eitaa logo
کانال محتوای تبلیغی معاونت تبلیغ و امور فرهنگی جامعه الزهرا سلام الله علیها
2.9هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
3هزار فایل
*این کانال محتوای تبلیغ عمومی می باشد که توسط اساتید و مبلغان تولید شده و با توجه به مناسبت های تبلیغی بارگذاری می شود.* «کپی مطالب به همراه لینک» @mohtavayetablighJameaAlZahra «.« ارتباط با ادمین».» @admin_mobaleghan
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مجموعه پادکست دعوت 🔹قسمت ششم؛ سوی کدام حسین 🔶️ «سوی کدام حسین؟» روایت آنهایی‌ست که یک روز از خودشان پرسیده‌اند، سوی کدام حسین می‌روند؟؟ ⏳ تا دقایقی دیگر منتظر انتشار پادکست "سوی کدام حسین" باشید. 🎙️ | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
رادیو بانور - سوی کدام حسین.mp3
15.8M
🎧مجموعه پادکست دعوت ■ قسمت ششم، سوی کدام حسین 🔶️ سمیه گفت: «وای مریم، فردا کاروان راهی می‌شه الان از کجا پول بیاریم؟» گفتم: «نمی‌شه از مردم جمع کنیم؟» 🎙 | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
🔶️ در ادامه فصل دوم رادیو بانور، با روایت «نگاه مادر» از سرکار خانم فریبا کارگریان مرودستی همراه شما هستیم. 🔻نگاه مادر، داستانِ یک سفره‌ی متبرک است! سفره‌ای که دل‌های عاشقانِ صاحبش را دور هم جمع کرده تا برای جگرگوشه‌ی مادری دست به دعا ببرند... ⏳ تا دقایقی دیگر منتظر انتشار پادکست "نگاه مادر" باشید.
رادیو بانور - نگاه مادر.mp3
16.18M
📍 نگاه مادر به روایت سرکار خانم فریبا کارگریان مرودستی ▫️ همه با صلوات بلندی شروع کردند. خانومی که گوشه هیئت به ستون تکیه داده بود از همون اولین دونه تسبیح شروع کرد به گریه کردن، بی صدا و مظلومانه گریه می کرد. خانم صمدی که کنارش نشسته بود نگاه خیره منو شکار کرد و دور اول صلواتش که تموم شد. دستی روی شونه زن زد و به سمت من اومد...
رادیو بانور - هشت دقیقه تا کربلا.mp3
13.62M
📍 هشت دقیقه تا کربلا به روایت سرکار خانم صدیقه نبوی نژاد ▫️ غمزده بهم چشم دوخت و گفت: «بی بی شما که وضعیت منو بهتر می دونی ...» تو دلم لعنت فرستادم به دهنی که بی موقع باز شده بود اما بهش گفتم: «اگه خدا بخواد که کاری به وضعیت منو و تو نداره آبجی...»
رادیو بانور - پناه.mp3
6.61M
📍 پناه به روایت سرکار خانم سمیه حاجی زاده ▫️ مریم رو هم اولین بار همون روز دیدم؛ یه خانم پا به ماه که دست به کمر با شوهرش به سمت ما می اومد. معلوم بود راه رفتن براش سخته. فِلفور خودمو بهش رسوندم و دستشو گرفتم تا بتونه راحت‌تر قدم برداره. تموم لباسش خیس شده بود و دستای سردش داشت می‌لرزید.
🔶️ «آینه شمعدان» 🔻آینه شمعدان، داستانِ محله‌ای صمیمی و پرعشق است که مردمانش دغدغه‌ی سفره عقد و شادیِ دلِ عروسِ یک خانه را دارند. ⏳ تا دقایقی دیگر منتظر انتشار پادکست "آینه شمعدان" باشید. 🎙️ | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
رادیو بانور - آینه شمعدان.mp3
9.15M
📍آینه شمعدان به روایت سرکار خانم معصومه جهان آرا ▫️سری تکون دادم و چیزی نگفتم. چشمم به آینه شمعدونی بود که توی لیستم تیک نخورده بود. میدونستم قرار بود برای صحرا توی حسینیه عروسی بگیریم ولی دوست داشتم حداقل یه سفره عقد ساده داشته باشه. سفره عقد هم آینه شمعدان میخواست.. آهی کشیدم... 🎙️ | روایتگر بانوان کنشگر مسجدی 🔸@radio_banoor
رادیو بانور - یک آدم معمولی.mp3
10.67M
📍یک آدم معمولی به روایت سرکار خانم صغری روحی ▫️ به هق هق افتاده بود. چادرش رو کشیده بود روی صورتش و زار می‌زد. رفتم کنارش نشستم. دستمو گذاشتم پشتش و گفتم: چیشده خواهر؟ همینکه صدامو شنید صدای گریه‌ش بلندتر شد. انگار بنزین روی آتیش ریخته باشن. بغلش کردم و گذاشتم تا دلش می‌خواد گریه کنه و سبک شه. آروم که شد، دوباره سوالمو تکرار کردم با صدای لرزون بهم گفت که دکترا بهش گفتن سرطان داره...
رادیو بانور - مثل باران بهاری2.mp3
3M
📍مثل باران بهاری به روایت سرکار خانم مریم کوره‌پز ▫️هنوز چند قدم بیشتر از در ورودی مسجد فاصله نگرفته بودم که زنی گریه کنان و بچه‌ام..بچه‌ام گویان، خودشو تو بغلم انداخت! من، از همه جا بی‌خبر به خانم هایی که دورمون حلقه زده بودن نگاه می‌کردم و سعی می‌کردم از حالت چهره‌هاشون بفهمم داستان مثل ابر بهار گریه کردن زن از چه قراره...
رادیو بانور - خاطراتی که مال من نیست.mp3
27.12M
📍 خاطراتی که مال من نیست روایتی کوتاه از زنان هشت سال دفاع مقدس ▫️نوشتن از خاطراتی که مال من نبودند. نداشتم‌شان. ندیده بودم‌شان اما فکر می‌کردم نسبتی با من دارند سخت‌ترین کاری بود که تا امروز انجام داده‌ام... .
رادیو بانور - یک چاشنی محبت2.mp3
4.7M
📍یک چاشنی محبت به روایت سرکار خانم زینب دارابی، استان ایلام شهرستان بدره ▫️هاله‌ای از بغض و ناراحتی به وضوح روی چهرم نشست. بی حرف بلند شدم. بقیه بچه‌ها با شنیدن اون حرف دست از خوردن برداشته بودن و یکی‌شون تند تند آب میخورد. تکه متوسطی نون برداشتم و مقدار بیش از تصوری از سالاد الویه رو روش مالیدم. بلند و رو به نورا، بسم الله‌ای گفتم و لقمه رو گذاشتم دهنم.. .
رادیوبانور 1.mp3
6.29M
📍نجات بخش به روایت سرکار خانم اکرم منتهایی، استان قم ▫️بوی الکل و مواد ضدعفونی کننده دلم را به پیچ و تاب انداخته بود. به اتاق ۱۰۱ که رسیدم، از پشت شیشه هاله را دیدم. سرمی به دست‌ راستش وصل بود و با بی‌حالی از پنجره بیرون را نگاه می‌کرد.
2.mp3
6.44M
📍جای گلوله به روایت سرکار خانم راضیه سیدی، استان خراسان شمالی ▫️وسط گریه‌ها یک آن از خودم بدم آمد. از اینکه همه مانده بودند و من جان خودم و بچه‌ام را برداشتم و فرار کردم. از اینکه ترسیده بودم و بقیه آنجا بودند. از فرقی که بین خودم و بقیه گذاشته بودم... .
4.mp3
7.36M
📍 آینده دختری که شوخی بردار نبود، به روایت سرکار خانم زهره قادری، استان البرز شهرستان کرج محله حیدرآباد ▫️نفس عمیقی کشیدم تا از حجم عصبانیتم کمی کم شود. سارای ۱۴ ساله، رو به روی من، بغض کرده و غم‌زده نشسته بود و من در تعجب بودم که این دختر چطور می‌تواند با این سن و سال عروس یک خانه شود.
6.mp3
6.64M
📍 حیاتی دوباره، به روایت سرکار خانم ملیحه فیضی،خراسان جنوبی، شهرستان فردوس، شهر باغستان ▫️زندگیمو ببین! موهای سفیدمو چی؟ میبینی تو این سن چه بلایی سرم اومده؟ نون سفرمو تو میاری...از پس خودم برنمیام چه برسه به اون بچه! از محله و خانواده‌ام دورم... از خودم دورم... نه کاری دارم نه انگیزه‌ای... همین الانم زندگیم نابوده! ...