هدایت شده از ناگفته های زندگی همسران
🍃🌸 #یک_داستان_یک_پند
💢در زمان حضرت موسے(ع) پسر مغروری بود ڪه دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود.
💢پسر بہ اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر ڪول گرفته بالای ڪوهے ببرد، تا مادر را گرگ بخورد.
💢مادر پیر خود را بالای ڪوه رساند، چشم در چشم مادر ڪرد و اشڪ چشم مادر را دید و سریع برگشت.
⁉️بہ موسے(ع) ندا آمد برو در فلان ڪوه مهر مادر را نگاه ڪن.
💢مادر با چشمانی اشڪبار و دستانے لرزان، دست بہ دعا برداشت. و میگفت: خدایا! ای خالق هستے! من عمر خود را ڪردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهداماد، تو را بہ بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت بہ خانهاش، از شر گرگ در امان دار. ڪه او تنهاست.
❣ندا آمد: ای موسے(ع)! مهر مادر را میبینے؟ با اینڪه جفا دیده ولی وفا میڪند.
🍃بدان من نسبت بہ بندگانم
از این پیرزن نسبت بہ پسرش مهربانترم.🍃
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدایت شده از ناگفته های زندگی همسران
✨﷽
🌷 #یک_داستان_یک_پند
❄️✨در ســــــال قــــــحطی، در مســــــجدی
واعظی روی منبر بود و میگفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش میچسبند و نمیگذارند، صدقه بدهد.
🌸✨مؤمنــــــــی پای منبـــر این ســـــــخنان
را شنید با تعجّب به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، میروم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد.
❄️✨وقتــــــــــــی که به خــانه رسیـــــــــــد
و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزند و خودت را نمیکنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و…
🌸✨خلاصه به قــدری او را وســــــوسه کرد
که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت. از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟ پاسخ داد: من شیطانها را ندیدم لکن مــادر شیطان را دیدم که نگذاشت.
❄️✨در روایتـی از حضرت علــے(علیهالسلام)
آمده است زمان انفاق هفتاد هزار شیطان انسان را وسوسه و التماس میکنند که چیزی نبخشد.
انسان میخواهد در برابر شیاطین مقاومت کند
اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت بینـی میکند و نمیگـذارد.
🌷 @resale_hamrah
هدایت شده از ناگفته های زندگی همسران
#یک_داستان_یک_پند
روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🖤🌿•✾••┈
هدایت شده از ناگفته های زندگی همسران
✨﷽✨
💠✨ #یک_داستان_یک_پند
💢 مردی بود که 40 سال بود نابینا بود. در خانه خود خرمای بزرگی داشت.
💢 روزی در جلوی منزل نشسته بود که صدای گریه کودکی را کنار مادرش شنید که خرماهای درخت او را دیده بود و خرما میخواست. مرد نابینا دلش طاقت نیاورد و گفت: ای بانو تو را قسم میدهم اندکی صبر کن به کودک خرمای تازه بیاورم.
💢 زن گفت: فقط زود بیاور که من نمیتوانم زیاد منتظر بمانم. مرد داخل رفت و دید کسی در خانه نیست که از او بخواهد بالای درخت خرما رود. پس مجبور شد با چشم نابینا بالای نخل رود و خرمایی بچیند.
💢 زمان پایین آمدن از درخت، پای خود را ندید کجا بگذارد و از درخت بر زمین افتاد. پایش کمی شکست ولی به ناگاه چشمش بینا شد، چون پردهای که در جلوی چشم خود داشت که باعث نابینایی او شده بود و با ضربهای که از افتادن به پایین از درخت بر چشم او وارد شده بود، آن پرده کنار رفته و مرد نابینا، بینا شده بود.
💢 و خودش میگفت: کاش آن کودک سالها پیش گریه میکرد تا من از درخت بالا رفته خرمایی به او میدادم و خدا به خاطر این کار خیر من مرا شفا میداد.
