#داستان
#عنوان:عمل بدون تقوا
#موضوع:تقوا
مفضل مى گويد:
در محضر امام صادق عليه السلام بودم ، سخن از چگونگى اعمال به ميان آمد.
من گفتم :
عمل من چه مقدار كم است ؟
حضرت فرمود:
ساكت باش ! از خداوند آمرزش بخواه !
آنگاه فرمود:
عمل كم با پرهيزگارى ، بهتر از عمل بسيار بدون پرهيزگارى است .
گفتم :
عمل بسيار بدون پرهيزگارى چگونه مى شود؟
فرمود:
مانند عمل كسى كه به مردم غذا مى دهد، به همسايگانش محبت مى كند و در خانه اش به روى مردم باز است ، ولى هنگامى كه در معرض كار حرام قرار مى گيرد از آن خوددارى نمى كند و مرتكب حرام و گناه مى شود.
بلى ! اين است نمونه عمل بدون تقوا.
اما شخص ديگرى نيز هست كه كارهاى نيك (غذا دادن ، مهربانى به همسايه و...) انجام نمى دهد، ولى اگر كار حرامى برايش پيش آمد، خويشتن دارى نموده ، مرتكب كار حرام و گناه نمى گردد، البته شخص دومى بهتر از اولى است
منبع:داستان هاى بحار الانوار جلد پنجم
ج ۷۰،ص ۱۰۴
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 #قصه #داستان
📽موشن داستانی #سفرنامه #اربعین
🔶🔶قسمت دوم: حرکت در مسیر کربلا
#من_امام_حسین_را_دوست_دارم❤️
🌼
@GANJINE313 قصه انقلاب.pdf
حجم:
3.92M
👑👞 ویژه #26دی سالروز
🇮🇷#فرار_شاه_خائن_پهلوی
✊✊✊✊✊
📚 #کتاب (داستان انقلاب) 👌
بخشی از جنایت های شاه پهلوی به زبان ساده و داستانی
🖼 #پوستر
📜 #داستان
📎#دانشآموزی
📎#نظام_اسلامی
📎#ولایت_فقیه
📎#26_دیماه
📎#ایران_مقتدر
📎#جهاد_تبیین
داستان منبر.apk
حجم:
14.4M
📕داستان منبر📕
💠نرم افزار تلفن همراه #داستان_منبر حاوی بیش از ۵۰۰۰ داستان های منبر
1⃣داستان منبری ها :
داستان های مکتوب از :
○آیت الله محمدی اشتهاردی
●آیت الله فاطمی نیا
○آیت الله ضیاء آبادی
●آیت الله مظاهری
○استاد هاشمی نژاد
●استاد فلسفی
○استاد انصاریان
●استاد کافی
○استاد عالی
●استاد رفیعی
○استاد دانشمند
●استاد مومنی
○استاد پناهیان
●استاد فرحزاد
○استاد نقویان
2⃣داستان موضوعی :
《فردی 《اجتماعی《اخلاقی 《اعتقادی《عبادی 《خانوادگی 《احکامی《علمی 《تاریخی 《پیامبران
3⃣داستان معصومین
داستان های ۱۴ معصوم علیهم السلام
4⃣داستان مناسبتی
🔻داستان های محرم
🔻داستان های ماه رمضان
🔻داستان های فاطمیه
5⃣داستان شهدا
6⃣داستان علما
7⃣داستان اهل بیت
8⃣داستان شان نزولی
9⃣داستان قبل روضه
🔟روشهای بیان داستان
💠بانک جامع #داستان منبر 💠
✍۵۰۰۰ داستان هزاران موضوع
📌 #پیشنهاد_دانلود
🔷دانلود مستقیم 👇👇
https://talabeyar.ir/1399/12/dastanemenbar/
#اربعین
#اربعین_کودک (مقدمه)
🔰 نکاتی مهم و کاربردی برای والدین و مربیان در همراه بردن #کودکان در #پیاده_روی_اربعین :
🚶♂زیارت اربعین و خصوصا پیاده روی اربعین تاکید فراوانی در روایات و فرمایشات بزرگان شده است و الحمدلله در این چندساله اخیر استقبال بسیار خوبی از طرف مردم شده است.
ولی با همه این تاکیدات همیشه نگرانی هایی از طرف والدین برای همراه بردن کودکان خود در این سفر معنوی بوده و هست.
ان شاءلله در طی چند پست، مطالب و نکاتی کاربردی برای راحت شدن این سفر معنوی و همچنین یک سری #محتوا اعم از:
#شعر و #داستان و #رنگ_آمیزی و #مسابقه و... در قالب #اربعین_کودک بیان خواهد شد.
📌 ادامه دارد.....
#اربعین_کودک 👇👇👇
#پیاده_روی_اربعین
با ما همراه باشید....
┄┅🏴🍃🚶♂🕌🚶🍃🏴┅┅
#گلستان_کودک_و_نوجوان
#کربلا_طریق_الاقصی
#عمو_بهرمن
#اربعین
#اربعین_کودک
#پیاده_روی
#داستان
تقصیر شماست...
در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سید مهدی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی، گاه و بیگاه خاطرات و تجربههایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل میكرد و این گفتهها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد.
ایشان میگفت: یک روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده، مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم ریچارد نیكسون - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است.
به دلیل كثرت دانشجویان، كلاسها در آمفی تئاتر برگزار میشد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن میآمد، دیگر فرصت آشنایی با یكایک دانشجویان را نداشت؛ اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را میپرسید.
در یكی از همان جلسات نخست، به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم، از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد، قدری درباره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود، همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیهالسلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد.
این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او، ترجمه انگلیسی #نهجالبلاغه را تهیه كردم و هفتههای بعد، به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا به او برساند.
در جلسات بعد دیگر فرصت گفتوگویی پیش نیامد و من هم تصور میكردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل، تقریبا موضوع را فراموش كردم.
روزی از روزهای آخر ترم، در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد. با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم، با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفتهاش، بیشتر ترسیدم.
با دیدن من روزنامهای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت میبینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم، خبر و تصویر دردناک خودسوزی یک جوان را در وسط خیابان دیدم.
او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: میدانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپیگری و موسیقیهای اعتراضی و آسیبهای اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست!
من با اضطراب سخن او را میشنیدم و با خود میگفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟
او سپس از نهجالبلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده، در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علیبنابیطالب، به مالک اشتر را كپی گرفتهام و هر روز میخوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه، مرور میكنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و میپرسد: این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟
بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامهای برای اداره حكومت بنویسند، نمیتوانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است!
دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: میدانی درد امثال این جوان كه زندگیشان به نابودی میرسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمیشناسند!
آری، تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشتهاید و پیام علی را به این جوانان نرساندهاید! دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور، نهج البلاغه است.
این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره باران غدیر در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم، چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد.
پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، از مظلومیت علیبنابیطالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: شما در معرفی امام علی و نهجالبلاغه موفق نبودهاید! باید پیامهای امام علی را چون سیمكشی برق و لولهكشی آب به دسترس یكایک انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند.
به عشق امیرالمومنین نشر دهید...
#ولادت_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#داستان
مردي نزد✨ امام حسن مجتبی «علیه السلام» رفت و از گرفتاري و احتياج خودش به امام گفت.
✨حضرت فرمودند: حاجت خود را
بنــــ📝ــویس و به من بده.
مرد👳♂ نامهاي✉️ نوشت و به ✨امام داد.
امام «علیه السلام» نامهاش✉️ را خواندند و دو برابر خواستهاش به او بخشيدند😳😊.
يکي از حاضران گفت: اي پسر رسول خدا، اين نامه✉️ براي او بسيار پربرکت بود.
✨حضرت در پاسخ فرمود: برکت آن براي من بيشتر بود، زيرا مرا جزء نيکان قرار داد.
مگر نميداني👇👇
🌸 که نيکي آن است که بدون درخواست به کسي چيزي ببخشند. زيرا آنچه پس از درخواست داده ميشود، بهاي ناچيزي در برابر آبروي
اوست
شايد آن شخص👳♂ نيازمند، شبي را در ناراحتي😔 و اضطراب😥 به سر برده و نميدانسته که در برابر خواهشش چيزي به وي داده ميشود يا خير؟ اکنون که با تن لرزان 😰و دل نگران نزد تو آمده، اگر فقط به اندازه احتياجش به او ببخشي، در برابر آبرويي که نزد تو ريخته، بهاي اندکي به او دادهاي.🌸
دوستان گلـــــ🌻ــــــم
این داستان رو گفتم تا همه مون یادبگیریم مثل اماممون سخاوتمند و دست ودل باز باشیم و نسبت به کسی که به مانیاز داره بی تفاوت نباشیم....
#قصه #داستان #ماه_رمضان
#امام_حسن_مجتبی علیه السلام
🌺🌺بخشندهترین مرد دنیا🌺🌺
قصّههای من و امام رضا(ع)
پدر میگوید: «مردی هر روز به خانهی امام رضا(ع) میآمد و در کارهای خانه به امام کمک میکرد. عصر که میشد امام رضا(ع) مزدش را میداد و مرد باخوشحالی به خانهیشان میرفت. مرد فقط یک ناراحتی داشت. خانهی آنها خیلی کوچک بود. او و بچّههایش در آن خانه راحت نبودند.
یک روز مرد مثل همیشه به خانهی امام رضا(ع) آمد و در کارهای خانه به امام کمک کرد. آن روز امام رضا(ع) کلیدی را به مرد داد. مرد گفت: این کلید چیست؟ امام رضا(ع) گفت: کلید خانهی نو شما. خانهی شما کوچک بود. من آن را برای شما خریدم.»
مرد حالا به یکی از آرزوهای عمرش رسیده بود. به پدر میگویم: «دوست دارم یک قصّهی دیگر از امام رضا(ع) برایم تعریف کنی ! »
#داستان
#امام_رضا ع