eitaa logo
محتوای روضه و منبر
2.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.8هزار فایل
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50 دعوت به کانال محتوای روضه https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
مشاهده در ایتا
دانلود
ار که خضوع نداشته باشد، زمين و زمان عليه او لگدپراني مي کنند. لذا شما حتماً شنيده ايد که در زمان امام زمان (ع) در زمان ظهور آسمان و زمين برکات خودش را بدون ضرر مي دهد يعني اگر باران مي فرستد تبديل به سيل نمي شود. پس در آن زمان زمين و آسمان رام هستند چون بشر در آن زمان عبد و بنده و رام و تسليم خداوند است. همه عالم تسليم او هستند و برکات را در اختيارش مي گذارند. اما اگر لگدپراني کنيم بي برکتي ها را در عالم مي بينيم. در روايت امام رضا (ع) است که هر گناه جديدي براي شما بيماري جديدي مي آورد.، قفلها و گره ها بيشتر مي شود. اينکه شنيديد که خيانت، قطع رحم و دروغ گفتن باعث بي برکتي مي شود. همه اينها از باب تسيلم حق نبودن و آشتي نبودن با پروردگار عالم است. اگر ما تسليم خداوند باشيم زندگيما پربرکت و خير مي شود. اين وعده قرآن است: ولوان اهل القري امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم برکات من السماء و الارض (سوره اعراف-آيه 96): اگر مردم مومن و متقي باشند برکات از زمين و آسمان براي آنها مي بارد. عوامل بسيار زياد است. از جمله عوامل بي برکتي منع زکات و وجوهات مالي که بعهده يک مسلمان است. پرداخت صدقات مستحبه، خمس و زکات باعث افزون شدن رزق مي شود. در روايت داريم اگر کسي منع زکات کند زمين هم برکاتش را به او منع مي کند و برکتش کم مي شود. يکي ديگر از عواملي که باعث کاهش رزق و بي برکتي مي شود گناهان است که از عوامل جدي است. ظهر الفساد في البر والبحر بما كسبت أيدي الناس (سوره روم-آيه 41) که مشکلات را از زمين و آسمان براي آدم مي آورد و طبيعتاً يکي از مشکلات در رزق و روزي است که باعث تنگ شدن مي شود.
شب دوم محرم ثبات قدم در کربلا مقدمه 🏴 ▫️ کربلا، یک میدان جنگ در تاریخ نیست! کربلا، یک میدانِ جنگِ مداوم، در درون توست! ▪️مسیر کربلا یک مسیر جغرافیایی نیست! کربلا یک مدرسه است به وسعت تمام تاریخ! ⚡️کربلا یکبار در جهان بیرون اتفاق افتاده است، ← و بی‌نهایت بار (به تعداد همه‌ی انسانهای خلق شده) در جهان درونشان اتفاق می‌افتد! - آیا تا این لحظه، ثبت‌نام در مدرسه‌ی کربلا برای شما موضوعیت داشته است؟ - آیا درسهای این مدرسه در انتخاب‌های زندگی شما، منشاء اثر بوده است؟ 💥مسیر کربلا را همه نمی‌توانند طی کنند! 💥اما همه تابِ جنگیدن در میدان کربلا را ندارند! 🔥غالباً آدمها تا قبل از خاموشیِ چراغها در شبِ عاشورایِ درونشان، میدان را ترک می‌کنند! ✦ فقــط "راست قامتان" اند که می‌مانند! راست قامتان ..؟ ← آری، آنان که خدا را چنان قورت داده‌اند که هیچ ترسی، پشتشان را خم نمیکند! ▪️راست قامتان، همان اهلِ توحید و توکلند! 🏴 عامل ثبات قدم باعث مي شود که انسان سنگر را حفظ کند و عامل ذکر خدا باعث مي شود که جلو خطرات را بگيرد و اين ذکر سلاح ما مي شود. يکي از اصحاب اميرالمومنين به آقا مطالبي را گفت و امام فرمود: انشاءالله خدا در دنيا و آخرت تو را ثابت قدم بگذارد. ثبات قدم مهم است. در بعضي از زيارت ها هم اين دعا را داريم و در آخرالزمان تاکيد شده است که دعاي غريق (يا الله يا رحمن يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک)را زياد بخوانيد. ثبات قدم يعني اينکه شبهات در دين نتواند انسان را از پاي دربياورد. خار در بيابان ريشه ندارد و سريع کنده مي شود ولي درختاني که در جنگل و بيابان ها