eitaa logo
- مُهجِه -
114 دنبال‌کننده
923 عکس
609 ویدیو
8 فایل
مهجه یعنی اون خونی که ته قلب هست و فقط باشکافتنش درمیاد . . . [ اَلّذین بَذَلوْا مهجهم دون َالحُسیْن ] فرمود که حسین خون ته قلبش و واسمون داد . . . پیام سنجاقی چک بشه:) -کپی با سلام بر اباعبدالله:) https://daigo.ir/secret/849336744 نظرات و پیشنهادات...
مشاهده در ایتا
دانلود
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_پنجم موضوع: مجروح عملیات ✴️عمليات به خوبي انجام شد و با شهادت چند
📚کتاب: ادامه موضوع: مجروح عملیات ✴️در مقابل آينه كه قرار گرفتم، ديدم چشم من از مكان خودش خارج شده! حالت عجيبي بود. از طرفي درد شديدي داشتم. ❇️همان روز به بيمارستان مراجعه كردم و التماس ميكردم كه مرا عمل كنيد. ديگر قابل تحمل نيست. كميسيون پزشكي تشكيل شد. عكس ها و آزمايش هاي متعدد از من گرفتند. ✴️در نهايت تيم پزشكي كه متشكل از يك جراح مغز و يك جراح چشم و چند متخصص بود، اعلام كردند: يك غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم تو ايجاد شده، فشار اين غده باعث جلو آمدن چشم گرديده. به علت چسبيدگي اين غده به مغز، كار جداسازي آن بسيار سخت است. و اگر عمل صورت بگيرد، يا چشمان بيمار از بين مي رود و يا مغز او آسيب خواهد ديد. كميسيون پزشكي، خطر عمل جراحي را باالي 60 درصد ميدانست و موافق عمل نبود. ❇️ اما با اصرار من و با حضور يك جراح از تهران، كميسيون بار ديگر تشكيل و تصميم بر اين شد كه قسمتي از ابروي من را شكافته و با برداشتن استخوان بالاي چشم، به سراغ غده در پشت چشم بروند ✴️عمل جراحي من در اوايل ارديبهشت ماه 1394در يكي از بيمارستان هاي اصفهان انجام شد. عملي كه شش ساعت به طول انجاميد. تيم پزشكي قبل از عمل، بار ديگر به من و همراهان اعلام كرد: به علت نزديكي محل عمل به مغز و چشم، احتمال نابينايي و يا احتمال آسيب به مغز و مرگ وجود دارد. ❇️براي همين احتمال موفقيت عمل، كم است و فقط با اصرار بيمار، عمل انجام مي شود.با همه دوستان و آشنايان خداحافظي كردم. با همسرم كه باردار بود و در اين سال ها سختي هاي بسيار كشيده بود وداع كردم ✴️از همه حلاليت طلبيدم و با توكل به خدا راهي بيمارستان شدم. ❇️وارد اتاق عمل شدم. حس خاصي داشتم. احساس ميكردم كه از اين اتاق عمل ديگر بر نميگردم. تيم پزشكي با دقت بسياري كارش را شروع كرد. من در همان اول كار بيهوش شدم.
44.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و دوباره این مداحی در روز شهادت حاج قاسم مجدد زمزمه شد.. چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه💔 •~ا @Mohje_10 ا~•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب آرزوها همین آرزومه ببینم ضریح حسین رو به رومه...♥️ •~ا @Mohje_10 ا~•
فقط قاب عکسی از تو مانده به جا..💔 •~ا @Mohje_10 ا~•
روز برفی دختر کاپشن صورتی...💔 •~ا @Mohje_10 ا~•
-💙-
جمعه‌ها آمدن و رفتن ولی از تو نیامد خبری؛ •~ا @Mohje_10 ا~•
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهای شما ها که میگید شوهرش پول گرفته منتی ندارید پولایی که گرفته رو بگیرید، جنازه شوهرشو بیارید...💔 @Miss_akkas
این‌جمعه‌هم‌گذشت. . .
هدایت شده از "مُهتَد!"
