مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۳۵ 📜 سلما: خوب شروع کن - نوچ ،اول تو سلما: باشه
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۳۶ 📜
سلما: خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم
- من به غیر از ناراحتی و غصه چیزی ندارم بگم
سلما: اخه چرا ،چی شده مگه ؟
( همین لحظه صدای در اومد)
خاله ساعده: بچه ها بیاین شام بابا هاتون اومدن
سلما : ای بابا ، سارا بعد شام باید تعریف کنیاااا
- باشه
( شامو که خوردیم ،با سلما میزو جمع کردیم ،ظرفارو شستیم ،شب بخیر گفتیم به همه و برگشتیم توی اتاق)
- سلما اتاقت یه آرامش خاصی داره ،خیلی دوست دارم اتاقت و
سلما: قابلت و نداره
- حیف که تو چمدونم جا نمیشه وگرنه میبردمش 😉
سلما : خوب ،من پایین میخوابم ،تو رو تختم بخواب
- نه بابا زشته ،بیا باهم بخوابیم ،جا میشیمااا
سلما: نه قربون دستت ،جنابعالی میخوابین حواستون نیست مثل مدار ۱۰ درجه میچرخین ،از جونم سیر نشدم
- نه دیگه الان بچه خوب شدم فقط درجه میچرخم
سلما : همینش هم خطر مرگ داره برام
،خوب حالا تعریف کن ماجرای خودتو چی شده
- بزاریم واسه فردا ،؟ امشب اینقدر حرفای قشنگی شنیدم نمیخوام با گفتن حرفام حالم بد بشه
سلما: باشه
- قربونت برم من ، راستی شوهرت کی نمیاد ببینمش؟
سلما: چرا دو روز دیگه میاد میبینیش
- چه خوب ، حالا بخوابیم خستم
سلما : واااییی دختر ،از دست تو
،
(باز با صدای اذان بیدار شدم ، چشممو باز کردم دیدم سلما با اون چادر نماز قشنگش داره نماز میخونه
چقدر این دختر شبیه فرشته هاست ،ای کاش اون مردی که این دختر عاشقش شده ،قدرشو بدونه )*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد....
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۳۷ 📜
سلما: پاشو ،پاشو سارا،چقدر میخوابی تو دختر
- مممم بزار یه کم بخوابم
سلما: دختر لنگ ظهره دیگه ،اگه قرص خوابم خورده بودی تا حالا باید بیدار میشدی
پاشو میخوایم بریم بازار
- باشه الان بلند میشم
بلند شدم و دست و صورتمو شستم ،لباسامو پوشیدم
رفتم بیرون
- سلام
خاله ساعده: سلام سارا جان بیا بشین صبحانه بخور
سلما : سارا زود باش
- چشم
چند تا لقمه نون پنیر خوردم و از خاله ساعده خداحافظی کردیم و رفتیم بیرون
آدمای مختلفی میدیدم،هم با حجاب ،هم بیحجاب ،با سلما رفتیم یه کم خرید کردیم بعد هوا اینقدر گرم بود رفتیم یه کافه آبمیوه خوردیم
منم کل ماجرایی که برام اتفاق افتاده بود و براش تعریف کردم
سلما هم مثل عاطفه قاطی کرد
هر چی دلش خواست بهم گفت
بعدش باهم برگشتیم خونه ،رسیدیدم بابا و عمو حسین هم خونه بودن
بابا رضا: سارا جان خوش گذشت
سلما: عموجان از دستای پر ما نگاه کنین متوجه میشین
- اره بابا جون ،عالی بود
عمو حسین: امشب جایی قرار نزارین میخوایم بریم بیرون
من و سلما: آخ جوووون
بعد ناهار منو سلما رفتیم تو اتاق،روی تخت دراز کشیدیم
سلما: سارا؟
- جانم
سلما: یه موقع با سرنوشتت بازی نکنی
- خیالت راحت هرچی باشه از اوضاعی که الان دارم میدونم بهتر میشه
سلما: نخند دارم جدی صحبت میکنم باهات،تو دختر خیلی خوبی هستی ،نزار آینده ات خراب بشه
- هییی،بگذریم بخوابیم ،شب برین بیرون
سلما: واااییی باز بخوابی
- اره خستم
غروب همه سوار ماشین عمو حسین شدیم و رفتیم شهر بازی وااایییی از شهربازی تهرانم خطرناک تره
ولی خیلی جای قشنگی بود ،
بعدش شام عمو حسین مارو برد یه رستوران شیک شام رو اونجا خوردیم بعد رفتیم یه کم دور زدیم تا برگردیم خونه ساعت ۱ شب شد
شب بخیر گفتیم و رفتیم تو اتاق
- واااییی سلما فردا علی جونت میاد
سلما: اره
سلما به خاطر دیدن یارش خوابش نمیبرد ،هر از گاهی چشمامو به زور باز میکردم میدیدم بیداره و داره قرآن میخونه ،چه صدای دلنشینی داشت
نزدیکای صبح خوابش برد
صبح با صدای خاله ساعده از جا مثل موشک پریدیم
خاله ساعده: سلما ، سلما پاشو علی اقا اومد
سلما: واااییی مامان شوخی نکن ،آبروم رفت
- میگم خواب منم به تو سرایت کرده هااا
( بالشتشو پرت کرد سمتم )
سلما: واااییی خدا تو نپوسیدی اینقدر خوابیدی
- دیگ به دیگه میگه روت سیاه
خاله ساعده: زشته بابا ،بیچاره خیلی وقتع اومده نزاشت بیدارت کنم ،سارا هم تو اتاق بود نتونست بیاد داخل
- اه چه حیف شد ،خوب خاله جون بیدارم میکردین میاومدم بیرون ،علی آقا میاومد کنار عشقش
سلما: کوفت نخند ،پاشو پاشو
سلما رفت دست صورتشو شست ،یه بلوز و شلوار اسپرت پوشید موهاشو هم بالا دم اسبی بست ،رفت بیرون
منم دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم ،تعریفایی که سلما از علی کرده بود،یه پیراهن بلند پوشیدم با شال گذاشتمو موهامو زیر شال بردم
رفتم بیرون
دیدم اقا سید دستش یه دسته گله با گلای رنگارنگ
سلما هم صورتش سرخ شده نشسته کنارش*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد.....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 」
-
#مولاےرستگارم😭¹¹⁰
خداخودش همہ جا باعلے ست،من ماندم
چگونہ هست ڪسی بے علے و با اللّٰہ...؟!
