ايد ثبات قدم داشته باشيد و ذکر خدا را زياد بگوييد. ما در قرآن فقط در مورد ذکر، کلمه ي بسياري را داريم ولي در مورد نماز و قرآن نداريم. امام صادق(ع) مي فرمايد: خدا براي هر چيزي حد گذاشته است مگر ذکر خدا، پس زياد ذکر بگوييد. شما مي توانيد ذکرها را از روي کتاب هاي معتبر که داراي ذکر از معصومين است بخوانيد و نيازي نيست که به افراد متفرقه مراجعه کنيد.
خدا در ادامه آيه مي فرمايد :از خدا و پيامبر اطاعت کنيد. يعني تمام کارهاي ديني و شرعي ما، يا بايد مستند به خدا باشد يا مستند به سنت پيامبر باشد. ائمه مي فرمودند که مستند ما خدا يا پيامبر است. درکتاب کافي در باب استناد به قرآن و سنت داريم که امام صادق(ع)مي فرمايد :همه ي کارهاي ما بايد به قرآن يا سنت برگردد. آنها دين را تشريح مي کنند ولي روي حرف خدا و پيامبر حرف نمي زنند. ائمه فرموده اند که اگر براي شما حديثي نقل شد، آنرا با قرآن و سنت تطبيق دهيد و اين احاديث نبايد مخالف با قرآن و سنت باشد. هرچه ما در تاريخ گرفتاري پيدا کرده ايم بخاطر عدم اطاعت از خدا و پيامبر است. يپامبر براي نبردي از مدينه خارج شدند و در بين راه روزه شان را باز کردند و در کنار برکه ي آبي مقداري آب خورند و گفتند که ما مسافر هستيم و بايد روزه مان را باز کنيم. عده اي گفتند که ما اين کار را نمي کنيم يعني آنها از پيامبر پيشي گرفتند. پيامبر به آنها فرمود: شما نافرمان هستيد.
پيامبر در جنگ احد به رزمندگان گفت که در اينجا بمانيد و تا من نگفته ام اين منطقه را رها نکنيد ولي آنها با پيروزي اوليه اين منطقه حساس را خالي کردند تا به جمع آوري غنائم بپردازند. اين کار باعث شکست در جنگ احد شد. پيامبر بر جانشيني پس از خودشان تاکيد زيادي کردند. حديث غدير حديث صحيحي است. اَلواني يکي از بزرگان اهل سنت عربستان است که کتابي در بيست جلد نوشته است و احاديث صحيح را درآن جمع آوري کرده است که يک از آن احاديث، حديث غدير است. حديث غدير قابل انکار نيست. فردي پايان نامه اي نوشته است در مورد طبري و روش او (طبري ازعلماي صد سال پيش است)،ايشان مي نويسد که مي گويند :طبري اهل سنت نبوده است و شيعي بوده است. ولي اين طور نيست طيري از اهل سنت بوده است. ايشان کتابي در مورد سند حديث غدير و تواتر آن نوشته است و بخاطر همين به او مي گويند که طبري شيعه بوده است. پيامبردر غدير فرمود: آنچه که لازم بود، به شما گفتم.
اگر دنياي اسلام به اين آيه عمل کنند بسياري از اين حکومت هاي مستکبر بر مسلمانان حاکم نمي شوند. چرا اسرائيل در کشورهاي اسلامي دخالت مي کند؟ چرا عربستان اين قدر در مقابل کشورهاي امريکا ذليل است؟ اينها بخاطر اين است که به حرف خدا و پيامبر گوش نکرده اند. خدا در ادامه آيه مي فرمايد: مسلمانان با يکديگر نزاع نکنيد زيرا سست مي شويد و آبروتان مي رود. مقام معظم رهبري هم مي گويند که با يکديگر نزاع نکنيد و وحدت داشته باشيد. اگر کسي مي خواهد در مورد حق تحقيق کند، اين کارخوبي است ولي اگر مي خواهد در خيابان شلوغ کند و اختلاف ايجاد کند، اين کار خوبي نيست.A به جان هم افتادن کارخوبي نيست. بعضي ها فتواهايي مي دهند که مسلمانان به جان هم بيفتند. قرآن در مورد زنده به گور شدن بچه ي مشرکان مي فرمايد: شما به چه گناهي کشته مي شويد؟ بعضي ها چطور فتوا مي دهند که بمب گذاري کنند؟ هر کس که لااله الاالله مي گويد: خونش محترم است. خدا، پيامبر و کعبه بين ما مسلمانان مشترک است.مسيحيان چنين فتواهايي در بين خودشان نمي دهند. بين مسلمانان اختلافات اعتقادي وجود دارد ولي نبايد باعث نزاع و به جان هم افتادن مسلمانان باشد. مناظره و گفتگوخوب است و نبايد جلوي آنرا گرفت. دانشجو حق دارد که تحقيق کند و به نتيجه برسد ولي نزاع باعث مي شود که شما سست بشويد و آبروي تان نمي رود. مسئولان هم بايد در مسائل سياسي به اين دو نکته توجه کنند که باعث نزاع نشود. گاهي ما يک ساعت سخنراني مي کنيم و عده اي قسمت کوچکي از سخنراني را برمي دارند يا آنرا جابجا مي کنند و در سايت مي گذارند. آيا اين کار درست است ؟اين کار بي ديني و بي تقوايي است. در انتهاي آيه مي فرمايد: خدابا صابران است.
❣﷽❣
◼️ #روضه_طفلان_مسلم_ع
*در دو بخش*
*برای کسانی که جلسه روز هم دارند*
*شب به اصطلاح تا میدان بردن و وداع*
*روز شهادت خوانی*
📿رخسار شهید کربلا را صلوات
📿تقدیم بر آن نگار والا صلوات
📿او زینت عرشو زینت دوش نبی ست
📿بر زینت عرش بر آن دل آرا صلوات
(دعای فرج)
⚜اللهم صل علی محمد و آل محمد …
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه …
السلام علیک یا مظلوم یا غریب یا اباعبدالله…
یا حسین 3…
⬅️دلارو ببریم حرم یتیمان مسلم ع
بیاد دو یادگار مسلم ع که کنار نهر فرات مظلومانه سر از بدنشون جدا کردند …
➖بیا ای دل دمی به کوفه بگذر
➖به طفلان یتیمان واله بنگر
➖میان کوچه سرگردان و حیران
➖غریب و در به در با چشم گریان
➖گهی گویند الا بابا کجایی
➖چرا دنبال طفلانت نیایی
➖همه درها در این شب بسته باشد
➖دل ما جان بابا خسته باشد
🔰اونایی که کربلا رفتن
وقتی می خوای از بغداد به سمت کربلا بری …
وقتی نگاه میکنی ، بین نخل های خرما دوتا گنبد کوچک پیداست.…
(سوال میکنی میگی اینجا کجاست؟)
میگن مزار دو ناردانه ی مسلم بن عقیله…
(وقتی داخل حرمشون میشی، خدا شاهده نه واعظ میخوای ، نه زیارتنامه خون ،نه روضه خون…)
همین که پاتو داخل حرم این دو تا آقا زاده میذاری , دوتا قبر کوچیکو پهلوی هم می بینی آتیش میگیری…
🔺(حالا که دلت آماده است ، یه لحظه رو یاد کنم ناله بزن غریب نوازی کن به یاد یتیمان غریب و مظلوم مسلم ابن عقیل ع)
*بخش دوم*
⏺خدا لعنت کنه حارث رو … کنار نهر فرات چه کرد…
( لحظه ای که اومد سر برادر کوچیکه رو جدا کنه … میگه برادر بزرگتره خودشو انداخت رو پای حارث…)
گفت حارث اول سر منو از تن جدا کن ، آخه وقتی که از مادر جدا شدیم… مادرم برادرمو به من سپرد… این برادر امانت منه…
(حارث سر برادر بزرگتر رو از تن جدا کرد…)
وقتی سر برادر و از تن جدا کرد ، برادر کوچکتر اومد ، کنار شط فرات، خون برادر و به سر و صورت می ماله . گریه می کنه و ناله میکنه…
(بعد نانجیب سر برادر کوچیکتر رو از تن جدا کرد.)
