eitaa logo
محتوای تبلیغ دانش آموزی جامعه الزهرا سلام الله علیها
1.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
این ڪاناݪ شامݪ محتۅاهاے تۅلید شده تۅسط مبلّغان جامعة الزَّهࢪا(سلامُ اللهِ عَلیهٰا) جهت تبڵیغ دانش‌آمۅزے مێ‌باشد. ارتباط با ادمین @Qanbariz ارتباط با ادمین @NHTaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت سوم- بخش 1 چرخ هم که با برخورد امیر سرعت بیشتری گرفته ،بود پرید وسط خیابان و مثل برق رفت سمت چهار راه شلوغ بابک که با چشمهای گشاد این صحنه را می نگریست، نالید: گور بابای دم گاوی این دفعه دیگه خودِ گاومون زایید امیر امیر کوبید توی سر خودش و دوید دنبال چرخ و فریاد زد: - جون مادرت وایسا!! جون مادرت نروووو!! اما همه ی ما میدانیم که چرخ ها پدر و مادر ندارند!! به همین علت هم جناب چرخ حرف امیر را تحویل نگرفت و در حالی که هر لحظه سرعتش بیشتر میشد، تصمیم گرفت برود و صاف بخورد به پلیس بیچاره ی وسط چهارراه امیر از ترس این که فاجعه ای رخ بدهد شروع به داد و فریاد کرد تا توجّه پلیس را جلب کند و او را از خطر آگاه سازد. خوشبختانه پلیس صدای امیر را شنید و چرخ وحشی را دید...
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت سوم- بخش 2 در این قسمت از ماجرا شخص دیگری هم که چرخ را دیده بود به سرعت خودش را به پلیس رساند و فریاد زد برو کنار جناب سروان من میگیرمش من دروازه بان تیم ملی بودم!! جناب سروان، هر چه به فکرش فشار آورد تا یادش بیاید که آن مردک کی و کجا دروازه بان تیم ملی بوده، چیزی به ذهنش نرسید خلاصه دروازه بان پاهایش را محکم کرد و دو تا تُف . کف دستهایش انداخت و آماده شد برای مهار توپ... ببخشید! مهار چرخ!! ... امیر همچنان که میدوید، نعره میکشید - برید کنار برید کنار اما گوش دروازه بان بدهکار نبود و تصمیم گرفته بود به هر صورت ممکن چرخ را دفع کند!!! چرخ وحشی در مرحله ی ،آخر کش و قوس سهمگینی به خودش داد و با کمک دست انداز ،خیابان به هوا پرواز کرد و سپس مثل ،تیر برگشت به سمت زمین و دروازه بان!... مرد غیور هم که برای مهار و دفع چرخ آماده بود شیرجه زد به سمت بالا...
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت سوم- بخش 3 در کسری از ثانیه چرخ و دروازه بان با یکدیگر برخورد نمودند... شدّتِ روبوسی چرخ با دروازه بان، چنان شدید بود که پک و پوز مردِ بیچاره را دوخت به آسفالت خیابان!! آمبولانس آمد و مردِ بیچاره را با خودش برد... کم کم چهارراه خلوت شد... پلیس نگاهی به امیر و بابک انداخت و سپس به جایی دور خیره شد... -میگفت دروازه بان تیم ملی بوده اما بدجوری خاکشیر شد!!! من که تا حالا ندیده بودمش! شما چی؟! امیر و بابک در حالی که سرشان پایین بود، پاسخ دادند: -نه! پلیس ادامه داد: -شانس آوردید که خودم شاهد ماجرا بودم تقصیر خودش بود که ایستاد جلوی چرخ . من بهش تذکر دادم اما گوش نکرد! آدم که روبه روی چرخ وحشی(!) نمی ایسته... می ایسته ؟ امیر و بابک پاسخ دادند -نه! پلیس عرق پیشانی اش را خشک کرد - تا نظرم عوض نشده برید پی کارتون شما که نمیخواید نظرم عوض بشه؟! امیر و بابک مظلومانه جواب دادند نه! و لحظاتی بعد، مثل بچههای خوب!!) راه افتادند سمت ماشین... بابک آمد حرفی بزند؛ اما امیر اشاره کرد که سکوت کند.