هستند سريع کنده نمي شوند و محکم هستند يعني هر چه انسان ريشه دارتر باشد، محکم تر است. در قرآن داريم: افراد پاکيزه (منظور از پاکيزه دين داري است) باورهاي محکمي دارند که مثل درخت ريشه اش در زمين و شاخه اش در آسمان است. در روايت داريم که مثل گل هاي بياباني باشيد نه مثل گل هاي گلخانه. گل هاي گلخانه دراثر يک باد، سريع از بين مي رود. ثبات قدم در جايي مطرح است که انسان در آن نلرزد. گاهي انسان در حال زيارت است، و داشتن ثبات قدم کار راحتي است. گاهي خانمي در خانه اي زندگي مي کند که شوهرش ضد دين است يا فرد در کشوري زندگي مي کند که مرتب در گناه قرار دارد، اين موارد جاي ثبات قدم است. قرآن در سوره ي تحريم در مورد حضرت آسيه همسر فرعون مي فرمايد :اي پيامبر اين زن را براي مومنان مثال بزن. اين زن ثابت قدم در دربار فرعون،اعتقادش را به موسي حفظ کرد. اصحاب کهف در شهري بودند که حاکمان آن ظالم بودند آنها هجرت کردند و از آن شهر بيرون رفتند. حبيب نجار مومن آل ياسين بود. تمام مردم فرستادگان حضرت عيسي را اذيت مي کردند ولي حبيب نجار در مقابل آنها ايستاد، کتک هم خورد ولي ثبات قدمش را از دست نداد و به بهشت رفت. مسلمانان وقتي از مکه به مدينه هجرت کردند چيزي نداشتند و در اثر شکنجه افراد نيمه جاني بودند ولي در مقابل شکنجه ثبات قدم شان را حفظ کردند. در شرايط عادي ثبات قدم داشتن راحت است ولي اگر انسان در شرايط سخت قرار بگيرد، داشتن ثبات قدم سخت است. مصداق ديگر ثبات قدم در جنگ است. خدا مي فرمايد که در جنگ ثابت قدم باشيد و زياد ذکر خدا را بگوييد. در جنگ احد وقتي مسلمانان شکست خوردند و عده اي از مسلمانان شهيد و زخمي شدند و عموي هم پيامبر شهيد شد، مسلمانان در شيار کوهي رفتند و ديدند که دشمنان شعار مي دادند :درود بر هُبَل و پيامبر به مسلمانان گفت که شما هم شعار الله الاَجل بدهيد تا آرام بشويد. در روز عاشورا امام حسين(ع) ذکر لاحول ولا قوة الابالله العلي العظيم را تکرار مي کرد. اگر شما مشکلاتي در زندگي تان داريد ثابت قدم باشيد. در روز عاشورا وقتي جنگ سخت مي شد و دشمنان به آنها حمله مي برد، اصحاب به يکديگر مي گفتند که به حسين نگاه کنيد تا آرام شويد. امام از مرگ هراسي نداشت و آرام بود. بعضي مي گويند که من پنج سال است که به زيارت امام رضا(ع) مي آيم ولي حاجت نمي گيرم، پس سال ديگر نمي آيم. امام حسين(ع) در گودي قتلگاه اين حرف را نزد. امام حسين(ع) تمام فرزندان و اصحابش را از دست داده بود ولي باز مي فرمود : خدايا راضي هستم به رضاي تو. آيا وضعيت شما اين طور است؟ بعضي مي گويند که ايشان امام بودند. بله، ولي اصحاب کهف افراد عادي بودند. يکي از اصحاب امام صادق(ع) را دستگير کردند و گفتند که اسامي شاگردان امام را بگو ولي او اين کار را نکرد. صد و بيست ضربه شلاق به او زدند که در ضربه هاي آخر گوشت بدن او کنده مي شد. ايشان نتوانست طاقت بياورد و گفت که نزنيد، من اعتراف مي کنم. يکي از زنداني ها صداي او را شنيد و فرياد زد که اسامي آنها را نگو، به ياد روزي بيفت که در مقابل خدا بايد جواب بدهي، تو يک نفر هستي. او دوباره گفت که من نمي گويم. شما بدانيد که افراد بي مشکل پيدا نمي شود ولي بدانيد که ب