این دو تا برادر تو خون خودشون غلطیدند و از دنیا رفتن…
⬅️ای گرفتارا … آی مریض دارا …
این دو تا بچه در خونه خدا آبرو دارند…
اگه حاجتمندی بسم الله … اگه جوون داری بسم الله …
📿آی دلای کربلایی
اینجا برادر اومد بالین برادر گریه کرد
دلا بسوزه برای اون آقایی که اومد بالا سر برادر ..
دید علمدار و سقاش زمین افتاده… دست در بدن نداره… بدن پاره پاره ست … فرق سر شکافته ست… تیر به چشم نازنین برادر
🍁گر نخیزی تو زجا ، کار ِحسین سخت تر است
🍁نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
( عباس جان)
🍁قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید
🍁بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
(اوج) آخ ناله کرد حسین… فرمود عباسم …
*الانَ اِنکسَرَ ظَهری و قَلَّت حیلَتی.."
یعنی داداش کمرم شکست …
آخ امیدم ناامید شد داداش…
عباس جان پاشو دشمن داره هلهله میکنه…
داداش پاشو دشمن داره سرزنشم میکنه…
⚡️پناه اهل دنیا یا ابالفضل
⚡️به حق دست های بریده یا ابالفضل
⚡️بگیر این دست ها را یا ابالفضل
⚡️بده حاجت ما را یا اباالفضل ۲
⚡️یا ابالفضل
⚡️یا ابالفضل
⏺ناله داری به قصد فرج امام زمانت عج از سویدای دلت ناله بزن بگو یا حسین …
یا حسین
یا حسین
⬇️موقع نشر صلوات حذف نشه لطفا⬇️
🌹هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🌹
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
منبر مستند روضه طفلان بخش تا شهادت
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸
✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند.
وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند.
👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند :
پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند.
عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت :
📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》
♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگیرى كن!
📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》
♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى آوردند.
📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ :
يَا أَخِي! قَدْ طَالَ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》
♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت :
اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد.
📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ!
فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ :
يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》
♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد.
در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت :
اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى شناسى؟!!
زندانبان جواب داد :
📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》
♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى شناسى؟
زندانبان در جواب گفت :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》
♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مىكنند!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟
زندانبان جواب داد :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》
♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است!
در آخر پسر گفت :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》
♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى گيرى!
📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》
♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت :
جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)!
اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مىخواهيد برويد.
[زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]شب كه فرا رسید، زندانبان آمدو همراه خود دو قرص نا
ن جو و كوزه ای آب آورد و راه را به
آنان نشان داد و گفت :
📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》
♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد.
پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا اینکه در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود.
پس به او گفتند :
📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا!
أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت.
پیرزن گفت :
📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》
♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟
من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم.
آنان گفتند :
📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم.
پيرزن گفت :
📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》
♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اينجا ببيند و بكشد.
آن دو گفتند :
📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما فقط يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت.
پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند.
هنگامی که پارهاى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود.
داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت :
📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》
♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مىگيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم.
پيرزن گفت :
📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》
♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد.
داماد گفت :
📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》
♦️می بینم که تو از آنها حمايت مىكنى؟
گویی از اين ماجرا خبر دارى؟ بايد تو را نزد امير ببرم.
پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مىخواهد؟!
داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید.
نيمه شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛
📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》
♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید.
در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت :
📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》
♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد.
در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى؟
داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟
آن دو گفتند :
📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》
♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟
وی گفت : آرى!
آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟!
وی گفت : بلى!
پس آن دو گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.داماد پيرزن گفت :
📋《مِنَ اَلْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَىاَ
لْمَوْتِ وَقَعْتُمَا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَظْفَرَنِي بِكُمَا》
♦️از دام مرگ گريختهايد و به دام مرگ درآمدهايد! خدا را سپاس كه شما را به چنگ من انداخت.
آنگاه برخاست و دستان آنها را بست و آنان تمام شب را در اسارت به سر بردند.
منبر طفلان مستند شهادت خوانی
صبح که شد، وی به غلام سياهى كه (فليح) نام داشت فرمان داد كه كودكان را لب رود فرات برده و گردن آنان را بزند و سرشان را نزد وی بياورد تا نزد ابن زياد برده و دو هزار درهم جايزه بگيرد.
پس غلام سياه شمشير به دست، آنان را جلو انداخت.
