💠بسمه تعالی
⁉️آیا انحصار یاران حضرت مهدی -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به ۳۱۳ نفر، یک نوع تبعیض نیست؟ چرا ۳۱۳نفر؟
✅باید توجه داشت که یاران حضرت، منحصر در ۳۱۳ نفر نیست؛ زیرا حضرت، دارای سه گروه یار است که گروه اول آنان، ۳۱۳ نفرند.
اینان، فرماندهان و بزرگان لشکر حضرت محسوب می شوند و موالیان اویند. طبیعی است هر لشکر، تعدادی محدود فرمانده دارد و بقیه، تحت نظر اینان در لشکر حضرت به سر می برند و حاکم را یاری می کنند.
پس این نوع انحصار، تبعیض نیست، با توجه به این که یاران گروه دوم را لشکر ده هزار نفری و یاران گروه سوم را عموم مؤمنان تشکیل می دهند.
🔰گفتنی است که دلیل خاصی در این که چرا یاران گروه اول ۳۱۳ نفر هستند وارد نشده است. شاید بتوان گفت: این که تعداد یاران امام مهدی -عجل الله تعالی فرجه الشریف- همچون یاران پیامبر اکرم -صلّی الله علیه و آله و سلم -در جنگ بدر ۳۱۳ نفر است ،برای آن است که یاد و خاطره جنگ بدر زنده شود. جنگی که مسلمانان عده کمی بودند با تجهیزات نامناسب، و فقط تکیه بر خدا داشته و با ایمان وارد معرکه جنگ شدند. هدفْ حفظ اسلام و دین بود. امداد های خاص و ویژه الهی نازل شد، چنانچه در ابتدای سوره انفال (آیات ۷ – ۱۴) به آن اشاره شده است.
♻️جنگی که همه گروه های مسلمانِ آن زمان، در آن حضور داشتند. افراد سپاه از همه اقشار و سنین مختلف تشکیل شده بود و پیروزی قاطع مسلمانان در آن رقم خورد. بسیاری از سران مشرک و کافر سپاه مکه کشته شدند، پیروزی در این جنگ سرآغاز بسیار زیبایی برای شروع حرکت اسلام بود.
📒آفتاب مهر،دفتر اول، صص۱۱۰-۱۰۹جمعی از محققین مرکز تخصصی مهدویت
🔸کاری از انجمن تبلیغ،کمیته تولید محتوای مهدویت ، اداره کل تبلیغ
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🌷قسمت بیست و ششم🌷
#اسمتومصطفاست
صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک هایم جاری شد.
مرغ های دریایی می خواندند و عکس دریا در شیشه پنجره پیدا بود.
غروب شده بود و چراغ های ساحل روشن و من فکر می کردم خواب می بینم: ((وای آقا مصطفی چقدر قشنگه!))
_ من کُشته مرده این روحیه توام!
_ مسخره می کنی؟
_ به هیچ وجه!
_ واقعا من الان فقط غروب رو می بینم و ساحل و خودم و خودت رو!
رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین و شکن موج های نقره ای و صدف هایی که برق می زدند.
_ دیدی چه ماه عسلی اوردمت؟
_ دستت درد نکنه آقا مصطفی !
راه می رفتیم و انگار در بهشت قدم می زدیم.
کمی بعد گفتی: ((بیا بریم شام بخوریم.))
_ گرسنه نیستم.
_ خب بریم سوپ بخوریم.
سردم بود و تو میدانستی وسوسه یک کاسه سوپ گرم راضی ام می کند که بیایم.
رفتیم رستوران ساحلی، برای هر دویمان سوپ گرفتی. تند تند می خوردم. نشسته بودی و نگاهم می کردی و می خندیدی.
چرا میخندی؟
_ نمیدونی قیافت چه بامزه شده! نوک دماغت شده مثل لبو تنوری و لپاتم گل انداخته!
وقتی برای خواب برگشتیم ویلا، نشستی لب تخت دو نفره: ((اینم سفر ماه عسل. دیگه چی می خوای سمیه خانم؟))
واقعا در آن لحظه هیچ چیز دیگر دلم نمی خواست،جز بودنت را.
صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم.
تند می رفتی و من با لذت به آسمانی آبی که رگه هایی طلایی داشت، نگاه می کردم.
ساعتی بعد در کنار جاده به مغازه های صنایع دستی رسیدیم که وسایلی را می فروختند که با حصیر و چوب و پلاستیک های سبز، سرخ، قهوه ای و نارنجی درست شده بود.