ايد ثبات قدم داشته باشيد و ذکر خدا را زياد بگوييد. ما در قرآن فقط در مورد ذکر، کلمه ي بسياري را داريم ولي در مورد نماز و قرآن نداريم. امام صادق(ع) مي فرمايد: خدا براي هر چيزي حد گذاشته است مگر ذکر خدا، پس زياد ذکر بگوييد. شما مي توانيد ذکرها را از روي کتاب هاي معتبر که داراي ذکر از معصومين است بخوانيد و نيازي نيست که به افراد متفرقه مراجعه کنيد. خدا در ادامه آيه مي فرمايد :از خدا و پيامبر اطاعت کنيد. يعني تمام کارهاي ديني و شرعي ما، يا بايد مستند به خدا باشد يا مستند به سنت پيامبر باشد. ائمه مي فرمودند که مستند ما خدا يا پيامبر است. درکتاب کافي در باب استناد به قرآن و سنت داريم که امام صادق(ع)مي فرمايد :همه ي کارهاي ما بايد به قرآن يا سنت برگردد. آنها دين را تشريح مي کنند ولي روي حرف خدا و پيامبر حرف نمي زنند. ائمه فرموده اند که اگر براي شما حديثي نقل شد، آنرا با قرآن و سنت تطبيق دهيد و اين احاديث نبايد مخالف با قرآن و سنت باشد. هرچه ما در تاريخ گرفتاري پيدا کرده ايم بخاطر عدم اطاعت از خدا و پيامبر است. يپامبر براي نبردي از مدينه خارج شدند و در بين راه روزه شان را باز کردند و در کنار برکه ي آبي مقداري آب خورند و گفتند که ما مسافر هستيم و بايد روزه مان را باز کنيم. عده اي گفتند که ما اين کار را نمي کنيم يعني آنها از پيامبر پيشي گرفتند. پيامبر به آنها فرمود: شما نافرمان هستيد. پيامبر در جنگ احد به رزمندگان گفت که در اينجا بمانيد و تا من نگفته ام اين منطقه را رها نکنيد ولي آنها با پيروزي اوليه اين منطقه حساس را خالي کردند تا به جمع آوري غنائم بپردازند. اين کار باعث شکست در جنگ احد شد. پيامبر بر جانشيني پس از خودشان تاکيد زيادي کردند. حديث غدير حديث صحيحي است. اَلواني يکي از بزرگان اهل سنت عربستان است که کتابي در بيست جلد نوشته است و احاديث صحيح را درآن جمع آوري کرده است که يک از آن احاديث، حديث غدير است. حديث غدير قابل انکار نيست. فردي پايان نامه اي نوشته است در مورد طبري و روش او (طبري ازعلماي صد سال پيش است)،ايشان مي نويسد که مي گويند :طبري اهل سنت نبوده است و شيعي بوده است. ولي اين طور نيست طيري از اهل سنت بوده است. ايشان کتابي در مورد سند حديث غدير و تواتر آن نوشته است و بخاطر همين به او مي گويند که طبري شيعه بوده است. پيامبردر غدير فرمود: آنچه که لازم بود، به شما گفتم. اگر دنياي اسلام به اين آيه عمل کنند بسياري از اين حکومت هاي مستکبر بر مسلمانان حاکم نمي شوند. چرا اسرائيل در کشورهاي اسلامي دخالت مي کند؟ چرا عربستان اين قدر در مقابل کشورهاي امريکا ذليل است؟ اينها بخاطر اين است که به حرف خدا و پيامبر گوش نکرده اند. خدا در ادامه آيه مي فرمايد: مسلمانان با يکديگر نزاع نکنيد زيرا سست مي شويد و آبروتان مي رود. مقام معظم رهبري هم مي گويند که با يکديگر نزاع نکنيد و وحدت داشته باشيد. اگر کسي مي خواهد در مورد حق تحقيق کند، اين کارخوبي است ولي اگر مي خواهد در خيابان شلوغ کند و اختلاف ايجاد کند، اين کار خوبي نيست.A به جان هم افتادن کارخوبي نيست. بعضي ها فتواهايي مي دهند که مسلمانان به جان هم بيفتند. قرآن در مورد زنده به گور شدن بچه ي مشرکان مي فرمايد: شما به چه گناهي کشته مي شويد؟ بعضي ها چطور فتوا مي دهند که بمب گذاري کنند؟ هر کس که لااله الاالله مي گويد: خونش محترم است. خدا، پيامبر و کعبه بين ما مسلمانان مشترک است.مسيحيان چنين فتواهايي در بين خودشان نمي دهند. بين مسلمانان اختلافات اعتقادي وجود دارد ولي نبايد باعث نزاع و به جان هم افتادن مسلمانان باشد. مناظره و گفتگوخوب است و نبايد جلوي آنرا گرفت. دانشجو حق دارد که تحقيق کند و به نتيجه برسد ولي نزاع باعث مي شود که شما سست بشويد و آبروي تان نمي رود. مسئولان هم بايد در مسائل سياسي به اين دو نکته توجه کنند که باعث نزاع نشود. گاهي ما يک ساعت سخنراني مي کنيم و عده اي قسمت کوچکي از سخنراني را برمي دارند يا آنرا جابجا مي کنند و در سايت مي گذارند. آيا اين کار درست است ؟اين کار بي ديني و بي تقوايي است. در انتهاي آيه مي فرمايد: خدابا صابران است.
