منبر مستند روضه طفلان بخش تا شهادت
🔸🔶《اَلسَّلامُ عَلَيكُما أَيُّهَا المَظلُومَانِ القَتِيلَانِ بِأَيدِى الأَشقِيَاءِ، أَيُّهَا المُخَلَّفَانِ مِن مُسلِمِ بنِ عَقِيلِِ القَتِيلِ》🔶🔸
✅حضرت مسلم بن عقیل(ع) دارای دو پسر به نامهای محمد و ابراهیم بود، که همراه امام حسین(ع) در کربلا حضور داشتند.
وقتی حادثه کربلا پیش آمد و اهل بیت امام حسین(ع) به اسارت دشمن در آمد، اسرای کربلا را در کوفه زندانی کردند.
👤شیخ صدوق در امالی خود نقل می کند :
پس از شهادت امام حسین(ع)، در بین اسراء در کوفه، دو نوجوان نیز حضور داشتند، هنگامی که متوجه شدند آنان دو فرزند مسلم بن عقیل(ع) هستند، آن دو را نزد عبیدالله بن زیاد بردند.
عبیدالله فورا زندانبان را احضار كرد و به او گفت :
📋《خُذْ هَذَيْنِ الْغُلَامَيْنِ إِلَيْكَ فَمِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمْهُمَا وَ مِنَ الْبَارِدِ فَلَا تَسْقِهِمَا وَ ضَيِّقْ عَلَيْهِمَا سِجْنَهُمَا》
♦️این دو نوجوان را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سختگیرى كن!
📋《وَ كَانَ الْغُلَامَانِ يَصُومَانِ النَّهَارَ فَإِذَا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أُتِيَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ》
♦️این دو نوجوان در زندان، روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و یك كوزه آب براى آنها مى آوردند.
📋《فَلَمَّا طَالَ بِالْغُلَامَيْنِ الْمَكْثُ حَتَّى صَارَا فِي السَّنَةِ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ :
يَا أَخِي! قَدْ طَالَ بِنَا مَكْثُنَا وَ يُوشِكُ أَنْ تَفْنَى أَعْمَارُنَا وَ تَبْلَى أَبْدَانُنَا فَإِذَا جَاءَ الشَّيْخُ فَأَعْلِمْهُ مَكَانَنَا وَ تَقَرَّبْ إِلَيْهِ بِمُحَمَّدٍ(ص) لَعَلَّهُ يُوَسِّعُ عَلَيْنَا فِي طَعَامِنَا وَ يَزِيدُنَا فِي شَرَابِنَا》
♦️پس یك سال بدین منوال گذشت، تا اینکه یكى از آنها به دیگرى گفت :
اى برادر! مدتى است ما در زندانیم و عمر ما تباه و تن ما رنجور شده است، امشب كه زندانبان آمد، خودمان را به او معرفى کن، و او را از خویشاوندیمان با حضرت رسول اکرم(ص) آگاه ساز، تا شاید در میزان طعام و شرابمان وسعت ببخشد.
📋《فَلَمَّا جَنَّهُمَا اللَّيْلُ أَقْبَلَ الشَّيْخُ إِلَيْهِمَا بِقُرْصَيْنِ مِنْ شَعِيرٍ وَ كُوزٍ مِنْ مَاءِ الْقَرَاحِ!
فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ الصَّغِيرُ :
يَا شَيْخُ! أَ تَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص)؟!!》
♦️هنگامی که شب فرا رسید، زندانبان پیر، برای آنان دو قرص نان جو و کوزه آبی گوارا برایشان آورد.
در این هنگام برادر كوچكتر به او گفت :
اى شیخ! آیا محمد(ص) را مى شناسى؟!!
زندانبان جواب داد :
📋《فَكَيْفَ لَا أَعْرِفُ مُحَمَّداً(ص) وَ هُوَ نَبِيِّي!》
♦️چگونه نشناسم؟! او پیامبر من است!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ جَعْفَرَ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا جعفر بن ابى طالب(ع) را مى شناسى؟
زندانبان در جواب گفت :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ جَعْفَراً(ع)؟ وَ قَدْ أَنْبَتَ اللَّهُ لَهُ جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ كَيْفَ يَشَاءُ!》
♦️چگونه جعفر را نشناسم، در حالی كه خدا دو بال به او بخشيده كه همراه او فرشتگان در هر جاى بهشت پرواز مىكنند!
پسر گفت :
📋《أَ فَتَعْرِفُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع)؟》
♦️آیا علی بن ابی طالب(ع) را می شناسی؟
زندانبان جواب داد :
📋《كَيْفَ لَا أَعْرِفُ عَلِيّاً(ع) وَ هُوَ ابْنُ عَمِّ نَبِيِّي وَ أَخُو نَبِيِّي!》
♦️چگونه علی(ع) را نشناسم، در حالی او پسر عمو و برادر پیامبر من است!
در آخر پسر گفت :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) وَ نَحْنُ مِنْ وُلْدِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) بِيَدِكَ أُسَارَى نَسْأَلُكَ مِنْ طَيِّبِ الطَّعَامِ فَلَا تُطْعِمُنَا وَ مِنْ بَارِدِ الشَّرَابِ فَلَا تَسْقِينَا وَ قَدْ ضَيَّقْتَ عَلَيْنَا سِجْنَنَا》
♦️ای پیر مرد! ما از خاندان پیامبر تو محمد(ص) و از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابى طالب(ع) هستیم كه در دست تو اسیریم و در این مدت، نه طعام خوب و نه آب گوارا به ما داده ای و زندان را بر ما آسان مى گيرى!
📋《فَانْكَبَّ الشَّيْخُ عَلَى أَقْدَامِهِمَا يُقَبِّلُهُمَا وَ يَقُولُ : نَفْسِي لِنَفْسِكُمَا الْفِدَاءُ وَ وَجْهِي لِوَجْهِكُمَا الْوِقَاءُ، يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اللَّهِ الْمُصْطَفَى(ص)! هَذَا بَابُ اَلسِّجْنِ بَيْنَ يَدَيْكُمَا مَفْتُوحٌ فَخُذَا أَيَّ طَرِيقٍ شِئْتُمَا》
♦️پس در این هنگام، پیرمرد خود را به روی پاهای آن دو انداخت و بر آنها بوسه زد و گفت :
جانم فداى شما باد ای عترت پيامبر خدا، محمد مصطفى(ص)!
اكنون در زندان را به روى شما باز می کنم، تا به هر جا كه مىخواهيد برويد.
[زندانبان پیر به شدت ناراحت شد و براى جبران بى مهری هاى خود، در زندان را بر آنها گشود که در نیمه شب بگریزند.]شب كه فرا رسید، زندانبان آمدو همراه خود دو قرص نا
ن جو و كوزه ای آب آورد و راه را به
آنان نشان داد و گفت :
📋《سِيرَا يَا حَبِيبَيَّ اللَّيْلَ وَ اكْمُنَا النَّهَارَ حَتَّى يَجْعَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَكُمَا مِنْ أَمْرِكُمَا فَرَجاً وَ مَخْرَجاً》
♦️شبها برويد و روزها خود را پنهان كنيد تا خداوند عزوجل در كارتان گشايش قرار دهد.
پس به این ترتیب؛ طفلان مسلم شب هنگام به راه افتادند تا اینکه در طی مسیر خود، به پيرزنى برخوردند که بر در خانه خود ایستاده بود.
پس به او گفتند :
📋《إِنَّا غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ غَرِيبَانِ حَدَثَانَ غَيْرَ خَبِيرَيْنِ بِالطَّرِيقِ وَ هَذَا اَللَّيْلُ قَدْ جَنَّنَا!
أَضِيفِينَا سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما كودكان غريب و به راه و مسیر خود نا آشنا هستيم و اکنون نیز شب است و امشب ما را مهمان خود كن که صبح خواهيم رفت.
پیرزن گفت :
📋《فَمَنْ أَنْتُمَا يَا حَبِيبَيَّ؟ فَقَدْ شَمِمْتُ اَلرَّوَائِحَ كُلَّهَا فَمَا شَمِمْتُ رَائِحَةً أَطْيَبَ مِنْ رَائِحَتِكُمَا》
♦️شما چه كسی هستيد ای عزیزانم؟
من همه بوهای خوشبو را استشمام کرده ام، اما خوشبو تر از عطر شما دو نفر استشمام نکرده بودم.
آنان گفتند :
📋《يَا عَجُوزُ! نَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای پیرزن! ما فرزندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد و از ترس كشته شدن فرار كرديم.
پيرزن گفت :
📋《يَا حَبِيبَيَّ! إِنَّ لِي خَتَناً فَاسِقاً قَدْ شَهِدَ اَلْوَاقِعَةَ مَعَ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ أَتَخَوَّفُ أَنْ يُصِيبَكُمَا هَاهُنَا فَيَقْتُلَكُمَا》
♦️اى عزيزان من! من داماد فاسقى دارم كه با سپاه عبيد اللّه بن زياد در واقعه عاشورا حاضر بود، بيم آن دارم كه شما را اينجا ببيند و بكشد.
آن دو گفتند :
📋《سَوَادَ لَيْلَتِنَا هَذِهِ فَإِذَا أَصْبَحْنَا لَزِمْنَا اَلطَّرِيقَ》
♦️ما فقط يك شب اينجا خواهيم ماند و صبح كه رسيد،به راه خود خواهيم رفت.
پيرزن قبول کرد و براى آنها شام فراهم کرد و آنان غذا خوردند و در کنار هم خوابيدند.
هنگامی که پارهاى از شب سپرى شده بود، داماد پیرزن به خانه او آمد و دق الباب کرد و پیرزن نیز ناچار با اصرار دامادش درب را گشود.
داماد خبر فرار کردن طفلان مسلم را داد و گفت :
📋《هَرَبَ غُلاَمَانِ صَغِيرَانِ مِنْ عَسْكَرِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ فَنَادَى اَلْأَمِيرُ فِي مُعَسْكَرِهِ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِ وَاحِدٍ مِنْهُمَا فَلَهُ أَلْفُ دِرْهَمٍ وَ مَنْ جَاءَ بِرَأْسِهِمَا فَلَهُ أَلْفَا دِرْهَمٍ فَقَدْ أَتْعَبْتُ وَ تَعِبْتُ وَ لَمْ يَصِلْ فِي يَدِي شَيْءٌ》
♦️دو كودك از سپاه عبیدالله بن زیاد فرار كردند و اكنون امير براى سر هر كدام هزار درهم جايزه تعيين كرده است، هر كس سر هر دو را ببرد، دو هزار درهم جايزه مىگيرد و من خيلى گشتم ولى هنوز دست خالى هستم.
پيرزن گفت :
📋《يَا خَتَنِي! اِحْذَرْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ!》
♦️ای دامادم! از آن بيم داشته باش كه دشمن تو در رستاخيز محمد(ص) باشد.
