eitaa logo
محتوای تبلیغ دانش آموزی جامعه الزهرا سلام الله علیها
1.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
این ڪاناݪ شامݪ محتۅاهاے تۅلید شده تۅسط مبلّغان جامعة الزَّهࢪا(سلامُ اللهِ عَلیهٰا) جهت تبڵیغ دانش‌آمۅزے مێ‌باشد. ارتباط با ادمین @Qanbariz ارتباط با ادمین @NHTaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📷 علی‌اصغرهایی که رژیم کودک‌کش صهیونیستی در ایران به شهادت رساند ‌ ‌╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎤 سخنرانی نوجوانانه: 🌟 «ثبات قدم، یعنی دخترِ قوی خدا بودن!» 💬 شروع دل‌نشین: سلام دختر قشنگ خدا 🌸 تو که گاهی دل‌ات از بی‌مهری‌ها می‌گیره... تو که وقتی چادرتو مسخره می‌کنن، ته دلت می‌لرزه… تو که با وجود سختی‌ها، سرتو بالا می‌گیری و می‌گی: «من دختر حضرت زینبم»... بی‌دلیل نیست که خدا تو رو انتخاب کرده برای اینکه تو بشی یه دختر مقاوم، یه دختر با ثبات قدم... 📖 قرآن چی می‌گه درباره دختری مثل تو؟ قرآن به ما یاد داده هر وقت شرایط سخت شد، بگیم: ربَّنا أفرغ علینا صبراً و ثبّت أقدامنا یعنی: خدایا! صبر بر ما بریز... و قدم‌هامون رو محکم کن! ✨ یعنی توی لحظه‌هایی که دلت می‌لرزه، خدا کنارت باشه و کمکت کنه که قوی وایسی. 💪 ثبات قدم یعنی چی؟ دختر قوی یعنی کسی که: وقتی همه می‌رن سمت مد و بی‌حیایی، اون محکم‌تر چادرشو می‌چسبه وقتی دوستاش مسخره‌اش می‌کنن، اون با لبخند می‌گه: من دختر امام حسینم وقتی شبهه می‌اد و سوال‌ها ذهنشو درگیر می‌کنه، نمی‌لغزه، می‌پرسه، یاد می‌گیره و درست تصمیم می‌گیره 📌 ثبات قدم یعنی: من از راه خدا، عقب نمی‌رم! 🏴 یه نگاه به کربلا بنداز... 🌸 حضرت رقیه، دختر کوچولویی بود که توی مجلس یزید، خم به ابرو نیاورد. 👧 رقیه، دختری بود که توی اوج سختی، اسم باباش حسین رو صدا زد... ✨ اون یه دختر ثابت‌قدم بود... اون یه دختر قوی خدا بود... 📢 اگه امروز رقیه زنده بود، مثل تو بود… توی مدرسه، توی کوچه، جلوی مسخره‌ها، قوی، باحیا، مؤمن… 💡 فرق خوب بودن و خوب موندن! ✅ خیلی‌ها ممکنه یه مدت خوب باشن… ❌ ولی وقتی حرف حجاب یا دین یا نماز می‌شه، عقب می‌کشن... 📣 اما تو نباش مثل اون‌ها! تو خوب بمون! نه فقط خوب باش! 📌 ثبات قدم یعنی: وقتی همه عقب رفتن، تو جلو بایستی! 👑 دختر امام زمان... می‌دونی امام زمان دنبال چه کسی می‌گرده؟ نه دنبال کسی که فقط نماز بخونه... بلکه دنبال دختری که وقتی همه دنیا گفتن بی‌خیال دین، اون بگه: من کنار امام زمانم می‌مونم! 🌱 دختر قوی خدا، دختریه که امام زمان بهش افتخار کنه... 🕯️ جمع‌بندی دل‌نشین: دختر قشنگ خدا... یاد بگیر این جمله رو همیشه با خودت زمزمه کنی: ربَّنا ثَبِّت أقدامَنا... «خدایا قدم‌هامو محکم کن... وقتی تنهام، وقتی بغض دارم، وقتی ناامیدم...» چون خدا قول داده: وَالعاقبةُ لِلمُتَّقین آخرش به نفع اوناییه که با تقوا و با ثبات بمونن... 💬 پایان سخنرانی با دعا: خدایا... من می‌خوام دختر قوی تو باشم... مثل حضرت زینب، مثل حضرت رقیه… منو توی راهت نگه دار… نذار از راهت جا بمونم… کمکم کن تا آخرش پای دلم، ایمانم و حجابم وایستم… آمین یا رب العالمین. ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ ✍
