هدایت شده از معارف و مقاتل آلُ الله
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸حالِ دو همسر دلباخته و وفادار ...
در نقلها آمده است:
🥀 وقتی که داشتند حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام را (از مدینه) میبردند، آن حضرت به فرزندشان علی بن موسی الرضا علیهماالسلام فرمودند: تا من زنده هستم، هر شب در دهلیز خانه بخوابند تا خبر شهادتشان را برای ایشان بیاورند.
🥀 لذا اهل و عیال حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام، هر شب برای حضرت رضا عليهالسلام در دهلیز رختخواب میانداختند و ایشان بعد از نماز عشاء میآمدند و میخوابیدند و صبح که میشد، به منزل خودشان میرفتند.
🥀 تا چهار سال این گونه گذشت. شبی از شبها امام رضا عليهالسلام دیر کردند؛ آنها رختخواب انداختند ولی آن حضرت نیامد. اهل و عیال وحشت کرده و ترسیدند و از تأخیر ایشان، دلهره تمام وجودشان را فرا گرفت.
🥀 صبح که شد، علی بن موسی الرضا علیهماالسلام به خانه آمدند و به أمّاحمد (مادر حضرت شاهچراغ) فرمودند: آن چه پدرم به تو امانت داده بود را بیاور!
📋 فَصَرَخَتْ وَ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ شَقَّتْ جَیْبَهَا وَ قَالَتْ: مَاتَ وَ اللَّهِ سَیِّدِی!
▪️با شنیدن این جمله، امّاحمد فریاد کشید و به صورت خود لطمه زد و گریبان چاک کرد و گفت: به خدا آقایم از دنیا رفت!
📚الکافی ج۱ ص۳۸۱
✍ آه یا امّاحمد...
خوب شما آثاری از جنازه مطهر آقایتان را ندیدید و اینگونه بیقرار شدید! اما چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن بانوی دلدادهای که در مجلس ابنزیاد ملعون، تا سر مطهر آقایش را در برابر آن ملعون دید،
📋 فَلَم تَتَمالَكِ «الرُّبابُ» زَوجَةُ الْحُسينِ علیهالسلام دونَ أن وَقَعَتْ عَلَيهِ تُقَبِّلَهُ
▪️دیگر حضرت رباب سلاماللهعلیها نتوانست جلوی خودش را بگیرد؛ با دیدن آن صحنه، بیقرار گشت و خودش را بر روی سر بریده انداخت و پیوسته آن را میبوسید ...
📚مقتل الحسین علیهالسلام، مقرم، ص۴۲۵
@Maghaatel
هدایت شده از معارف و مقاتل آلُ الله
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸هر ماه، صد ضربه شلاق بر بدن مبارک موسی بن جعفر علیهماالسلام میزدند...
اینکه فرمودهاند: «الْمُعَذَّبِ في قَعْرِ السُّجوُنِ» ؛ نه اینکه صرف «سیاهچال»، عذابی برای حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام بود؛ بلکه در آن سیاهچال هم، از هرگونه اذیت و آزار و لطم و شتمی، دریغ نمیکردند...
🔖 در نقلی آمده است که امام رضا عليهالسلام فرمودند:
📋 کانَ أَبي في مَحبِسِ سِندِيِّ بنِ شاهَكَ وَ یَضرِبُهُ بِأَمرِ هارونَ کُلَّ شَهرٍ مِائَةَ جَلدَةٍ
▪️پدرم در زندان سندی بن شاهَک بود که آن ملعون، به فرمان هارونالرشید لعین، هر ماه، ۱٠٠ ضربه شلاق به پدرم میزد!
📚 عدد السنة، سبزواری، ص۳۳٠
✍ دلم از دوری اهل وطنم میسوزد
نه فقط دل که سراپای تنم میسوزد
قوتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم
روزه ام، خُشکی دور دهنم میسوزد
آنقدر زخمیام از شوری یک قطرهی اشک
گاه گاهی همه جای بدنم میسوزد
چاله ای پر نم و جسمی که سراسر زخم است
جای برخورد تن و پیروهنم میسوزد
زخم و زنجیر به هم لخته شده طوری که
تا تکانی بخورم مطمئنم میسوزد
زخم شلاق، روی این بدن مجروحم
پوست انداخته، بسکه زدنم میسوزد
آنچنان سوخته قلبم که پس از مردن هم
در دل خاک تمام کفنم میسوزد
@Maghaatel