پس آنگاه كه از خانه فاصله گرفتند، يكى از برادران به او گفت :
اى غلام سياه! تو چقدر شبيه بلال حبشى، مؤذن پيامبر اکرم(ص) هستى.
غلام سياه گفت : مولاى من فرمان قتل شما را داده است، شما چه كسى هستيد؟
كودكان گفتند : ما از خاندان پيامبر تو حضرت محمد(ص) هستيم، که از بيم كشته شدن از زندان ابن زیاد فرار كرديم و آن پيرزن به ما پناه داد و اكنون ارباب تو قصد قتل ما را دارد.
غلام سياه در این هنگام، خود را به پاى آنان انداخت و پای آنها را بوسه زد و گفت :
📋《يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى(ص)! وَاَللَّهِ لاَ يَكُونُ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمِي فِي اَلْقِيَامَةِ》
♦️اى خاندان محمد مصطفى(ص)! نمى خواهم پيامبر خدا(ص) در روز قيامت دشمنم باشد.
سپس شمشیر را به زمین انداخت و خود را به رود فرات انداخت.
در این هنگام صداى اربابش آمد که فریاد می زد :
از دستورم سر باز زدى؟!
غلام سياه جواب داد : من مطيع تو هستم تا هنگامى كه مطيع خداوند باشى، آنگاه كه تو معصيت خدا مىكنى، در دنيا و آخرت از تو روى گردانم.
سپس مرد فاسق، به پسر خود دستور داد تا کار ناتمام غلامش را تمام کند، که او نیز خودداری نمود و ناچار خود او دست به کار شد و شمشير را برداشت و كودكان را نیز با خود به نزدیک فرات همراه ساخت.
📋《فَلَمَّا صَارَ إِلَى شَاطِئِ اَلْفُرَاتِ سَلَّ اَلسَّيْفَ مِنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ اَلْغُلاَمَانِ إِلَى اَلسَّيْفِ مَسْلُولاً اِغْرَوْرَقَتْ أَعْيُنُهُمَا وَ قَالاَ لَهُ : يَا شَيْخُ! اِنْطَلِقْ بِنَا إِلَى اَلسُّوقِ وَ اِسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لاَ تُرِدْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ غَداً》
♦️پس هنگامی که وی به لب فرات رسید، شمشیر از غلاف کشید.
هنگامی که چشم طفلان مسلم(ع) به تيغ تيز او افتاد، گريه كردند و به او گفتند : اى شيخ! ما را در بازار بردگان ببر و به سخنان ما گوش بده و در آنجا ما را بفروش! چرا مىخواهى پيامبر اکرم(ص) در روز رستاخيز دشمن تو باشد؟
وی گفت :
📋《لاَ! وَلَكِنْ أَقْتُلُكُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِكُمَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَيْنِ》
♦️نه! من شما را خواهم کشت و مىخواهم براى بردن سرتان نزد ابن زياد پاداش دوهزار درهم بگيرم.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟》
♦️آيا به خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) نمىانديشى؟
وی گفت : شما هيچ ارتباطى با پيامبر(ص) نداريد.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَائْتِ بِنَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ حَتَّى يَحْكُمَ فِينَا بِأَمْرِهِ》
♦️ای شیخ! پس ما را نزد ابن زياد ببر تا او درباره ما حکم کند.
وی گفت :
📋《مَا بِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِلاَّ اَلتَّقَرُّبُ إِلَيْهِ بِدَمِكُمَا》
♦️من مىخواهم با خون شما نزد امير مقرب شوم!
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا؟》
♦️اى شيخ! به خردسالى ما رحم نمىكنی؟
وی گفت :
📋《مَا جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمَا فِي قَلْبِي مِنَ اَلرَّحْمَةِ شَيْئاً》
♦️خداوند در قلب من مهر و محبت نگذاشته است.
در این هنگام طفلان مسلم گفتند :
پس مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم.
وی گفت : اگر اين كار براى شما حاصلى دارد، هرچقدر كه مىخواهيد،عبادت كنيد.
آنگاه آنان چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان دوختند و ندا برآوردند و گفتند :
📋《يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ! يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ! اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ بِالْحَقِّ》
♦️ای احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى كن!