پیاده شدیم و چند کار چوبی و حصیری خریدیم. بعد رفتیم متل قو و نفس به نفس دریا دادیم.
شب ماندیم. باز دریا بود و مهتاب و صدای امواج.
روشن کردن آتش در ساحل و بازی با ماسه های نرم. فردا صبح موقع برگشتن به تهران، ضبط ماشین خراب شده بود، گفتی: ((بیا مناجات امیرالمومنین رو باهم بخونیم.))
با وجود هوای سرد شیشه را پایین کشیده بودی و باهم شروع به خواندن کردیم. صدایمان در باد می پیچید و در گوش جنگل فرو می رفت.
_ درختا رو میبینی سمیه، اونا که برگاشون ریخته، انگار با دستاشون نشون می دن لا!
با هم اسماء الهی را دوره کردیم:((یارحمان، یا رحیم، یا غفور، یا ودود ...))
هر اسم را سه تا هفت بار می گفتیم. خسته که می شدم میگفتی: ((بلند تر، سمیه بلندتر!))
به تهران که رسیدیم انگار در دریایی از شیر و شکر و عسل شنا کرده بودم. شیرین بودم شیرین.
همان سال اول زندگی مشترکمان برای کنکور ثبت نام کردی.
از حوزه آمده بودی بیرون و قرار شده بود بروی دانشگاه.
سجاد گفته بود: ((تو ثبت نام کن منم کمکت می کنم.))
چند واحد از دیپلمت مانده بود و چند واحد پیش دانشگاهی. آن ها را گذراندی و در رشته ادیان و عرفان دانشگاه آزاد ثبت نام کردی.
هر وقت می خواستی کاری را انجام دهی کافی بود اراده کنی.
این بار را هم اراده کردی و به هدفت رسیدی و داشتی ترم های دانشگاه را یکی یکی می گذراندی.
اطلاعات عمومی و ریاضی ات عالی بود اما برای تحقیق به قول خودت از سمیه خانم کمک می گرفتی!
هر چه جلوتر می رفتیم بیشتر عاشقت می شدم.
می گفتی: ((این قدر به من وابسته نشو، دلبستگی خوبه، وابستگی نه!))
دست خودم نبود. دلبستگی، وابستگی، عاشقی، هرچه که بود و هر اسمی که داشت مهم نبود. مهم بودن تو بود و پنجره ای که به روی دلم باز شده بود، پنجره ای پر از هوای تازه، پنجره ای برای نفس کشیدن.
با گفتن بعضی حرف ها بیشتر با روحیه و سلیقه ات آشنا می شدم:((من کهنز رو دوست دارم چون حالتی بومی داره. به خاطر طبیعتش، سکوتش، خلوتیش.
ادامه دارد...✅🌹
🌷قسمت بیست و هفتم🌷
#اسمتومصطفاست
یک بار که رفته بودم تهرون خونه یکی از فامیلا، حال پرنده ای رو داشتم که اسیر قفس بود.
مبادا بعد از من یه روز از اینجا بری تهرون برای زندگی کردن!))
_ بعد تو؟ این چه حرفیه!
_ آره دیگه ممکنه پیش بیاد!
شیطنتم گل کرد: ((آقا مصطفی تاهستی می تونی برای جا و مکان اقامت من تصمیم بگیری، اما بعد شما دیگه خودم مختارم کجا اقامت کنم!))
با محبت نگاهم کردی: ((حق با توه!))
زندگیمان جلو می رفت و روز به روز بیشتر از هم شناخت پیدا می کردیم. گاه که توصیه می کردم برای صرفه جویی با مترو این طرف و آن طرف بروی می گفتی: ((عزیز! من دوست ندارم سوار اتوبوس و مترو بشم، از شلوغی و پرس شدن بدم میاد!))
برای همین تا چشم مرا دور می دیدی، ماشین را برمی داشتی و می رفتی.
_آ قا مصطفی هرروز می ری توی طرح. ماشین رو می خوابونن!
اون وقت خر بیارو باقالی بار کن!
_ یه جوری می رم که جریمه نشم!
_ پرواز که نمی تونی بکنی!
_ دعای غیب شدن بلدم!
اما پرینت جریمه ها که می آمد، می فهمیدم چه دسته گلی به آب دادی!
با توجه به گشت های شبانه ای که داشتی، صبح ها بیشتر وقت ها دیر از خواب بلند می شدی و چشم هایت سرخ بود، به حدی که پلک هایت از هم باز نمی شد.