❣﷽❣ ◼️ *در دو بخش* *برای کسانی که جلسه روز هم دارند* *شب به اصطلاح تا میدان بردن و وداع* *روز شهادت خوانی* 📿رخسار شهید کربلا را صلوات 📿تقدیم بر آن نگار والا صلوات 📿او زینت عرشو زینت دوش نبی ست 📿بر زینت عرش بر آن دل آرا صلوات (دعای فرج) ⚜اللهم صل علی محمد و آل محمد … السلام علیکم یا اهل بیت النبوه … السلام علیک یا مظلوم یا غریب یا اباعبدالله… یا حسین 3… ⬅️دلارو ببریم حرم یتیمان مسلم ع بیاد دو یادگار مسلم ع که کنار نهر فرات مظلومانه سر از بدنشون جدا کردند … ➖بیا ای دل دمی به کوفه بگذر ➖به طفلان یتیمان واله بنگر ➖میان کوچه سرگردان و حیران ➖غریب و در به در با چشم گریان ➖گهی گویند الا بابا کجایی ➖چرا دنبال طفلانت نیایی ➖همه درها در این شب بسته باشد ➖دل ما جان بابا خسته باشد 🔰اونایی که کربلا رفتن وقتی می خوای از بغداد به سمت کربلا بری … وقتی نگاه میکنی ، بین نخل های خرما دوتا گنبد کوچک پیداست.… (سوال میکنی میگی اینجا کجاست؟) میگن مزار دو ناردانه ی مسلم بن عقیله… (وقتی داخل حرمشون میشی، خدا شاهده نه واعظ میخوای ، نه زیارتنامه خون ،نه روضه خون…) همین که پاتو داخل حرم این دو تا آقا زاده میذاری , دوتا قبر کوچیکو پهلوی هم می بینی آتیش میگیری… 🔺(حالا که دلت آماده است ، یه لحظه رو یاد کنم ناله بزن غریب نوازی کن به یاد یتیمان غریب و مظلوم مسلم ابن عقیل ع)
*بخش دوم* ⏺خدا لعنت کنه حارث رو … کنار نهر فرات چه کرد… ( لحظه ای که اومد سر برادر کوچیکه رو جدا کنه … میگه برادر بزرگتره خودشو انداخت رو پای حارث…) گفت حارث اول سر منو از تن جدا کن ، آخه وقتی که از مادر جدا شدیم… مادرم برادرمو به من سپرد… این برادر امانت منه… (حارث سر برادر بزرگتر رو از تن جدا کرد…) وقتی سر برادر و از تن جدا کرد ، برادر کوچکتر اومد ، کنار شط فرات، خون برادر و به سر و صورت می ماله . گریه می‌ کنه و ناله می‌کنه… (بعد نانجیب سر برادر کوچیکتر رو از تن جدا کرد.) این دو تا برادر تو خون خودشون غلطیدند و از دنیا رفتن… ⬅️ای گرفتارا … آی مریض دارا … این دو تا بچه در خونه خدا آبرو دارند… اگه حاجتمندی بسم الله … اگه جوون داری بسم الله … 📿آی دلای کربلایی اینجا برادر اومد بالین برادر گریه کرد دلا بسوزه برای اون آقایی که اومد بالا‌ سر برادر .. دید علمدار و سقاش زمین افتاده… دست در بدن نداره… بدن پاره پاره ست … فرق سر شکافته ست… تیر به چشم نازنین برادر 🍁گر نخیزی تو زجا ، کار ِحسین سخت تر است 🍁نگران حرمم ، آبرویم در خطر است ( عباس جان) 🍁قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید 🍁بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است (اوج) آخ ناله کرد حسین… فرمود عباسم … *الانَ اِنکسَرَ ظَهری و قَلَّت حیلَتی.." یعنی داداش کمرم شکست … آخ امیدم ناامید شد داداش… عباس جان پاشو دشمن داره هلهله می‌کنه… داداش پاشو دشمن داره سرزنشم میکنه… ⚡️پناه اهل دنیا یا ابالفضل ⚡️به حق دست های بریده یا ابالفضل ⚡️بگیر این دست ها را یا ابالفضل ⚡️بده حاجت ما را یا اباالفضل ۲ ⚡️یا ابالفضل ⚡️یا ابالفضل ⏺ناله داری به قصد فرج امام زمانت عج از سویدای دلت ناله بزن بگو یا حسین … یا حسین یا حسین ⬇️موقع نشر صلوات حذف نشه لطفا⬇️ 🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
منبر مستند روضه طفلان بخش تا شهادت 🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸 ✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند. وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند. 👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند : پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند. عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت : 📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》 ♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سخت‏گیرى كن! 📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》 ♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى‏ گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى‏ آوردند. 📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ : يَا أَخِي! قَدْ طَالَ‏ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》 ♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت : اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد. 📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ! فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ : يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》 ♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد. در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت : اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى ‏شناسى؟!! زندانبان جواب داد : 📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》 ♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است! پسر گفت : 📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》 ♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى ‏شناسى؟ زندانبان در جواب گفت : 📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》 ♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مى‌كنند! پسر گفت : 📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》 ♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟ زندانبان جواب داد : 📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》 ♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است! در آخر پسر گفت : 📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》 ♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى‌ گيرى! 📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》 ♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت : جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)! اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مى‌خواهيد برويد. [زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]شب كه فرا رسید، زندانبان آمدو همراه خود دو قرص نا
ن جو و كوزه ای آب آورد و راه را به آنان نشان داد و گفت : 📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》 ♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد. پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا این‌که در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود. پس به او گفتند : 📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا! أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》 ♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت. پیرزن گفت : 📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》 ♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟ من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم. آنان گفتند : 📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》 ♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم. پيرزن گفت : 📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》 ♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اين‌جا ببيند و بكشد. آن دو گفتند : 📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》 ♦️ما فقط‍‌ يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت. پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند. هنگامی که پاره‌اى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود. داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت : 📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》 ♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مى‌گيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم. پيرزن گفت : 📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》 ♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد. داماد گفت : 📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》 ♦️می بینم که تو از آنها حمايت مى‌كنى‌؟ گویی از اين ماجرا خبر دارى‌؟ بايد تو را نزد امير ببرم. پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مى‌خواهد؟! داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید. نيمه‌ شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛ 📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》 ♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید. در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت : 📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》 ♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد. در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى‌؟ داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟ آن دو گفتند : 📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》 ♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟ وی گفت : آرى! آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟! وی گفت : بلى! پس آن دو گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》 ♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.داماد پيرزن گفت : 📋《مِنَ اَلْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَىاَ
لْمَوْتِ وَقَعْتُمَا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَظْفَرَنِي بِكُمَا》 ♦️از دام مرگ گريخته‌ايد و به دام مرگ درآمده‌ايد! خدا را سپاس كه شما را به چنگ من انداخت. آنگاه برخاست و دستان آنها را بست و آنان تمام شب را در اسارت به سر بردند.
