eitaa logo
- مُهجِه -
110 دنبال‌کننده
936 عکس
620 ویدیو
8 فایل
مهجه یعنی اون خونی که ته قلب هست و فقط باشکافتنش درمیاد . . . [ اَلّذین بَذَلوْا مهجهم دون َالحُسیْن ] فرمود که حسین خون ته قلبش و واسمون داد . . . پیام سنجاقی چک بشه:) -کپی با سلام بر اباعبدالله:) https://daigo.ir/secret/849336744 نظرات و پیشنهادات...
مشاهده در ایتا
دانلود
روز برفی دختر کاپشن صورتی...💔 •~ا @Mohje_10 ا~•
-💙-
جمعه‌ها آمدن و رفتن ولی از تو نیامد خبری؛ •~ا @Mohje_10 ا~•
16.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آهای شما ها که میگید شوهرش پول گرفته منتی ندارید پولایی که گرفته رو بگیرید، جنازه شوهرشو بیارید...💔 @Miss_akkas
این‌جمعه‌هم‌گذشت. . .
هدایت شده از "مُهتَد!"
۲۰۲۴چگونه گذشت؟💔 @mohtad57🌱
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_ششم ادامه موضوع: مجروح عملیات ✴️در مقابل آينه كه قرار گرفتم، ديدم
📚کتاب: موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبيني ميشد با مشكل جدي همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... ❇️احساس كردم آنها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايي بود! درد از تمام بدنم جدا شد. ✴️يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبي بود. با اينكه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم. ❇️براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه اي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! ✴️چقدر حس و حال شيريني داشتم. در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم! ❇️در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم اوبسیارزیباودوست داشتنی بود ✴️ نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد.
هدایت شده از "مُهتَد!"
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفتم موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت
📚کتاب: موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت چشم، با مشكل مواجه شد. پزشكان تلاش خود را مضاعف كردند. برداشتن غده همانطور كه پيشبيني ميشد با مشكل جدي همراه شد. آنها كار را ادامه دادند و در آخرين مراحل عمل بود كه يكباره همه چيز عوض شد... ❇️احساس كردم آنها كار را به خوبي انجام دادند. ديگر هيچ مشكلي نداشتم. آرام و سبك شدم. چقدر حس زيبايي بود! درد از تمام بدنم جدا شد. ✴️يكباره احساس راحتي كردم. سبك شدم. با خودم گفتم: خدا رو شكر. از اين همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبي بود. با اينكه كلي دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روي تخت جراحي بلند شدم و نشستم. ❇️براي يك لحظه، زماني را ديدم كه نوزاد و در آغوش مادر بودم! از لحظه كودكي تا لحظه اي كه وارد بيمارستان شدم، براي لحظاتي با تمام جزئيات در مقابل من قرار گرفت! ✴️چقدر حس و حال شيريني داشتم. در يك لحظه تمام زندگي و اعمالم را ديدم! ❇️در همين حال و هوا بودم كه جواني بسيار زيبا، با لباسي سفيد و نوراني در سمت راست خودم ديدم اوبسیارزیباودوست داشتنی بود ✴️ نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. ميخواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد.
- مُهجِه -
📚کتاب: #سه_دقیقه_در_قیامت #پارت_هفتم موضوع:پایان عمل جراحی ✴️عمل جراحي طولاني شد و برداشتن غده پشت
📚کتاب: ادامه موضوع: پایان عمل جراحی ✴️او بسيار زيبا و دوست داشتني بود. نميدانم چرا اينقدر او را دوست داشتم. مي خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگيرم. ❇️او كنار من ايستاده بود و به صورت من لبخند ميزد. محو چهره او بودم. با خودم ميگفتم: چقدر چهره اش زيباست! چقدر آشناست. من او را كجا ديده ام⁉️ ✴️سمت چپم را نگاه كردم. ديدم عمو و پسر عمه ام و آقاجان سيد (پدربزرگم) و ... ايستاده اند. عمويم مدتي قبل از دنيا رفته بود. ❇️پسر عمه ام نيز از شهداي دوران دفاع مقدس بود. از اينكه بعد از سال ها آنها را ميديدم خيلي خوشحال شدم. ✴️زير چشمي به جوان زيبا رويي كه در كنارم بود دوباره نگاه كردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برايم آشناست. يكباره يادم آمد. حدود 25 سال پيش... شب قبل از سفر مشهد... عالم خواب... حضرت عزرائيل... ❇️با ادب سلام كردم. حضرت عزرائيل جواب دادند. محو جمال ايشان بودم كه با لبخندي بر لب به من گفتند: برويم⁉️ ✴️باتعجب گفتم: كجا⁉️ بعد دوباره نگاهي به اطراف انداختم. دكتر جراح، ماسك روي صورتش را درآورد و به اعضاي تيم جراحي گفت: ديگه فايده نداره. مريض از دست رفت... بعد گفت: خسته نباشيد. ❇️شما تلاش خودتون رو كردين، اما بيمار نتونست تحمل كنه. يكي از پزشك ها گفت: دستگاه شوك رو بياريد ... ✴️ نگاهي به دستگاه ها و مانيتور اتاق عمل كردم. همه از حركت ايستاده بودند! عجيب بود كه دكتر جراح من، پشت به من قرار داشت،   ❇️امامن‌مي توانستم صورتش را ببينم! حتي ميفهميدم كه در فكرش چه ميگذرد! من افكار افرادي كه داخل اتاق بودند را هم ميفهميدم.همان لحظه نگاهم به بيرون از اتاق عمل افتاد. ✴️ من پشت اتاق را مي ديدم! برادرم با يك تسبيح در دست، نشسته بود و ذكر مي گفت. ❇️خوب به ياد دارم كه چه ذكري مي گفت. اما از آن عجيب تر اينكه ذهن او را ميتوانستم بخوانم!
امام هادی علیه السلام: حرام رشد نمیکند، اگر‌ هم رشد کند برکت ندارد. •~ا @Mohje_10 ا~•