🔻390🔺️
#انتخابات
#تجربه
#روایت
#ارسالی_مخاطب
📌 حالا که صحبت از سعید جلیلی و شهید سلیمانی داغ شده:
🔹 آن روزی که ما رفتیم، از اول تا بعد گیتِ دوم خیابان پاستور، فقط یک عکس سردار سلیمانی دیدیم، آن هم بزرگ، چسبیده به در ورودی دفتر آقای جلیلی. دلیلش را نفهمیدم؛ فکر نمیکردم دلیل خاصی داشته باشد؛ گفتم مثل بقیه جاها که عکس میزنند، این بنر هم از قدیم مانده.
رفتیم داخل دفتر آقای جلیلی. ما سر ساعت رسیده بودیم، سر ساعت هم رفتیم داخل.بی معطلی. گپ و گفتمان تا اذان ظهر طول کشید. رفتیم وضو بگیریم. دستشویی توی حیاط بود، ولی آقای جلیلی اشاره کرد: «این طرف هم سرویس هست.» و ما رفتیم سرویس ویآیپی. البته شیر آب دستشور از آن آهنیهای چرخانِ قدیمی بود، میگویم ویآیپی صرفا چون مثل حمامهای امروزی، به اصطلاح مَستر بود. قبل از اتاقک سرویس، یک اتاق خواب دوونیم، سهونیم داشت با یک تخت. روی تخت که پتویی شبیه به پتوی سربازی داشت، نشستم تا آقای رستمی و جمشیدی تجدید وضو کنند. یکی دو دقیقه بعد، سعید آقا آمد سمت ما. میخواست ببیند ما سرویس را پیدا کردیم؟ مرا که دید، گفت: «این تختی که شما نشستی، تخت حاج قاسمه! این اتاق حاجقاسم بوده.»
با خودم گفتم: «ها!؟ چی شد؟ چه خبره!!» همراههای ما، ماجرای این تخت و این اتاق را پرسیدند. سعید آقا نیم خطی جواب داد. «اینجا دفتر حاجقاسم بوده» و فرصت فضولی بیشتر را به من نداد. تازه فلسفه عکس حاجقاسم بالای در اتاق خواب و آن بنر جلوی در را فهمیدم. این سوال برایم ماند که: «دفتر حاجقاسم چرا حالا باید دفتر آقای جلیلی باشد!؟ یعنی ارتباطی داشتند یا صرفا یک اتفاق تصادفی بوده؟» باید جوابش را میگرفتم.
🔹جوابش 26 تیر 1402 بهم رسید. آقای جلیلی برای رونمایی کتاب عملیات احیا آمده بود سبزوار. اصلا بهانه آشنایی و دیدارمان همین کتاب بود. وقتی هنوز دو ماه هم از انتشار کتاب نمیگذشت، آقای جلیلی زنگ زد و کلی از کتاب تشکر کرد. انتظار داشتم مثل هر مدیرکل دیگری، ابتدا مسئول دفتر صحبت کند، ولی تماس مستقیم ما با همان سلامعلیکم مشهدی آقای جلیلی شروع شد. من تا دو دقیقه فکر میکردم یکی از رفقای مشهدی است که سرکارم گذاشته. هنوز دو ماه از انتشار کتاب نگذشته بود و چطور میشد که آقای جلیلی کتاب را خوانده باشد؟ هنوز رفقای خودمهم نخوانده بودند!! هنوز خبری از جایزه جلال و نظرهای کارشناسی نبود.
بلاخره از صدای آقای جلیلی شناختمشان و شرمنده شدم. اقای جلیلی گفت: «وقتی شروع کردم به خوندن، دیگه کتاب رو نبستم و تا صبح تمامش کردم.»
بعد از تماس با من، به مهندس رستمی هم زنگ زدند برای تشکر. در آن تماس قرار ملاقات در دفترشان را گذاشته بودند...
🔹داشتم میگفتم؛ حضورشان در سبزوار و جوین، با بازدید از کشت و صنعت جوین شروع شد. بازدید شرکت جمکو، آنقدر مفصل شد که انرژی فیلم بردارها و همراههای آقای جلیلی به ته رسید و جز چند نفر محدود، کسی توان همراهی دکتر را نداشت. یکی از فیلمبردارهای دفتر آقای جلیلی، که اسمش حسن بود، یک گوشه نشست تا سعید جلیلی برگردد. گرههای پیشانیاش خستگی داشت. گفت: «خوبه پاش جانبازه!»
سر صحبت باز شد و من رفتم سر اصل مطلب خودم. «چرا دفتر حاجقاسم، حالا دست سعید آقای جلیلیه؟» حسن گفت: «اونجا کلا دفتر سردار سلیمانی بود که هم به بیت رهبری نزدیک بود و هم به ریاست جمهوری. خیلی از جلسات حاج قاسم اونجا برگزار میشد. خیلی از شبها حاج قاسم اونجا میخوابید تا توی کارهاش تاخیری وارد نشه. سال 92 که آقای جلیلی دنبال دفتر میگشت، سردار، دفتر رو به سعید آقا میده و میگه دو تا اتاقش برای من کافیه. اون جا میشه دفتر آقای جلیلی و دفتر سردار سلیمانی در خیابان پاستور.»
🔸این ماجرا را نقل نکرده بودم تا حالا که هشتک ذوالنور_جلیلی و آن صوت، که اصلش محل سوال است، قصد تخریب رابطه شهید سلیمانی و سعید جلیلی را در اذهان دارد. رابطهای که البته عمیقتر از این حرفهای ماست ولی آقای جلیلی قصد گفتنش را ندارد.
رفتیم نمازخانه. با خودم گفتم: «صد رحمت به همان اتاق آقای جلیلی، یک کولر آبی داشت.» بعد از اینکه نماز را کنار آقای جلیلی به امامت یکی از جوانهای دفتر در نمازخانه خواندیم، توی حیاط ایستادیم برای عکس یادگاری. توی همین دیدار از آقای جلیلی قول گرفتیم برای رونمایی به سبزوار بیان. تا اینکه چند وقت بعد از دفتر زنگ زدند و گفتند: «آقای جلیلی سه روز دیگر سبزوار است.»
📌راستی؛ پیش از نشر متن، صحت و سقم ماجرای آن دفتر را جویا شدم.
#متن #روایت #سبزوار #جوین #ایتا