💢برای یک رزمنده...
باران ریز، سبزی بیپایان مزارع برنج و بوی نم خاک، روستای کوچک ما در گیلان را در بر گرفته بود. سال ۱۳۶۲ بود و سایه سنگین جنگ و محاصره، حتی به این بهشت سبز هم رسیده بود، مخصوصاً شکر، به کیمیایی نایاب تبدیل شده بود.
انسیه خانم، با چشمانی نگران و دستانی لرزان، به قوطی خالی شکر خیره شده بود.
_خدایا، عروس و پسرم فردا مهمانم هستند. شله زرد بدون شکر که نمیشود.
پسرش علی، رزمندهای که برای مرخصی کوتاه آمده بود،عروسش هم پا به ماه بود.
همسایهها برای دیدن پسر و عروش به خانه آنها آمده بودند.و از مشکل او خبردار شدند. عصر که شد هر کدام به اندازه یک قاشق شکر آورده بودند.حتی زهرا خانم، پیرزن تنهای همسایه، پارچهای کهنه سفیدی را باز کرد:«اینهم آخرین ذره شکر خونه من»
انسیه اشکهایش را پاک کرد و گفت:« نه از تو دیگه نمیگیرم زهرا خانم جان»
زهرا خانم محکم گفت:«الان به درد یک رزمنده نخورم کی بخورم؟» ناگهان در به صدا درآمد. حاجی کریم، پیرمرد دوره گرد گاریچی که بساط اندک خوراکی میفروخت، با کیسه کوچکی ایستاده بود.
نگاهش به آنها افتاد با صدایی آرام گفت:« اینم سهم من.»
داخل کیسه، نزدیک به نیم کیلو شکر بود. گنجی غیرقابل تصور.
انسیه خانم شوکه شده بود:«حاجی! این همه شکر رو از کجا آوردین؟ خودتون که چایتون رو هم بیشکر میخورین!" حاجی کریم لبخندی زد و چشمانش برقی زد و گفت:«برای یک رزمنده آوردم»
سکوتی عمیق فضای اتاق را پر کرد. اشک در چشمان همه حلقه زده بود، اشک غرور.
شله زرد درست شد، به همه ی کسانیکه شکر داده بودند، کاسه ای کوچک شله زرد رسید.
💢نقشهای روی یک کوزه
نگار و نوید در کارگاه سفالگری حیاط کوچک خانه مشغول بودند. بابا از آنها خواسته بود روی کوزههای گِلی خشکشده، نقشهایی بکشند که هویت ما را ساخته است.
بچه ها پرسیدند هویت یعنی چه؟
بابا گفت:« ما ایرانیها مثل یک خانواده بزرگ هستیم که پرچم کشورمون رو دوست داریم و به تاریخ و آداب و رسوم مشترکمون افتخار میکنیم، همچنین ما به دین اسلام باور داریم، مسجد میریم، نماز میخونیم و اعیاد مذهبی مثل عید فطر رو با هم جشن میگیریم وقتی این دو با هم باشن، میشه هویت، هویته ملی، مذهبی»
بچه ها لبخند زدند و دست به کار شدند. نگار، با دقت، یک مسجد با گنبد فیروزهای و منارههای بلند میکشید و گفت:
«من عاشق این طرحها هستم. یاد مسجد زیبای محله مون میافتم.»
نوید در حالیکه یک کاخ چهلستون با ستون های باریک می کشید گفت: «من عاشق این بناهای قدیمیه ایرانم»
کوزههایشان کنار هم روی میز بابا بود. نگار برای رنگآمیزی مسجدش، کمی به سمت نوید خم شد. ناگهان، دستش به لیوان آب خورد! آب پاشید، هم روی کوزهی نگار، هم روی کوزهی نوید.
نویدبا نگرانی فریاد زد:
«وای. نقاشیم محو میشه»
نگار با خجالت گفت:
«نقش مسجد منم... رنگها دارن پخش میشن»هر دو سریع با دستمال شروع به پاککردن آب کردند. اما رنگهای آبی گنبد مسجد نگار و رنگ قهوهای ستون های نقاشی نوید در جاهایی که آب ریخته بود، با هم مخلوط شده و در هم نفوذ کرده بودند. جایی که گنبد مسجد به ستون های چهلستون نزدیک بود، رنگها با هم قاطی شده بودند و نقشی جدید، زیبا و پیچیده ساخته بودند، گویی گنبد مسجد، بر فراز ستون های ایرانی قد برافراشته بود و رنگها چنان درهمتنیده بودند که جداشدنی نبودند.
نوید با تعجب دستمالش را پایین آورد و گفت:
«نگار... نگاه کن! اینجا... اینجا که آب ریخت...»نگار متعجب پرسید:
«وای... چه قشنگ شده! انگار یکی شدند.»
نوید انگشتش را به نرمی روی نقشِ آمیخته کشید و توضیح داد:
«دقیقاً! این گنبد و ستون در کنار هم چه زیبا شدند، جدا کردنشون ممکن نیست! مثل اینه که همیشه این طوری بودند.»