💢قصه کودکانه - شماره ۱ 🔹سارا و هدیه‌ی تولد در یک روز بهاری، سارا کوچولو با مامانش به مسجد محله رفتند تا نماز بخوانند. مامان به او گفته بود: عروسکت رو نبر عزیزم، مسجد جای بازی نیست. اما سارا یواشکی عروسکش، نازی رو پشتش قایم کرد و با خودش برد. نازی رو خیلی خیلی دوست داشت. توی مسجد، سارا کنار دختربچه‌ای نشست به نام مریم. مریم آرام گریه می‌کرد. سارا با نگرانی پرسید: چرا ناراحتی؟ مریم با صدای آروم گفت: امروز تولدمه، ولی مامانم برام عروسک نخرید. سارا گفت: خب به بابات بگو برات بخره! مریم آه کشید و گفت: بابام... رفته پیش خدا. سارا به نازی نگاه کرد. دلش می‌خواست محکم بغلش کنه، اما یاد حرف مامان افتاد: کارهای خوب، دلِ خدا رو خوشحال می‌کنه. سارا با لبخند، نازی رو به مریم داد و گفت: این مال تو باشه. تولدت مبارک! مریم لبخند زد و با خوشحالی، سارا رو بوسید. وقتی سارا و مامانش به خانه برگشتند، مامان سارا سفره‌ای قشنگ و رنگارنگ براش پهن کرده و گفت: دختر عزیزم غذای مورد علاقه‌تو پختم، چون می‌دونستم دختر مهربون و خوبی هستی! آن شب، سارا در خواب دید که فرشته‌ها دور سرش پرواز می‌کنند و با لبخند می‌گن: خدا از مهربونی‌های کوچولوها خیلی خوشحال می‌شه!
💢قصه کودکانه - شماره ۲ 🔹خرگوش کوچولو و گل بهار یکی بود، یکی نبود. زیر گنبد کبود غیر از خدای خوب و مهربون هیشکی نبود. در گوشه‌ی جنگلی آرام، خرگوش کوچولویی زندگی می‌کرد به نام پونی. پونی دلش پر از آرزو بود. بیشتر از همه، آرزو داشت روزی دوستان خوبی داشته باشد تا با آن‌ها بازی کند، بخندد و دلش تنها نباشد. مامانش گفته بود: وقتی اولین گل بهار از دل زمین بیرون می‌آید، هر کسی که با دل پاک به آن نگاه کند، می‌تواند یک آرزوی قشنگ بکند. پونی از همان روز، هر صبح با چشم‌های پر از امید از لانه بیرون می‌آمد. به چمن‌ها نگاه می‌کرد، به بوته‌ها و خاک نرم... دلش می‌خواست گل را ببیند و از ته دل آرزو کند که دوستانی پیدا کند که با او مهربان باشند. یک صبح زود، آفتاب تازه لبه‌ی کوه‌ها را روشن کرده بود. پونی با دل تپنده و چشم‌های براق بیرون رفت. اما زمین هنوز خیس بود و پاهای کوچکش روی برگ‌های نم‌دار لیز خورد. پونی با یک قل خوردن افتاد و پایش درد گرفت. نتوانست بلند شود و گوشه‌ای نشست. دلش گرفته بود. در همان لحظه، سنجاب بازیگوشی به نام توتی، جیرجیرک مهربانی و جغد دانا از راه رسیدند. توتی گفت: «نترس پونی، ما اینجاییم و کمکت می‌کنیم. جیرجیرک گفت: من برات برگ نرم میارم تا راحت‌تر استراحت کنی. جغد دانا گفت: نگران نباش، گاهی زمین خوردن، شروع دوستی‌های قشنگه. آن‌ها با هم پونی را در گوشه‌ای نرم و گرم گذاشتند و از او مراقبت کردند. روز بعد، پونی هنوز نمی‌توانست راه برود. توتی با لبخند جلو آمد و گفت: چشمانت رو ببند. برات یک چیز خیلی قشنگ آوردیم. پونی چشمانش را بست. وقتی باز کرد، دید یک گل بنفش و کوچک در گلدانی ساده، جلوتر از او نشسته. گل بهاری! توتی گفت: تو دلت می‌خواست گل رو ببینی، ما هم رفتیم پیداش کردیم. چون برات مهم بود. پونی با لبخندی پر از شگفتی گفت: من امروز گل بهار رو دیدم... ولی انگار آرزوم زودتر از اون برآورده شد. شما همون دوست‌هایی هستین که دلم می‌خواست داشته باشم. دوستانش به هم نگاه کردند، خندیدند، و پونی را در آغوش گرفتند.
38.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ حضرت رقیه سلام الله علیها💔👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