#خاطرھ_شـھێـد ❤️🎤
اڪثر شب هـا دور هـم جوجہ ڪباب🍗 درست مے ڪردیم. ڪم خوراڪ بود.بهـش میگفتم:
بابا نے قلیون یہ چیزے بخور.خیلے فلافل دوست داشت. یڪ فلافے بود توے راہ اصفهـان.مے گرفتیم هـمیشهـ.دست بہ بستنے اش🍦 خیلے خوب بود. تخمہ هـم ڪہ خیلے مے شڪست.گاهـے فیلم🎥مے گرفتیم ڪہ دور هـم ببینیم.
بہ نهـنگ عنبر چقدر فحش داد و بد و بیراہ گفت ڪہ این چہ مزخرفاتے است ڪہ مے بینی؟
گفتم: بابا این ڪہ دیگہ مجوز ارشاد دارهـ.تو بدتر از ارشادی؟
#شهید_محسݩ_حججی 🕊🍃
#لطفا_لوگو_حذف_نشه 🖇
#خاطرھ_شـھێـد
صبح های #جمعه برنامه والیـ🏀ـبال داشتیم توی پارک.
قانون هم گذاشته بودیم که هر کس،دیر بیاید باید همه بچه را بسـ🍦ـتنی بدهد.😁
یک روز،بـ🌧ـاران شدیدی می بارید.خیلی شدید.با این وجود گفتیم برویم.😅
من و چند تا از بچه ها با ماشیـن رفتیم پارک.چون بارانخیلی تند و رگباری می بارید توی ماشـ🚗ـین نشستیم و بیرون نیامدیم.منتظر ماندیم تا محسن بیاید.اما خبری ازش نبود.😕
مقداری که گذشت،سر و کله اش پیدا شد.بنده خدا با مـ🏍ـوتور آمده بود.آب شرشر داشت ازش می بارید،انگار که از توی استخر درآمده بود.😄
از توی ماشین بهش نگاه کردیم و اشاره کردیم به سـ🕗ـاعت:《بله دیر آمده ای و بستنی رفت تو پاچت》😂
از روی موتور پیام داد:《 نامردا من توی بارون دارم شرشر آب می ریزم.رحم و مروت داشته باشید.》🙁
سر موتورش را برگرداند و رفت سمت بستنی فروشی و ما هم دنبالش.😅
مـحـسـن خوش قول بود ...
اگه قولی میداد حتما بهش عمل میکرد .... :)
#شهید_محسݩ_حججی 🦋
‹ 🖤🖇 ›
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
روینگینانگشترش«یازهراۜ»حڪڪرده بودتاداعشبادیدنآنحرصبخوردو اینگونہارادتشرابہحضرتزهراۜ
نشانبدهد.
#فاطمہحججیخواهرشهید
#خاطرھ_شـھێـد
#شهید_محسن_حججے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطرھ_شـھێـد 🍃
یکبار آمد پیشم و گفت: «بیا با هم عهد ببندیم.»
گفتم: «عهد ببندی که چه؟»
گفت: «که گناه نکنیم. که دل امام زمان (عج) رو نشکنیم.»
لحظه ای فکر کردم و گفتم: «باشه.»
نشستیم و عهد و قول و قرارمان را روی برگه نوشتیم.
امضایش هم کردیم.
اگر حرف بدی می زدیم
یا زبانمان را به غیبت و تهمت باز می کردیم
یا هر گناه دیگری انجام میدادیم،
باید کفاره میدادیم.
کفارههامان هم نماز بود و روزه
و صلوات و کمک به فقرا.
محسن خوب ماند روی قول و قرارش.
روی عهدش با امام زمان (عج).
واقعا از خودش حساب می کشید
و محاسبه ی نفس می کرد.
بعضی شبها با هم می رفتیم قبرستان می رفت
یک قبر خالی پیدا می کرد و توی آن می خوابید.
عمیق میرفت تو فکر.
بهم میگفت: «اینجا آخرین خونمونه.
همه مون رو یه روز میارن اینجا ومیخوابونند.
اون روز فقط ما هستیم و اعمالمون.»
آخرت را باور کرده بود.
با پوست و گوشت و خونش.
با تک تک سلول هایش...
.
.
.
#شهید_محسن_حججی🕊
#لطفا_لوگو_حذف_نشه 🖇
#خاطرھ_شـھێـد 🍃
یکبار آمد پیشم و گفت: «بیا با هم عهد ببندیم.»
گفتم: «عهد ببندی که چه؟»
گفت: «که گناه نکنیم. که دل امام زمان (عج) رو نشکنیم.»
لحظه ای فکر کردم و گفتم: «باشه.»
نشستیم و عهد و قول و قرارمان را روی برگه نوشتیم.
امضایش هم کردیم.
اگر حرف بدی می زدیم
یا زبانمان را به غیبت و تهمت باز می کردیم
یا هر گناه دیگری انجام میدادیم،
باید کفاره میدادیم.
کفارههامان هم نماز بود و روزه
و صلوات و کمک به فقرا.
محسن خوب ماند روی قول و قرارش.
روی عهدش با امام زمان (عج).
واقعا از خودش حساب می کشید
و محاسبه ی نفس می کرد.
بعضی شبها با هم می رفتیم قبرستان می رفت
یک قبر خالی پیدا می کرد و توی آن می خوابید.
عمیق میرفت تو فکر.
بهم میگفت: «اینجا آخرین خونمونه.
همه مون رو یه روز میارن اینجا ومیخوابونند.
اون روز فقط ما هستیم و اعمالمون.»
آخرت را باور کرده بود.
با پوست و گوشت و خونش.
با تک تک سلول هایش...
.
.
.
#شهید_محسن_حججی🕊