🍃🌸یکی از صفات مومنین طبق قرآن
✨یسارعون بالخیرات✨است. یعنی ڪسانی که در ڪار خیر عجله میڪنند.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدایت شده از دعـاھـاے مـعـجـزه گـر📿
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#یک_داستان_یک_پند
🔹 ️مردی مدام در نماز بود. در تابستان انبار منزل خود از گندم پُر کرد که در زمستان از گرسنگی محتاج کسی نشود. روزی درویشی به در خانهی او آمد و از او قدری گندم خواست. مرد گفت: مرا معاف دار! مرا زمستان سردی در پیش است.
🔹درویش گفت: درشگفتم از تو برای زمستان اصلی خود (بعد از مرگ) چیزی نمیفرستی و نماز میخوانی؟ مگر نمیدانی نماز بدون زکات قبول نمیشود؟
🌸 وأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا
️و نماز به پا دارید و زکات مالتان (به فقیران) بدهید و به خدا قرض نیکو دهید (یعنی برای خدا به محتاجان احسان کنید و قرضالحسنه دهید)، و هر عمل نیک برای آخرت خود پیش فرستید (پاداش) آن را البته نزد خدا بیابید و آن اجر و ثواب آخرت (که بهشت ابد است، از متاع دنیا) بسی بهتر و بزرگتر است.
📖 سوره مزمل_ آیه ۲۰
🔹 ️ای مرد نمازخوانِ طالب دنیا! بدان اگر در این دنیا در زمستان گندم تمام کنی کسی هست تو را گندم قرض دهد، اگر کسی هم نبود کسی هست صدقهای بدهد تا زمستان از گرسنگی نمیری و به بهار برسی، ولی اگر اکنون گندم به من ندهی بعد از مرگ کسی به تو چیزی نمیتواند ببخشد حتی اگر بخواهد به تو ببخشد خدا نمیگذارد.
🌸 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ، ️ای اهل ایمان! از آنچه به شما روزی کردهایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزی بیاید که در آن نه دادوستدی است و نه دوستی و نه شفاعتی!
📖 سوره بقره_ ۲۵۴
☝ای مرد نماز خوان بدان!
🌸 ومَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ
️و هیچکس نمیداند که فردا (از سود و زیان) چه خواهد کرد و هیچکس نمیداند که به کدام سرزمین مرگش فرا میرسد. (و به خاک میرود) 📖 سوره لقمان_ ۳۴
⁉ تو نمیدانی آیا عمرت به زمستان دنیای عمرت وصل خواهد شد یا نه؟ ولی شک نکن به زمستان آخرت عمرت روزی بیتردید متصل خواهد شد و آن را خواهی دید.
🌸 أيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ
⚡️هر کجا باشید اگر چه در کاخهای بسیار محکم، شما را مرگ فرا رسد. 📖 سوره نساء_ ۷۸
🔹 در شگفتم از تو که سختترین زمستان عمر خود را فراموش کردهای و بیرحمترین و خشنترین روز احتیاج خود را از یاد بردهای و از زمستانی میترسی که شاید آن را نبینی. درویش این را بگفت و از آن غافل دور شد.
🔸خانه پر از گندم و یک جو نفرستاد بگور
🔸 غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
🍁🥀 eitaa.com/joinchat/3418095617C0a0522f7e2
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍🏻 عارف، شاه آبادی به حمام رفت. مردی او را تمسخر کرد و توهین نمود. عارف سکوت کرد و تبسمی نمود. به ناگاه اندکی بعد پای مرد توهین کننده لیز خورد و با کله سرش به حوض سنگی حمام خورد . دردم جان سپرد. عارف نزد جنازه او رفت و گفت مرا حلال کن .
✍🏻 پرسیدند چه حلالیتی ؟ تو که چیزی نکردی و در برابر توهین خندیدی؟ عارف گفت من باید جواب توهینش را می دادم خندیدم و ندادم لذا سربازان خدا او را جواب دادند. که اگر جوابش را داده بودم نمرده بود.!! ان الله یدافع عن الذین امنوا خداوند از کسانی که ایمان بیاورد دفاع میکند. ولله جنود السموات والارض هرچه در آسمان ها و زمین است لشگر خداست و سرباز ان اوست. آری خداوند برای کشتن دشمنانش هرگز کلت و گلوله نمی کشد از سربازان خاموشش بهره می برد. به هنگام ظلم مواظب سربازان خاموش خداوند متعال باشیم.
هدایت شده از ناگفته های زندگی همسران
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍🏻 عارف، شاه آبادی به حمام رفت. مردی او را تمسخر کرد و توهین نمود. عارف سکوت کرد و تبسمی نمود. به ناگاه اندکی بعد پای مرد توهین کننده لیز خورد و با کله سرش به حوض سنگی حمام خورد . دردم جان سپرد. عارف نزد جنازه او رفت و گفت مرا حلال کن .
✍🏻 پرسیدند چه حلالیتی ؟ تو که چیزی نکردی و در برابر توهین خندیدی؟ عارف گفت من باید جواب توهینش را می دادم خندیدم و ندادم لذا سربازان خدا او را جواب دادند. که اگر جوابش را داده بودم نمرده بود.!! ان الله یدافع عن الذین امنوا خداوند از کسانی که ایمان بیاورد دفاع میکند. ولله جنود السموات والارض هرچه در آسمان ها و زمین است لشگر خداست و سرباز ان اوست. آری خداوند برای کشتن دشمنانش هرگز کلت و گلوله نمی کشد از سربازان خاموشش بهره می برد. به هنگام ظلم مواظب سربازان خاموش خداوند متعال باشیم.
💠 @resale_hamrah
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هدایت شده از ناگفته های زندگی همسران
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی رسول اکرم (ص) با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. رسول خدا (ص) پیش رفت و فرمود: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت را نشناخته بود گفت: ای بنده خدا اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمود: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت بود، گفت: یا رسولالله! مشک را به من بدهید اما پیامبر (ص) قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. رسول خدا (ص) مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد:
📖وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
⚡️و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#یک_داستان_یک_پند
🔹 ️مردی مدام در نماز بود. در تابستان انبار منزل خود از گندم پُر کرد که در زمستان از گرسنگی محتاج کسی نشود. روزی درویشی به در خانهی او آمد و از او قدری گندم خواست. مرد گفت: مرا معاف دار! مرا زمستان سردی در پیش است.
🔹درویش گفت: درشگفتم از تو برای زمستان اصلی خود (بعد از مرگ) چیزی نمیفرستی و نماز میخوانی؟ مگر نمیدانی نماز بدون زکات قبول نمیشود؟
🌸 وأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا ۚ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا
️و نماز به پا دارید و زکات مالتان (به فقیران) بدهید و به خدا قرض نیکو دهید (یعنی برای خدا به محتاجان احسان کنید و قرضالحسنه دهید)، و هر عمل نیک برای آخرت خود پیش فرستید (پاداش) آن را البته نزد خدا بیابید و آن اجر و ثواب آخرت (که بهشت ابد است، از متاع دنیا) بسی بهتر و بزرگتر است.
📖 سوره مزمل_ آیه ۲۰
🔹 ️ای مرد نمازخوانِ طالب دنیا! بدان اگر در این دنیا در زمستان گندم تمام کنی کسی هست تو را گندم قرض دهد، اگر کسی هم نبود کسی هست صدقهای بدهد تا زمستان از گرسنگی نمیری و به بهار برسی، ولی اگر اکنون گندم به من ندهی بعد از مرگ کسی به تو چیزی نمیتواند ببخشد حتی اگر بخواهد به تو ببخشد خدا نمیگذارد.
🌸 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ ، ️ای اهل ایمان! از آنچه به شما روزی کردهایم انفاق کنید، پیش از آنکه روزی بیاید که در آن نه دادوستدی است و نه دوستی و نه شفاعتی!
📖 سوره بقره_ ۲۵۴
☝ای مرد نماز خوان بدان!