سپس مرد فاسق به هر دو طفل حمله کرد و ابتدا گردن برادر بزرگ و سپس گردن برادر کوچک را از تن جدا کرد و سر آنها را در توبره گذاشت و سپس بدنهای بى سر آنان را در فرات انداخت.
سپس سرهاى طفلان مسلم را نزد عبيدالله بن زياد برد.
ابن زیاد با عصاى خيزران به دست، روى تخت نشسته بود و وقتى چشمان او به سرهاى بريده افتاد، از جای خود برخاست و سپس نشست و گفت :
📋《اَلْوَيْلُ لَكَ! أَيْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا؟》
♦️واى بر تو! آنان را در كجا يافتى؟
وی گفت : پيرزنى از خويشان من ميزبان آنان شده بود.
عبيدالله بن زیاد گفت : حق ميزبانى را رعايت نكردى شیخ؟
وی گفت : نه، ای امیر!سپس عبیدالله به او گفت : کودکان به تو چه گفتند؟
وی گفت : آنان تقاضا كردند که آنها
را به بازار برده فروشان ببرم و پيامبر(ص) را در روز قيامت دشمن خويش نسازم!
عبيدالله گفت : تو در پاسخ چه گفتى؟
وی گفت : من به آنان گفتم شما را به قتل مىرسانم و با برد
ن سرهاتان نزد امير دو هزار درهم جايزه گيرم.
عبيدالله گفت : آنان ديگر چه بر زبان آوردند؟
وی گفت :
آن دو طفل گفتند : ما را پيش عبيدالله بن زياد ببر و بگذار او درباره ما فرمان دهد.
عبيدالله پرسيد : تو چه پاسخى دادى؟
وی گفت : من نیز گفتم كه مىخواهم با قتل شما دو تن به امير نزديكتر شوم.
عبيدالله گفت : چرا آنان را نزد من نياوردى كه دو چندان پاداش بدهم؟
وی گفت : دلم جز ريختن خون آنان به منظور تقرب راه نداد.
عبيدالله پرسيد : آنان ديگر با تو چه گفت وگويى داشتند؟
وی گفت که آن دو طفل گفتند : اى شيخ! خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) را فراموش نكن.
عبيدالله پرسيد : تو در جواب چه گفتى؟
وی گفت که به آنها گفتم : اصلا شما با پيامبر(ص) خويشاوند نيستيد.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر به تو چه گفتند؟وی گفت : از من خواستند كه به خردسالى شان رحم كنم.
عبيدالله گفت : تو هم هيچ رحم نكردى؟
وی گفت : نه! به آنان گفتم كه خدا در قلب من مهر و مروت نگذاشته است.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر چه شنيدى؟
شيخ گفت : از من خواستند تا مهلت دهم چند ركعت نماز بخوانند.
و من گفتم : اگر براى شما سودمند است، هر چه قدر دوست داريد، نماز بخوانيد.
عبيدالله گفت : آنان بعد از نمازشان چه بر زبان آوردند؟
وی گفت : يتيمان رو به آسمان چنين گفتند :
يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين!
ميان ما و او به حق داورى فرما!
عبيدالله گفت : خداوند بين تو و آنان به حق داورى خواهد كرد.
آنگاه عبیدالله بن زیاد فرياد برآورد :
كيست که اين فاسق را به سزای عملش برساند؟
مردى از اهالى شام بلند شد و گفت : من حاضرم!
عبيدالله گفت :
📋《فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي قَتَلَ فِيهِ اَلْغُلاَمَيْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لاَ تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ》
♦️او را به همانجايى ببر كه اين كودكان را به قتل رسانده و آنگاه گردن او را بزن و خونش را روى خون آنان بريز و بى درنگ سرش را نزد من بياور و آن مرد شامى نیز چنين كرد.
