🏴 آخر صفر :
◼️شهادت امام رضا علیه السّلام
حضرت ثامن الحجج مولانا علی بن موسی الرضا علیه السّلام در سال 203 بنابر:
◼️دو سال پس از وفات حضرت معصومه سلام اللَّه علیها به شهادت رسیدند. سن مبارک حضرت 49 یا 55 سال بوده است.
▪️ولی مشهور آخر ماه صفر است. در 28 صفر مأمون انگور مسموم یا آب انار زهرآلود را به اجبار به حضرت امام رضا علیه السّلام خورانید
▪️آزارهای مأمون نسبت به حضرت
مأمون از آزار و جسارت نسبت به حضرت کوتاهی نکرد، و حتّی حضرت را سه ماه در سرخس مقیداً زندانی کرد.
◽پس از ولایتعهدی، ابتدای گرفتاری آن حضرت به خاطر معاشرت با مأموران منافق ملعون بود. او به حسب ظاهر در تعظیم و احترام حضرت می کوشید، اما در باطن با آزار و اذیت حجت خدا را به مرگ خویش راضی نموده بود
⚫مسمومیت حضرت
◽یاسر خادم می گوید: هر جمعه که آن حضرت از مسجد جامع مراجعت می کرد، با بدنی عرق دار و غبار آلود دستها را به درگاه الهی بر می داشت و می فرمود: «بار الها اگر فرج و گشایش کار من در مرگ من است، مرگ مرا برسان». آن حضرت پیوسته در غم و حزن بود تا در غربت رحلت فرمود.
◽مأمون پس از آنکه یک شبانه روز امر شهادت آن حضرت را کتمان کرد سراغ محمد پسر امام صادق علیه السّلام و جماعتی از آل ابوطالب فرستاد تا سلامت بدن امام را ببینند، و پس از آن شروع به گریه و زاری نمود!!
⚫دفن بدن مبارک حضرت
▪️پس از غسل و کفن و نماز بر بدن شریف حضرت که توسط امام جواد علیه السّلام انجام شد آن حضرت را جلوی قبر هارون در خانه حمید بن قحطبه، مکان فعلی دفن کردند.
▪️بنابر بعضی روایات مأمون از ترس فتنه مردم دستور به دفن شبانه حضرت داد
▫️مدّت امامت آن حضرت 20 سال بود.
◽سن شریف امام جواد علیه السّلام هنگام شهادت امام رضا علیه السّلام 7 سال و چند ماه بود.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
⚫ پاداشهای زیارت امام رضا علیهالسلام
✨امام موسی بن جعفر علیه السلام:
🔸عَنْ يَحْيَى بْنِ سُلَيْمَانَ الْمَازِنِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع قَالَ: «مَنْ زَارَ قَبْرَ وَلَدِي عَلِيٍّ كَانَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ كَسَبْعِينَ حَجَّةً مَبْرُورَةً قَالَ قُلْتُ سَبْعِينَ حَجَّةً قَالَ نَعَمْ وَ سَبْعِينَ أَلْفَ حَجَّةٍ قَالَ قُلْتُ سَبْعِينَ أَلْفَ حَجَّةٍ قَالَ رُبَّ حَجَّةٍ لَا تُقْبَلُ مَنْ زَارَهُ وَ بَاتَ عِنْدَهُ لَيْلَةً كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فِي عَرْشِهِ قَالَ نَعَمْ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كَانَ عَلَى عَرْشِ الرَّحْمَنِ أَرْبَعَةٌ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ أَرْبَعَةٌ مِنَ الْآخِرِينَ فَأَمَّا الْأَرْبَعَةُ الَّذِينَ هُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ- فَنُوحٌ وَ إِبْرَاهِيمُ وَ مُوسَى وَ عِيسَى علیهمالسلام وَ أَمَّا الْأَرْبَعَةُ مِنَ الْآخِرِينَ- فَمُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ ثُمَّ يُمَدُّ الْمِضْمَارُ فَيَقْعُدُ مَعَنَا مَنْ زَارَ قُبُورَ الْأَئِمَّةِ علیهمالسلام إِلَّا أَنَّ أَعْلَاهُمْ دَرَجَةً وَ أَقْرَبَهُمْ حَبْوَةً زُوَّارُ قَبْرِ وَلَدِي عَلِيٍّ علیهالسلام»
🔸یحیی بن سليمان گفت : از موسى بن جعفر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:
◽ هر كسى قبر فرزندم على(ع) را زيارت كند خداوند ثوابى معادل هفتاد حج مبروربه او عطا مى فرمايد.
