هدایت شده از ندبه منتظران
ثُمَّ رَأَيْتُ إِمَامَ الْقُرَّاءِ الْحَافِظَ شمس الدين ابن الجزري قَالَ فِي كِتَابِهِ الْمُسَمَّى "عَرْفُ التَّعْرِيفِ بِالْمَوْلِدِ الشَّرِيفِ" مَا نَصُّهُ: قَدْ رُؤِيَ أبو لهب بَعْدَ مَوْتِهِ فِي النَّوْمِ، فَقِيلَ لَهُ: مَا حَالُكَ، فَقَالَ: فِي النَّارِ، إِلَّا أَنَّهُ يُخَفَّفُ عَنِّي كُلَّ لَيْلَةِ اثْنَيْنِ وَأَمُصُّ مِنْ بَيْنِ أُصْبُعَيَّ مَاءً بِقَدْرِ هَذَا - وَأَشَارَ لِرَأْسِ أُصْبُعِهِ - وَأَنَّ ذَلِكَ بِإِعْتَاقِي لثويبة عِنْدَمَا بَشَّرَتْنِي بِوِلَادَةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَبِإِرْضَاعِهَا لَهُ. فَإِذَا كَانَ أبو لهب الْكَافِرُ الَّذِي نَزَلَ الْقُرْآنُ بِذَمِّهِ جُوزِيَ فِي النَّارِ بِفَرَحِهِ لَيْلَةَ مَوْلِدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِهِ، فَمَا حَالُ الْمُسْلِمِ الْمُوَحِّدِ مِنْ أُمَّةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُسَرُّ بِمَوْلِدِهِ وَيَبْذُلُ مَا تَصِلُ إِلَيْهِ قُدْرَتُهُ فِي مَحَبَّتِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ؛ لَعَمْرِي إِنَّمَا يَكُونُ جَزَاؤُهُ مِنَ اللَّهِ الْكَرِيمِ أَنْ يُدْخِلَهُ بِفَضْلِهِ جَنَّاتِ النَّعِيمِ
ترجمه
میگوید: ابولهب را بعد از مرگش در خواب دیدند و از حالش سوال کردند گفت: در آتش هستم، فقط در شبهای دوشنبه بر من تخفیف میدهند و از بین انگشتانم کمی آب جاری میشود (اشاره کرد به سر انگشتانش) و این به خاطر این است که من هنگامی که تولد رسول خدا را از ثویبه کنیز خود شنیدم وی را آزاد کردم و چون او به ایشان شیر داد. اگر ابولهب کافر (همان کسی که قرآن در مذمتش وارد شده) به خاطر خوشحالی در تولد ایشان در جهنم پاداش داده میشود، پس حال مسلمان یگانهپرست از امت پیامبر که در تولد ایشان خوشحالی کند و آنچه را در توان دارد در راه محبت آن حضرت خرج نماید، چه خواهد بود. به خانم سوگند، همانا پاداش این شخص از خداوند این است که او را به فضل خودش به بهشت نعمت واردسازد
#منبع: الحاوي للفتاوي، السيوطي، جلال الدين،ج۱،ص۲۳۰
این نمونه ای از داستانهایی بود که در این جلسه، آیة الله کفایی با سند متصلشان نقل فرمودند و دوست خوب و فاضلم جناب آقای سید حسین کشفی مکتوب کردهاند. این داستان را حضرت آیة الله وحيد خراسانی - حفظه الله - نیز نقل میفرمایند که تفاوتهای زیادی با نقل حضرت آقای کفایی دارد و ایشان نیز با تأکید میفرمودند داستان به این نحوی است که نقل میکنند:
🔹مرحوم آخوند عصرها یک ساعت به اذان مغرب بعد از درس فقه خصوصیشان _ که برای برخی از شاگردان در منزل تدریس می کردند _ برای حوائج عموم مردم به بیرونی می آمدند، هر کس کاری داشت مسأله ای داشت آن ساعت مراجعه می کرد.
مرحوم پدرم فرمود: من و اخوی ها بعد از درس فقه در حضور ایشان بودیم و جمعی از آقایان هم بودند. در این حال شیخ مهدی مازندرانی وارد شد. او از اخص خواص و شاگردان مرحوم آخوند و از اساتید خارج مرحوم آیة الله خویی بود که بعد از مرحوم آخوند محل نماز مرحوم آخوند به ایشان واگذار شد، منتهی زود درگذشت و به مرجعیت نرسید.