او سر شيخ فاسق را نزد عبيدالله آورد، سپس سرش را بر نيزه نشاندند، در حالی که كودكان شهر با تير و سنگ آن را نشانه مىگرفتند و مىگفتند :
📋《هَذَا قَاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)》
♦️اين قاتل ذريّه رسول خدا(ص) است.(۱)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
این مزار لاله های مسلم است
این دو غنچه روی ماه مسلم است
این دو طفلان کودکان مسلمند
این دو گل آرام جان مسلمند
این دو طفل بی گناه نازنین
جسمشان شد غرق خون در این زمین
دست گلچین این دو را چیده است
این دو کودک خونشان جوشیده است
رو چو اندر دشت صحرا کرده اند
وقت آخر یاد بابا کرده اند
آن دو را بردند سوی قتلگاه
هر دو کشتند بی جرم و گناه
هر دو قربانی جانان گشته اند
با لبان تشنه قربان گشته اند
👤علی انسانی
📚منبع :
۱)امالی شیخ صدوق، ص۸۳
بحث عاقبت بخيري است. خيلي بحث مهمي است. غالباً وقتي ميخواهيم دعا کنيم ميگوييم: الهي عاقبت بخير بشوي! از اغلب بزرگان و مراجع و حتي از خود ما گاهي سؤال ميکنند: چه دعايي کنيم؟ ميگوييم: دعا کنيد انشاءالله عاقبت شما ختم بخير شود. اين ريشه در روايات و آيات دارد. بحث خيلي گسترده است و ببينيم تا کجا ميرسيم. «العبد يُدَبِّر و الله يُقدر» آدم برنامهريزي ميکند ولي تقدير يک چيز ديگر ميشود. من تصور نميکردم امروز خدمت شما باشم. ولي توفيقي شد که امروز هم در خدمت شما باشم. همه ما متعدد هستيم ولي از يک چيز سخن ميگوييم.
اهميت اين بحث در قرآن کريم اين است که قرآن کريم ميفرمايد: يکي از دعاهاي حضرت ابراهيم اين بود. «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» (شعرا/83) خدايا مرا به صالحين ملحق کن. يعني همان پايان کار و فرجام نيک! حضرت يوسف فرمود: «تَوَفَّنِي مُسْلِماً» (يوسف/101) خدايا مرا مسلمان بميران. حضرت ابراهيم يکوقتي فرزندان خود را جمع کرد، «وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ» (بقره/132) به فرزندانش از جمله يعقوب سفارش کرد. فرمود: «يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ» خدا به شما دين داده و آغاز خوبي داشتيد. «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» مواظب باشيد پايان خوبي داشته باشيد. فرجام نيک داشته باشيد. باز در آيات قرآن هست «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (اعراف/128) عاقبت براي اهل تقواست. پيغمبر گرامي اسلام در حديثي سه مرتبه فرمودند: «العمل بخواتيمه، العمل بخواتيمه، العمل بخواتيمه» يعني کار با پايانش ارزيابي ميشود. در شهرداري ميگويند: پايان کار. کسي پايان کار را بگيرد مهم است. و الا شروع کار که همه يک زمين ميخرند و گودبرداري ميکنند، اينکه کي تمام ميشود، مهم است.
در روايت ديگري هست که اميرالمؤمنين فرمودند: «إنَّ حَقيقَةَ السَّعادَةِ» ميدانيد سعادت چيست؟ «أن يُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ» (معاني الاخبار/ص345/ح1) اينکه انسان سعيد بميرد. پايان کارش با سعادت تمام شود. «و إنَّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ» نهايت بدبختي هم اين است که انسان بدبخت از دنيا برود. به عبارت ديگر در روايات ميخواهد بگويد: زود در مورد بدي و خوبي افراد قضاوت نکنيد. پايان کار مهم است. چه کسي فکر ميکرد حر به آنجا برسد؟ در همين انقلاب جناب طيب حاج رضايي، چه کسي فکر ميکرد به اين فرجام برسد که امام رهبر کبير انقلاب سفارش نماز خواندن برايش بکند؟ رد مظالم برايش بدهد. چه کسي فکر ميکرد بلعم باعورا اينطور سقوط کند؟ اولين مصداق و بزرگترين مصداق خود شيطان با شش هزار سال عبادت است.
