🌷قسمت نوزدهم🌷
#اسمتومصطفاست
باران دوباره شروع به باریدن کرده.
آسمان سُربی شده و از آن یک گل آفتاب هم خبری نیست.
باید راهی شوم طرف خانه، اما از تو دل کندن مثلِ جون کندنه!
کمی دیگر خاطراتم را برای نویسنده ضبط کنم و بعد راهی شوم.
بنا نبود زمان عقدمان خیلی طول بکشد.
از اول گفته بودم دوست ندارم.
قرار بود فقط دو سه ماه عقد کرده بمانیم، چون این فاصله زمانی برای شناختمان خوب بود، هم شناخت خودمان و هم خانواده هایمان.
از جمله مواردی که در خانواده شما دیدم و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم این هاست که می گویم: پایبندی افراد خانواده تان به نماز اول وقت، طوری که اگر آنجا بودم تا صدای اذان بلند می شد می دیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند و دیگر اینکه هیچکدام به دنبال خرافات نبودید.
در زمان عقد قرار شد سفری دسته جمعی به مشهد برویم. چشمم به گنبد و بارگاه آقا که افتاد برای خوشبختی مان دعا کردم.
در هتلی نزدیک حرم دو تا اتاق گرفتیم.
چه لحظات و ساعات خوشی داشتیم!یکبار که خانواده ات رفته بودند حرم،گفتی: ((می خوای بریم دزدی؟!))
_دزدی؟
_آره از یخچال مامانم اینا!
_زشته آقا مصطفی!
یکاری می کنم خوشگل بشه!
مرا بردی اتاقشان. هرچه خوراکی در یخچال بود ریختی داخل کیسه و آوردی اتاقمان چیدی در یخچال.
_وای آقا مصطفی آبرومون میره!
خندیدی، از همان خنده های بلند کودکانه: ((بشین و تماشا کن!))
مادرت که آمد صدایت زد: ((مصطفی تو اومدی سر یخچال ما؟))
خندیدی: ((من و این کارا؟))
_از دماغت که دراز شده معلومه!
زدی زیر خنده: ((بزرگی پیشه کن، بخشندگی کن، مامان جون!))
مادرت رفت و با دوربین برگشت:((وایسین جلوی یخچال، البته که درش رو هم باز می کنین! باید مدرک جرمتون معلوم باشه!))
عکس من و تو و غنیمت های کش رفته تا مدتی سوژه خنده بود.
مادرت که رفت،پرسیدی:((چی می خوری عزیز، چای یا نسکافه؟ البته شکلات خارجی و کیک کشمشی هم داریم.))
رستوران طبقه همکف بود و برای صبحانه باید می رفتیم پایین.
سر میز مشت مشت خوراکی برمی داشتی.
مادرت لپش را می کَند: ((نکن مصطفی زشته!))
می خندیدی: ((زشت کدومه مامان جون! خُب بذار بگن بار اولشه که میاد هتل!))
از خوراکی هایت می گذاشتی در بشقاب هایمان: ((بیایین اینم سهم شما! تک خوری بلد نیستم.))
پدرت یک ماشین ون اجاره کرده بود. راننده هر جا که می خواستیم ما را می برد: طرقبه ،شاندیز، خواجه ربیع، خواجه مراد، آرامگاه فردوسی و از همه مهم تر حرم.
روزی که همگی رفتیم بازار، پرسیدی:((چی برات بخرم؟))
_کیف و کفش
چون سایز پایم ۳۶ بود، کفش سخت گیر می آمد. کلی گشتیم.
پدرت گفت: ((مغازه ای نمونده که نگشته باشیم!))
گفتی: ((خب سیندرلا رو گرفتیم دیگه!))
حلقه ام کمی گشاد شده بود. مرا بردی طبقه دوم بازار رضا جایی که حکاکی می کردند. حلقه را دادی که برایم تنگ کنند. بعد رفتیم ساندویچ فروشی.
آکواریوم بزرگی کنار دیوار بود با یک عالمه ماهی های رنگارنگ. محوشان شده بودم و محو صندوقچه جواهراتی که ته آب بود و درش آرام باز و بسته می شد و فرشته ای که به بال های بلورینش تکیه کرده بود.
گفتم: ((وای چه قشنگه!))
گفتی: ((وقتی عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون، یکی برات می خرم.))
به قولت وفا کردی و دو روز پیش از آنکه برای آخرین بار بروی سوریه، برایم یک آکواریوم بزرگ خریدی پر از ماهی.
ماهی هایی که مدام می گفتند آب و نمی دانستم بی تو چگونه به آن ها رسیدگی کنم و هنوز هم...
ادامه دارد...✅🌹
💚سلام مهربان!
‼️ اینجا همه چیز سرجایش است...
🥀 غیر از تو که همه دار و ندار مایی!...
#سلام
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
🍀امام علی علیه السلام:
☘️کانَ رَسُولَ اللهِ – صَلَّی اللهٌ عَلَیهِ وَ الِهِ – لا یوثِرٌ عَلَی الصَّلواتِ عِشاءً وَ لا غَیرَهٌ وَ کانَ اِذا دَخَلَ وَقتُها کَاَنّهُ لا یَعرِفُ اَهلاً وَ لا جَمیعاً؛
🌱رسول خدا (ص) هیچ چیز را نه شام و نه غیر آن را، بر نماز مقدم نمیداشت ؛ هرگاه وقت نماز فرا می رسید، رسول خدا (ص) دیگر نه خانواده می شناخت و نه دوست.
📚سنن نبوی، ص 14
سفر پر ماجرا 04.mp3
7.77M
#سفر_پرماجرا ۴
✨منزل اول؛ تـولد به برزخ
✍زمانِ تولدت را نمی دانی....
ناگهان چشم باز می کنی،
و دنیایی را درمی یابی که نمی شناسی!
💠و اینــجاست که؛
ماجرای سفــر تو آغاز می شود...
🌷هدیه میکنیم ثواب تلاوت امروزمان را به ائمه ی بقیع علیهم السلام 🌷
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🌷🍁🌷🍁
🌷دعای روز سه شنبه
🍁بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌷الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ كَمَا يَسْتَحِقُّهُ حَمْدا كَثِيرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّي
🍁وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّيْطَانِ الَّذِي يَزِيدُنِي ذَنْبا إِلَى ذَنْبِي وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ
🌷اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِي مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ اجْعَلْنِي مِنْ أَوْلِيَائِكَ فَإِنَّ أَوْلِيَاءَكَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ
🍁اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِي دِينِي فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِي وَ أَصْلِحْ لِي آخِرَتِي فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّي وَ إِلَيْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّي وَ اجْعَلِ الْحَيَاةَ زِيَادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍ
🌷 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِينَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِينَ
🍁وَ هَبْ لِي فِي الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِي ذَنْبا إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا إِلا دَفَعْتَهُ بِبِسْمِ اللَّهِ خَيْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللَّهِ رَب الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مکروه أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِي مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ يَا وَلِيَّ الْإِحْسَان
#دعا
#دعای_روزانه
🌷🍃🌷
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra🌷🍃🌷
#بایسته_های_امام_محله_شماره_۱
#بایسته_های_امام_محله
یک دسته نادان گمان میکنند که... روحانی فقط بنشیند و دو رکعت نماز بخواند و برود منزلش و همان جا چُرت بزند تا دوباره وقت نماز دیگر بیاید. اینها همه تبلیغاتی بوده است که به دست خلفای امَوی و عبّاسی و... به دست حکومتهای مرتجع اسلام را منزوی کنند و منزوی کردند. آن اسلامی که به درد جامعه نرسد، و به درد حکومت جامعه نرسد، آن اسلام منزوی است.
#امام_خمینی
صحیفه امام خمینی جلد 18 صفحه 54
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