شیخ مهدی مازندرانی گفت: آقا! الان چیز عجیبی دیدم، حرم مطهر مشرف بودم، از صحن خارج می شدم که حضور شما برسم، یک سید پیرمرد ژنده پوشی نشسته بود، زنی آمد و به او گفت استخاره بگیر، او با تسبیح استخاره گرفت و گفت می خواهی بروی پیش یک حکیم [طبیب] استخاره ات بد آمده. پیرمرد با تسبیح نیت آن زن را گفت.
مرحوم پدرم فرمودند: تا آن موقع ما هیچ ندیده بودیم که مرحوم آخوند به دیدن این جور افراد اظهار علاقه کند، ولی در این مورد فرمودند: این شخص را بیاورید. شیخ مهدی مازندرانی به اتفاق خادم مخصوص آخوند رفتند و آن پیرمرد ژنده پوش و مریض حال را خدمت آخوند آوردند، پیرمرد آمد و دست آخوند را بوسید و نشست.
مرحوم آخوند فرمودند: چه بلدی؟ گفت هر چه نیت کنید می گویم، بر نیت ها احاطه دارم. مرحوم آخوند فرمودند: نیتی کردم، گفت: ذکری بخوان. مرحوم آخوند سوره حمد را تلاوت کردند بعد از تمام شدن سوره حمد، پیرمرد گفت: حالا درباره نیتتان سوال کنید جواب می دهم، مرحوم آخوند فرمودند: شخصی را نیت کردم، این شخص الان کجاست؟ حساب خیلی سریع و مختصری کرد و گفت: این شخص الان از مشهد خارج شد. این شخص در مشهد بود و همین لحظه خارج شد، تاریخ بگذارید و تلگراف کنید و سوال کنید.
مرحوم آخوند ثانیاً پرسیدند: این شخص چه کاره است؟ تاجر، کاسب، زارع، لشکری، اداری یا روحانی است؟ چه کاره است؟ باز حساب مختصری کرد و گفت: آقا! این شخص ملاست، آفتاب دور سرش می چرخد. با همین تعبیر. مرحوم پدرم فرمودند: من و اخوی ها تصور ما این بود که مرحوم آخوند در دوران طلبگی در مشهد هم مباحثه ای داشتند حال که ۵۰ سال هست که در نجف هستند و از حالش بی خبرند به این کیفیت می خواهند از حال او مطلع شوند.
مرحوم آخوند بار سوم سوال کردند که این شخص عمرش چقدر است؟ این بار حسابش خیلی طول کشید، یک مرتبه سر بلند کرد و گفت: سوال شما از شخص ولی عصر (عجل الله فرجه الشریف) است. مرحوم آخوند فرمودند: از کجا می گویی؟ گفت: چون عمر آن کسی که شما در نظر داشتید، من ابتدا حساب کردم، دیدم از هزار روز بیشتر شد، ثانیاً حساب کردم دیدم از هزار ماه هم بیشتر شد، ثالثا حساب کردم دیدم از هزار سال هم بیشتر شد و این منحصر در امام زمان هست.
مرحوم آخوند فرمودند: درست تشخیص دادی، نیت من این بود که فرزند بلافصل امام حسن عسکری (علیه السلام) در چه شرایطی است.
بعد مرحوم پدرم فرمودند: در آن ایام مادر ما سخت بیمار بود و لذا مرحوم آخوند فرمودند: مجدد نیتی کردم، گفت: ذکری بخوانید. مرحوم پدرم فرمودند متوجه نشدم که آخوند چه ذکری فرمود. بعد از تمام شدن ذکر گفت: آقا سوال شما درباره زنی است که سرتا پای او را بیماری فراگرفته؛ سپس مطلبی در کاغذ نوشت و موقع خداحافظی به مرحوم آخوند داد. یک هفته بعد مادر ما فوت کرد. مرحوم آخوند فرمودند آن شخص نوشته بود که این زن یک هفته دیگر از دنیا می رود.