نگار لبخند زد.بابا که شاهد ماجرا بود، نزدیک آمد.
بابا، با مهربانی به آنها نگاه کرد و گفت:
«به نظر میرسه این اتفاق کوچک، چیزِ بسیار مهمی برای گفتن داره، اینجا، دین و تاریخ، ایمان و فرهنگ ما... اینها مانند این رنگها بر پیکرهی کوزهی تمدن مون هستند. سالها پیش با هم آمیخته شدند. اگر بخوایید اونا رو جدا کنید، نهتنها ممکن نیست، بلکه زیبایی شون هم نابود میشه. این آمیختگیِ زیبا، همین هویت ماست.»
نگار و نوید به کوزه هایشان نگاه کردند و از اینکه در ایران اسلامی زندگی میکنند خوشحال بودند.
🎤 سخنرانی: با امام حسین علیهالسلام، سر وقت باش!
🌸 دختر قشنگم!
تو اهل نماز هستی؟
سر وقت؟
با دل؟
یا عجلهای؟ یا شاید اصلاً...
🩸 بیا با هم بریم ظهر عاشورا...
کربلا...
گرمای آفتاب،
خاک داغ،
صدای شمشیر و تیر،
بدنهای بیجان اصحاب...
و امامی که زخم روی زخم دارد...
اما... وقت نماز شده...
💔 امامی که برای "آب" التماس نکرد...
آره دخترم،
اون لحظه امام حسین برای «آب» که جان همه بود، درخواست نکرد
اما برای «نماز»،
بلند گفت:
«نماز... این، قرار دل من است»
⏳ فقط دو رکعت بود...
فقط ۳۴ جمله...
اما...
در همون دو دقیقه،
۳۰ تیر به سویش پرتاب شد!
یعنی برای هر کلمه از نمازش، یک تیر...
😔 فکر کن دخترم...
وقتی ما نماز را سبک میشماریم،
وقتی وقت نماز میگذره و ما هنوز توی گوشیهامون، توی خواب، توی بیحوصلگیهامون موندیم،
جواب امامی رو که اینجوری نماز خوند، چی میخوایم بدیم؟
🔥 وای اگر امام حسین از ما بپرسه...
دخترم...
امروز اگر امام بهت بگه:
«من با پیکری غرق در تیر، سر وقت نماز ایستادم...
تو با پیکری سالم، چرا نایستادی؟»
چی میخوای بگی؟
📿 نماز یعنی قراری عاشقانه...
نماز یعنی گفتوگو با خدایی که همیشه باهاته...
نماز یعنی:
🕊 «اومدم خدا... دلتنگتم»
نه اینکه «ببخش دیر رسیدم»
نه اینکه «حوصله ندارم»
نه اینکه «سرِ راه، تهِ وقت، بیدل و بیرمق»...
🏴 تو هم به او قول دادی...
یادت هست؟
وقتی توی زیارت عاشورا یا اربعین خوندی:
«اشهد انک قد اقمت الصلاه»
یعنی امام، توی سختترین شرایط، نماز رو اقامه کرد...
و تو یعنی:
منم میخوام مثل تو باشم...
اما...
اگه این نماز تو، فقط یه عادت باشه،
فقط یه بار از سر اجبار باشه،
اونم آخر وقت، با بیتوجهی...
پس این "اشهد" که گفتی... دروغه؟
💎 دختر زیبای من!
بیا این محرم،
بیا این عاشورا،
تصمیم بگیریم که:
🕊 نماز رو سر وقت بخونیم
💗 با عشق بخونیم
📿 با حضور قلب
و بدونیم که...
هر رکعت نماز سر وقت، یه تیر بر قلب شیطانه، و یه قدم به سوی حسین
✋ بیا امسال، محرم رو با نماز عاشورایی شروع کنیم،
تا شاید امام، در روز حساب، دستمون رو بگیره و بگه:
"این دختر، شبیه من بود... اهل اقامه نماز..."
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
✍#فدایی_مولا
✍#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی
#استان_قم_ناحیه_۴
🎤 سخنرانی نوجوانانه: محکم باش دختر! این راه، راه حسین است...
🌸 دختر نازنینم...
تو هم محجبهای؟ چادری؟ پاکدل؟
پس گوش کن...
🩸 اگر میخواهی دختر زینب باشی،
اگر میخواهی در صف یاران حسین باشی،
باید استوار باشی!
📍 زندگی مؤمن، زندگی جهادی است
یعنی چی؟
یعنی زود جا نزنی
یعنی با یه مسخره کردن،
چادرت رو پرت نکنی تو کمد...
با یه نگاه تحقیرآمیز،
با یه جمله زهرآلود توی فضای مجازی،
با یه خنده تمسخرآمیز،
راهت رو عوض نکنی...
✨ چون راه تو،
راه حضرت زینبه
که با چادر خاکی و دل خون، ایستاد و فریاد زد:
«ما رأیتُ إلّا جمیلا...»