داماد گفت :
📋《إِنِّي لَأَرَاكِ تُحَامِينَ عَنْهُمَا! كَأَنَّ عِنْدَكِ مِنْ طَلَبِ اَلْأَمِيرِ شَيْءٌ فَقُومِي فَإِنَّ اَلْأَمِيرَ يَدْعُوكِ》
♦️می بینم که تو از آنها حمايت مىكنى؟
گویی از اين ماجرا خبر دارى؟ بايد تو را نزد امير ببرم.
پيرزن گفت : امير از پيرزنى همچون من كه گوشه شهر افتاده، چه مىخواهد؟!
داماد ابتدا آرام گرفت، سپس شام خورد و نزد پیرزن ماند و در خانه او خوابید.
نيمه شب بود كه صداى كودكان مسلم را شنيد، در این هنگام؛
📋《فَأَقْبَلَ يَهِيجُ كَمَا يَهِيجُ اَلْبَعِيرُ اَلْهَائِجُ وَ يَخُورُ كَمَا يَخُورُ اَلثَّوْرُ》
♦️مانند شيری مست از جا برخاست و مانند گاو نعره كشيد و جلو رفت تا اینکه آنان را دید.
در این هنگام برادر کوچک، برادر بزرگ را بیدار کرد و به او گفت :
📋《قُمْ يَا حَبِيبِي! فَقَدْ وَ اَللَّهِ وَقَعْنَا فِيمَا كُنَّا نُحَاذِرُهُ》
♦️برخیز ای برادر عزیزم! به خدا سوگند از آن چیزی که هراس داشتیم، به سرمان آمد.
در این هنگام برادر کوچک پرسيد : تو كه هستى؟
داماد فاسق جواب داد : صاحب خانه هستم، شما چه كسانى هستيد؟
آن دو گفتند :
📋《إِنْ نَحْنُ صَدَقْنَاكَ فَلَنَا اَلْأَمَانُ؟》
♦️اگر حقيقت را بر زبان آوريم، آیا در امانیم؟
وی گفت : آرى!
آنگاه گفتند : يعنى در امان و ذمّه خدا و رسول خدا(ص) هستيم؟!
وی گفت : بلى!
پس آن دو گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَنَحْنُ مِنْ عِتْرَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ(ص) هَرَبْنَا مِنْ سِجْنِ عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ مِنَ اَلْقَتْلِ》
♦️ای شیخ! ما از خاندان پيامبر تو هستیم و از زندان ابن زياد فرار كرديم، تا در امان بمانيم.داماد پيرزن گفت :
📋《مِنَ اَلْمَوْتِ هَرَبْتُمَا وَ إِلَىاَ
لْمَوْتِ وَقَعْتُمَا اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي أَظْفَرَنِي بِكُمَا》
♦️از دام مرگ گريختهايد و به دام مرگ درآمدهايد! خدا را سپاس كه شما را به چنگ من انداخت.
آنگاه برخاست و دستان آنها را بست و آنان تمام شب را در اسارت به سر بردند.
منبر طفلان مستند شهادت خوانی
صبح که شد، وی به غلام سياهى كه (فليح) نام داشت فرمان داد كه كودكان را لب رود فرات برده و گردن آنان را بزند و سرشان را نزد وی بياورد تا نزد ابن زياد برده و دو هزار درهم جايزه بگيرد.
پس غلام سياه شمشير به دست، آنان را جلو انداخت.
پس آنگاه كه از خانه فاصله گرفتند، يكى از برادران به او گفت :
اى غلام سياه! تو چقدر شبيه بلال حبشى، مؤذن پيامبر اکرم(ص) هستى.
غلام سياه گفت : مولاى من فرمان قتل شما را داده است، شما چه كسى هستيد؟
كودكان گفتند : ما از خاندان پيامبر تو حضرت محمد(ص) هستيم، که از بيم كشته شدن از زندان ابن زیاد فرار كرديم و آن پيرزن به ما پناه داد و اكنون ارباب تو قصد قتل ما را دارد.
غلام سياه در این هنگام، خود را به پاى آنان انداخت و پای آنها را بوسه زد و گفت :
📋《يَا عِتْرَةَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلْمُصْطَفَى(ص)! وَاَللَّهِ لاَ يَكُونُ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمِي فِي اَلْقِيَامَةِ》
♦️اى خاندان محمد مصطفى(ص)! نمى خواهم پيامبر خدا(ص) در روز قيامت دشمنم باشد.
سپس شمشیر را به زمین انداخت و خود را به رود فرات انداخت.
در این هنگام صداى اربابش آمد که فریاد می زد :
از دستورم سر باز زدى؟!
غلام سياه جواب داد : من مطيع تو هستم تا هنگامى كه مطيع خداوند باشى، آنگاه كه تو معصيت خدا مىكنى، در دنيا و آخرت از تو روى گردانم.
سپس مرد فاسق، به پسر خود دستور داد تا کار ناتمام غلامش را تمام کند، که او نیز خودداری نمود و ناچار خود او دست به کار شد و شمشير را برداشت و كودكان را نیز با خود به نزدیک فرات همراه ساخت.
📋《فَلَمَّا صَارَ إِلَى شَاطِئِ اَلْفُرَاتِ سَلَّ اَلسَّيْفَ مِنْ جَفْنِهِ فَلَمَّا نَظَرَ اَلْغُلاَمَانِ إِلَى اَلسَّيْفِ مَسْلُولاً اِغْرَوْرَقَتْ أَعْيُنُهُمَا وَ قَالاَ لَهُ : يَا شَيْخُ! اِنْطَلِقْ بِنَا إِلَى اَلسُّوقِ وَ اِسْتَمْتِعْ بِأَثْمَانِنَا وَ لاَ تُرِدْ أَنْ يَكُونَ مُحَمَّدٌ(ص) خَصْمَكَ فِي اَلْقِيَامَةِ غَداً》
♦️پس هنگامی که وی به لب فرات رسید، شمشیر از غلاف کشید.
هنگامی که چشم طفلان مسلم(ع) به تيغ تيز او افتاد، گريه كردند و به او گفتند : اى شيخ! ما را در بازار بردگان ببر و به سخنان ما گوش بده و در آنجا ما را بفروش! چرا مىخواهى پيامبر اکرم(ص) در روز رستاخيز دشمن تو باشد؟
وی گفت :
📋《لاَ! وَلَكِنْ أَقْتُلُكُمَا وَ أَذْهَبُ بِرُءُوسِكُمَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ آخُذُ جَائِزَةَ أَلْفَيْنِ》
♦️نه! من شما را خواهم کشت و مىخواهم براى بردن سرتان نزد ابن زياد پاداش دوهزار درهم بگيرم.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَحْفَظُ قَرَابَتَنَا مِنْ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)؟》
♦️آيا به خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) نمىانديشى؟
وی گفت : شما هيچ ارتباطى با پيامبر(ص) نداريد.
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! فَائْتِ بِنَا إِلَى عُبَيْدِ اَللَّهِ بْنِ زِيَادٍ حَتَّى يَحْكُمَ فِينَا بِأَمْرِهِ》
♦️ای شیخ! پس ما را نزد ابن زياد ببر تا او درباره ما حکم کند.
وی گفت :
📋《مَا بِي إِلَى ذَلِكَ سَبِيلٌ إِلاَّ اَلتَّقَرُّبُ إِلَيْهِ بِدَمِكُمَا》
♦️من مىخواهم با خون شما نزد امير مقرب شوم!
آنان گفتند :
📋《يَا شَيْخُ! أَ مَا تَرْحَمُ صِغَرَ سِنِّنَا؟》
♦️اى شيخ! به خردسالى ما رحم نمىكنی؟
وی گفت :
📋《مَا جَعَلَ اَللَّهُ لَكُمَا فِي قَلْبِي مِنَ اَلرَّحْمَةِ شَيْئاً》
♦️خداوند در قلب من مهر و محبت نگذاشته است.
در این هنگام طفلان مسلم گفتند :
پس مهلت بده تا چند ركعت نماز بخوانيم.
وی گفت : اگر اين كار براى شما حاصلى دارد، هرچقدر كه مىخواهيد،عبادت كنيد.
آنگاه آنان چهار ركعت نماز خوانده و چشم به آسمان دوختند و ندا برآوردند و گفتند :
📋《يَا حَيُّ يَا حَكِيمُ! يَا أَحْكَمَ اَلْحَاكِمِينَ! اُحْكُمْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ بِالْحَقِّ》
♦️ای احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق داورى كن!
سپس مرد فاسق به هر دو طفل حمله کرد و ابتدا گردن برادر بزرگ و سپس گردن برادر کوچک را از تن جدا کرد و سر آنها را در توبره گذاشت و سپس بدنهای بى سر آنان را در فرات انداخت.
سپس سرهاى طفلان مسلم را نزد عبيدالله بن زياد برد.
ابن زیاد با عصاى خيزران به دست، روى تخت نشسته بود و وقتى چشمان او به سرهاى بريده افتاد، از جای خود برخاست و سپس نشست و گفت :
📋《اَلْوَيْلُ لَكَ! أَيْنَ ظَفِرْتَ بِهِمَا؟》
♦️واى بر تو! آنان را در كجا يافتى؟
وی گفت : پيرزنى از خويشان من ميزبان آنان شده بود.
عبيدالله بن زیاد گفت : حق ميزبانى را رعايت نكردى شیخ؟
وی گفت : نه، ای امیر!سپس عبیدالله به او گفت : کودکان به تو چه گفتند؟
وی گفت : آنان تقاضا كردند که آنها
را به بازار برده فروشان ببرم و پيامبر(ص) را در روز قيامت دشمن خويش نسازم!
عبيدالله گفت : تو در پاسخ چه گفتى؟
وی گفت : من به آنان گفتم شما را به قتل مىرسانم و با برد
ن سرهاتان نزد امير دو هزار درهم جايزه گيرم.
عبيدالله گفت : آنان ديگر چه بر زبان آوردند؟
وی گفت :
آن دو طفل گفتند : ما را پيش عبيدالله بن زياد ببر و بگذار او درباره ما فرمان دهد.
عبيدالله پرسيد : تو چه پاسخى دادى؟
وی گفت : من نیز گفتم كه مىخواهم با قتل شما دو تن به امير نزديكتر شوم.
عبيدالله گفت : چرا آنان را نزد من نياوردى كه دو چندان پاداش بدهم؟
وی گفت : دلم جز ريختن خون آنان به منظور تقرب راه نداد.
عبيدالله پرسيد : آنان ديگر با تو چه گفت وگويى داشتند؟
وی گفت که آن دو طفل گفتند : اى شيخ! خويشاوندى ما با پيامبر اکرم(ص) را فراموش نكن.
عبيدالله پرسيد : تو در جواب چه گفتى؟
وی گفت که به آنها گفتم : اصلا شما با پيامبر(ص) خويشاوند نيستيد.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر به تو چه گفتند؟وی گفت : از من خواستند كه به خردسالى شان رحم كنم.