۲۰۲۴چگونه گذشت؟💔 @mohtad57🌱
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_ششم ادامه موضوع: مجروح عملیات ✴️در مقابل آينه كه قرار گرفتم، ديدم
📚کتاب: موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبيني ميشد با مشكل جدي همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... ❇️احساس كردم آنها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايي بود! درد از تمام بدنم جدا شد. ✴️يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبي بود. با اينكه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم. ❇️براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه اي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! ✴️چقدر حس و حال شيريني داشتم. در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم! ❇️در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم اوبسیارزیباودوست داشتنی بود ✴️ نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد.
هدایت شده از "مُهتَد!"
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفتم موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت
📚کتاب: موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبيني ميشد با مشكل جدي همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... ❇️احساس كردم آنها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايي بود! درد از تمام بدنم جدا شد. ✴️يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبي بود. با اينكه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم. ❇️براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه اي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! ✴️چقدر حس و حال شيريني داشتم. در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم! ❇️در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم اوبسیارزیباودوست داشتنی بود ✴️ نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد.
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفتم موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت
📚کتاب: ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️او بسيار زيبا و دوست داشتني بود. نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. مي خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. ❇️او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد. محو چهره او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهره اش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديده ام⁉️ ✴️سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده اند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود. ❇️پسر عمه ام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سال ها آنها را ميديدم خيلي خوشحال شدم. ✴️زير چشمي به جوان زيبا رويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... ❇️با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم⁉️ ✴️باتعجب گفتم: كجا⁉️ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. ❇️شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشك ها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... ✴️ نگاهي به دستگاه ها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت،   ❇️امامن‌مي توانستم صورتش را ببينم! حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم.همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. ✴️ من پشت اتاق را مي ديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر مي گفت. ❇️خوب به ياد دارم كه چه ذكري مي گفت. اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم!
امام هادی علیه السلام: حرام رشد نمیکند، اگر‌ هم رشد کند برکت ندارد. •~ا @Mohje_10 ا~•
وَاخْتِمْ لِي بِالسَّعَادَهِ فِيمَنْ خَتَمْتَ سرنوشت من را به خوشبختی ختم كن؛ در زمره آنان كه زندگی‌شان را بـه‌ خوشبختی ختم نمودی .. - دعای‌ماه‌رجب -
هدایت شده از  عَیاذ "
راستی از امروز تا تولد امام زمان چهل روز مونده اگه میخواید چله بردارید الان وقتشه
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هشتم ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️او بسيار زيبا و دوست داشتني ب
📚کتاب: ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️خوب به ياد دارم كه چه ذكري مي گفت. اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم! ❇️او با خودش مي گفت: خدا كند كه برادرم برگردد. او دو فرزند كوچك دارد و سومي هم در راه است. اگر اتفاقي برايش بيفتد، ما با بچه هايش چه كنيم؟ يعني بيشتر ناراحت خودش بود كه با بچه هاي من چه كند⁉️ ✴️كمي آن سوتر، داخل يكي از اتاق هاي بخش، يك نفر در مورد من با خدا حرف ميزد! ❇️من او را هم مي ديدم. داخل بخش آقايان، يك جانباز بود كه روي تخت خوابيده و برايم دعا مي كرد. ✴️او را مي شناختم. قبل از اينكه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظي كردم و گفتم كه شايد برنگردم. ❇️اين جانباز خالصانه ميگفت: خدايا من را ببر، اما او را شفا بده. او زن و بچه دارد، اما من نه. ✴️يكباره احساس كردم كه باطن تمام افراد را متوجه مي شوم. نيت ها و اعمال آنها را ميبينم و... ❇️بار ديگر جوان خوش سيما به من گفت: برويم⁉️ ✴️خيلي زود فهميدم منظور ايشان، مرگ من و انتقال به آن جهان است. ❇️از وضعيت به وجود آمده و راحت شدن از درد و بيماري خوشحال بودم. فهميدم كه شرايط خيلي بهتر شده، اما گفتم: نه! ✴️مكثي كردم و به پسر عمه ام اشاره كردم. بعد گفتم: من آرزوي شهادت دارم. من سال ها به دنبال جهاد و شهادت بودم، حالا اينجا و با اين وضع بروم⁉️ ❇️اما انگار اصرارهاي من بي فايده بود. بايد مي رفتم. ✴️همان لحظه دو جوان ديگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برويم⁉️ ⬅️بي اختيار همراه با آنها حركت كردم. ❇️لحظه اي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم!