من يکوقتي ديدم آقايي ريزشيهايي از ائمه را جمع آوري کرده است. ريزشيها، يعني کساني که از کنار ائمه فرو ريختند. به هر دليلي سقوط کردند و عاقبت بخير نشدند. يا مکتب باز کردند يا خودشان ادعايي کردند. مثل علي بن ابي حمزه بطائني، مثل احمد بن هلال، مثل ابوالخطاب که ائمه اينها را لعنت کردند. اينها کساني بودند که با امام بودند. کافر نبودند. کنار امام بودند. سابقهي حج و نماز در پروندهشان بود اما منحرف شدند و سقوط کردند. در همين انقلاب هم زياد ديديم کساني که با حضرت امام از پاريس آمدند، همه کنار امام نماندند. لذا خيلي مهم است و مردم هم خيلي در مورد عوامل عاقبت بخيري و اسباب آن و همچنين نقطهي مقابلش آن چيزي که انسان را به شر و سوء منجر ميکند، سؤال ميکنند.
من روايتي را از رسول خدا بخوانم. بعد عوامل عاقبت بخيري را بگويم. حضرت ميفرمايد: «لا يزال المؤمن خائفا من سوء العاقبة» مؤمن دائماً بايد نگراني داشته باشد و آن نگراني از سوء عاقبت و بد عاقبت شدن است. يعني يک دغدغهاي در ذهنش باشد. برايش مهم باشد. بعد فرمودند: «لا يتيقن الوصول إلي رضوان الله» هيچوقت يقين نکند که اهل بهشت است، «حتي يكون وقت نزع روحه» (تفسير الامام العسكري، ص 239) تا زماني که روح از اين بدن خارج شود. ما داشتيم کساني را که شيطان دم آخر ايمان آنها را سلب کرده است. به همين جهت دعاي عديله که در مفاتيح هست و سفارش شده براي محتضر بخوانيد، خيلي مهم است. البته نه اينکه شيطان اينقدر قدرت داشته باشد. نه! ايمان ما ضعيف است.
من براي تبليغ به يکي از کشورها رفته بودم. جواني نزد من آمد و گفت: چرا بعضي از کساني که اينجا ميآيند، اعتقادات خودشان را از دست ميدهند؟ يا به گرايشها و مذاهب ديگر ميروند؟ گفتم: براي اينکه اصل آن را درست بدست نياوردند. يعني باور اوليه محکم نبوده که به اين سهولت کنار گذاشتند. به همين جهت حضرت امير ميفرمايد: ايمان و اعتقاد خودتان را از کتاب و سنت بگيريد. از عالمان بگيريد. مبانياش مباني محکم و استواري باشد. اينکه شما ميبينيد بعضي با يک شبهه سست ميشوند، چون اصلش محکم نبوده است.
من عوامل عاقبت بخيري را در دو بخش بگويم. يک بخش سهلتر و يک بخش سختتر. خيليه
ا دنبال دعاها و ذکرهايي هستند که ميشود خواند. يک بخش هم اعمال و حرکاتي است که انسان انجام ميدهد تا عاقبت بخيري برايش کسب شود. دعاهاي متعددي سفارش شده حتي بعضي از اينها را ائمه فرمودند زياد بخوانيد. امام کاظم(ع) به يکي از اصحابشان فرمود: «أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ» خيلي بگو «اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ» معارين از عاريه ميآيد. «وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» (کافي/ج2) خدايا دو چيز از تو ميخواهم. يکي ايمان من عاريهاي نباشد. عاريه يعني قرضي. الآن اين ليوان اگر عاريهاي باشد ميدانم يک روزي بايد پس بدهم. اما براي خودم باشد تکليف من روشن است. ايمان عاريهاي ايماني است که شيطان سريع از انسان ميگيرد. سلب ميشود چون ريشه ندارد. ايمان عاريهاي، ايمان قرضي و ايمان فصلي. متأسفانه بعضيها ايمانشان فصلي است. بخاري را فصل زمستان ميگذارند. اين شب احياء و روز عاشورا خوب هستند. يا گرفتار که ميشوند با خدا رفيق ميشوند. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/20) اين خوب نيست. دين فصلي نيست. دين منطقهاي نيست. مربوط به شرايط خاص نيست. انسان در همه حالات بايد باورهايش را حفظ کند. مثل اينکه کسي بگويد: رعايت پرهيز پزشکي يا رعايت توصيههاي پزشک را در فلان شب انجام دادم. اگر دکتر به شما گفته چربي براي شما بد است همه جا بايد رعايت کني، در عروسي و عزا هم نبايد بخوري. بعضيها ميگويند: خانه خودت پرهيز کن. اينجا آمدي ناپرهيزي کن. اتفاقاً گاهي همين يک شبها صد سال شده است. عمر طرف از بين رفته است. پس «أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» راوي حديث از امام پرسيد: «لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» يعني چه؟ آقا فرمود: در هر مرحلهاي از اعتقادات که هستي خودت را باز هم بدهکار بداني. يعني عمل را کم بداني. اين موجب ميشود که دائم دنبال تلاش و کوشش بيشتر باشي.
سکينه بنت الحسين(عليهاالسلام) به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: به برادرم امام سجاد بگو: يک مقدار کمتر خودش را اذيت کند. آقا خيلي عبادت ميکرد. سبحان الله زياد. دعا و نماز زياد ميخواند. ايشان ميگويد: من گفتم. آقا رفتند کتابي آوردند. فرمودند: ببين جد من علي چقدر عبادت ميکرد! عبادت من کجا و عبادت او کجا؟! اين «لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» است. خيلي مهم است که انسان هيچوقت سراغ گزينههاي پايينتر در مسائل ديني از خودش نرود. اگر کسي به من گفت: آقاي رفيعي شما چه منبري داري؟ ميگويم: منبري نديدي! آقاي فلسفي، اين باعث ميشود انسان خودش را گم نکند. آقا شما چه سوادي داري؟ سواد نديدي، سواد شيخ مفيد داشت. سواد سيد رضي داشت. اينها خيلي مهم است. هرچه انسان حفظ و بلد است، هي دائم گزينهي بالاتر مطرح کند، اين غرور کمتر ميشود.
مکرر شنيديد که بزرگان ما گاهي در حال مرگ اشک ميريختند. مرحوم آيت الله العظمي بروجردي اشک ميريختند. ميگفتند: دستم خالي است. من بارها خدمت مراجع رسيدم، بارها حضرت آيت الله العظمي صافي فرمودند: من کاري نکردم.اين همه کتاب و آثار، محاسن در اسلام سفيد کردن، شاگرد دارند، ميگويند: کاري نکردم. حضرت امام(ره) فرمودند: من يک نماز براي خدا نخواندم. بعضيها گفتند: اين حرف امام يعني چه؟ يعني وظيفهام بوده است. از من خواستند. يا بخاطر بهشت بوده است. اين که ايشان براي چه بوده، خدا نمره ميدهد.
امام سجاد(ع) در صحيفه سجاديه دعايي دارند، ميگويند: خدايا هرچقدر مرا نزد مردم بالا ميبري، نزد خودم کوچک کن! «اعِزَّنى وَلا تَبْتَلينّى بِالْكِبْر» در نهجالبلاغه حضرت امير يک سلسله دعاهايي دارد. من يکوقتي اينها را جمع آوري کردم چون يک درسي داشتم به نام «دعا در نهجالبلاغه» اينها بعضيهايش دعاهاي مستقل است. يعني فقط دعاست. مثلاً چند مورد دعاي باران دارد. دعا در مورد پيغمبر، دو دعا حضرت امير در نهجالبلاغه دارد، اين دعاها را وقتي کسي از ايشان تعريف ميکرد، ايشان زير لب زمزمه ميکرد. در روايت هست اين دعا را زياد ميخواند. «عند المدح» يعني وقتي کسي از ايشان تعريف ميکرد، حضرت اين دعا را ميخواند. معناي دعا اين است: خدايا من اين حرفها را باور نکنم.
امام رهبر کبير انقلاب هم وقتي کسي از ايشان تعريف کرد، فرمودند: ميترسم اينها را باور کنم. پس اين يک دعا است. دعاي دوم اين است: «يا الله يا رحمان و يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک» اين هم سفارش شده است که از امام صادق است. دعاي ديگري که سفارش شده دعاي تمجيد است. در روايت داريم خداوند تبارک و تعالي خودش را با اين دعا ميخواند. خدا در قرآن گاهي از خودش تعريف کرده است. « السّلام، المؤمن، المهيمن، العزيز، الجبّار» (حشر/23) «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِر» (حديد/3)
يک دعايي در مفاتيح است که امام صادق(ع) به اسحاق بن عمار ياد دادند. فرمودند