منبر طفلان مستند شهادت خوانی صبح که شد، وی به غلام سياهى كه (فليح) نام داشت فرمان داد كه كودكان را لب رود فرات برده و گردن آنان را بزند و سرشان را نزد وی بياورد تا نزد ابن زياد برده و دو هزار درهم جايزه بگيرد. پس غلام سياه شمشير به دست، آنان را جلو انداخت. پس آنگاه كه از خانه فاصله گرفتند، يكى از برادران به او گفت : اى غلام سياه! تو چقدر شبيه بلال حبشى، مؤذن پيامبر اکرم(ص) هستى. غلام سياه گفت : مولاى من فرمان قتل شما را داده است، شما چه‌ كسى هستيد؟ كودكان گفتند : ما از خاندان پيامبر تو حضرت محمد(ص) هستيم، که از بيم كشته شدن از زندان ابن زیاد فرار كرديم و آن پيرزن به ما پناه داد و اكنون ارباب تو قصد قتل ما را دارد. غلام سياه در این هنگام، خود را به پاى آنان انداخت و پای آنها را بوسه زد و گفت : 📋《يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى(ص)! وَاَللَّهِ لاَ يَكُونُ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمِي فِي اَلْقِيَامَةِ》 ♦️اى خاندان محمد مصطفى(ص)! نمى‌ خواهم پيامبر خدا(ص) در روز قيامت دشمنم باشد. سپس شمشیر را به زمین انداخت و خود را به رود فرات انداخت. در این هنگام صداى اربابش آمد که فریاد می زد : از دستورم سر باز زدى‌؟! غلام سياه جواب داد : من مطيع تو هستم تا هنگامى كه مطيع خداوند باشى، آنگاه كه تو معصيت خدا مى‌كنى، در دنيا و آخرت از تو روى‌ گردانم. سپس مرد فاسق، به پسر خود دستور داد تا کار ناتمام غلامش را تمام کند، که او نیز خودداری نمود و ناچار خود او دست به کار شد و شمشير را برداشت و كودكان را نیز با خود به نزدیک فرات همراه ساخت. 📋《فَلَمَّا صَارَ إِلَى شَاطِئِ اَلْفُرَاتِ سَلَّ اَلسَّيْفَ مِنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ اَلْغُلاَمَانِ إِلَى اَلسَّيْفِ مَسْلُولاً اِغْرَوْرَقَتْ أَعْيُنُهُمَا وَ قَالاَ لَهُ : يَا شَيْخُ! اِنْطَلِقْ بِنَا إِلَى اَلسُّوقِ وَ اِسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لاَ تُرِدْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ غَداً》 ♦️پس هنگامی که وی به لب فرات رسید، شمشیر از غلاف کشید. هنگامی که چشم طفلان مسلم(ع) به تيغ تيز او افتاد، گريه كردند و به او گفتند : اى شيخ! ما را در بازار بردگان ببر و به سخنان ما گوش بده و در آنجا ما را بفروش! چرا مى‌خواهى پيامبر اکرم(ص) در روز رستاخيز دشمن تو باشد؟ وی گفت : 📋《لاَ! وَلَكِنْ أَقْتُلُكُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِكُمَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَيْنِ》 ♦️نه! من شما را خواهم کشت و مى‌خواهم براى بردن سرتان نزد ابن زياد پاداش دوهزار درهم بگيرم. آنان گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟》 ♦️آيا به خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) نمى‌انديشى‌؟ وی گفت : شما هيچ ارتباطى با پيامبر(ص) نداريد. آنان گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! فَائْتِ بِنَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ حَتَّى يَحْكُمَ فِينَا بِأَمْرِهِ》 ♦️ای شیخ! پس ما را نزد ابن زياد ببر تا او درباره ما حکم کند. وی گفت : 📋《مَا بِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِلاَّ اَلتَّقَرُّبُ إِلَيْهِ بِدَمِكُمَا》 ♦️من مى‌خواهم با خون شما نزد امير مقرب شوم! آنان گفتند : 📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا؟》 ♦️اى شيخ! به خردسالى ما رحم نمى‌كنی؟ وی گفت : 📋《مَا جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمَا فِي قَلْبِي مِنَ اَلرَّحْمَةِ شَيْئاً》 ♦️خداوند در قلب من مهر و محبت نگذاشته است. در این هنگام طفلان مسلم گفتند : پس مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم. وی گفت : اگر اين كار براى شما حاصلى دارد، هرچقدر كه مى‌خواهيد،عبادت كنيد. آنگاه آنان چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان دوختند و ندا برآوردند و گفتند : 📋《يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ! يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ! اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ بِالْحَقِّ》 ♦️ای احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى كن! سپس مرد فاسق به هر دو طفل حمله کرد و ابتدا گردن برادر بزرگ و سپس گردن برادر کوچک را از تن جدا کرد و سر آنها را در توبره گذاشت و سپس بدنهای بى سر آنان را در فرات انداخت. سپس سرهاى طفلان مسلم را نزد عبيدالله بن زياد برد. ابن زیاد با عصاى خيزران به دست، روى تخت نشسته بود و وقتى چشمان او به سرهاى بريده افتاد، از جای خود برخاست و سپس نشست و گفت : 📋《اَلْوَيْلُ لَكَ! أَيْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا؟》 ♦️واى بر تو! آنان را در كجا يافتى‌؟ وی گفت : پيرزنى از خويشان من ميزبان آنان شده بود. عبيدالله بن زیاد گفت : حق ميزبانى را رعايت نكردى‌ شیخ؟ وی گفت : نه، ای امیر!سپس عبیدالله به او گفت : کودکان به تو چه گفتند؟ وی گفت : آنان تقاضا كردند که آنها را به بازار برده‌ فروشان ببرم و پيامبر(ص) را در روز قيامت دشمن خويش نسازم! عبيدالله گفت : تو در پاسخ چه گفتى‌؟ وی گفت : من به آنان گفتم شما را به قتل مى‌رسانم و با برد
ن سرهاتان نزد امير دو هزار درهم جايزه گيرم. عبيدالله گفت : آنان ديگر چه بر زبان آوردند؟ وی گفت : آن دو طفل گفتند : ما را پيش عبيدالله بن زياد ببر و بگذار او درباره ما فرمان دهد. عبيدالله پرسيد : تو چه پاسخى دادى‌؟ وی گفت : من نیز گفتم كه مى‌خواهم با قتل شما دو تن به امير نزديكتر شوم. عبيدالله گفت : چرا آنان را نزد من نياوردى كه دو چندان پاداش بدهم‌؟ وی گفت : دلم جز ريختن خون آنان به منظور تقرب راه نداد. عبيدالله پرسيد : آنان ديگر با تو چه گفت‌ وگويى داشتند؟ وی گفت که آن دو طفل گفتند : اى شيخ! خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) را فراموش نكن. عبيدالله پرسيد : تو در جواب چه گفتى‌؟ وی گفت که به آنها گفتم : اصلا شما با پيامبر(ص) خويشاوند نيستيد. عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر به تو چه گفتند؟وی گفت : از من خواستند كه به خردسالى‌ شان رحم كنم. عبيدالله گفت : تو هم هيچ رحم نكردى؟ وی گفت : نه! به آنان گفتم كه خدا در قلب من مهر و مروت نگذاشته است. عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر چه شنيدى‌؟ شيخ گفت : از من خواستند تا مهلت دهم چند ركعت نماز بخوانند. و من گفتم : اگر براى شما سودمند است، هر چه‌ قدر دوست داريد، نماز بخوانيد. عبيدالله گفت : آنان بعد از نمازشان چه بر زبان آوردند؟ وی گفت : يتيمان رو به آسمان چنين گفتند : يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى فرما! عبيدالله گفت : خداوند بين تو و آنان به حق داورى خواهد كرد. آنگاه عبیدالله بن زیاد فرياد برآورد : كيست که اين فاسق را به سزای عملش برساند؟ مردى از اهالى شام بلند شد و گفت : من حاضرم! عبيدالله گفت : 📋《فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي قَتَلَ فِيهِ اَلْغُلاَمَيْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لاَ تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ》 ♦️او را به همان‌جايى ببر كه اين كودكان را به قتل رسانده و آنگاه گردن او را بزن و خونش را روى خون آنان بريز و بى درنگ سرش را نزد من بياور و آن مرد شامى نیز چنين كرد. او سر شيخ فاسق را نزد عبيدالله آورد، سپس سرش را بر نيزه نشاندند، در حالی که كودكان شهر با تير و سنگ آن را نشانه مى‌گرفتند و مى‌گفتند : 📋《هَذَا قَاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)》 ♦️اين قاتل ذريّه رسول خدا(ص) است.(۱) {وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ} 📝شعر : این مزار لاله های مسلم است این دو غنچه روی ماه مسلم است این دو طفلان کودکان مسلمند این دو گل آرام جان مسلمند این دو طفل بی گناه نازنین جسمشان شد غرق خون در این زمین دست گلچین این دو را چیده است این دو کودک خونشان جوشیده است رو چو اندر دشت صحرا کرده اند وقت آخر یاد بابا کرده اند آن دو را بردند سوی قتلگاه هر دو کشتند بی جرم و گناه هر دو قربانی جانان گشته اند با لبان تشنه قربان گشته اند 👤علی انسانی 📚منبع : ۱)امالی شیخ صدوق، ص۸۳