عبيدالله گفت : تو هم هيچ رحم نكردى؟
وی گفت : نه! به آنان گفتم كه خدا در قلب من مهر و مروت نگذاشته است.
عبيدالله گفت : واى بر تو، ديگر چه شنيدى؟
شيخ گفت : از من خواستند تا مهلت دهم چند ركعت نماز بخوانند.
و من گفتم : اگر براى شما سودمند است، هر چه قدر دوست داريد، نماز بخوانيد.
عبيدالله گفت : آنان بعد از نمازشان چه بر زبان آوردند؟
وی گفت : يتيمان رو به آسمان چنين گفتند :
يا حى يا حكيم يا احكم الحاكمين!
ميان ما و او به حق داورى فرما!
عبيدالله گفت : خداوند بين تو و آنان به حق داورى خواهد كرد.
آنگاه عبیدالله بن زیاد فرياد برآورد :
كيست که اين فاسق را به سزای عملش برساند؟
مردى از اهالى شام بلند شد و گفت : من حاضرم!
عبيدالله گفت :
📋《فَانْطَلِقْ بِهِ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي قَتَلَ فِيهِ اَلْغُلاَمَيْنِ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ لاَ تَتْرُكْ أَنْ يَخْتَلِطَ دَمُهُ بِدَمِهِمَا وَ عَجِّلْ بِرَأْسِهِ فَفَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ》
♦️او را به همانجايى ببر كه اين كودكان را به قتل رسانده و آنگاه گردن او را بزن و خونش را روى خون آنان بريز و بى درنگ سرش را نزد من بياور و آن مرد شامى نیز چنين كرد.
او سر شيخ فاسق را نزد عبيدالله آورد، سپس سرش را بر نيزه نشاندند، در حالی که كودكان شهر با تير و سنگ آن را نشانه مىگرفتند و مىگفتند :
📋《هَذَا قَاتِلُ ذُرِّيَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ(ص)》
♦️اين قاتل ذريّه رسول خدا(ص) است.(۱)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
این مزار لاله های مسلم است
این دو غنچه روی ماه مسلم است
این دو طفلان کودکان مسلمند
این دو گل آرام جان مسلمند
این دو طفل بی گناه نازنین
جسمشان شد غرق خون در این زمین
دست گلچین این دو را چیده است
این دو کودک خونشان جوشیده است
رو چو اندر دشت صحرا کرده اند
وقت آخر یاد بابا کرده اند
آن دو را بردند سوی قتلگاه
هر دو کشتند بی جرم و گناه
هر دو قربانی جانان گشته اند
با لبان تشنه قربان گشته اند
👤علی انسانی
📚منبع :
۱)امالی شیخ صدوق، ص۸۳
بحث عاقبت بخيري است. خيلي بحث مهمي است. غالباً وقتي ميخواهيم دعا کنيم ميگوييم: الهي عاقبت بخير بشوي! از اغلب بزرگان و مراجع و حتي از خود ما گاهي سؤال ميکنند: چه دعايي کنيم؟ ميگوييم: دعا کنيد انشاءالله عاقبت شما ختم بخير شود. اين ريشه در روايات و آيات دارد. بحث خيلي گسترده است و ببينيم تا کجا ميرسيم. «العبد يُدَبِّر و الله يُقدر» آدم برنامهريزي ميکند ولي تقدير يک چيز ديگر ميشود. من تصور نميکردم امروز خدمت شما باشم. ولي توفيقي شد که امروز هم در خدمت شما باشم. همه ما متعدد هستيم ولي از يک چيز سخن ميگوييم.
اهميت اين بحث در قرآن کريم اين است که قرآن کريم ميفرمايد: يکي از دعاهاي حضرت ابراهيم اين بود. «رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ» (شعرا/83) خدايا مرا به صالحين ملحق کن. يعني همان پايان کار و فرجام نيک! حضرت يوسف فرمود: «تَوَفَّنِي مُسْلِماً» (يوسف/101) خدايا مرا مسلمان بميران. حضرت ابراهيم يکوقتي فرزندان خود را جمع کرد، «وَ وَصَّى بِها إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ» (بقره/132) به فرزندانش از جمله يعقوب سفارش کرد. فرمود: «يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ» خدا به شما دين داده و آغاز خوبي داشتيد. «فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون» مواظب باشيد پايان خوبي داشته باشيد. فرجام نيک داشته باشيد. باز در آيات قرآن هست «وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (اعراف/128) عاقبت براي اهل تقواست. پيغمبر گرامي اسلام در حديثي سه مرتبه فرمودند: «العمل بخواتيمه، العمل بخواتيمه، العمل بخواتيمه» يعني کار با پايانش ارزيابي ميشود. در شهرداري ميگويند: پايان کار. کسي پايان کار را بگيرد مهم است. و الا شروع کار که همه يک زمين ميخرند و گودبرداري ميکنند، اينکه کي تمام ميشود، مهم است.
در روايت ديگري هست که اميرالمؤمنين فرمودند: «إنَّ حَقيقَةَ السَّعادَةِ» ميدانيد سعادت چيست؟ «أن يُختَمَ لِلْمَرءِ عَمَلُهُ بِالسَّعادَةِ» (معاني الاخبار/ص345/ح1) اينکه انسان سعيد بميرد. پايان کارش با سعادت تمام شود. «و إنَّ حَقيقَةَ الشَّقاءِ» نهايت بدبختي هم اين است که انسان بدبخت از دنيا برود. به عبارت ديگر در روايات ميخواهد بگويد: زود در مورد بدي و خوبي افراد قضاوت نکنيد. پايان کار مهم است. چه کسي فکر ميکرد حر به آنجا برسد؟ در همين انقلاب جناب طيب حاج رضايي، چه کسي فکر ميکرد به اين فرجام برسد که امام رهبر کبير انقلاب سفارش نماز خواندن برايش بکند؟ رد مظالم برايش بدهد. چه کسي فکر ميکرد بلعم باعورا اينطور سقوط کند؟ اولين مصداق و بزرگترين مصداق خود شيطان با شش هزار سال عبادت است.
من يکوقتي ديدم آقايي ريزشيهايي از ائمه را جمع آوري کرده است. ريزشيها، يعني کساني که از کنار ائمه فرو ريختند. به هر دليلي سقوط کردند و عاقبت بخير نشدند. يا مکتب باز کردند يا خودشان ادعايي کردند. مثل علي بن ابي حمزه بطائني، مثل احمد بن هلال، مثل ابوالخطاب که ائمه اينها را لعنت کردند. اينها کساني بودند که با امام بودند. کافر نبودند. کنار امام بودند. سابقهي حج و نماز در پروندهشان بود اما منحرف شدند و سقوط کردند. در همين انقلاب هم زياد ديديم کساني که با حضرت امام از پاريس آمدند، همه کنار امام نماندند. لذا خيلي مهم است و مردم هم خيلي در مورد عوامل عاقبت بخيري و اسباب آن و همچنين نقطهي مقابلش آن چيزي که انسان را به شر و سوء منجر ميکند، سؤال ميکنند.
من روايتي را از رسول خدا بخوانم. بعد عوامل عاقبت بخيري را بگويم. حضرت ميفرمايد: «لا يزال المؤمن خائفا من سوء العاقبة» مؤمن دائماً بايد نگراني داشته باشد و آن نگراني از سوء عاقبت و بد عاقبت شدن است. يعني يک دغدغهاي در ذهنش باشد. برايش مهم باشد. بعد فرمودند: «لا يتيقن الوصول إلي رضوان الله» هيچوقت يقين نکند که اهل بهشت است، «حتي يكون وقت نزع روحه» (تفسير الامام العسكري، ص 239) تا زماني که روح از اين بدن خارج شود. ما داشتيم کساني را که شيطان دم آخر ايمان آنها را سلب کرده است. به همين جهت دعاي عديله که در مفاتيح هست و سفارش شده براي محتضر بخوانيد، خيلي مهم است. البته نه اينکه شيطان اينقدر قدرت داشته باشد. نه! ايمان ما ضعيف است.
من براي تبليغ به يکي از کشورها رفته بودم. جواني نزد من آمد و گفت: چرا بعضي از کساني که اينجا ميآيند، اعتقادات خودشان را از دست ميدهند؟ يا به گرايشها و مذاهب ديگر ميروند؟ گفتم: براي اينکه اصل آن را درست بدست نياوردند. يعني باور اوليه محکم نبوده که به اين سهولت کنار گذاشتند. به همين جهت حضرت امير ميفرمايد: ايمان و اعتقاد خودتان را از کتاب و سنت بگيريد. از عالمان بگيريد. مبانياش مباني محکم و استواري باشد. اينکه شما ميبينيد بعضي با يک شبهه سست ميشوند، چون اصلش محکم نبوده است.
من عوامل عاقبت بخيري را در دو بخش بگويم. يک بخش سهلتر و يک بخش سختتر. خيليه
ا دنبال دعاها و ذکرهايي هستند که ميشود خواند. يک بخش هم اعمال و حرکاتي است که انسان انجام ميدهد تا عاقبت بخيري برايش کسب شود. دعاهاي متعددي سفارش شده حتي بعضي از اينها را ائمه فرمودند زياد بخوانيد. امام کاظم(ع) به يکي از اصحابشان فرمود: «أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ» خيلي بگو «اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ» معارين از عاريه ميآيد. «وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» (کافي/ج2) خدايا دو چيز از تو ميخواهم. يکي ايمان من عاريهاي نباشد. عاريه يعني قرضي. الآن اين ليوان اگر عاريهاي باشد ميدانم يک روزي بايد پس بدهم. اما براي خودم باشد تکليف من روشن است. ايمان عاريهاي ايماني است که شيطان سريع از انسان ميگيرد. سلب ميشود چون ريشه ندارد. ايمان عاريهاي، ايمان قرضي و ايمان فصلي. متأسفانه بعضيها ايمانشان فصلي است. بخاري را فصل زمستان ميگذارند. اين شب احياء و روز عاشورا خوب هستند. يا گرفتار که ميشوند با خدا رفيق ميشوند. «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/20) اين خوب نيست. دين فصلي نيست. دين منطقهاي نيست. مربوط به شرايط خاص نيست. انسان در همه حالات بايد باورهايش را حفظ کند. مثل اينکه کسي بگويد: رعايت پرهيز پزشکي يا رعايت توصيههاي پزشک را در فلان شب انجام دادم. اگر دکتر به شما گفته چربي براي شما بد است همه جا بايد رعايت کني، در عروسي و عزا هم نبايد بخوري. بعضيها ميگويند: خانه خودت پرهيز کن. اينجا آمدي ناپرهيزي کن. اتفاقاً گاهي همين يک شبها صد سال شده است. عمر طرف از بين رفته است. پس «أَكْثِرْ مِنْ أَنْ تَقُولَ اَللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» راوي حديث از امام پرسيد: «لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» يعني چه؟ آقا فرمود: در هر مرحلهاي از اعتقادات که هستي خودت را باز هم بدهکار بداني. يعني عمل را کم بداني. اين موجب ميشود که دائم دنبال تلاش و کوشش بيشتر باشي.