◽با تعجب گفتم : هفتاد حج مبرور؟! فرمود: آرى هفتاد هزار حج .
باز با تعجب گفتم : هفتاد حج مبرور؟!
◽فرمود: آرى . هفتاد هزار حج مبرور. بار ديگر با تعجب پرسيدم .
فرمود: بعضى از حجها در پيشگاه خدا مقبول نمى شود.
◽هر كس فرزندم را زيارت كند يا شبى در كنار قبر او به سر برد، مانند كسى است كه خداوند را در عرش زيارت كند.
◽باز با تعجب پرسيدم مانند كسى كه خدا را در عرش زيارت كند؟!
فرمود: آرى . روز قيامت ، در عرش خدا چهار نفر از پيشينيان : نوح ، ابراهيم ، موسى و عيسى و چهار نفر از آخر الزمان : محمد صلی الله علیه و آله ، على ، حسن و حسين عليهم السلام گرد خواهند آمد و بعد، اين مجلس ادامه خواهد يافت .يعنى غير از اين هشت نفر، ديگران هم خواهند بود وزوار قبور ائمه عليهم السلام با ما، در همين جلسه شركت خواهند داشت .
◽بالاترین درجه و با ارزش ترين عطيه و عنايت ، مخصوص زوار فرزندم على بن موسى الرضاست.
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
السلام علیک یا مولای یا علی بن موسی الرضا علیه السلام
ایام تسلیت باد.
آجرک الله یا صاحب الزمان علیه السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 1
بابک چای عصرانه را یک ضرب بالا رفت فرصت نداد که امیر هشدارش بدهد و بگوید که چای را تازه ریخته و داغ .است صدای نعره ی او تا دو کوچه بالاتر هم
- سووووووووووووختم!!!
امیر در حالی که لیوان آبی به دست او میداد گفت:
چرا حواست جمع نمیکنی برادر من؟ ندیدی تازه ریختم؟!
بابک در حالی که زبان سوختهاش را بیرون داده ،بود شکسته بسته جواب داد:
- همش تقصیر این نیمای نامرده
نیما اسم یکی از بچه های خوابگاه بود. امیر سری تکان داد و پرسید:
- بابک جان بی احتیاطی تو چه ربطی به نیمای بدبخت داره؟!
آخه داشتم به حرفاش فکر می کردم؛ یادم رفت که چای داغه یه دفعه هورت کشیدم بالا!! - مگه چی میگفت؟
میدونی که... زیاد اهل نماز و روزه نیست... دیروز وقتی داشتم وضو میگرفتم، رد شد و مسخره کرد.
#داستان_ادامه_داره
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 2
-:از مسخره کردنش ناراحت شدی؟
-:نه بابا اونی که دیگران مسخره میکنه شعور پایین خودش نشون میده؛ چرا باید ناراحت بشم؟
- پس قصه چیه؟
-کنایه زد و گفت حالا نمیشه از پایین به بالا وضو بسازید حضرت علامه؟ مثلاً اگه اول پاتُ بشوری، بعداً دستت چی میشه؟ آسمون میاد زمین یا زمین میره آسمون؟! تو چی جواب دادی؟
- چی باید جواب میدادم؟ کمربندم ،کشیدم افتادم دنبالش!!! رفت پناهنده شد به رئیس خوابگاه وگرنه دخلش می آوردم!! بچه پررو
این چه برخوردیه بابک جان؟ راهش که این نیست باید جوابش میدادی تا بدونه که دین خدا همه چیزش روی حساب و کتابه این ایرادی هم که گرفته، جواب داره. چه جوابی امیرجون؟ راستش بخوای بعدش با خودم فکر کردم: خُب راست میگه!! مثلاً اگه بر عکس وضو بگیریم چی میشه؟ بالأخره قراره صورت و دستا شسته و سر و پاها و مسح بشه؛ حالا چه فرقی میکنه اوّل کدوم باشه و دوم کدوم؟ تازه خیلی از احکام دیگه هم همین طوره مثلاً چرا باید سی روز روزه گرفت؟ بیست و هشت روز به کجا برمیخوره؟! چرا باید نماز صبح دو رکعت خوند؟ مگه سه رکعت چه عیبی یه رکعت اضافه مگه چی میشه؟ چرا وقتی حال و حوصله ،نداری نمیتونی رکعتاي نمازت کم کنی؟ یا چرا برای پاک شدن چیز نجس با آب قلیل باید دو بار آب بریزی
و با یه بار پاک نمیشه؟!