#منبع:
کانال تلگرام سید حسن بروجردی در تاریخ ۱۴۰۲.۱۲.۲۵
لینک کانال تلگرامی: https://t.me/h_m_Borujerdi
لینک این پیام در کانال: https://t.me/h_m_Borujerdi/817
#امام_هادی علیه السلام
#تبعید
#باران
#پیش_بینی
#علم_امام
#بحار_الانوار
وَ حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي الْأَزْهَرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَبِي عَبَّادٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ هَرْثَمَةَ قَالَ: وَجَّهَنِي الْمُتَوَكِّلُ إِلَى الْمَدِينَةِ لِإِشْخَاصِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع لِشَيْءٍ بَلَغَهُ عَنْهُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَيْهَا ضَجَّ أَهْلُهَا وَ عَجُّوا ضَجِيجاً وَ عَجِيجاً مَا سَمِعْتُ مِثْلَهُ فَجَعَلْتُ أُسَكِّنُهُمْ وَ أَحْلِفُ أَنِّي لَمْ أُومَرْ فِيهِ بِمَكْرُوهٍ وَ فَتَّشْتُ مَنْزِلَهُ فَلَمْ أُصِبْ فِيهِ إِلَّا مَصَاحِفَ وَ دُعَاءً وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ فَأَشْخَصْتُهُ وَ تَوَلَّيْتُ خِدْمَتَهُ وَ أَحْسَنْتُ عِشْرَتَهُ فَبَيْنَا أَنَا فِي يَوْمٍ مِنَ الْأَيَّامِ وَ السَّمَاءُ صَاحِيَةٌ وَ الشَّمْسُ طَالِعَةٌ إِذَا رَكِبَ وَ عَلَيْهِ مِمْطَرٌ قَدْ عَقَدَ ذَنَبَ دَابَّتِهِ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ فِعْلِهِ فَلَمْ يَكُنْ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا هُنَيْئَةٌ حَتَّى جَاءَتْ سَحَابَةٌ فَأَرْخَتْ عَزَالِيَهَا وَ نَالَنَا مِنَ الْمَطَرِ أَمْرٌ عَظِيمٌ جِدّاً فَالْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ أَنْكَرْتَ مَا رَأَيْتَ وَ تَوَهَّمْتَ أَنِّي أَعْلَمُ مِنَ الْأَمْرِ مَا لَمْ تَعْلَمْ وَ لَيْسَ ذَلِكَ كَمَا ظَنَنْتَ وَ لَكِنِّي نَشَأْتُ بِالْبَادِيَةِ فَأَنَا أَعْرِفُ الرِّيَاحَ الَّتِي تَكُونُ فِي عَقِبِهَا الْمَطَرُ فَتَأَهَّبْتُ لِذَلِكَ فَلَمَّا قَدِمْتُ إِلَى مَدِينَةِ السَّلَامِ بَدَأْتُ بِإِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الطَّاهِرِيِّ وَ كَانَ عَلَى بَغْدَادَ فَقَالَ يَا يَحْيَى إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ وَلَدَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْمُتَوَكِّلُ مَنْ تَعْلَمُ وَ إِنْ حَرَّضْتَهُ عَلَيْهِ قَتَلَهُ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَصْمَكَ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ مَا وَقَفْتُ مِنْهُ إِلَّا عَلَى أَمْرٍ جَمِيلٍ فَصِرْتُ إِلَى سَامَرَّاءَ فَبَدَأْتُ بِوَصِيفٍ التُّرْكِيِّ وَ كُنْتُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لِي وَ اللَّهِ لَئِنْ سَقَطَ مِنْ رَأْسِ هَذَا الرَّجُلِ شَعْرَةٌ لَا يَكُونُ الطَّالِبُ بِهَا غَيْرِي فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قَوْلِهِمَا وَ عَرَفْتُ الْمُتَوَكِّلَ مَا وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِهِ وَ سَمِعْتُهُ مِنَ الثَّنَاءِ فَأَحْسَنَ جَائِزَتَهُ وَ أَظْهَرَ بِرَّهُ وَ تَكْرِمَتَهُ.
#منبع: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۵۰، ص ۲۰۷ و ۲۰۸، ح۲۴
#ترجمه
ابن ابى الازهر از قاسم بن ابى عباد و او از يحيى بن هرثمه نقل كرد كه گفت:
مرا متوكل مأمور آوردن حضرت علي بن محمّد بن علي بن موسى عليهم السّلام كرد. زيرا از او پيش متوكل بدگوئى كرده بودند. وقتي پيش آن جناب رفتم مردم چنان بگريه و زارى پرداختند كه تا كنون نديده بودم من آنها را تسكين ميدادم و قسم ياد ميكردم كه مرا دستور ندادهاند كه نسبت بايشان گزند و ناراحتى بوجود آورم منزل آن جناب را جستجو كردم جز صحيفه دعا و كتاب و چيزهائى از اين قبيل نيافتم آن جناب را به سامرا آوردم و خود متصدى خدمت ايشان شدم و بسيار مقامش را گرامى داشتم.
يك روز كه هوا صاف بود و خورشيد ميدرخشيد ديدم آن جناب سوار بر اسب است و بارانى بتن دارد و دم اسب خود را گره زده از اين كارش تعجب كردم طولى نكشيد كه ابر پيدا شد و بارانى بشدت هر چه تمامتر باريد و سخت از شدت باران ناراحت شديم. در اين موقع امام روى بمن نموده فرمود: من فهميدم از ديدن بارانى من در شگفت شدى و خيال كردى من چيزى را ميدانم كه تو نميدانى ولى آن طور كه خيال كردى نيست چون من در بيابان زندگى كردهام بادهائى كه باران زا هستند مىشناسم بهمين جهت آماده باران شدم.
وقتى وارد بغداد شدم پيش اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه فرمانرواى بغداد بود رفتم او بمن گفت اين مرد فرزند پيامبر است تو متوكل را ميشناسى اگر او را وادار كنى بكشتن آن جناب پيامبر اكرم از تو بازخواست خواهد كرد. گفتم: بخدا از ايشان جز خوبى چيزى مشاهده نكردهام.
در سامرا ابتدا پيش وصيف تركى رفتم كه من از ياران او بودم گفت بخدا قسم اگر يك موى از سر اين مرد كم شود خودم از تو بازخواست خواهم كرد از گفتار اين دو نفر تعجب كردم مشاهدات خود را براى متوكل نقل كردم و تعريف نمودم متوكل بايشان جايزه داد و احترام شايسته نمود.
کانال محتوای تبلیغی نور الزهرا : https://eitaa.com/mohtavaetablighi
#امام_حسن_عسکری علیه السلام
#حضرت_عسکری علیه السلام
#علم_به_اسرار
#روزه
#افطار
#ضعف
#غذای_مقوّی
#نان_قندی
#کلوچه
#گوشت
#بحار_الانوار
قب، المناقب لابن شهرآشوب يج، الخرائج و الجرائح عَنْ أَبِي هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ: كُنْتُ فِي الْحَبْسِ مَعَ جَمَاعَةٍ فَحُبِسَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَ أَخُوهُ جَعْفَرٌ فَخَفَّفْنَا لَهُ وَ قَبَّلْتُ وَجْهَ الْحَسَنِ وَ أَجْلَسْتُهُ عَلَى مِضْرَبَةٍ كَانَتْ عِنْدِي وَ جَلَسَ جَعْفَرٌ قَرِيباً مِنْهُ فَقَالَ جَعْفَرٌ وَا شَيْطَنَاهْ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَعْنِي جَارِيَةً لَهُ فضجره [فَزَجَرَهُ] أَبُو مُحَمَّدٍ وَ قَالَ لَهُ اسْكُتْ وَ إِنَّهُمْ رَأَوْا فِيهِ أَثَرَ السُّكْرِ وَ كَانَ الْمُتَوَلِّي حَبْسَهُ صَالِحُ بْنُ وَصِيفٍ وَ كَانَ مَعَنَا فِي الْحَبْسِ رَجُلٌ جُمَحِيٌّ يَدَّعِي أَنَّهُ عَلَوِيٌّ فَالْتَفَتَ أَبُو مُحَمَّدٍ وَ قَالَ لَوْ لَا أَنَّ فِيكُمْ مَنْ لَيْسَ مِنْكُمْ لَأَعْلَمْتُكُمْ مَتَى يُفَرِّجُ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ أَوْمَأَ إِلَى الْجُمَحِيِّ فَخَرَجَ فَقَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ هَذَا الرَّجُلُ لَيْسَ مِنْكُمْ فَاحْذَرُوهُ فَإِنَّ فِي ثِيَابِهِ قِصَّةً قَدْ كَتَبَهَا إِلَى السُّلْطَانِ يُخْبِرُهُ بِمَا تَقُولُونَ فِيهِ فَقَامَ بَعْضُهُمْ فَفَتَّشَ ثِيَابَهُ فَوَجَدَ فِيهَا الْقِصَّةَ يَذْكُرُنَا فِيهَا بِكُلِّ عَظِيمَةٍ وَ يُعْلِمُهُ أَنَّا نُرِيدُ أَنْ نَنْقُبَ الْحَبْسَ وَ نَهْرُبَ