سکينه بنت الحسين(عليهاالسلام) به جابر بن عبدالله انصاري فرمود: به برادرم امام سجاد بگو: يک مقدار کمتر خودش را اذيت کند. آقا خيلي عبادت ميکرد. سبحان الله زياد. دعا و نماز زياد ميخواند. ايشان ميگويد: من گفتم. آقا رفتند کتابي آوردند. فرمودند: ببين جد من علي چقدر عبادت ميکرد! عبادت من کجا و عبادت او کجا؟! اين «لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ» است. خيلي مهم است که انسان هيچوقت سراغ گزينههاي پايينتر در مسائل ديني از خودش نرود. اگر کسي به من گفت: آقاي رفيعي شما چه منبري داري؟ ميگويم: منبري نديدي! آقاي فلسفي، اين باعث ميشود انسان خودش را گم نکند. آقا شما چه سوادي داري؟ سواد نديدي، سواد شيخ مفيد داشت. سواد سيد رضي داشت. اينها خيلي مهم است. هرچه انسان حفظ و بلد است، هي دائم گزينهي بالاتر مطرح کند، اين غرور کمتر ميشود.
مکرر شنيديد که بزرگان ما گاهي در حال مرگ اشک ميريختند. مرحوم آيت الله العظمي بروجردي اشک ميريختند. ميگفتند: دستم خالي است. من بارها خدمت مراجع رسيدم، بارها حضرت آيت الله العظمي صافي فرمودند: من کاري نکردم.اين همه کتاب و آثار، محاسن در اسلام سفيد کردن، شاگرد دارند، ميگويند: کاري نکردم. حضرت امام(ره) فرمودند: من يک نماز براي خدا نخواندم. بعضيها گفتند: اين حرف امام يعني چه؟ يعني وظيفهام بوده است. از من خواستند. يا بخاطر بهشت بوده است. اين که ايشان براي چه بوده، خدا نمره ميدهد.
امام سجاد(ع) در صحيفه سجاديه دعايي دارند، ميگويند: خدايا هرچقدر مرا نزد مردم بالا ميبري، نزد خودم کوچک کن! «اعِزَّنى وَلا تَبْتَلينّى بِالْكِبْر» در نهجالبلاغه حضرت امير يک سلسله دعاهايي دارد. من يکوقتي اينها را جمع آوري کردم چون يک درسي داشتم به نام «دعا در نهجالبلاغه» اينها بعضيهايش دعاهاي مستقل است. يعني فقط دعاست. مثلاً چند مورد دعاي باران دارد. دعا در مورد پيغمبر، دو دعا حضرت امير در نهجالبلاغه دارد، اين دعاها را وقتي کسي از ايشان تعريف ميکرد، ايشان زير لب زمزمه ميکرد. در روايت هست اين دعا را زياد ميخواند. «عند المدح» يعني وقتي کسي از ايشان تعريف ميکرد، حضرت اين دعا را ميخواند. معناي دعا اين است: خدايا من اين حرفها را باور نکنم.
امام رهبر کبير انقلاب هم وقتي کسي از ايشان تعريف کرد، فرمودند: ميترسم اينها را باور کنم. پس اين يک دعا است. دعاي دوم اين است: «يا الله يا رحمان و يا رحيم يا مقلب القلوب ثبت قلبي علي دينک» اين هم سفارش شده است که از امام صادق است. دعاي ديگري که سفارش شده دعاي تمجيد است. در روايت داريم خداوند تبارک و تعالي خودش را با اين دعا ميخواند. خدا در قرآن گاهي از خودش تعريف کرده است. « السّلام، المؤمن، المهيمن، العزيز، الجبّار» (حشر/23) «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِر» (حديد/3)
يک دعايي در مفاتيح است که امام صادق(ع) به اسحاق بن عمار ياد دادند. فرمودند
: «إن لله عزوجل ثلاث ساعات في الليل وثلاث ساعات في النهار يمجد فيهن نفسه» خداوند سه ساعت در روز، سه ساعت در شب، يعني دو مرحله در شبانه روز خدا خودش را با اين کلمات معرفي ميکند. داريم اگر کسي اين را بخواند، «ما من عبد مؤمن يدعو» هيچ بندهاي نيست که اين دعا را ميخواند، الا اينکه خداوند او را اهل بهشت قرار ميدهد و او سعادتمند ميشود. عاقبت بخير ميشود. من ابتداي دعا را ميگويم، دوستان خودشان پيدا کنند.
«إني أنا الله رب العالمين، إني أنا الله العلي العظيم، إني أنا الله العزيز الحکيم، إني أنا الله الغفور الرحيم، إني أنا الله الرحمن الرحيم، إني أنا الله مالک يوم الدين، إني أنا الله لم أزل ولا أزال إني أنا الله خالق الخير والشر»
اين دعا را هم روايت داريم يکي از اصحابي که سقوط کرده بود به نام احمد بن هلال، 54 سفر حج داشت ولي در آخر عمر سقوط کرد. امام عسگري او را لعنت کرد و فرمود: «لا غفر الله ذنبه» خدا او را نيامرزد. آنوقت آنجا امام فرمودند: «يستبد برأيه» آدم مستبدي بود. ريشهي بدعاقبتي يا لجاجت است. يا غفلت است. غرور و تعصب و استبداد است. آنجا آقا فرمودند: ايشان اين دعا را نميخواند. آن دعا اين بود: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَة» (آلعمران/8) تا اينجا چهار مورد شد.
در نقل ديگري هم داريم «اللهم عرفني نفسک» در يک نقل ديگر داريم دعايي که من خيلي دوستش داريم. استادي داشتيم که هميشه اين را سفارش ميکرد. «رَضيتُ بِاللّهِ رَبّا وَ بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وآلِهِ نَبِيّا» در مفاتيح است. در مساجد اين را بنويسند و تابلو کنند. حتماً انسان بعد از نماز اين را بخواند.
در يک نقلي ديدم که سورهي مؤمنون، ده آيهي اول ميفرمايد: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (مؤمنون/1و2) منتهي يک نکته آنجا دارد، «من اقامهن دخل الجنة» هرکس اينها را در زندگياش پياده کند، عاقبت بخير ميشود. نمازش با خشوع، وفاي به عهد، امانتدار، حافظ قواي جنسي، زندگياش اين ويژگيها را داشته باشد. آيهي قرآن است ميگويد: پيغمبر خلق عظيم داشت. «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (قلم/4) در بعضي نقلها دارد، خلق عظيم يعني ده آيهي اول سورهي مؤمنون.
آخرين موردي که اشاره کنم اينکه امام سجاد در صحيفهي سجاديه براي عاقبت بخيري دعا دارد. دعاي خواتيم الخير، دعاي دوازدهم صحيفهي سجاديه است. اينها يک سلسله دعاهاست. قبل از اينکه اعمال را اشاره کنم اين نکته را بگويم که دائماً انسان بايد مواظب خودش باشد. محاسبه داشته باشد. ارزيابي داشته باشد. مراقبه و توجه به خودش داشته باشد. اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «أحزم الناس من كان البصر» کسي که دورانديش باشد، پايان کار را بسنجد، آدم بصير و آگاهي است. بعد فرمودند: «اعقل الناس انظرهم في العواقب» (غرر الحکم/ج2/ص484) عاقلترين مردم کسي است که بيشتر در عاقبت کار بسنجد. عاقبت اين حرف چه ميشود؟ عاقبت اين نوشته چه ميشود؟ عاقبت اين شايعه پراکني چه ميشود؟ اگر عواقب هرکاري را بسنجيم در جمعبندي هم انشاءالله عاقبت بخير ميشويم.
يک روايت زيبايي از مکتوبات امام صادق بگويم. يکوقت مثلاً ابوحمزه گفته: سمعتُ، از حضرت شنيدم. اما يکوقت مکتوب است. يعني خود حضرت نوشته است. مثل نامه 31 نهجالبلاغه از مکتوبات اميرالمؤمنين است. اين روايت هم که در جلد 73 بحار صفحهي 351 محدث خبير، مرحوم مجلسي آورده است، دارد «کتب امام الصادق لأحد موالي» امام صادق به يکي از ياران و دوستانشان نوشتند اگر ميخواهي عاقبت بخير شوي سه کار بکن. اگر ميخواهي با بهترين حالت از دنيا بروي، «إِنْ أَرَدْتَ» اگر اراده کردي «أَنْ يُخْتَمَ بِخَيْرٍ عَمَلُكَ» عمل تو به خير ختم شود، «حَتَّى تُقْبَضَ» تا زماني که قبض روح شوي، «وَ أَنْتَ فِي أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ» تو در برترين اعمال باشي، اگر اراده کردي عمل تو ختم بخير شود تا آن لحظهي آخر، اين سه راهکار را امام صادق(ع) فرمودند. 1- «فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ» حق خدا را بزرگ بشمار و نعمتهاي خدا را در معصيت صرف نکن. اين آدم عاقبت بخير ميشود.
خدا مجموعهي نعمتهايي را به ما داده که اگر سعي کنيم اين نعمتها را در مسير معصيت صرف نکنيم. يا در مسير اطاعت يا حداقل آن نعمت را در معصيت هم صرف نکنيم. ضايعش نکنيم! نعمت چشم، اگر کسي با اين چشم نگاه به صحنههاي حرام نکرد. اگر کسي با اين زبان دروغ نگفت و غيبت نکرد، اگر با گوش پاي غيبت و تهمت و حرفهاي بيربط ننشست، خود اين عاقبت بخيري ميآورد. مثل اينکه معلمي به دانش آموزش ميگويد: ميخواهي نمره خوب بياوري، درسهايي که ميگويم را بخوان. يا اين وقتهايي که ميگويم را وقت صرفش نکن. در واقع يکجور شکر نعمت است. اين شکر عملي است. چون شکر زباني داريم «الحمدلله رب العالمين» شکر به اصطلاح قلبي داريم. نعمت را از خدا بدانيد. ش
کر عملي داريم که نعمت را در مسير عصيان خدا صرف نکنيد. لذتش هم بيشتر است. آدمهايي که از نعمت در معصيت استفاده ميکنند، فکر نکنيد که يک شادماني دائم دارند. آخر اين نگاههاي گناه، افسردگي است. آخر اين دروغ گفتنها اعصاب خوردي خودت است و بعد معلوم ميشود و آبرويت ميرود. خوب بودن براي دنياي انسان هم خوب است. اين يک راه که شما نعمت خدا را در معصيت صرف نکني.
