eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
3هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
3.4هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
🌷قسمت هفدهم🌷 #اسم‌‌تو‌مصطفاست _چی چی رو زشته؟ _اینکه به خدا بگم چون زنم آرایشگاه بود نیومدم مسجد،
🌷قسمت هجدهم🌷 در را که بستم،دست گذاشتم روی گونه هایم. الو گرفته بود. دویدم و به روشویی رفتم.صورتم را شستم.باید آماده میشدم برای خواب. رختخواب ها را کیپ تا کیپ انداخته بودند. گوشی را گذاشتم زیر بالش. چشم هایم را روی هم گذاشتم.صدای پیامک ها شروع شد.گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم:((سلام عزیزم خوبی؟)) چشم هایم گرد شد: وای خدای من چه پررو! _نازگل من چطوره؟ با خودم گفتم:((چه غلطی کردم گوشی رو گرفتم!)) _گلم اگه کاری داشتی پیامک بفرست. ساعت سه نیمه شب بود. هر بار که پیام می آمد با صدای سوت بلبلی می آمد. مچاله شده بودم زیر ملحفه و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم. انگار در و دیوار چشم و گوش شده بود. خیس عرق شده بودم. گونه هایم آتش گرفته شد. وای چه اشتباهی! اذان شد و گوشی از صدا افتاد. بلند شدم برای نماز. از سر و صدای مهمان هایی که راهی شهرستان بودند بیدار شدم. سرم درد می کرد و چشم هایم باز نمی شد. به هر جان کندنی بود بلند شدم. با رفتن آخرین مهمان، انگار در خانه بمب منفجر شده بود. رختخواب ها پهن، ظرف و ظروف این طرف و آن طرف، کف زمین پر از نقل و خرده شیرینی و گل های پر پر شده، لباس ها افتاده روی دسته صندلی ها و آشپزخانه پر از ظرف نشسته. باید داخل خانه لی لی می کردیم. سعی کردم جمع و جور کنم این بازار شام را. ملتمسانه نگاهش کردم. سکوت کرد. سکوت هم علامت رضاست. گفتم بیاد دنبالم.((آخ جونم)) را نشنیده گرفتم! از کهنز تا شهریار شش یا هفت کیلومتر است. با هم پیاده رفتیم. در مسیر هر کس به ما می رسید،بوق میزد و اصرار می کرد که سوار شویم، اما ما دوست داشتیم پیاده برویم. اردیبهشت ماه بود. جمعه و خیابان خلوت. درخت ها از دو سو دستشان را به هم داده و سر برشانه هم گذاشته بودند. این سو و آن سو نهر آب روان بود. گویی برای ما خیابان را آب و جارو کرده و آذین بسته بودند. _خب یه حرفی بزنین سمیه خانم! نمی دانستم چه بگویم. شروع کردم به صحبت کردن درباره همین برنامه هایی که در تلویزیون پخش می شود. حرفم را قطع کردی و پرسیدی:((راستی چه غذایی را خیلی دوست داری؟)) _قورمه سبزی. _خداییش غذایی پیدا میشه که بیشتر از من دوست داشته باشین؟! برای یک لحظه گونه هایم گل انداخت. اما از اینکه در کنارت راه می رفتم احساس غرور می کردم. می دانستم طبق آیه قران به وقت قدم زدن نباید به زمین فخر فروخت، ولی نمی توانستم به وجود و همراهیت فخر نفروشم. به نماز جمعه رسیدیم. همراه جمعیت نماز خواندیم و پیاده برگشتیم. باز همان آب روان و همان هوای اردیبهشتی و همان دالان بهشت! رسیدیم در خانه تان. گفتی:((بریم بالا.)) _وای نه! مامانم یه عالمه کار داره! اصرار کردی. در خانه تان را زدی. در باز شد. می خواستی در عمل انجام شده قرار بگیرم. رفتیم داخل حیاط. روی تخت چوبی چند دقیقه نشستم. پدر و مادر و خواهرت با ظرفی میوه آمدند. اصرار کردند برویم بالا، گفتم:((باید زود برگردم!)) در باغچه خانه درختی بود غرق شکوفه. دور تا دور باغچه کوچک چند ردیف بنفشه زرد و سرخ و عنابی. مادرت دوربینش را آورد چند تا عکس گرفت. موزی را نصف کردی، نصف در دهان من، نصف در دهان او. گونه هایم سرخ شده بود. گفتم:((دیگه بریم!)) من را رساندی جلوی در خانه. مامان پرسید:((تنها برگشتی؟)) _آقا مصطفی من رو رسوند. برگشت طرف آشپزخانه. _کاری هست انجام بدم مامان؟ _کار؟دیدی سراغش رو بگیر.می بینی که دست تنهایی همه رو انجام دادم. _ببخشید! گفتم و رفتم طرف روشویی. آبی به صورتم زدم.گونه هایم شده بود گل آتش. چپیدم داخل اتاقم. ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت نوزدهم🌷 باران دوباره شروع به باریدن کرده. آسمان سُربی شده و از آن یک گل آفتاب هم خبری نیست. باید راهی شوم طرف خانه، اما از تو دل کندن مثلِ جون کندنه! کمی دیگر خاطراتم را برای نویسنده ضبط کنم و بعد راهی شوم. بنا نبود زمان عقدمان خیلی طول بکشد. از اول گفته بودم دوست ندارم. قرار بود فقط دو سه ماه عقد کرده بمانیم، چون این فاصله زمانی برای شناختمان خوب بود، هم شناخت خودمان و هم خانواده هایمان. از جمله مواردی که در خانواده شما دیدم و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم این هاست که می گویم: پایبندی افراد خانواده تان به نماز اول وقت، طوری که اگر آنجا بودم تا صدای اذان بلند می شد می دیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند و دیگر اینکه هیچکدام به دنبال خرافات نبودید. در زمان عقد قرار شد سفری دسته جمعی به مشهد برویم. چشمم به گنبد و بارگاه آقا که افتاد برای خوشبختی مان دعا کردم. در هتلی نزدیک حرم دو تا اتاق گرفتیم. چه لحظات و ساعات خوشی داشتیم!