😔 دخترم، بعضیها...
🔸 با یه تهمت، دلشون میلرزه...
🔸 با یه متلک، عقیدهشون میریزه...
🔸 با یه نگاه، شجاعتشون آب میشه...
اما تو نباش از اونها!
🌾 یک داستان واقعی...
🔹 یک عالم، رفت یه روستای خراب،
همه چیز توش غلط بود؛ بیحجابی، شراب، فساد...
اما اون مَردِ خدا، موند و جنگید
نه با شمشیر، با استقامت
با صبر
تا مردم کمکم برگشتند...
🔸 اما وقتی دیدند مردم به حرفاش گوش میکنن،
شروع کردند به تهمت زدن...
«فلانی شراب میخوره!»
«فلانی دزده!»
«فلانی...»
💥 اون مرد بزرگ، همه مردم رو جمع کرد گفت:
هر چی گفتن، باور کنید...
فقط یه چیزو باور نکنید...
که من از اینجا برم!
❤️ این یعنی زندگی حسینی...
دخترم!
بعضیا با یه متلک عقب میرن...
اما تو،
با یه دنیا دشنام هم باید سر جات بمونی!
🩸 حسینبنعلی رو یادت هست؟
از همه چیزش گذشت
از برادر و پسر و اصحاب
ولی از "حق"، از "راه"،
حتی یه قدم عقب نرفت!
🔥 پس تو هم...
اگر چادرتو دوست داری،
اگر حیات پاکتو، نمازتو، حیاتو، حجابتو با افتخار انتخاب کردی...
✊ پس مثل حسین بایست!
🕊 مثل زینب مقاومت کن
🌸 مثل حضرت معصومه، پاک بمون
🌺 و مثل حضرت رقیه، با اشک اما با افتخار، بگو:
من دختر حسینم! عقبنشینی تو قاموس ما نیست!
📢 دخترم!
دنیا منتظر دخترای مقاومه
نه دخترای رنگبهرنگ...
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
✍#فدایی_مولا
✍#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی
#استان_قم_ناحیه_۴
🟢 تاخیر در ظهور؛ تقصیر کیست؟
🔴 چرا نمیآید؟ چرا قرنهاست چشمانتظار ماندهایم؟
نه! او نیامده، چون ما نخواستهایم که بیاید...
👤 او منتظر ماست؛ نه ما!
او آماده است… شمشیر عدالتش را آسمان تیز کرده… قلبش از درد انسانها لبریز است… اما ما؟
ما سرگرم دنیای خودمان شدهایم…
ما با گناهانمان، معصیتهایمان، بیتفاوتیهامان، راه را بستهایم.
💔 هر گناه ما، خنجری است به قلب منتظرش…
هر بیحجابی، هر دروغ، هر نگاه حرام، هر نماز نیمهجان، هر بیاحترامی به والدین، هر بیغیرتی و هر بیتعهدی…
همهشان مثل قفلهایی هستند که بر درِ ظهور زدهایم…
💥 ظهور، آمدنی نیست... آوردنیست!
باید دستانمان را پاک کنیم، باید زمین را آماده کنیم…
او وقتی میآید که در زمین «عدالتخواه» ببیند، نه فقط «عدالتطلب»!
✨ اگر نسل ما، نسل انتظار است…
باید نسل آمادگی هم باشد.
🌱 بیا خودمان را از این چرخهی تلخِ تأخیر نجات دهیم…
با توبه، پاکی، دعا، تلاش، و زندگی در مدار خدا…
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
✍#فدایی_مولا
✍#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی
#استان_قم_ناحیه_۴
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ
گفتم غروب جمعه تو از راه میرسی
عمرم در این قرار به سر شد نیامدی
⭕️اینکه ظهور حضرت به تأخیر میافتد، شاید بخاطر علم خداوند به حقیقت العجلهای کاذب منتظرانش باشد!
#العفو_یارب
#اللّهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
╔═🇮🇷════╗
@mohtavayedaneshamoziyeshamim
╚════🎒🎒═╝
2.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«إِنَّ مَعِي رَبِّي» خدا با منه ...
نقش انگشتر رهبر معظم انقلاب
۲۵ تیر ۱۴۰۴
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حضرت_آقا #ایران
╔═🇮🇷════╗
@mohtavayedaneshamoziyeshamim
╚════🎒🎒═╝
💠 #حدیث روز 💠
💎 عملی برای طولانیشدن عمر
🔻امام حسين عليهالسلام:
مَنْ سَرَّهُ أَنْ يُنْسَأَ فِى أَجَلِهِ وَ يُزادَ فى رِزْقِهِ فَلْيَصِلْ رَحِمَهُ
🔹 كسى كه دوست دارد اجلش به تأخير افتد و رزقش زياد شود، #صـله_رحـم انجـام دهـد.
📚 بحارالأنوار، جلد ۷۱، صفحه ۹۱
╔═🇮🇷════╗
@mohtavayedaneshamoziyeshamim
╚════🎒🎒═╝