#داستان_ادامه_داره
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 3
-پس این موضوع برای خودت هم سؤال بوده و نپرسیدی
- هی... بگی نگی...
-بابک جان وقتی چیزی رو نمیدونی سؤال کن وقتی علت انجام کاری رو بدونی اعتقادت قویتر میشه بعدش هر کسی از راه رسید نمیتونه با دو تا ایراد و سؤال بی خود دلتُ بلرزونه و اعتقادِتُ سُست کنه
- خیلی خب حالا از منبر تشریف بیارید ،پایین توضیح بدید ببینم جوابش چیه
الآن نه خیلی کار دارم؛ باشه شب صحبت میکنیم...
- چی کار داری؟!
امروز با وانت ،کارخونه رفتم به چند تا نمایندگی سر زدم... نمیدونم چی شد که به دفعه پت پت کرد و خاموش شد
- عجب! کجا؟
همین نزدیک خوابگاه خراب شد سَرِ !خیابون گذاشتمش اومدم استراحتی بکنم و بعدم برم دنبال تعمیرکار
- تعمیرکار برای چی امیرجون؟ میدونی اگه بیاد چقدر پول ازت میگیره؟
- خُب چاره چیه؟
چارش روبروته آقای مهندس
تو مگه تعمیر ماشین بلدی؟!
- زکی! آقا رو ما رو خیلی دست کم گرفتی امیر خان ما یه زمانی شاگرد مکانیک بودیم
طولی نکشید که امیر و بابک به وانت رسیدند... بابک کیف آچاری را که از نگهبان خوابگاه گرفته بود کنار خیابان گذاشت و نگاهی به سر تا پای وانت کرد
#داستان_ادامه_داره
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت اول- بخش 4
بعد در حالی که گوشه ی چشمش را می خاراند، گفت
ایراد از فیل دسته
امیر با تعجب پرسید:
- فیل دست؟! فیل دست دیگه چیه؟
-
من وقت ندارم این نکات ریز فنّی رو برات توضیح بدم امیر جان!!
از كجا فهمیدی ایراد از فیل دسته؟ تو که هنوز کاپوت ماشین باز نکردی؟!
- مکانیکی همش تَجرُبَس امیر جون ما مکانیکا یه نگاه کنیم به وضعیت ماشین همه چی دستمون میاد
- خُب حالا باید چه کار کنیم؟!
- هیچی! فیل دَستُ باز میکنیم میبریم تعمیر... البته باید شاخ کرگدنش هم تست بشه! نهایت پاخرگوشیش که عوض بشه، ردیف ردیفه
شاخ کرگدن؟؟!! پاخرگوشی؟ مطمئنی این اسما درسته؟!
- آره! چطور مگه؟
- عجب یه باغ وحش توی هر ماشینه و ما بیخبریم!!
آره دیگه آدمای معمولی این چیزا رو نمیدونن باید مکانیک باشی تا بفهمی چی میگم
حالا معطل نکن؛ جَک بیار بزن زیر ماشین که خیلی کار داریم... امیر پرید و جک را آورد و زیر ماشین جاسازی کرد.
#داستان_ادامه_داره
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش1
بابک نگاهی به جک انداخت... از این جک سوسماریا نداشتی؟
پناه برخدا اینم که اسم حیوون داره
- جک سوسماری خیلی قویتر از جکای معمولیه ولی چاره ای نیست... خدا کنه کارمون با همین راه بیفته... تو تا جایی که جا داره ماشین بده بالا؛ من میرم زیرش و
فیل دست میکشم بیرون!!
امیر اطاعت کرد و شروع به بالا دادن جک نمود.
خوبه خوبه بسه دیگه...
بابک این را گفت و شیرجه رفت زیر ماشین... اما شکم بزرگش همانجا گیر کرد و اوضاع
خراب شد...