وَ قَالَ أَبُو هَاشِمٍ كَانَ الْحَسَنُ يَصُومُ فَإِذَا أَفْطَرَ أَكَلْنَا مَعَهُ مَا كَانَ يَحْمِلُهُ إِلَيْهِ غُلَامُهُ فِي جُونَةٍ مَخْتُومَةٍ فَضَعُفْتُ يَوْماً عَنِ الصَّوْمِ فَأَفْطَرْتُ فِي بَيْتٍ آخَرَ عَلَى كَعْكَةٍ وَ مَا شَعَرَ بِي أَحَدٌ ثُمَّ جِئْتُ فَجَلَسْتُ مَعَهُ فَقَالَ لِغُلَامِهِ أَطْعِمْ أَبَا هَاشِمٍ شَيْئاً فَإِنَّهُ مُفْطِرٌ فَتَبَسَّمْتُ فَقَالَ مِمَّا تَضْحَكُ يَا أَبَا هَاشِمٍ إِذَا أَرَدْتَ الْقُوَّةَ فَكُلِ اللَّحْمَ فَإِنَّ الْكَعْكَ لَا قُوَّةَ فِيهِ فَقُلْتُ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنْتُمْ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ فَأَكَلْتُ فَقَالَ أَفْطِرْ ثَلَاثاً فَإِنَّ لَهُ الْمُنَّةَ لَا تَرْجِعُ لِمَنْ أَنْهَكَهُ الصَّوْمُ فِي أَقَلَّ مِنْ ثَلَاثٍ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الَّذِي أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُفَرِّجَ عَنْهُ جَاءَهُ الْغُلَامُ فَقَالَ يَا سَيِّدِي أَحْمِلُ فَطُورَكَ قَالَ احْمِلْ وَ مَا أَحْسَبَنَا نَأْكُلُ مِنْهُ فَحَمَلَ الطَّعَامَ الظُّهْرَ وَ أَطْلَقَ عَنْهُ الْعَصْرَ وَ هُوَ صَائِمٌ فَقَالُوا كُلُوا هَدَاكُمُ [هنّأکم] اللَّهُ. [به نقل از #مختار_الخرائج ص ۲۳۸ و ۲۳۹ و قد رواه ابن شهرآشوب في #المناقب ج ۴ ص ۴۳۰ ]
#منبع: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۵۰، ص۲۵۴و۲۵۵، ح۱۰
کانال محتوای تبلیغی نور الزهرا : https://eitaa.com/mohtavaetablighi
هدایت شده از محتوای تبلیغی نورالزهرا
#امام_هادی علیه السلام
#تبعید
#باران
#پیش_بینی
#علم_امام
#بحار_الانوار
وَ حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي الْأَزْهَرِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَبِي عَبَّادٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ هَرْثَمَةَ قَالَ: وَجَّهَنِي الْمُتَوَكِّلُ إِلَى الْمَدِينَةِ لِإِشْخَاصِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع لِشَيْءٍ بَلَغَهُ عَنْهُ فَلَمَّا صِرْتُ إِلَيْهَا ضَجَّ أَهْلُهَا وَ عَجُّوا ضَجِيجاً وَ عَجِيجاً مَا سَمِعْتُ مِثْلَهُ فَجَعَلْتُ أُسَكِّنُهُمْ وَ أَحْلِفُ أَنِّي لَمْ أُومَرْ فِيهِ بِمَكْرُوهٍ وَ فَتَّشْتُ مَنْزِلَهُ فَلَمْ أُصِبْ فِيهِ إِلَّا مَصَاحِفَ وَ دُعَاءً وَ مَا أَشْبَهَ ذَلِكَ فَأَشْخَصْتُهُ وَ تَوَلَّيْتُ خِدْمَتَهُ وَ أَحْسَنْتُ عِشْرَتَهُ فَبَيْنَا أَنَا فِي يَوْمٍ مِنَ الْأَيَّامِ وَ السَّمَاءُ صَاحِيَةٌ وَ الشَّمْسُ طَالِعَةٌ إِذَا رَكِبَ وَ عَلَيْهِ مِمْطَرٌ قَدْ عَقَدَ ذَنَبَ دَابَّتِهِ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ فِعْلِهِ فَلَمْ يَكُنْ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا هُنَيْئَةٌ حَتَّى جَاءَتْ سَحَابَةٌ فَأَرْخَتْ عَزَالِيَهَا وَ نَالَنَا مِنَ الْمَطَرِ أَمْرٌ عَظِيمٌ جِدّاً فَالْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ أَنَا أَعْلَمُ أَنَّكَ أَنْكَرْتَ مَا رَأَيْتَ وَ تَوَهَّمْتَ أَنِّي أَعْلَمُ مِنَ الْأَمْرِ مَا لَمْ تَعْلَمْ وَ لَيْسَ ذَلِكَ كَمَا ظَنَنْتَ وَ لَكِنِّي نَشَأْتُ بِالْبَادِيَةِ فَأَنَا أَعْرِفُ الرِّيَاحَ الَّتِي تَكُونُ فِي عَقِبِهَا الْمَطَرُ فَتَأَهَّبْتُ لِذَلِكَ فَلَمَّا قَدِمْتُ إِلَى مَدِينَةِ السَّلَامِ بَدَأْتُ بِإِسْحَاقَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الطَّاهِرِيِّ وَ كَانَ عَلَى بَغْدَادَ فَقَالَ يَا يَحْيَى إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ وَلَدَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْمُتَوَكِّلُ مَنْ تَعْلَمُ وَ إِنْ حَرَّضْتَهُ عَلَيْهِ قَتَلَهُ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص خَصْمَكَ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ مَا وَقَفْتُ مِنْهُ إِلَّا عَلَى أَمْرٍ جَمِيلٍ فَصِرْتُ إِلَى سَامَرَّاءَ فَبَدَأْتُ بِوَصِيفٍ التُّرْكِيِّ وَ كُنْتُ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ لِي وَ اللَّهِ لَئِنْ سَقَطَ مِنْ رَأْسِ هَذَا الرَّجُلِ شَعْرَةٌ لَا يَكُونُ الطَّالِبُ بِهَا غَيْرِي فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قَوْلِهِمَا وَ عَرَفْتُ الْمُتَوَكِّلَ مَا وَقَفْتُ عَلَيْهِ مِنْ أَمْرِهِ وَ سَمِعْتُهُ مِنَ الثَّنَاءِ فَأَحْسَنَ جَائِزَتَهُ وَ أَظْهَرَ بِرَّهُ وَ تَكْرِمَتَهُ.
#منبع: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج۵۰، ص ۲۰۷ و ۲۰۸، ح۲۴
#ترجمه
ابن ابى الازهر از قاسم بن ابى عباد و او از يحيى بن هرثمه نقل كرد كه گفت:
مرا متوكل مأمور آوردن حضرت علي بن محمّد بن علي بن موسى عليهم السّلام كرد. زيرا از او پيش متوكل بدگوئى كرده بودند. وقتي پيش آن جناب رفتم مردم چنان بگريه و زارى پرداختند كه تا كنون نديده بودم من آنها را تسكين ميدادم و قسم ياد ميكردم كه مرا دستور ندادهاند كه نسبت بايشان گزند و ناراحتى بوجود آورم منزل آن جناب را جستجو كردم جز صحيفه دعا و كتاب و چيزهائى از اين قبيل نيافتم آن جناب را به سامرا آوردم و خود متصدى خدمت ايشان شدم و بسيار مقامش را گرامى داشتم.
يك روز كه هوا صاف بود و خورشيد ميدرخشيد ديدم آن جناب سوار بر اسب است و بارانى بتن دارد و دم اسب خود را گره زده از اين كارش تعجب كردم طولى نكشيد كه ابر پيدا شد و بارانى بشدت هر چه تمامتر باريد و سخت از شدت باران ناراحت شديم. در اين موقع امام روى بمن نموده فرمود: من فهميدم از ديدن بارانى من در شگفت شدى و خيال كردى من چيزى را ميدانم كه تو نميدانى ولى آن طور كه خيال كردى نيست چون من در بيابان زندگى كردهام بادهائى كه باران زا هستند مىشناسم بهمين جهت آماده باران شدم.
وقتى وارد بغداد شدم پيش اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه فرمانرواى بغداد بود رفتم او بمن گفت اين مرد فرزند پيامبر است تو متوكل را ميشناسى اگر او را وادار كنى بكشتن آن جناب پيامبر اكرم از تو بازخواست خواهد كرد. گفتم: بخدا از ايشان جز خوبى چيزى مشاهده نكردهام.
در سامرا ابتدا پيش وصيف تركى رفتم كه من از ياران او بودم گفت بخدا قسم اگر يك موى از سر اين مرد كم شود خودم از تو بازخواست خواهم كرد از گفتار اين دو نفر تعجب كردم مشاهدات خود را براى متوكل نقل كردم و تعريف نمودم متوكل بايشان جايزه داد و احترام شايسته نمود.
کانال محتوای تبلیغی نور الزهرا : https://eitaa.com/mohtavaetablighi