یک روز خواب مانده بودم، چشم که باز کردم از جا پریدم و گفتم : ((وای خدایا کلاسم دیر شد!))
خواب آلود گفتی: ((صبر کن خودم می رسونمت!))
خواب و بیدار لباس پوشیدی، سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. سر فاز یک شهرک زدی کنار:((چیزی شده آقا مصطفی؟))
_ بذار بخوابم عزیز، نور افتاب خیلی اذیتم می کنه!
عینک دودی دسته نگین دارم را دادم بهت: ((بیا بزن به چشمت و من رو برسون.))
گرفتی و زدی، اما پشت سرت را گذاشتی روی پشتی صندلی ات: ((بذار یه چرتی بزنم تا بعد.))
وقتی مرا رساندی که ساعت امتحان گذشته بود ، اما عینکم را پس ندادی و تا مدت ها می زدی.
_ آقا مصطفی این عینک زنانه اس!
_ می دونم ، حالا یکی از این عینک آبادانیا می خرم ،هرچی نباشه بچه جنوبم!
بعضی روزها هم از رختخواب بیرون نمی آمدی.
_ آقا مصطفی ساعت خودش رو کشت! مگه کلاس نداری؟
دارم اما پول ندارم!
غلتی می زدی و خروپف می کردی.
اهل پس انداز نبودی.
اگر دویست هزار تومان هم داشتی، تا می رفتی مسجد و برمی گشتی هزار تومان هم بیشتر ته جیبت نمی ماند.
من هم دست به اختلاس می زدم.
لباس هایت را که در می آوردی، پول هایش را برمی داشتم و دو سه تومانی ته جیبت می گذاشتم.
بعضی موقع ها متوجه می شدی:((سمیه جان، من مرد خونه هستم ها! نباید پول تو جیبم باشه؟))
_ همین دو سه تومان بسه وگرنه همه رو می بخشی!
بیشتر در آمدم از راه شستن لباس های تو بود، وقتی می خواستم آن هارا در لباسشویی بریزم . آخرین اختلاس من همین تازگی ها بود، بعد از شهادتت، یکی از لباس هایت را از روی رگال برداشتم که از داخل یکی از جیب هایت سی هزار تومان نصیبم شد.
گاهی می گفتی: ((عزیز، داری پنجاه شصت تومان به من بدهی؟))
چشم هایم گرد می شد: ((پولم کجا بود؟ کارتت رو خالی کردی!))
_ اذیت نکن اگه داری بده،قول می دم اگه تو سمیه منی، کمتر از سیصد هزار تومان نداشته باشی!
_ نه به خدا ۲۵۰هزار تومان بیشتر ندارم!
می خندیدی: ((دیدی گفتم داری! حالا بلند شو و برای حاجیت بیار!))
_ چشم ! اگه جیبای شلوارت نبودن کجا اینهمه پول داشتم!
بعضی وقت ها هم پول ها را می گذاشتم زیر فرش.
_ سمیه پول داری؟
_ اون گوشه فرش رو بزن بالا.
بعدها که جایش را یاد گرفتی دیگر نمی پرسیدی و خودت می رفتی سراغش، اما من هم جایش را عوض می کردم.
آه آقا مصطفی، عزیزدل، این پول، پول خودت بود، فقط می خواستم زن بودنم را نشان بدهم.
ادامه دارد...✅🌹
نگاه رحمتتـ❤️ـ ...
بر ماست ...
میدانم که می آیی
سلام موعـ❤️ـود مهربانم ...
#سلام
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
🍀امام على عليهالسلام:
☘️عَجِبتُ لِمَن يَرى أنَّهُ يَنقُصُ كُلَّ يَومٍ في نَفسِهِ و عُمرِهِ و هُوَ لا يَتَأهَّبُ لِلمَوتِ!
🌱در شگفتم از كسى كه مىبيند هر روز از جانش و عمرش كاسته مىشود و با اين حال براى مرگ آماده نمىگردد!
📚غرر الحکم، حدیث ۶٢۵٣
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🌷
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله🌷
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🦋🍃
🍃
دعای روز شنبه
🦋بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
🦋بِسْمِ اللّٰهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ
🦋وَأَعُوذُ بِاللّٰهِ تَعَالىٰ مِنْ جَوْرِ الْجَائِرِينَ ، وَكَيْدِ الْحَاسِدِينَ ، وَبَغْىِ الظَّالِمِينَ
🦋وَأَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ ،
🦋اللّٰهُمَّ أَنْتَ الْواحِدُ بِلَا شَرِيكٍ ، وَالْمَلِكُ بِلَا تَمْلِيكٍ ، لَاتُضَادُّ فِى حُكْمِكَ ، وَلَا تُنَازَعُ فِى مُلْكِكَ
🦋 أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ ، وَأَنْ تُوزِعَنِى مِنْ شُكْرِ نُعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِى غَايَةَ رِضَاكَ؛ وَأَنْ تُعِينَنِى عَلَىٰ طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ ، وَاسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ
🦋وَ تَرْحَمَنِى بِصَدِّى عَنْ مَعَاصِيكَ مَا أَحْيَيْتَنِى ، وَتُوَفِّقَنِى لِمَا يَنْفَعُنِى مَا أَبْقَيْتَنِى ، وَأَنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِى ، وَتَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِى ، وَتَمْنَحَنِى السَّلَامَةَ فِى دِينِى وَنَفْسِى ، وَلَا تُوحِشَ بِى أَهْلَ أُنْسِى ، وَتُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيَما بَقِىَ مِنْ عُمْرِى كَمَا أَحْسَنْتَ فِيَما مَضَىٰ مِنْهُ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
#دعا
#دعای_شنبه
🦋🍃🦋
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
سفر پر ماجرا 08.mp3
8.78M
#سفر_پرماجرا ۸
✍پُرهزینه ترین روزهای عُمر تو؛
پس از تولدت به برزخ آغاز می شود.
تمامِ سرمایه ات را خرجِ دنیا نکن!
برای آنروز، تا می توانی پیش فرست
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥آیت الله جاودان : برای آزادی مردم غزه ۱۰ هزار "امن یجیب" بخوانید
هرکدام از شما عزیزان لطفا ۱۰ بار این آیه شریفه را قرائت کنید🙏
#طوفان_الاقصی
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا حالا مقایسه به این زیبایی دیده بودین؟
🌹به یاد شهید #حاج_قاسم سلیمانی
ادبیات پیروزی.pdf
246K
✌️ضرورت تولید ادبیات پیروزی در تبلیغ دین
✅ حجت الاسلام پناهیان
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
💠بسمه تعالی ⁉️آیا انحصار یاران حضرت مهدی -عجل الله تعالی فرجه الشریف- به ۳۱۳ نفر، یک نوع تبعیض نیست؟
💠بسمه تعالی
⁉️آیا تعداد ۳۱۳ نفر از یاران خاص امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، همه هم عصرِ زمانِ ظهور هستند یا افرادی از سابق نیز میان آنان می باشند؟
تعدادی از یاران گروه ۳۱۳ نفری، از کسانی هستند که در زمان ظهور زندگی می کنند. در برخی روایات آمده است که اینان شب در بستر خود ناپدید شده، پس صبح در مکه خواهند بود. آیه {این ما تکونوا یأت بکم الله جمیعاً}(سوره بقره/۱۴۸) درباره این گروه است.(الغیبه،ب۲۰،ح۳) از روایات به خوبی می توان استفاده کرد که تعدادی از یاران، هم عصرِ زمانِ ظهورند.
البته از برخی روایات، استفاده می شود که برخی از بزرگان روزگار گذشته،براساس مصالحی خاص، دوباره زنده شده و در رکاب حضرت و از یاران آن بزرگوار می شوند. در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
"خروج می کنند با قائم علیه السلام از پشت کوفه _ یا کعبه _۲۷مرد که عبارتند از: پانزده نفر از قوم حضرت موسی علیه السلام و هفت نفر از اصحاب کهف، و یوشع بن نون و سلمان و ابودجانه انصاری و مقداد و مالک اشتر؛ پس در نزد آن حضرت، از یاران و والیان هستند".(بحارالانوار،ج۵۳،ص۹۰)
بنابراین، یاران قائم علیه السلام هم از افرادی هستند که هم عصرِ زمانِ ظهورند و هم از افرادی اند که پیش از زمان ظهور، زندگی کرده اند و از دنیا رفته اند.
ادامه دارد...
📒آفتاب مهر،دفتر اول، صص۱۱۲-۱۱۱جمعی از محققین مرکز تخصصی مهدویت
🔸کاری از انجمن تبلیغ،کمیته تولید محتوای مهدویت ، اداره کل تبلیغ
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra