🌸🍃﷽🌸🍃
#قصه_غدیر
پارت 7⃣:
خیمه تبریک، قلبهایی میان شکوفه و سایه💞
بعد از پایان خطبهها، پیامبر دستور داد خیمهای بزنند.
نه برای استراحت…
بلکه برای تبریک گفتن به علی.
نه فقط با زبان، بلکه با دل…
دستهای مردم یکییکی در دست علی قرار میگرفت.🤝
لبها تبریک میگفتند،
و گاهی چشمها چیز دیگری میگفتند…
کوثر و مادرش، از دور به خیمه نگاه میکردند.
– مامان! نگاه کن…
همه دارن تبریک میگن!
حتی اونهایی که تا دیروز به علی حسادت میکردن…
– بله عزیزم، چون اینجا محضر پیامبره…
کسی جرات مخالفت نداره.
– یعنی بعدش چی میشه؟
– باید ببینیم…
بعضی دلها هنوز ایمانشون تا ته نرفته…
کوثر چشم از چهرهی علی برنمیداشت.
مولا چهرهاش آرام، اما محکم بود.
انگار کوههای اطراف غدیر، از او صلابت گرفته بودند…
و صدای پیامبر هنوز در گوش زمان طنین داشت:
«هنئونی، هنئونی، به علی تبریک بگویید…
او مولا و رهبر پس از من است…»
🙎نوجوانی از میان جمع آمد و گفت:
– مبارک باشه یا علی!
پیامبر لبخند زد.
– او جبرئیله که به صورت نوجوان درآمده…
آمده تا از طرف آسمان هم تبریک بگه…
کوثر، بیاختیار لب زد:
"خدایا… من هم تبریک میگم… با تمام قلبم…"☺️❤️
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
#رفقا
تبریک گفتن به اهل حق، یعنی پذیرفتن زیبایی مسیر نور…
باید آموخت که اگر حتی جمعیت تبریک نگویند، دلهای عاشق باز هم پای بیعت خود میمانند.
بچهها! فکر میکنید چرا پیامبر گفت به علی تبریک بگید؟
بله فقط معرفی کافی نیست، باید شاد باشن و اعلام کنن که قبولش دارن.
تبریک گفتن یعنی من خوشحالم که حق رو شناختم…
حالا یه سؤال…
اگر بعضیها فقط از روی ظاهر تبریک گفته باشن، و در دل قبول نداشته باشن چی⁉️🤔
چون اونوقت بیعتشون واقعی نیست…
پس ما باید اول دلمون با علی باشه، بعد زبانمون.
در پارت هشتم، کاروانها به راه میافتن، اما موجی از پچپچها و دودلیها در میان بعضی دلها میپیچه…
و کوثر برای اولینبار، طعم نگرانی برای آینده اسلام رو حس میکنه…
✍#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی
🌸🍃﷽🌸🍃
#قصه_غدیر
پارت 8⃣:
پچپچ در مسیر، شک در دل بعضیها
کاروان به راه افتاده بود.
#غدیر، با آن عظمت و نورش، پشت سر مانده بود…
اما در دل بعضیها،
سایهای از دودلی مانده بود…
مثل ابری نازک که میخواست خورشید را بپوشاند.
کوثر کنار مادرش نشسته بود،
آرام و در فکر…🤔
دلش پر از شور علی بود،
ولی نگاههایی را میدید که پر از حرف نگفته بود.
چند نفر آرام کنار هم زمزمه میکردند:
– یعنی حتماً باید علی باشه؟
– پیامبر گفتند، ولی شاید منظورش چیز دیگهای بود…
– میخوای بگی پیامبر اشتباه گفته؟
– نه، ولی… شاید فقط یه احترام بوده، نه یه دستور…
کوثر گوش میداد…
💓قلبش تند میزد…
دلش میخواست بلند بگوید:
"نه! پیامبر اشتباه نمیکنه! علی، مولای ماست!"
اما هنوز کودک بود… 😞
فقط نگاه کرد…
و دلش لرزید.
برای اولینبار،
فهمید که بعضی حرفهای حق،
با همه روشنیشان،
باز هم دشمن دارند.
🌘شب که رسید، مادرش کنارش نشسته بود و با مهربانی گفت:
– دخترم… راه حق، همیشه روشنه، ولی بعضیا چشمبسته راه میرن…
– پس چرا پیامبر نگهشون نداشت؟
– چون امتحان، همینجاست… پیامبر راه رو گفت. حالا نوبت ماست که انتخاب کنیم…
کوثر، زیر آسمان پرستارهی شب، زمزمه کرد:
"یا علی… من دوستت دارم، حتی اگه بقیه فراموشت کنن…"
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
#رفقا
بعد از هر روشنایی، تاریکی میآید تا دلها امتحان شوند.
اگر در #غدیر ایمان آوردیم، باید بعد از #غدیر، در عمل هم وفادار بمانیم.
بچهها، بهنظرتون چرا بعضیها بعد از #غدیر شروع کردن به شک کردن⁉️🤔
شاید چون نمیخواستن علی رهبر بشه؟
یا حسادت داشتن؟🤭
بله بعضیها وقتی منافعشون به خطر بیفته، حتی حق رو هم انکار میکنن…
حالا یه سؤال…
ما باید چیکار کنیم وقتی بقیه شک دارن یا انکار میکنن⁉️🤔
بله باید محکم بمونیم و بدون ترس از حق دفاع کنیم.
مثل کوثر داستان ما… که دلش پر از یقین بود، حتی وقتی صدای شک شنید…
در پارت نهم، پیامبر به مدینه نزدیک میشه… و آخرین روزهای عمرش با پیامهای مهمی میگذره…
اما دل کوثر داره به تندی میزنه… انگار قراره چیزی تموم بشه…
✍#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی