🌸🍃﷽🌸🍃
#قصه_غدیر
پارت 8⃣:
پچپچ در مسیر، شک در دل بعضیها
کاروان به راه افتاده بود.
#غدیر، با آن عظمت و نورش، پشت سر مانده بود…
اما در دل بعضیها،
سایهای از دودلی مانده بود…
مثل ابری نازک که میخواست خورشید را بپوشاند.
کوثر کنار مادرش نشسته بود،
آرام و در فکر…🤔
دلش پر از شور علی بود،
ولی نگاههایی را میدید که پر از حرف نگفته بود.
چند نفر آرام کنار هم زمزمه میکردند:
– یعنی حتماً باید علی باشه؟
– پیامبر گفتند، ولی شاید منظورش چیز دیگهای بود…
– میخوای بگی پیامبر اشتباه گفته؟
– نه، ولی… شاید فقط یه احترام بوده، نه یه دستور…
کوثر گوش میداد…
💓قلبش تند میزد…
دلش میخواست بلند بگوید:
"نه! پیامبر اشتباه نمیکنه! علی، مولای ماست!"
اما هنوز کودک بود… 😞
فقط نگاه کرد…
و دلش لرزید.
برای اولینبار،
فهمید که بعضی حرفهای حق،
با همه روشنیشان،
باز هم دشمن دارند.
🌘شب که رسید، مادرش کنارش نشسته بود و با مهربانی گفت:
– دخترم… راه حق، همیشه روشنه، ولی بعضیا چشمبسته راه میرن…
– پس چرا پیامبر نگهشون نداشت؟
– چون امتحان، همینجاست… پیامبر راه رو گفت. حالا نوبت ماست که انتخاب کنیم…
کوثر، زیر آسمان پرستارهی شب، زمزمه کرد:
"یا علی… من دوستت دارم، حتی اگه بقیه فراموشت کنن…"
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
#رفقا
بعد از هر روشنایی، تاریکی میآید تا دلها امتحان شوند.
اگر در #غدیر ایمان آوردیم، باید بعد از #غدیر، در عمل هم وفادار بمانیم.
بچهها، بهنظرتون چرا بعضیها بعد از #غدیر شروع کردن به شک کردن⁉️🤔
شاید چون نمیخواستن علی رهبر بشه؟
یا حسادت داشتن؟🤭
بله بعضیها وقتی منافعشون به خطر بیفته، حتی حق رو هم انکار میکنن…
حالا یه سؤال…
ما باید چیکار کنیم وقتی بقیه شک دارن یا انکار میکنن⁉️🤔
بله باید محکم بمونیم و بدون ترس از حق دفاع کنیم.
مثل کوثر داستان ما… که دلش پر از یقین بود، حتی وقتی صدای شک شنید…
در پارت نهم، پیامبر به مدینه نزدیک میشه… و آخرین روزهای عمرش با پیامهای مهمی میگذره…
اما دل کوثر داره به تندی میزنه… انگار قراره چیزی تموم بشه…
✍#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی