موهیتو با عطر بلوبری」
من و رفیقم نصف شب وقتی که درباره هدف خلقت، رازهای جهان و فلسفه زندگی باهم حرف میزنیم »𝑀𝑎𝑡𝑖𝑛« @fars
منو نازنین ساعت ۱۱ شب درحال استدلال اوردن در مورد اینکه زمین تخته:
نازنین که زل زده تو چشمای من:
نرگس اسمون در واقع اسمون نیست یه رودخونس💀
موهیتو با عطر بلوبری」
به عنوان شنبه واقعا روز خوبی بود
امروز هم به عنوان یکشنبه واقعا محشر بود
فقط یکم اسیب جزئی دیدم(خار مادرم اومد جلو چشمم) ولی عالی بود ایوای😭
موهیتو با عطر بلوبری」
وای بزارید امروزو براتون تعریف کنم
وای خب اول صبح که رفتیم همه بچه های تجربیو جمع کردن سالن اجتماعات ما فکر کردیم قراره جشن بگیرن ولی در واقع میخواستن تصمیم نهاییو برای عوض کردن معلم ریاضی بگیرن که خداروشکر عوض میشه(این خودشم دست کمی از جشن نداشت) بعد که رفتیم سر کلاس یهو مدیرمون بابت جشن دیروز و کارای کلاسمون اومد ازمون تشکر کرد و هیچوقت تاحالا همچین چیزیو ندیده بودم چون همیشه مدیر مدرسه قبلیم میومد فقطططططط تخریب میکرد و تاحالا تقدیر نکرده بود و من واقعا اینطوری بودم"✨✨✨✨✨✨✨✨" بعدش زنگ دوم دوباره معلم ازمایشگاهمون اومد تشویقمون کرد
زنگ سوم وسط زنگ زیست یهو از تو راهرو صدای دف اومد و یهو مدیرمون در کلاسو باز کرد گفت بچه هااااا روزتون مبارک بفرمایید جشن
رفتیم تو راهرو ۴ تا خانوم برامون دف زدن بعدش رفتیم تو حیاط باز برامون دف زدن و خوندن ماهم مثل بچه های خوب رفتار کردیم(تمام مدت داشتیم میرقصیدیم)
بعد یهو بارون با بیشترین حد ممکن حدود یک ساعت داشت میبارید، معاونمونم اهنگ گذاشته بود و ما تماممممم مدت داشتیم والیبال بازی میکردیم و خب هم دستم اسیب دید هم از موهام تا فیها خالدونم خیس اب شده بود