🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
همیشه یک لبخند ملیح بر لب داشت😊. از این جوان خیلی خوشم می آمد. خیلی با محبت بود💗. خیلی با ادب بود.🌸 وقتی در کوچه و خیابان او را میدیدم خیلی لذت میبردم.😍
آن ایام با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت اما من این گونه نبودم. تا اینکه یک روز پدرم من را با خودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد🤝و گفت: احمد آقا اختیار این پسرم دست شما! بعد به من گفت: هر چی احمد آقا گفت گوش کن. هر جا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و خلاصه ما را تحویل احمد آقا داد.
برای من یک نکته عجیب بود!🧐 مگر پدرم چه چیزی دیده بود که این گونه اختیار من را به یک جوان شانزده یا هفده ساله می سپرد؟!🤔
چند شب از این جریان گذشت.🌙 من هم مسجد نرفتم.😕 یک شب دیدم درب خانه را می زنند🚪. رفتم در را باز کردم . تا سرم را بالا کردم با تعجب دیدم احمد آقا پشت در است.😳 تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد!😥 یک لحظه سکوت کردم . فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمیای؟ گفتم : سلام احمد آقا ، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، بیخشید.😢
همین طور که لبخند به لب داشت گفت:" من که نیومدم بگم چرا مسجد نمیای ، من اومدم حالت رو بپرسم . آخه دو سه روزه ندیدمت.☺️
خیلی خجالت کشیدم . چی فکر می کردم و چی شد!
گفتم : ببخشید از فردا حتما میام.
دو سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز دوباره مشغول بازی بودم و مسجد نرفتم.😕
یک شب دوباره صدای درب خانه آمد . من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم سمت درب خانه . تو فکر هر کسی بودم به جز احمد آقا. تا در را باز کردم از خجالت مُردم . با همان لبخند همیشگی من را صدا کرد و گفت:" سلام حسین آقا."
حسابی حال و احوال کرد . اما من هیچی نگفتم ، فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیده ام . برای همین گفت:" بابا نیومدی که نیومدی ، اومدم احوالت رو بپرسم خلاصه آن شب گذشت.
فردا شب زودتر از اذان رفتم مسجد. و این مسجد رفتن همان مسجدی شدن ما همان.😇👑
راوی: حسین حسن زاده
منبع: کتاب عارفانه🌹
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_احمدعلی_نیری
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
احمد آقا در سنین نوجوانی الگوی کاملی از اخلاق و رفتار اسلامی شد.✨ هر کاری که می کرد یقینا در دستورات دینی به آن تأکید شده بود.
یکی از ویژگی های خاص ایشان احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود👌🏻. به طوری که هر بار مادرش وارد اتاق میشد ایشان حتما به احترام مادر از جا بلند می شد.😇 احمد آقا ادب را از استاد خود ، آیت الحق حاج آقا حقشناس ، فرا گرفته بود.
همیشه در سلام کردن پیشقدم بود.🌸 حتی در مقابل بچه های کوچک.
هیچ گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد🤔. می ترسید کسی که ندارد و مشکل مالی دارد ببیند و ناراحت شود.😔 احمد آقا هر چه پول توجیبی از پدرش می گرفت یا هر چه که کار کرده بود را خرج دیگران می کرد💵. بخصوص کسانی که می دانست مشکل مالی دارند.
بارها شده بود که احمد آقا در مسجد برای ما صحبت می کرد و بچه ها یکی یکی به جمع ما وارد می شدند . ایشان با تواضع جلوی پای همه ی این بچه ها بلند می شد و به آنها احترام می کرد.☺️
خانوادهی آنها نسبتا ثروتمند بود.💰 پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود؛👟🤩 آن موقع این چیزها اصلا نبود. احمد همان شب را به مسجد آورد و به من نشان داد. میدانست که خانواده ما بضاعت مالی چندانی ندارد. برای همین اصرار داشت که من آن کتانی را بردارم . می گفت:" من یک کتانی دیگر دارم."😊✨
راوی: دوستان شهید
منبع: کتاب عارفانه🌹
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_احمدعلی_نیری