یکبار که خانواده ات رفته بودند حرم،گفتی: ((می خوای بریم دزدی؟!)) _دزدی؟ _آره از یخچال مامانم اینا! _زشته آقا مصطفی! یکاری می کنم خوشگل بشه! مرا بردی اتاقشان. هرچه خوراکی در یخچال بود ریختی داخل کیسه و آوردی اتاقمان چیدی در یخچال. _وای آقا مصطفی آبرومون میره! خندیدی، از همان خنده های بلند کودکانه: ((بشین و تماشا کن!)) مادرت که آمد صدایت زد: ((مصطفی تو اومدی سر یخچال ما؟)) خندیدی: ((من و این کارا؟)) _از دماغت که دراز شده معلومه! زدی زیر خنده: ((بزرگی پیشه کن، بخشندگی کن، مامان جون!)) مادرت رفت و با دوربین برگشت:((وایسین جلوی یخچال، البته که درش رو هم باز می کنین! باید مدرک جرمتون معلوم باشه!)) عکس من و تو و غنیمت های کش رفته تا مدتی سوژه خنده بود. مادرت که رفت،پرسیدی:((چی می خوری عزیز، چای یا نسکافه؟ البته شکلات خارجی و کیک کشمشی هم داریم.)) رستوران طبقه همکف بود و برای صبحانه باید می رفتیم پایین. سر میز مشت مشت خوراکی برمی داشتی. مادرت لپش را می کَند: ((نکن مصطفی زشته!)) می خندیدی: ((زشت کدومه مامان جون! خُب بذار بگن بار اولشه که میاد هتل!)) از خوراکی هایت می گذاشتی در بشقاب هایمان: ((بیایین اینم سهم شما! تک خوری بلد نیستم.)) پدرت یک ماشین ون اجاره کرده بود. راننده هر جا که می خواستیم ما را می برد: طرقبه ،شاندیز، خواجه ربیع، خواجه مراد، آرامگاه فردوسی و از همه مهم تر حرم. روزی که همگی رفتیم بازار، پرسیدی:((چی برات بخرم؟)) _کیف و کفش چون سایز پایم ۳۶ بود، کفش سخت گیر می آمد. کلی گشتیم. پدرت گفت: ((مغازه ای نمونده که نگشته باشیم!)) گفتی: ((خب سیندرلا رو گرفتیم دیگه!)) حلقه ام کمی گشاد شده بود. مرا بردی طبقه دوم بازار رضا جایی که حکاکی می کردند. حلقه را دادی که برایم تنگ کنند. بعد رفتیم ساندویچ فروشی. آکواریوم بزرگی کنار دیوار بود با یک عالمه ماهی های رنگارنگ. محوشان شده بودم و محو صندوقچه جواهراتی که ته آب بود و درش آرام باز و بسته می شد و فرشته ای که به بال های بلورینش تکیه کرده بود. گفتم: ((وای چه قشنگه!)) گفتی: ((وقتی عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون، یکی برات می خرم.)) به قولت وفا کردی و دو روز پیش از آنکه برای آخرین بار بروی سوریه، برایم یک آکواریوم بزرگ خریدی پر از ماهی. ماهی هایی که مدام می گفتند آب و نمی دانستم بی تو چگونه به آن ها رسیدگی کنم و هنوز هم... ادامه دارد...✅🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌💚‌سلام مهربان! ‼️ اینجا همه چیز سرجایش است... 🥀 غیر از تو که همه دار و ندار مایی!... ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان‌ فراموش نشه🌺 🍀امام علی علیه السلام: ☘️کانَ رَسُولَ اللهِ – صَلَّی اللهٌ عَلَیهِ وَ الِهِ – لا یوثِرٌ عَلَی الصَّلواتِ عِشاءً وَ لا غَیرَهٌ وَ کانَ اِذا دَخَلَ وَقتُها کَاَنّهُ لا یَعرِفُ اَهلاً وَ لا جَمیعاً؛ 🌱رسول خدا (ص) هیچ چیز را نه شام و نه غیر آن را، بر نماز مقدم نمی­داشت ؛ هرگاه وقت نماز فرا می رسید، رسول خدا (ص) دیگر نه خانواده می شناخت و نه دوست. 📚سنن نبوی، ص 14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سفر پر ماجرا 04.mp3
7.77M
۴ ✨منزل اول؛ تـولد به برزخ ✍زمانِ تولدت را نمی دانی.... ناگهان چشم باز می کنی، و دنیایی را درمی یابی که نمی شناسی! 💠و اینــجاست که؛ ماجرای سفــر تو آغاز می شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷هدیه میکنیم ثواب تلاوت امروزمان را به ائمه ی بقیع علیهم السلام 🌷 🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra 🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍁🌷🍁 🌷دعای روز سه شنبه 🍁بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌷الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْدا كَثِيرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي 🍁وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْبا إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ 🌷اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ 🍁اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ 🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ 🍁وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِي ذَنْبا إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا إِلا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللَّهِ رَب الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مکروه أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَان 🌷🍃🌷 https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra🌷🍃🌷