وااااای شیکمم!! شیکمم!!
امیر که با دیدن این صحنه هول شده بود، فریاد زد:
ای وای حالا چی کار کنم؟ چیکار کنم با بک؟
بابک نعره زد
بده بالا اون جک لامصب... بده بالا!...
امیر از نعره ی بابک بیشتر هول کرد و به جای این که جک را بالا بدهد پایین داد!!!
بابک جیغ کشید
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش 2
امیر که تازه متوجه اشتباهش شده بود به سرعت شروع به بالا دادن جک کرد... اما هر چه آن را بالا میداد چیزی از فشار روی بابک کم نمیشد... شکم او حسابی با کف ماشین درگیر شده بود... دست آخر شکم بزرگ بابک که برای خودش یک پا جک بود!! و حرکت سریع و رو به بالای جک باعث شد که ماشین حسابی گج و یک طرفش وارد جوی آب کنار خیابان شود!!
امیر با ترس فریاد زد ای وای ماشین رفت توي جوب!!
بابک که حالا دیگر خلاص شده بود، خسته و نالان خودش را کشید کنار جوی آب و همان جا وارفت...
حالت چطوره بابک جان؟ خوبی؟
چه حالی چه احوالی امیر خان؟ نزدیک بود ما رو به کشتن بدی مرد حسابی!!
- تقصیر خودته آخه برای چی یه دفعه شیرجه زدی زیر ماشین؟ تو با اون شکم گنده معلومه که گیر میکنی اون زیر
حالا این حرفا رو ول کن ماشین چطوری بکشیم بیرون؟ یه طرفش کامل رفته توي جوب! چی بگم؟ اوستا کار تویی
- البته الآن راحت تر میشه فیل دست باز کرد!... هر چند حالا که فکر میکنم، میبینم ممکنه ایراد از گردن ببری باشه
حالا گردن ببری یا فیل دست یا پاخرگوشی یا جک سوسماری یا هر چی بگو توی این وضعیت چیکار باید بکنیم؟
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش 3
- اون آچار اینگلیس رو بده به من تا بهت بگم!
- آچار اینگلیس؟ نکنه منظورت آچار فرانسس؟!
حالا فرانسه یا اینگلیس چه فرقی میکنه امیر جون؟
مهم اینه که هر دو از کشورای اروپایی آن!!
امیر نگاه مشکوکی به بابک انداخت
میشه یه سؤالی ازت بپرسم؟
بابک در حالی که لباسهایش را می تکاند جواب داد:
- بپرس امیرجون!
- میشه بگی جناب عالی چند وقت شاگرد مکانیک بودی؟ بابک در حالی که سعی میکرد از جواب طفره برود، پاسخ داد:
- زود باش !امیر جون الآن شب میشه گرفتار میشیم ها! امیر آچار فرانسه را از کیف ابزار بیرون کشید و به دست بابک داد . بابک وارد جوی آب شد،
پشت یکی از چرخها قرار گرفت و شروع به ور رفتن با آن کرد.
اوه اوه باید حدس میزدم. ایراد از دم گاویه!!
- من که آخرش نفهمیدم ایراد از کجاست یه مشت حیوون قطار میکنی و هربار میگی ایراد از یکیشونه
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت دوم- بخش 4
- حرف اضافه نباشه امیر خان توی کار اوستا کار دخالت نکن!
چشم بفرمایید کارتون رو انجام بدید؛ جنابِ اوستاکار!! بابک مدتی با پیچهای جلو و قطعات پشت چرخ ور رفت و آنها را شل .کرد
- خُب... فکر کنم کار من تمومه... حالا باید بریم یه دمگاوي نو بخریم! هنوز حرف بابک تمام نشده بود که چرخ وانت از جا درآمد و چون روی سرازیری بودند، راه
افتاد توی خیابان بابک فریاد کشید
بگیرش !امیر چرخ بگیر!!
امیر خواست بدود و چرخ را بگیرد؛ اما پایش گرفت به کیف ابزار و محکم به زمین خورد و با
تمام هيكل با چرخ برخورد کرد.
#داستان_ادامه_داره
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@nogolane_faatemi
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
این مداحی ها حماسی هستن
ویژه جبهه مقاومته
مناسب کاروان خودرویی و موتوری