راه دوم فرمودند: «وَ أَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْكَ» (عيونأخبارالرضا، ج2، ص4) ميخواهي عاقبت بخير شوي، به حلم خدا مغرور نشو. خدا حليم است شما چرا پررويي ميکنيد؟ شما يکبار تک آوردي و معلم هيچي نگفت. دوبار تک آوردي، معلم دارد خطاي شما را ميبيند. هيچي نميگويد. از علم و صبر معلم سوء استفاده نکن. امان از زماني که کاسهي حلم سر ريز شود. اين حلم و ستر الهي برداشته شود. لذا در روايت هم داريم خداوند بين بنده و آبرويش وقتي گناه ميکند، گاهي چهل پرده مياندازد. خداوند خيلي لطف به بندگانش دارد. اما شما به حلم خدا مغرور نشويد. در دعاي جوشن ميخوانيم «يا حليماً لا يعجل» خدايا تو حليم هستي و عجله نميکني. بلکه درست شود، بلکه حل شود. به حلم خدا مغرور نشو، او چيزي نميگويد، دليل بر اين نيست که کارهاي تو درست است. يکوقتهايي بعضيها ميپرسند آقا ما هرچه معصيت ميکنيم، اتفاقي براي ما نميافتد. اين را حمل بر خوبي خود نکنيد.
نکته سوم که خيلي جالب است، امام صادق فرمود: هرکسي که ياد ما اهلبيت ميکند احترام کنيد ولو دروغ بگويد. يک کسي يک مجلسي اينجا براي امام صادق يا امام باقر گرفته است. شما شرکت کن، احترام کن، تکريم کن. يا براي خدا گرفته يا براي چشم و هم چشمي و ريا گرفته است. اگر براي خدا گرفته که عالي است. حتي اگر شما بداني نيت اين خالص نيست. باشد شما نگذار مجلس اهلبيت خلوت شود. اينکه بد عمل کرده ما خودمان ميدانيم با او چه کنيم. «وَ أَكْرِمْ كُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ يَذْكُرُنَا» (عيونأخبارالرضا، ج2، ص4) هرکس ياد ما ميکند اکرام کن. آقا اين ياد ما کرد. فرزدق ياد امام سجاد کرد، آقا او را تکريم کرد. حالا اين فرزدق ممکن است يک نواقصي هم در زندگياش بوده است. ميخواهد بفرمايد: اين کار حتي موجب صلاح او را هم فراهم ميکند. «أَوْ يَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا» مودت را با خودش ميبندد و ادعا ميکند. «ثُمَّ لَيْسَ عَلَيْكَ صَادِقاً كَانَ أَوْ كَاذِباً» اين نکته مهمي است.
انشاءالله مصداق اينکه ميگويم در کشورمان نداريم. ولي حواس جمع باشد، کوبيدن و آبروريزي از همه بد است. مخصوصاً کساني که منسوب به اهلبيت هستند. آقا اين اهل منبر است. اين آقا روحاني است، عالم ديني و مداح اهلبيت است. يعني کسي که مردم او را به وجهه دين ميشناسند. حالا اگر يک سري افرادي بيايند و آبروي اين را بريزند، شخصيت اين را بکوبند، چون لطمه به اين لطمه به دين ميزند. مخصوصاً کساني که حرف بيمبنا ميزنند. يعني آبروي طرف به طور کامل رفته است. براساس شنيدههاي ما، اين روايت ميگويد: آنچه هم درست است شما نقل نکن. اما شما اگر براساس شنيدهها باشد ديگر وزر و وبالش بيشتر هست. ما الآن به دو دسته از عوامل عاقبت بخيري اشاره کرديم.
يک روايت از امام صادق(ع) خوانديم. دو عامل ديگر هم ميگويم و بحث را عاقبت بخير ميکنيم. يک روايت از حضرت امير(ع) است. فرمود: «من أحسن إلى النّاس حسنت عواقبه» يکي از چيزهايي که انسان را عاقبت بخير ميکند احسان به مردم است. اگر کسي به مردم احسان کند، کمک کند، دست بده داشته باشد. دست و دلباز باشد، آثار زيادي در زندگياش دارد. يک اثرش عاقبت بخيري است. قديم ميگفتند: آنهايي که به ديگران کمک ميکنند، درمانده نميشوند. خدا دستشان را ميگيرد. حتي در روايات داريم کافر سخي به جنت نزديک است. يعني احتمال بهشتي شدنش به يک ادني مناسبتي هست. پس احسان به مردم هم انسان را عاقبت بخير ميکند. اين عزيزاني که من ميشناسم، خيلي جاها مقام معظم رهبري هم مکرر فرمودند: حرکتهاي خودجوش در کمک به مردم و کارهاي فرهنگي نبايد تعطيل شود، مثلاً در فاميل جمع شدند و قرض الحسنه درست کردند. فقراي فاميل را شناسايي ميکنند. احسان به مردم، شرايط کشور ما شرايط اقتصادي نامناسبي در بعضي از بخشهاست. افرادي گاهي ميگويند: ما دو سه روز کاسبي نميکنيم. کارگرهايي که کاسبي نميکنند. وسيلهها و ماشينهايي که ميگويند: نميتوانيم قسط اين ماشين را بدهيم. آبرودار هم هستند، عيالوار هستند. افرادي هم هستند دستشان راحت به دهانشان ميرسد. اين هنر احسان به مردم انسان را عاقبت بخير ميکند.
نکته مهمتر اينکه کسي فکر نکند احسان به مردم وظيفه ثروتمندان است. هرکسي به اندازه توانش، در فاميل اگر هر فاميلي دست فاميل را بگيرد، خيلي از کارهاي رسمي تعطيل ميشود. سر کميته امداد هم خلوت ميشود. نکته دوم که در واقع حسن ختام است، دوستان بدانيد اين مواردي که ميگوييم، يکي را نگيريد و ب
اقي را رها کنيد. اينها يک بسته است و با هم است. مجموعهي روايات ما که گاهي در کلاسهاي فقه الحديث که داريم ميگوييم: هميشه در فهم روايات خانوادهي حديث تشکيل بدهيد. يعني مجموعهي رواياتي که مثلاً ميفرمايد: ولايت، آن هم که ميگويد: نماز، آن هم ميگويد: زکات، آن هم که ميگويد: هرکس خيانت کند، از ما نيست. نه اينکه فقط کسي بگويد: روايت داريم هرکس ولايت ما را داشته باشد، اهل بهشت است. از آن طرف هم ميگويد: شفاعت ما به کسي که نماز را سبک بشمارد، نميرسد. اينطور روايات را بايد در کنار مجموعه روايات ديد. رسول خدا فرمود: « يا علي انت وصي و اميني» تو وصي من هستي و مورد اعتماد من هستي. «من مات و هو يحبک» هرکسي با حب علي بن ابي طالب از دنيا برود، «ختم الله له بالامن و الايمان» با امنيت و عاقبت بخيري از دنيا رفته است. در جلد شصتم بحار اين روايت هست.
يکوقت کسي از من پرسيد: اشک بر اباعبدالله گناهان را پاک ميکند. آن کسي که براي اباعبدالله اشک ميريزد ديگر خجالت ميکشد به نامحرم نگاه کند. خجالت ميکشد دروغ بگويد. يعني تحول در او ايجاد ميشود. اينها مجوز ارتکاب گناه نيست. اين «وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى» (نجم/39) خود اين اشک يک عمل و سعي است. اين محبت آن تغيير را ايجاد ميکند
⭐ ماهمحرم| *#روضه_زیبا_و_جانسوز_ورودی_کربلا*
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند: «غاضریه» و گفتند: «نینوا»ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: کربلاست!
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست
یحیای اهلبیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در «مِنا»ست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمده ست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست!
➖ امام حسین(علیهالسلام) در بدو ورود به کربلا فرمود :
"قِفُوُا وَلَا تَرْحَلُوا مِنْهَا!"
بار بگشایید این جا کربلاست،
آب و خاکش با دل و جان آشناست!(۱)
➖ کاروان امام حسین(علیهالسلام) بعد از مسافت راه سخت و طولانی در روز دوم محرم سال ۶۱ هجری به سرزمین کربلا رسید.
امام(علیهالسلام) تا وارد سرزمین کربلا شد، غم عجیبی در قلب خویش احساس کرد.
➖ قندوزی می نویسد :
"وَقَفَ جَوادُ الحُسَينِ(علیهالسلام)، وَكُلَّمَا حَثَّه عَلَى المَسيرِ لَم يَنبَعِثَ مِن تَحتِه خَطوَةَ وَاحِدَةَ".
مرکب امام(علیهالسلام) از حرکت ایستاد و قدم از قدم بر نداشت.(۲)
امام(علیهالسلام) از این حرکت به شگفت آمد و فرمود :
"مَا يُقالُ لِهذِهِ الأَرضِ؟
فَقَالُوا : كَربَلاءُ
فَبَكَى، وَ قَالَ : كَربٌ وَ بَلَاءٌ!".
نام این سرزمین چیست؟
پاسخ دادند : کربلا!
➖ پس حضرت(علیهالسلام) گریه کرد و فرمود :
دشت اندوه و بلا!
"وَقَبَضَ الْحُسَيْنُ(علیهالسلام) قَبْضَةً مِنْها فَشَمَّها، وَقالَ : هذِهِ وَاللهِ!
هِيَ الأَْرْضُ الَّتي أخْبَرَ بِها جَبْرَئيلُ رَسُولَ اللهِ(صلیاللهعلیهوآله) أَنَّني أُقْتَلُ فيهَا"
آن گاه كه به امام حسين(علیهالسلام) مُشتى از خاك آن جا را برگرفت و بوييد و فرمود :
به خدا سوگند اين همان سرزمينى است كه جبرئيل به پيامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله) خبر داده که من در آن كشته مى شوم.(۳)
➖ سپس حضرت(علیهالسلام) خطاب به اهلبیت وکاروان فرمود :
"قِفُوا وَلا تَرْحَلُوا مِنْها!
اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَالْبَلَاءِ".
همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید.
پروردگارا! پناه می برم به تو از دشت اندوه و بلا!
➖ سپس فرمود :
"هَذَا مَوْضِعُ كَرْبٍ وَبَلَاءٍ!
انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَمَسْفَكُ دِمَائِنَا وَهُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللهِ(صلیاللهعلیهوآله)".
منزلگه مقصود ما همین جاست!
همين جا، جاى پياده شدن ما و محل ريختن خون ما و محل قبرهاى ماست. جدّم رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) به من چنين خبر داده است.(۴)
لذا امام حسین(علیهالسلام) دستور داد بارها را بگشایند و خیمه ها را برپا کنند.
📚منابع :
۱. اللهوف ابن طاوس، ص۹۸
۲. ينابيع المودّة قُندوزی، ص۴۰۶
۳. تذكرة الخواصّ سبط بن جوزی، ص۲۵۰
۴. اللهوف ابن طاووس، ص۸۰
*نامگذاری روضه ها در هر شب در منطقه جنوب لامرد و مهر*
شب اول مسلم
شب دوم طفلان
شب سوم ورودی
شب چهارم حر
شب پنجم وهب
شب ششم طفلان زینب
شب هفتم قاسم
شب هشتم ابوالفضل
شب نهم علی اکبر
شب دهم علی اصغر
روز عاشورا شهادت امام حسین علیه السلام
شب یازده شام غریبان
شب دوازده امام سجاد
شب سیزده دفن شهدا
https://chat.whatsapp.com/4UCAhfT4P32AlYV0jPsBa0
*متن روضه حر بن ریاحی علیه الرحمه*
روز عاشورا وقتی سید الشهدا ع فریاد زد: آیا فریاد رسی هست که دفاع کند از حرم رسول خدا؟!
گویا حرّ وقتی استغاثه امام را شنید لرزه بر اندام او افتاد، قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاری.
محبّت او نسبت به حضرت زهرا چارهساز بود و باعث دگرگونی حرّ شد.پس با رویی خالی از شرم از سپاه ظلمت رها و به سپاه نور رهسپار شد.
پس از اینکه حرّ بن یزید برای توبه به سوی امام حسین ع شتافت، در نزدیکی سپاه آن حضرت سپر خود را واژگون کرد به علامت اینکه من برای جنگ نیامدهام و امان میخواهم.
اوّل کسی که با او مواجه شد، اباعبدالله بود، چون در بیرون خیام حرم ایستاده بود.
آنگاه سلام کرد و عرض نمود:
آقا من گنهکارم، روسیاهم، من همان گناهکار و مجرمی هستم که راه را بر شما گرفته بودم! آقا، من تابعم و میخواهم گناه خود را جبران بکنم، لکّه سیاهی که برای خود به وجود آوردهام جز با خون پاک نمیشود. آمدهام که با اجازه شما توبه کنم، آیا توبه من پذیرفته است یا نه؟
امام حسین ع فرمود:
البته توبه تو پذیرفته است. چرا پذیرفته نباشد؟ مگر باب رحمت الهی به روی یک انسان تائب بسته میشود؟! ابداً.
حرّ از اینکه توبهاش مورد قبول واقع شد خوشحال شد و گفت:
الحمدالله، پس اجازه بدهید بروم، خود را فدای شما کنم و خونم را در راه شما بریزم.
امام حسین ع فرمود:
ای حرّ! تو مهمان هستی،پیاده شو! کمی بنشین تا از تو پذیرایی کنیم. ولی حرّ از امام اجازه خواست که پائین نیاید، و هر چه آقا اصرار کردند، پائین نیامد.
بعضی از ارباب سیر، رمز مطلب را اینگونه کشف کردهاند که حرّ بن یزید مایل بود خدمت امام بنشیند ولی یک نگرانی او را ناراحت میکرد و آن اینکه میترسید در مدّتی که خدمت امام نشسته است، یکی از اطفال اباعبدالله او را ببیند و بگوید:
این همان کسی است که روز اوّل، راه را بر ما بست و او شرمنده شود.۲
آنگاه برای جهاد به میدان رزم رفت و آنقدر جنگ نمود تا به شهادت نائل گشت.
پس امام حسین خود را فوراً بر بالین آن بزرگوار رسانید در حالی که میفرمود: « وَ نِعْمَ الْحُرُّحُرُّ بنی ریاحٍ»
این حرّ ریاحی، چه حرّ خوبی است، مادرش عجب اسم خوبی برایش انتخاب کرده است. به راستی که تو آزاد مرد بودی.
آری؛
حسین است، بزرگوار و شریف است، تا حدّی که میتواند، اصحاب خود را تفقّد میکند.
این خودش امر به معروف و نهی از منکر است. کسانی که حسین خود را به بالین آنها رساند، مختلف بودند. هر کس در یک وضعی قرار داشت، یکی هنوز زنده بود و با ایشان صحبت میکرد، دیگری در حال جان دادن.۳
۱. مهیّج الاحزان ص ۱۵۸.
۲. مقتل مطهّر ص ۱۳۱.
۳. همان ص ۱۳۳ .
@mohtavayerozeh
*منبر شب چهارم*
اَعُوذُ بِاللّهِ منَ الشّيطانِ الرَّجيم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي جَعَلَ اَلْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِكْرِهِ وَ سَبَباً لِلْمَزِيدِ مِنْ فَضْلِهِ وَ دَلِيلاً عَلَى آلاَئِهِ وَ عَظَمَتِهِ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى حبیبه و خیرة أباالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین المنتجبین سیما بقیة الله فی الأرضین
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَکونُواْ مَعَ الصَّادِقِينَ»
توفیقی شد این شبها زندگی چند نفر از صحابه و تحلیل رجزها و شعرهاشون را خدمت شما تقدیم کردیم چهار نفر از صحابه را شبهای قبل بیان کردیم ابوثُمامة صائدی را گفتیم أنس بن حارث کاهلی را گفتیم حبیببنمظاهر را گفتیم و نافع بن هلال هم یک تاریخی که یک مقداری سعی کردیم مختصر بیان بشه هم عمدتاً شعارها و رجزهای عالمانة این اصحاب را پیامهاشو برا شما گفتیم .
شعار و رجز یزید بن زیاد
امشب در مورد یکی دیگر از اصحاب و رجز ایشون که رجز زیبایی است صحبت میکنیم و آن یزید بن زیاد مهاجر هست حالا از اسم تعجب نکنید یزید و زیاد خب زیاد تو ذهن ما آدم بدی است پدر ابنزیاد است یزید هم که اسم منفوری است پیش ما من
پاسخ شبهه نام گذاری برای فرزندان به اسامی یزید، معاویه و ...
یک نکتهای اینجا بگم چون تو این شبهههای اینترنتی و ماهوارهها و کتابهایی که گاهی وهابیها مینویسند: خیلی اینو مطرح میکنند که آقا ببینید مثلاً تو فرزندان ائمه گاهی از اینجور اسامی میذاشتند در گذشته ما اسم معاویه اسم یزید اسم بعضی از افراد را حتی رو بچههای ائمه میبینیم معلوم میشود اینها با اینها مشکل نداشتند که اسمشون میذاشتند اصلاً اولاً چرا شما این اسمها را نمیذارید؟ مثلاً ثانیاً این دلیل بر حقانیت است جوابش یک کلمه است اصلاً آقایان، خواهران و جوانها این اسمها اون روزها عَلَم نبوده یعنی الان وقتی میگن یزید ذهن شما میره روی یزید بن معاویه اون زمان یزید یک اسم بوده خیلیها میذاشتند معاویه یک اسم بوده الان که اینها عَلَم شده یعنی تا میگن فرض کنید معاویه ذهن شما میره رو آن شخص خاص. الان دیگر هم گذاشتن این اسامی صحیح نیست و هم آن زمان این ویژگی را نداشته است من یک خاطرهای یکی از دوستان میگفت جالب بود میگفت یک پیرمردی در خوزستان اسیرش کردند البته فوت کرده ایشون اهل شوش بود اسمش صدام بود این پیرمرد خیلی اهل بکاء گریه روضهخوان ابیعبدالله بالأخره بُردنش تو اردوگاه اُسَرا اون افسر عراقی گفته بود کی به شما گفته این اسم بردارید این اسم رئیسجمهور ماست گفته بود که سن من بالاتر است یا سن رئیسجمهور شما من پیرمردم رئیسجمهور شما نصف من سن نداره شما اسم منو برداشتید حالا ببینید الان تا میگن صدام ذهن ما میره روی رئیسجمهور مخلوء معدوم عراق که اون جنگ آفرید ولی واقعاً اون زمان قبل از این اسم اینطور نبوده اینو میگم تو ذهنتون باشه اگر یه وقت کسی وإلا ائمة ما دختر به نام فاطمه تقریباً اکثر داشتن علی نامی که امام حسین برای همه بچههاش انتخاب کرد توصیهام کردند به انتخاب این اسامی گاهی اگر یک اسامی اینگونه میبینید این نه اثبات حقانیت است نه دفاع است اصلاً این عناوین و اسامی به هیچ وجه در واقع اون زمان برجسته برا فرد خاصی نبوده اینو تو پرانتز گفتم.
https://chat.whatsapp.com/4UCAhfT4P32AlYV0jPsBa0
یزید بن زیاد صحابه امیرالمومنین علیه السلام
یزید بن زیاد مهاجر از اصحاب ابیعبدالله و از اصحاب امیرالمؤمنین است خوب دقت کنید این کسی است که وقتی حر لشکر أباعبدالله را متوقف کرد خب میدانید که أباعبدالله خودش یک برخوردی با حُر کرد یک جملهای به او فرمود به هر حال حر هم ادب کرد همان ادبش هم نجاتش داد یک کمی که حر و لشکر حر تندی کردند گفت: من نمیذارم شما از اینجا عبور کنید من مأمورم شما را نگه دارم حر اول کسی است که راه را بر ابیعبدالله بست من اجازه نمیدهم شما راه را ادامه بدهید این عصبانی شد سه تا جمله به حر گفت ولی خب دیدم که حر توبه کرد عوض شد اون سه تا جملهای که به حر گفت و خیلی اثر گذاشت گفت: «عصیت ربّک و أطعت إمامک و کسبت النار والعار»؛ گفت: با این کاری که کردی پسر فاطمه را محاصره کردی سه کار تو زندگیات کردی؛ اول: با خدا مخالفت کردی
دو: أطعت إمامک از امامت یعنی یزید و پیرو عمرسعد شدی از او اطاعت کردی
نتیجة این دو کار اینه کسبت النار والعار؛ هم جهنم میری قیامت هم اینجا بدبخت میشی ثمرة راه بستن بر ابیعبدالله نار و عار است عار تو دنیا و نار در قیامت کما اینکه عمرسعد اینجا عار شد در قیامتم نار شمر اینجا عار شد در قیامت نار همة قاتلان ابیعبدالله بهخاطر این دو تا کار عصیت ربّک و أطعت إمامک و کسبت النار والعار؛ پیرو کورکورانه از یزید مخالفت با خدا عار و نار کسب کرد خیلی قشنگ
اس یه آدم مورد احترامی است از نظر ما چون شاگرد تفسیری امام علی و تنها صحابی که شاید الان تفسیرش هست تو بازار البته حرفهاشو جمع کردند ایشونه چون یک تفسیر داره تفسیر مقباس مال ابنعباس است ایشون کور شده بود نوهاش دستشو میگرفت میبردش تو بصرهام زندگی میکرد آخرین جملهای هم که گفت و از دنیا رفت اعلام محبت امیرالمؤمنین بود همینطور که میرفت دید چند نفر ایستادن دارند به حضرت علی ـ علیه السلام ـ ناسزا میگن سب میکنند چون سب به علی را معاویه باب کرده بود عادی شده بود وایستاد گفت أیکم اساب لله؛ کیه جرأت میکنه به خدا ناسزا بگه وساب لرسوله؛ چرا جرأت میکنید به خدا و پیغمبر توهین کنید اونام مسلمون بودن خیلی بهشون برخورد گفتن ابنعباس چشمات کوره گوشات که کر نیست خوب گوش بده ما نه بخدا توهین کردیم نه به پیغمبر ما به علیبنابیطالب داریم ناسزا میگیم قاطی نکن قصهرو گفت: نه والله قاطی نکردم با همین گوشام چون قبولش داشتند از خود پیغمبر شنیدم فرمود: مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي وَ مَنْ صَبَنی فَقَدْ سَبَّ اللهَ؛ سب علی توهین به علی توهین به من و توهین به خداست ببینید این میشه دفاع حرف نمیتونن بزنند نمیتونند بگن تو دروغ میگی حدیث پیغمبر این خیلی ارزش داره قوت علمی دعبل وقتی شعرهاشو پیش امام رضا خوند امام رضا یک پیراهن بهش داد خیلی است پیراهن ائمه ارزش داشته ارزش معنوی داشته اونم با هم فرق میکرده این پیراهنی که امام رضا داد به دعبل بهش فرمود: دعبل من هزار شب شبی هزار رکعت نماز تو این خوندم چند رکعت میشه یک میلیون رکعت میشه هزار شب شبی هزار رکعت من تو این صلیتُ ألف لیله فی کل لیله ألف رکعه؛ تو این بحث هزار رکعت گاهی ائمة دیگم داشتند حالا گاهی شبانه روز بوده گاهی هم شب بوده بعضیهام میگن چه جور میشه چون علامة امینی خوند هزار رکعت یک شب ۸ ساعت وقت گرفت گفت اولاً زمانش ۷ ـ۸ ساعت بیشتر طول نمیکشه ثانیاً نماز مستحبی تو راه رفتن رو اسب میشه بخونه آدم تو کوچه تو خیابون نماز مستحبی را خدا رحمت کنه یک وقتی پدر آیتالله شبیری زنجانی آسید احمد که ایشون با امام خیلی رفیق بودن بهم علاقه داشتند ایشون میگفت من همة نافلههامو خودش میگه تو کتابهاش تو راه میخوندم هزار رکعت حتماً نباید مُهر و سجاده آدم یه گوشه وایستاده نه تو پشت ماشینم اگر کسی تو مسیر رکوع و سجده با اشاره میتونه بخونه چون نماز مستحبی شرایط نماز واجب نداره بعد فرمود: هزار تا ختم قرآن تو این لباس کردم این پیراهن پیراهنی بود که وقتی اومد قم سر نخهاش دعوا شد تیکهپاره شد خب اینها گرفتن از دعبل این پیراهن یک تیکهاشو بهش دادن این پیراهن با این ارزش هزار رکعت اینم امامشناسی مردم قم بود راضیش کردن با رضایت ازش گرفتن وإلا پول که نبود اتفاقاً پولم همراهش بود ولی این امامشناسی این علاقة به امام است این علاقة به عرض میکنم شما میرید کربلا برا یه خورده تربت چقد تلاش میکنی حاضری چقد بدی اینا گوهرشناس بودن پیراهنی که هزار رکعت نماز هزار شب هزار ختم قرآن چرا؟ آ اینو میخوام بگم چرا؟
https://chat.whatsapp.com/4UCAhfT4P32AlYV0jPsBa0
میدونید چرا؟ فرمود: یا دعبل أنت ناصرونا؛ تو ما را یاری کردی با این شعرهات جوانهایی که هنر نقاشی دارید هنر شعر دارید صدا دارید اینها را هزینه کنید برای اهلبیت الان بعضی از جوانهای ما خب میروند کلاسهای موسیقی، کلاسهای هنری، تئاتر، نمایش، این هنرها را بیائید تو مسیر اهلبیت به کار ببرید این میشه نُصرت عِلمی، یکی قلم دارد، یکی بیان دارد، یکی نقاشی دارد، یکی شعر میتونه بگه این یک.
پیام دوم: نُصرت عَملی
این هم خیلی مهم است یک گروهی آمدند خدمت امام صادق نمیدونم از کجا رفته بودن خیلی یکیشون شروع کرد تعریف کردن از مردم گفت: آقا نمیدانید چه شیعههایی هستند آنجا، عاشق شما هستند، شما را دوست دارند، خیلی به شما علاقه دارند، متن حدیث اینه أحسن ثنا؛ خلاصه نهایت تعریف را به کار برد امام صادق یک سوالی کرد فرمود: «کَیْفَ عِیَادَهُ أَغْنِیَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِم» اینهایی که تعریفشون میکنی ثروتمندانشون به فقیرهاشون کمک میکنند؟ جهیزیه میدهند؟ خانه میخرند؟ پول میدهند؟ مریض را دکتر میبرند؟ «کَیفَ صِله أَغْنِیَائِهِمْ لِفُقَرَائِهِم»؛ با فامیلهای فقیر رفت و آمد دارند یا فقط با پولدارها میرن شمال؟ با پولدارها میرن مسافرت؟ اگه تو فامیل یه آدم بیماشینیم هست یتیمیم هست نداریام هست کارگر سادهای هم هست اون هم خرج نمیکنند آیا مشاهده و رسیدگی به فقرا دارند؟ جالب است این آقا اهل تعارف هم نبوده است گفت: آقا إنک لتذکر اخلاقاً قل ما هی عندنا؛ شما یک چیزهایی میگویی که اینها دُرّ نایاب است هیچ کدام از اینها بین ما نیست فقط شما را دوست داریم دوست داشتن که هزینه ندارد آقا فرمودند: کیف تضعم هولاء أنهم شیعه؛ کی گفته که اینها شیعههای ما هستند؟ خیلی مهم است جوانها من بارها ای
ا اثر شیعه را تو این کتابش معرفی کرده چون حمله کردن به شیعه جرج زیدان گفت شیعه کتاب نداره علم نداره یک جمعیت اندکی است ایشون جواب داد یک جایی تو کتابش نوشته کتبته من اینارو دارم مینویسم با ید مرتعش دستاش اینطور میشد سینهاش زخم بود وقتی دفنش میکردند گفتند چرا؟ مرضی داشت سینهاش زخمه اطرافیاش گفتند نه این اواخر کتاب نمیتونست دست بگیره میخوابید کتاب رو سینهاش میذاشت این جای کتاب که سینهاش زخم شده ببینید شما من یه جلسهای در همین قم برا حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ دو سال پیش گرفتیم من آیتالله العظمی صافی را دعوت کردم خب ایشون بالای ۹۰ سال سنشونه خدا حفظشون کنه ایشون پذیرفت گفت من خیلی جاها دعوت میکنند نمیرم ولی چون برا حضرت زهراست میام دو بارم اومد دو جلسه دعوت کردم چاپم شده خطبة فدک ایشون توضیح بده خیلی آقایون این پیرمرد نود و چند ساله که فکر میکنم از مراجع دیگه از ایشون ما کسی الان مسنتر نداریم که انشاءالله خداوند به ایشون عمر با برکت بده با صلواتی بر محمد و آل محمد
و به همة مراجع ما و بحمدلله به همة مراجع که خار چشم دشمناند و در رأس به مقام معظم رهبری که اون شجاعت و اون صلابتی که دنیا واقعاً تحت تأثیر قرار میگیره ایشون وقتی نشست پشت تریبون دست کرد جیبش یک کاغذی در آورد گفت آقای فلان که من بنده را دعوت کرده برای این جلسه راجع خطبة فدک صحبت کنم من رفتم یک یادداشتی داشتم مال ۶۵ سال پیش این یادداشتمو اُوردم ببینید شما یادداشت ۶۵ سال پیششو ایشون داشت برای حضرت زهرا اومد رو خطبة فدک زحمت کشیده شده کار شده با این حافظه لذا جوانها هر چی مطالعه کنید روزهاتون با هم مساوی نیست کتاب مطالعه ضریب مطالعه تو خانوادهها خیلی پایینه مخصوصاً دختر خانمها ازدواج میکنند دیپلم دارند لیسانس دارند یه دور رساله بخونید یه دور تاریخ بخونید مطالعه داشته باشید مطالعة شما نصرته عَمل شما نصرته مال هم اگه دارید هر کسی به اندازة توانش وقف میکند خمسش را بدهد انفاق بکنه، این سه جور نصرتی که عرض کردم، بخش دوم عرائضم هاجروا و تارکوست ساعتم دیگه اجازه نمیده یعنی من وارد بشم ناقص میمونه اجازه بدهید اونم چون بحث جالبی است تحت عنوان ضرورت دشمن شناسی شاخصههای دشمن خواستههای دشمن پس امشب ما یزید بن زیاد مهاجر را نصف رجزش را معنا کردیم
بخش دوم رجزهای یزید بن زیاد
انّی لِلْحُسین ناصروا؛ بگذارید اون بخش دومش را که وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِکٌ و هاجروا؛ شیوة دشمنشناسی، ترک دشمن و ابزار دشمن برای انحراف را نوشتم مطالعه هم کردم تو ذهنم هست منتهی یک ۲۰ و ۲۵ دقیقهای وقت میخواد اگه شروع کنم دیگه اونوقت به هر حال فرجام نمیرسه انشاءالله این را میذاریم برای فردا شب.
خدایا یه دعا کنم همة ما را در زمرة ناصران اهلبیت قرار بده خدایا اون امام منصور أین المنصور؛ امام زمان أرواحنا له فدا ما را جزو یاوران اون آقا هم مقرر بگردان.
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
https://chat.whatsapp.com/4UCAhfT4P32AlYV0jPsBa0
حرف زد منتهی بعضیها فصیح صحبت میکنند این آدم روز عاشورا اجازه گرفت صد تیر داشت تیرانداز ماهری بود گفت: آقا دعا کنید اینها بخوره به دشمن آقا هم دعا کرد اللهم سدد رمیته؛ خدایا این تیرهایی را که میزند پشتیبانی کن وقتی صدتا تیرش تمام شد اومد خدمت ابیعبدالله گفت: آقا پنج تاش خطا رفت نود و پنج تاشو زدم به هدف اینا عجیب بودن یارهای ابیعبدالله غیر از اون بصیرتی که دیشب عرض کردم شجاعت و قدرتشونم فوقالعاده بود اکثراً هم تو جنگ تن به تن کشته نشدند تو محاصره تو خلاصه اون حالت غیر عادی به شهادت رسیدند بعد شمشیر گرفت و رفت میدان و یک رجزی خواند و شهید شد من امشب بحثم رو رجز ایشونه که میخواهیم اینها را برای شما باز کنیم هی هم تکرار میکنم افراد را شبها که امشب پنج نفر تا امشب گفتیم میخوام یه چیزی تو ذهنتون بمونه از این منبر دو بیت شعر داره یکیشو نمیگم خودشو معرفی کرد:
أنا یزید و أبی مهاجر و مطلب دیگهای اون شعر اصلیش اینه:
یا رَبِّ انّی لِلْحُسین ناصرو وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِکٌ و هاجروا
اینو یاد بگیره گاهی پشت ماشینها بنویسه:
یا رَبِّ انّی لِلْحُسین ناصروا وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِکٌ و هاجروا
آی سپاه دشمن من دو تا خصوصیت دارم: یک: ناصر حسینم دو: تارک عمر سعد من حسین را یاری میکنم از عمرسعد هم تبری و هجرت میجویم.
https://chat.whatsapp.com/4UCAhfT4P32AlYV0jPsBa0
یا رَبِّ انّی لِلْحُسین ناصروا وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِکٌ و هاجروا
نسبت به عمرسعد ترک و هجرت نسبت به ابیعبدالله نصرت، آقایون، خواهران، جوانها،
پیام رجزهای یزید بن زیاد
دو تا پیام مهم داره این شعر:
پیام اول: ما هم باید ائمه را یاری کنیم مگه شما تو دعای ندبه نمیخوانید پیغمبر فرمود: اللهم انصر من نصر؛ هر کسی علی را یاری میکنه خدا یاریش کنه مگه نشنیدید روز عاشورا فرمود: هل من ناصر ینصرنی؛ نصرت ائمه سه جور است خوب گوش بدید یکی عِلمی یکی عَملی یکی مالی، اول نصرت علمی را میگم چه جوری شما میتوانید از نظر عِلمی ائمه را یاری کنید؟
دو تا قصه میگم که متوجه بشید بعد توضیح میدم امام هادی نشسته بود سادات هم نشسته بودند سادات نور چشم همه هستند مورد احترام هستند فرزندان پیغمبر یک وقت یک غیر سیدی از در وارد شد عالم بود، به امام هادی گفته بودند ایشون با یکی از این ناصبیهای اهلسنت یعنی ضد ولایت بحث کرده و اون را محکوم کرده تا وارد شد امام هادی بلند شد فرمودند تقدم تقدم بیا جلو بیا جلو اُوردش نشوندش کنار خودش یک خورده به اینها بر خورد که امام هادی چرا این را انقدر بالا برد آقا فرمودند من این را بالا نبردم خدا بردهاتش بالا چون میفرماید: «يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنکمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»؛ (مجادله: ۱۱) هر کسی ایمان و علم دارد یرفع، ببین رفع کار خداست دیگه «وَرَفَعْنَا لَک ذِکرَک»؛ (انشراح: ۴) پیغمبرم برد بالا خدا این را برده بالا این بحث کرده این آدم محکوم کرده ما را از نظر علمی یاری کرده این یه مثال برای قوت علمی مثال دیگر یکی از همینهایی که با یک ناصبی بحث کرده بود اومدند گزارش دادند به امام عسگری امام عسگری اینو فرمود: فرمود: ببینید عبارت امام را «صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ والْکرْسِی»؛ آی آدمی که توانستی کم نیاری تو بحث یک محکوم یک مخالف ما را محکوم کنی ملائکة آسمان و کرسی و سماوات برا تو دعا کردند میدونی قوت علم یعنی چی؟ یعنی جوان دو تا کتاب دربارة اهلبیت بخون دو تا کتاب دربارة توحید دربارة ولایت دربارة ائمه بالأخره یه جایی گیر کردی تا تو دانشگاه میری پس فردا که انشاءالله همهاتون قبول بشید خوب درس بخونید یه شبههای سر کلاسی جایی الان هم که بازار شبهه نه دشمن نه ولی تو تاکسی میشینی تو خیابون میری تو کوچه بتونه دستتون باز باشه قوت علمی مطالعة علمی یعنی این که کسی از این نظر هر چی بچه شیعه بچه مسلمون جوان مطالعاتش در کنار این شوری که داره بیشتر باشه تاریخ بدونه مطالب بدونه آدم غصه میخوره من یه وقتی در بقیع یک بارم عرض کردم شاید دیدم ده ـ پانزده تا جوان یکی از این مبلغین داره باهاشون بحث میکنه حریف نمیشن دانشجو هم بودن چون کار نکردن چون کلاسهای معارف هم یه خط در میان غیبت کردن کسی دیگه جا خودشون فرستادن پاسش کردن با یک تحقیق ساده یعنی خورد نشدن توش این نکتة اول
توهین به امیرالمومنین علیه السلام توهین به خداست
قوت علمی ببینید ابنعباس اواخر عمرش نابینا شده بود چشماش نمیدید حالا ابنعباس تو قصة کربلا چرا کوتاهی کرده من کاری ندارم ایشون بوده یه عدة دیگم بودند که عبدالله جعفر هست محمد حنیفه هست چند تا دیگهای بوده
https://chat.whatsapp.com/4UCAhfT4P32AlYV0jPsBa0
بعضیهاشون مسناند مثل جابر بن عبدالله بعضیهام نه توان داشتن نیامدن بعضیها امام ازشون نخواسته اینا باید در جای خودش بحث بشه ولی ابنعب
ن داستان را گفتم یک منبر مشهد روش صحبت کردم حرم امام رضا امسال گروهی آمدند دیدن امام رضا، امام رضا راهشون نداد گریه افتادند گفتند به آقا بگویید «نحن شیعة علی» ما شیعة امیرالمؤمنین هستیم از عراق آمدیم یا از مدینه آمدیم با مکافات آمدیم، با زحمت آمدیم، ما اگه برگردیم سرزنشمون میکنند میگن امام رضا راهتون نداد گریه افتادند وقتی آقا راهشون داد فرمود: میدانید
دلیل نپذیرفتن شیعیان توسط امام رضا علیه السلام
دلیل اول: مخالف بودن اعمال شما با ما
چرا ابتدا شما را راه ندادم؟ من سه دلیلش را برا شما جوانها امشب میگم بقیهاش چون فرصت نیست سه دلیلی که امام رضا برای اینها آورد این بود: فرمود: «أنتُم فی أکثَرِ أعمالِکُم لَهُ مُخالِفون»؛ هرچه من به عمل شما نگاه میکنم با اعمال ما مخالف است خب تو فحش میدی کدام ائمة ما فحش تو زندگی دادند تو بدخُلقی میکنی با خانوادهات تو خمس مالت را نمیدهی تو دروغ میگویی خیانت میکنی بیتالمال مصرف بیهوده میکنی بیا اعمال خودت را روی کاغذ بنویس اعمال ما را هم روی کاغذ بنویس، ببینید کدوماش با هم مطابقه خود شما یه صبح تا شبتون را روی یک کاغذ بیارید چند درصد موافقت با اهلبیت دارید؟ من خودم عرض میکنم این یک.
دلیل دوم: کوتاهی کردن در واجبات
دوم: «مُقَصِّرونَ فی کَثیرٍ مِنَ الفَرائض» بابا تو واجباتتان کوتاهی میکنید همة ما ائمه نور چشممون نماز بوده بعضی از افراد به نماز سستی میکنند احترام به والدین واجب است امر قرآن است ادب نیست واجب است ترکش ترکِ فریضه است وقتی با مادرش تندی کرد اومد خدمت امام صادق ابراهیم بن محزن امام راهش نداد فرمود برو مادرت را راضی کند بیا خب این دومیش شما تو فرائض کوتاهی میکنید.
دلیل سوم: رعایت حقوق مردم نمی کنید
سومیش «تَتَهاوِنونَ بِعَظیمِ حُقوق إخوانِکُم»؛ حقوق مردم را رعایت نمیکنید، حق شهروندی، حق خانوادگی، حق همسایگی، حق پیرمرد، حق تقدم، الان ماشینها، نیروها، افراد، این سه تا اشکال عمدهای که امام رضا گرفت به اینها میدونی جوان یعنی چه؟ یعنی ما که میریم مشهد من خودم میگم خب میریم تو حرم اما اگر قرار باشد این اشکالها در ما باشد ما وارد شدیم اما پذیرفته نشدیم چون امام رضا این گروه را نپذیرفت برای سه تا اشکال:
یکی عرض میکنم مخالفت در اعمال، یکی کوتاهی در واجبات که عمدهاش نماز و مسائل دیگه است و سوم عدم رسیدگی به حقوق مردم خب یک نصرت مالی هم داریم چند درصد مردم خمس میدهند؟ حالا شما جلسة ما جوان هستند اکثراً میگه آقا ما که درآمد پول جیبمون از پدرمون میگیریم من این بحث اینجا نمیکنم بیشتر تو حرم میگم ولی خمس، زکات، نه اصلاً قرآن میگه غیر از اینها، وقف، انفاق، بار از روی دوش مردم برداشتن، چقدر امام رضا ـ علیه السلام ـ فرمود: اگر شماها کمک مالی نکنید دین خدا را نمیتوانیم یاری کنیم نه ائمة ما در قبل حقوق بگیر حکومتها بودند نه مراجع ما امروز وابسته به حکومت هستند حالا چه حکومت دینی و چه غیر دینی اصلاً امام رضوان الله تعالی علیه یک وقتی بنیصدر میخواست این کار را بکند امام مخالفت کرد فرمود: حوزهها و امور دینی را وابسته به دولت نکنید ۱۴۰۰ یا ۱۳۰۰ یا ۱۲۰۰ سال است از زمان شیخطوسی حوزة هزار سالة نجف و بعد قم و جاهای دیگه بوده همیشه هم مردمی اداره شده است اینها میشه نصرت دین شما میدانید علامة امینی سی سال ده هزار کتاب را زیر و رو کرد تا الغدیر را نوشت خب این از کجا باید تأمین بشه؟ از کجا باید این آثار را بنویسد؟ رفت هندوستان و برگشت گفتند گرم بود یا سرد؟ گفت من اصلاً حواسم به هوا نبود من شب و روز تو کتابخانه بودم نفهمیدم گرم بود یا سرد، شما میدانید میرحامد حسین دستش این اواخر از کار افتاد از بس نوشت در دفاع از امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ میرحامد حسین عبقات الأنوار نوشت، شما میدانید همین حاج شیخ عباس قمی که مفاتیحش را میبینید شما مفاتیحش را میبینید صد و ده جلد کتاب دارد فقط سَفینَهُ البِحارش را بیست و پنج سال عمر گذاشت روش پسرش به خود من گفت من پسرش تو مکه دیدم چند سال قبل البته فوت کرد الان دیگه هیچ پسری از ایشون نیست نوههاش هستند یکی از پسراشم هم منبری معروفی بود زمان طاغوت قبل از انقلاب از دنیا رفت آقا میرزا علی آقا نواراش هست من گاهی گوش میدم خیلی جالبه خیلی منبرهای علمی داشت قدیمیهای قم ایشون میشناسند آشیخ عباس قمی اون پسر آخریشون که چند سال پیش از دنیا رفت خودش به من گفت گفت پدر من از بس مینوشت این انگشتهاش پینه میکرد سالی دو بار ما اینها را قیچی میکردیم تو یک کیسهای تو یک جعبهای میریختیم تا وقتی از دنیا رفت یک جعبه پینههای انگشت دست پدرم را باهاش دفن کردیم حالا بابا جذ میزنه بچه درستون بخون مطالعه کن کلاس برو ببین این آشیخ عباس قمی مسافرت بی کتاب نمیرفت، شیخ آقا بزرگ تهرانی من رفتم سر قبرش نجف یه موسوعه نوشته موسوعه یعنی مجموعه کتاب پنجاه هزار ت