🌸 ومَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا ۖ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ
️و هیچکس نمیداند که فردا (از سود و زیان) چه خواهد کرد و هیچکس نمیداند که به کدام سرزمین مرگش فرا میرسد. (و به خاک میرود) 📖 سوره لقمان_ ۳۴
⁉ تو نمیدانی آیا عمرت به زمستان دنیای عمرت وصل خواهد شد یا نه؟ ولی شک نکن به زمستان آخرت عمرت روزی بیتردید متصل خواهد شد و آن را خواهی دید.
🌸 أيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ
⚡️هر کجا باشید اگر چه در کاخهای بسیار محکم، شما را مرگ فرا رسد. 📖 سوره نساء_ ۷۸
🔹 در شگفتم از تو که سختترین زمستان عمر خود را فراموش کردهای و بیرحمترین و خشنترین روز احتیاج خود را از یاد بردهای و از زمستانی میترسی که شاید آن را نبینی. درویش این را بگفت و از آن غافل دور شد.
🔸خانه پر از گندم و یک جو نفرستاد بگور
🔸 غم مرگت چو غم برگ زمستانی نیست
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند
💢مردی متوجه شد که گوش همسرش شنواییاش کم شده است. ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
💢دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش سادهای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو.
💢در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن.
بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد.
💢آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الآن فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سؤالش را مطرح کرد جوابی نشنید .
💢بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت سؤالش را تکرار کرد و
باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
🔴این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“
💢گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند #احسن_القصص
✍️سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور میکشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: میخواهم یکسال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یکسال چند حبه گندم تو را کفایت میکند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یکسال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یکسال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست.
🌍یکسال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت میکند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم میخورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یکسال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری.
✨📖✨ قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء)
⚡️بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگنظرى) امساک مىکردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگنظر است.
💢ای سلیمان! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمیتواند دست به غذا ببرد.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#یک_داستان_یک_پند
✍️گویند: شبی ابراهیم ادهم همۂ تاج و تخت و پادشاهیاش را برای رسیدن به خدا از دست داد و درویشی بیاباننشین شد. تابستانی روزی گرم به میدان شهر رفت تا او را شاید کسی برای لقمهای نان به کارگری برد. آنقدر گرسنگی بر تن خود داده بود که بسیار لاغر و نحیف شده بود و کسی او را برای کارگری هم نمیبرد. جوانی دلش به حال او سوخت او را با خود به مزرعهاش برد و بیل به دستش داد تا زمین را شخم زند، ابراهیم از فرط گرسنگی و ضعف زمین خورد ولی از خدای خود شرم کرد که لقمهای نان از او بخواهد. جوان گرسنگی او را چون دید، لقمهای نان به او داد و چون ابراهیم قوّت گرفت به سرعت کار کرد.
🌘نزدیک غروب، جوان دستمزد او حاضر کرد اما ابراهیم نگرفت و گفت: دستمزد من لقمهای نان بود که خوردم و تا دو روز مرا سرپا نگه میدارد. جوان گفت: با این حال نحیف در شگفتم در حسرت این باغ من نیستی؟
⁉️ابراهیم گفت: به یاد داری بیست سال پیش این باغ را چه کسی به تو هدیه داد؟ آن کس امیر لشگر من و تو سرباز او بودی و این باغ یکی از دهها هزار باغهای ابراهیم ادهم بود و من ابراهیم ادهم هستم.
🍃بدان! زمانی پادشاهی داشتم ولی خدا را نداشتم، هر چه سرزمین فتح میکردم سیر نمیشدم چون میدانستم برای من نیست و روزی کسی که مرا سرنگون میکند همۂ آنها را از من خواهد گرفت. نفسام هرگز سیر نمیشد. اکنون که همۂ باغ و ملک و تاج و تخت را رها کردهام و خدا را یافتهام، هر باغ و کوهی را که مینگرم آن را از آنِ خود میدانم.
💢بدان! هر کس خدا را داشته باشد هر چه خدا هم دارد از برایِ اوست و هر کس خدا را در زندگیاش ندارد، اگر دنیا را هم فتح کند سوزنی از آن، مال او نیست.
📖داستان ها و پندهای اخلاقی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh