「مُھْجِہ」
انا مبعرفش أواسى حد انا بعرف أحضن أحضنك؟ من بلدنیستم کسیرو دلداری بدم؛ ولی بغل کردن رو بلدم بغل
.•🌸⃟✨•.
در شہر ما رسم است
هر کس را کہ قھر است
محکم ببۅسند و
در آغوشش بگیرند...♥️🌱
• مُھْجِہ •
「مُھْجِہ」
انا مبعرفش أواسى حد انا بعرف أحضن أحضنك؟ من بلدنیستم کسیرو دلداری بدم؛ ولی بغل کردن رو بلدم بغل
.•🌸⃟✨•.
مثل یڪ شعر
مرا تنگ در آغوش بگیر
که هوای غزلم
سخت شبیہ تن توست!!♥️🙂
• مُھْجِہ •
「مُھْجِہ」
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق با جھان بیگانگی عشق یعنی لحظه لحظه انتظار عشق یعنی هرچه بینی، عکس یار!♥️
.•🌸⃟✨•.
یا أحلى نوبات جنوني!
ای شیرین ترین دیوانگۍام...♥️🍃
• مُھْجِہ •
「مُھْجِہ」
وسیعترین شکلِ تنھایی دور ماندن از کسی است کہ دوستش داری؛ حالا هی جہانت را با غریبهها شلوغ کن...💭
در شہر شلوغ ما تماشا داࢪد تنھایی دستہ جمعی آدمها...🍃 • مُھْجِہ •
「مُھْجِہ」
بی تو بودن دلگیرترین صفحھ از دفتر عشق است!💔🌱(: • مُھْجِہ •
بیتو آوارم و
بر خویش فرو ریختہ ام
ای همه سقف و ستون و
همه آبادی من🙂🍃
• مُھْجِہ •
گاهی به آخرین ها فکر میکنم
آخرین لبخند
آخرین صحبت
آخرین نگاه
آخرین آغوش
آخرین بوسه
به راستی با که خواهد بود؟!
مادر؟ پدر؟ همسر؟فرزند؟
نمی دانم؛
شاید اصلا اهمیتی نداشته باشد.
شاید در آن لحظه به جای ساختن آخرین ها، باید آخرین های گذشته را به یاد آورد...
آری باید به یاد آورد
آخرین باری را که صدای خنده هایم سکوت همیشگی اتاق را شکست
آخرین باری که آغوش من پناهگاه درماندگی های کسی شد
آخرین باری که روحم در طغیان دریای خوشبختی رقصان بود
بله؛ اکنون مطمئنم
مطمئنم زندگی کردم.
درد، فغان، سرشکستگی، دلبستگی
همه را تجربه کردم.
در میان انبوه پشیمانی ها
اکنون لبخند میزنم؛
لبخندی از سر رضایت
رضایت از روز هایی که گذشت
گاه بر وقف مراد و گاه نه.
و یا شاید لبخندی از سر اتمام
اتمام روزگاری که به اجبار باید میگذشت
و درد هایی که باید تحمل میشد
و خنجر هایی که باید بر قلبمان فرو میرفت.
آری این لبخند را میشناسم
این لبخند شادی از برای اتمام است
لحظهِ تلخ ایست یا شیرین؟! نمی دانم
تنها این لبخند را ستایش میکنم
و از رسیدن لحظه پایان شکر گذارم...
• مُھْجِہ • #حرفدل
「مُھْجِہ」
نفسبکش! عمیق،آرام،شادمان… بگوغمردشود کهقلبت؛ آرامگاهاندوهنیست🌱(": • مُھْجِہ •
نرسیدھبهدرخت،
کوچہباغیست
کهازخوابخداسبزتراست
ودرآنعشقبهاندازه
پرهایصداقتآبیست...💙🌻
• مُھْجِہ •