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت چهارم- بخش 1 از همون اول نباید به حرفت گوش میدادم! وقتی متخصص و تعمیرکار هست، نباید کار دست تو میسپردم طولی نکشید که تعمیرکار از راه رسید... او ابتدا از امیر و بابک خواست تا کمک کنند و ماشین را از جوی آب بیرون بکشند آنها با همکاری دو سه رهگذر ماشین را بیرون کشیدند... سپس تعمیرکار از امیر خواست که چرخ را در زاویه ی مخصوصی نگه دارد؛ بعد با دو حرکت آن را جا زد و پیچهایش را سفت کرد. تعمیرکار نگاهی به بابک و امیر انداخت و گفت: - چرا چرخ درآوردید؟! امیر نگاهی به بابک کرد و جواب داد - ایشون گفت ایراد از فیل دسته! البته بعدش گفت از دم گاویه! برای همین چرخ باز فرمودن تعمیرکار با چشمهای گردشده از تعجب پرسید: - فیل دست؟! دم گاوی؟! بابک پاسخ داد: قطعات چرخ دیگه گردن ببری دم گاوی فیل دست پاخرگوشی!! شاخ کرگدنی!!! تعمیرکار، نگاه عاقل اندر سفیهی به بابک انداخت و گفت: حالت خوبه آقاجون؟ این چرت و پرتا چیه میگی؟ مگه باغ وحشه ؟! اسم اون قطعه ای که مربوط به چرخه، «سگ دسته»
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت چهارم- بخش 2 بابک پوزخندی زد و درآمد نه بابا! اونی که شما میگی «سگ وزنه !! خودم میدونم چیه!! تعمیر کار اخم کرد. - سگ وزن؟! آخه قطعه ی ماشین چه ربطی به وزن سگ داره؟ حالا بعدِ سی سال، تو میخوای به من یاد بدی که اسم قطعه چیه؟ بابک از شدت خجالت سرش را پایین انداخت و سکوت کرد. اولاً اسمش سگ دسته؛ چون شبیه دستِ سگه فیل دست و گردن ببری و پاخرگوشی و دم گاوی و شاخ کرگدنی دیگه چه کوفتیه؟!! ثانیاً ایراد اصلاً از چرخا نیست... دلکوی ماشین که کارش تولید برقه ایراد پیدا کرده... عوضش میکنیم راه میافته امیر را اگر کارد میزدی، خونش در نمی آمد!! ............... از وقتی که به خوابگاه رسیده ،بودند بابک حسابی کم حرف شده بود... رویش نمیشد با امیر حرف بزند شام را که خوردند امیر نگاهی به او انداخت و گفت: - نفرمودید جناب بابک خان شما چند وقت شاگرد مکانیک بودی؟! خوار و ذلیلم نکن !امیر!! - خوار و ذلیل چیه؟ کنجکاوم بدونم چند وقت شاگرد مکانیک بودی همین
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت چهارم- بخش 3 دو روز روز اوّل کار یاد گرفتم روز دوم اخراج شدم!! یعنی چی؟! - اوستا کارم رفته بود بیرون همون وقت به ماشین مدل بالا اومد داخل مغازه ... منم موتورش پیاده کردم روز دوم موتور پیاده کردی؟!! بله استعدادش داشتم! آره خیلی استعداد داشتی - اوستا کارم وقتی اومد و دید که موتور پیاده کردم با اژه افتاد دنبالم... منم در رفتم! اما استعدادم در نرفت!! امیر آه کشید نمیدونم کی قراره تصمیم بگیری که وقتی کاری رو بلد نیستی صاف و روشن بگی بلد نیستم! بابک سکوت کرد و به گلهای سفید سفره خیره ماند... امیر ادامه داد: - امشب قرار بود در مورد حرفی که نیما بهت زده و سؤالاتی که داشتی، صحبت کنیم. جواب سؤالت همین امشب داده شد؛ کافی بود کمی دقت میکردی... - جواب سؤال من؟ کی؟! وقتی مکانیک از راه رسید دستورایی به ما داد و گفت که انجامشون بدیم؛ درسته؟ درسته!
فاطمه معصومه «علیها السلام» و همراهان ایشان روز ۲۳ ربیع الاول کنار قم رسیدند. خبر رسیدن ایشان مثل نسیم بهار، در شهرقم پیچید. قمی ها شادی‌کنان به‌سوی دروازه شهر دویدند. آن‌ها با خوش‌حالی به هم می‌گفتند: مژده مژده! فاطمه معصومه «علیها السلام» آمده! دختر امام کاظم «علیه السلام» آمده! همه دورشتر او حلقه زدند. موسی بن خزرج که از دوستان اهل بیت «علیهم السلام» بود،جلو دوید و افسار شتر را در دست گرفت و فاطمه معصومه «علیها السلام» و همراهانشان را به خانه خودش برد. ┄┄┅🏴🍃🌸♥️🌸🍃🏴┅┅┄
😭به سوی آسمان فاطمه معصومه «علیها السلام» چندین روز در خانه موسی بن خزرج بودند. روزبه‌روز حالشان بدتر می‌شد. ناگهان قلبشان آرام و چشم‌هایشان خاموش شد. آن روز چه روز سختی بود! مردم قم، مثل ابر بهار گریه می‌کردند. فاطمه معصومه «علیها السلام» روی برادر را ندیدند. و در جوانی به آسمان پر کشیدند. حضرت فاطمه زهرا «علیها السلام» هم در جوانی ازدنیارفتند. و چه شباهت عجیبی بین فاطمه زهرا «علیها السلام» و فاطمه معصومه «علیها السلام».😭😭😭😭 ┄┄┅🏴🍃🌸♥️🌸🍃🏴┅┅┄
📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت پنجم- بخش 1 ما به دستوراش عمل کردیم و هر چی گفت گوش کردیم اوّل چرخ نگه داشتیم جاش بندازه؛ بعد به همون ترتیبی که گفت ماشین از جوب آب بیرون کشیدیم؛ بعد طبق دستوری که داد رفتیم و یه «دلکو» دقیقاً با همون مشخصاتی که گفت، خریدیم و بهش رسوندیم و اونم ماشین راه انداخت. - خب اینا چه ربطی به جواب سؤال من داره؟! - چرا به هر چی ؟ که گفت عمل کردیم بدون این که ازش بپرسیم که چرا اون دستور داده؟! - چون میدونستیم ،مکانیک متخصص تعمیر ماشینه و کارش بلده آفرین آیا عقل ما این رو تأیید میکنه که از شخص متخصص که دانشش از ما بیشتره اطاعت کنیم و کاری رو که میگه، انجام بدیم، یا نه؟ - بله عقل هرکسی تأیید میکنه که به حرف متخصص گوش بده - حالا بگو ببینم آیا بالاتر و برتر و عالم تر از خدا هم داریم؟ نه نداریم - آیا ممکنه خداوند اشتباه کنه یا توصیه کنه که عمل اشتباهی رو انجام بدیم - نه!