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_نهم ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️خوب به ياد دارم كه چه ذكري مي گ
📚کتاب: ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️بي اختيار همراه با آنها حركت كردم. لحظه اي بعد، خود را همراه با اين دو نفر در يك بيابان ديدم! ً ❇️اين را هم بگويم كه زمان، اصلا مانند اينجا نبود. من در يك لحظه صدها موضوع را مي فهميدم و صدها نفر را مي ديدم! ً ✴️آن زمان كاملا متوجه بودم كه مرگ به سراغم آمده. اما احساس خيلي خوبي داشتم. از آن درد شديدچشم راحت شده بودم. پسر عمه و عمويم در كنارم حضور داشتند و شرايط خيلي عالي بود. ❇️من شنيده بودم كه دو ملك از سوي خداوند هميشه با ما هستند، حالا داشتم اين دو ملك را مي ديدم. ✴️چقدر چهره آنها زيبا و دوست داشتني بود. دوست داشتم هميشه با آنها باشم. ❇️ما با هم در وسط يك بيابان كويري و خشك و بي آب و علف حركت مي كرديم. كمي جلوتر چيزي را ديدم! ✴️روبروي ما يك ميز قرار داشت كه يك نفر پشت آن نشسته بود. آهسته آهسته به ميز نزديك شديم! ❇️به اطراف نگاه كردم. سمت چپ من در دور دست ها، چيزي شبيه سراب ديده ميشد. اما آنچه مي ديدم سراب نبود، شعله هاي آتش بود! حرارتش را از راه دور حس ميكردم. ✴️به سمت راست خيره شدم. در دوردست ها يك باغ بزرگ و زيبا، يا چيزي شبيه جنگل هاي شمال ايران پيدا بود. نسيم خنكي از آن سو احساس مي كردم. ❇️به شخص پشت ميز سلام كردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم. مي خواستم ببينم چه كار دارد. اين دو جوان كه در كنار من بودند، هيچ عكس العملي نشان ندادند. ✴️حالا من بودم و همان دو جوان كه در كنارم قرار داشتند. جوان پشت ميز يك كتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد!
هرگز! با دوستداران دوستی نکن؛ [آنان‌ که همه چیز را در مادیات میبینند] زیرا: • اگر کم داشته باشی، در نظرشان ناچیز محسوبت میکنند. • اگر زیاد داشته باشی، به تو حسادت میکنند... _اول روانشناس‌عالم،علی‌علیه‌السلام غررالحکم،حدیث۶۸‌۴۰ •~ا @Mohje_10 ا~•
[خداوند فراموشی را که بیهوده نیافریده است؛‌ فراموشی را آفریده است تا غیر او را فراموش کنیم.] ‹ میرزا اسماعیل دولابی › •~ا @Mohje_10 ا~•
یک‌جهان‌منتظر‌است ازبرایِ‌تو؛ بیا‌که‌خیری‌ندیدیم‌از ضمیرِ‌این‌وآن! یااباصالح[عج] •~ا @Mohje_10 ا~•
برای‌فرج‌و‌سلامتــــی‌آقا‌امام‌زمـــان‌عج‌ الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍ‌وَ‌آلِ‌مُحَمَّدٍ‌و‌عَجّل‌فَرَجَهم
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_دهم ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️بي اختيار همراه با آنها حركت كر
📚کتاب: موضوع: حسابرسی ✴️جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد. وقتي تعجب من را ديد، گفت: كتاب خودت هست، بخوان. امروزبراي حسابرسي، همين كه خودت آن را ببيني كافي است. ❇️چقدر اين جمله آشنا بود. در يكي از جلسات قرآن، استاد ما اين آيه را اشاره كرده بود: (اقرا كتابك، كفي بنفسك اليوم عليك حسیبا)اين جوان درست ترجمه همين آيه را به من گفت. ✴️نگاهي به اطرافيانم كردم. كمي مكث كردم و كتاب را باز كردم. سمت چپ بالاي صفحه اول، با خطي درشت نوشته شده بود: (13 سال و 6 ماه و 4 روز ) ❇️از آقايي كه پشت ميز بود پرسيدم: اين عدد چيه⁉️ ✴️گفت: سن بلوغ شماست. شما دقيقاً در اين تاريخ به بلوغ رسيدي. به ذهنم آمد كه اين تاريخ، يك سال از پانزده سال قمري كمتر است. اما آن جوان كه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه هاي بلوغ فقط اين نيست كه شما در ذهن داري. من هم قبول كردم. ❇️قبل از آن و در صفحه سمت راست، اعمال خوب زيادي نوشته شده بود. از سفر زيارتي مشهد تا نمازهاي اول وقت و هيئت و احترام به والدين و... پرسيدم: اينها چيست⁉️ گفت: اينها اعمال خوبي است ✴️كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_یازدهم موضوع: حسابرسی ✴️جوان پشت ميز، به آن كتاب بزرگ اشاره كرد.
📚کتاب: ادامه موضوع: حسابرسی ✴️كه قبل از بلوغ انجام دادي. همه اين كارهاي خوب برايت حفظ شده. ❇️قبل از اينكه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شويم، جوان پشت ميز نگاهي كلي به كتاب من كرد و گفت: نمازهايت خوب و مورد قبول است. براي همين وارد بقيه اعمال ميشويم. ✴️من قبل از بلوغ، نمازم را شروع كرده بودم و باتشويق هاي پدر و مادرم، هميشه در مسجد حضور داشتم. كمتر روزي پيش مي آمد كه نماز صبحم قضا شود. اگر يك روز خداي ناكرده نماز صبحم قضا مي شد، تا شب خيلي ناراحت و افسرده بودم. اين اهميت به نماز را از بچگي آموخته بودم و خدا را شكر هميشه اهميت مي دادم. ❇️خوشحال شدم. به صفحه اول كتابم نگاه كردم. از همان روز بلوغ، تمام كارهاي من با جزئيات نوشته شده بود. كوچكترين كارها. حتي ذره اي كار خوب و بد را دقيق نوشته بودند و صرف نظر نكرده بودند. ✴️تازه فهميدم كه(فمن يعمل مثقال ذره خيراً يره) يعني چه⁉️ هر چي كه ما اينجا شوخي حساب كرده بوديم، آنها جدي جدي نوشته بودند!در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من، چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره مي شديم، مثل فيلم به نمايش در مي آمد. درست مثل قسمت ويدئو در موبايل هاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده ميكرديم. 😢 ❇️آن هم فيلم سه بعدي با تمام جزئيات! يعني در مواجه با ديگران، حتي فكر افراد را هم مي ديديم. لذا نمي شد هيچ كدام از آن كارها را انكار كرد. غير از كارها، حتي نيت هاي ما ثبت شده بود. آنها همه چيز را دقيق نوشته بودند. جاي هيچگونه اعتراضي نبود.
هدایت شده از خبر فوری قم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️حقیقت فرودگاه مهرآباد از دوربین مدار بسته 🔸انتهای کلیپ رو منتشر کرده بودن و به دروغ نوشته بودن آخوند به خاطر حجاب با خانوم درگیر شده و کار به اینجا رسیده. اینطوری به این روحانی مظلوم تهمت زدن -------------- ☑️اولین نفر از قم با خبر شوید اخبارموثق |جذاب |فوری قـم👇 💢 http://eitaa.com/joinchat/1031798786C1a8f8517c9
۱۲۰ نشیم امشب؟ 🥲 یه یاری برسونید دیگه:)) تگ هاتون