-
🤍•¦➺ شبتون_علوی
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ
𝓶𝔂
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«💛»
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
هَرگِزبہِڪَسونـٰاڪَسۍاربـٰابنَگُفتیم..
زیرافَقَطایـنلَفظسِـزاوار؛حُـسِیـناَست..!
سلام آربابم
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
کاش میشد در دل شب قرآن را از روی سرم بر میداشتم، تو دستت را روی سرم میگذاشتی و من آرام نجوا میکردم:
بالحجة… بالحجة… بالحجة...
😭😭😭
#أللَّہُمَ_عـجِّڸْ_لِوَلیِڪَ_ألْفَـرَج 🤲
#امام_زمان (عج)
#شب_قدر
✍ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
♥️♡@mojaradan♥️
┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄
#انچه_مجردان_باید_بدانند
سین جین های خواستگاری
🤷🏻♀️منابع مناسب برای تحقیق:
در تحقیق ما باید از هفت منبع درباره آن دختر یا پسر و خانواده اش پرس و جو کنیم:
۱_محیط زندگی دائمی آنها: اگر اینها در چند ماه گذشته یا مدت کوتاه قبل به این محل آمده اند حتما محل قبلی سکونت را باید ببینیم. چون ممکن است شش ماه است که به مکان جدید آمده اند، ساکنان محل قدیم آنها خیلی بهتر این ها را می شناسند تا محل جدید.
۲-کسانی که با آنها وصلت کردند (فامیل سببی)، مثل عروس خانواده یا داماد
۳_بستگان نسبی: عمو، عمه و...
۴-همکاران فرد و همکاران پدر و مادرش: بالا دستان و زیر دستان در محیط کار
۵-هم کلاسی ها، معلم ها، کادر محل تحصیل، ناظم و مدیر. اگر دانشجو باشد هم دانشگاهی ها، اساتید و ...
۶-دوستان صمیمی فرد
۷_دشمنان فرد: اگر فرد قبلا نامزدی، عقد و عروسی کرده باشد، حتما باید از خانواده قبلی هم تحقیق به عمل آید.
👈 یادمون باشه اینها سخت گیری نیست، می خواهیم درست انتخاب کنیم بعدا پشیمان نشوییم.
👈طریقه در خواست برای تحقیق کردن:
👈به خانواده فرد در عین احترام ولی با قاطعیت بگید: آدرس و شماره تلفن چند نفر از بستگان و چند نفر از افرادی که به خانواده شما اضافه
شدند و وصلت کردند را به ما بدهید و همین اطلاعات را هم به آنها بدهید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞
💞 #عاشقانه_شهدا
میگفت:
بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب #اعتقاداتم اجازه نمیده.
منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس #خودش چی میشد...
لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت #دفاع باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم.
تو فقط دعا کن...
کاش میدونستی چه #تکیه_گاه محکمی هستی...
#هدیه تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم
مهرتان سنجیده ام
خوبان فراوان دیده ام
اما تو چیز دیگری... 💕💞💕
💓 #سبک_زندگی شهدا
#شهید_حسن_غفاری🌷
#شهید_مدافع_حرم
#حب_حلال💍
³¹³بھ.مـا.بپیـوندیـد🌱💚
°✿°↷🍀
|•|@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه رهبر معظم انقلاب درباره استفاده بهتر از #شبهای_قدر
#رسانه_باشید
#شب_قدر
╭┈────『💚🕊』
╰┈➤@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀
خدای خوبم...
در این شب نورانی قدر
دلم میخواد برای همه
بنده هات دعا کنم
دعایی از اعماق وجودم...
خدایا شاد کن دلی را
که گرفته و تنگ است...
بی نیاز کن کسی را
که بدرگاهت نیازمند است
امیدوار کن کسی که نا امید است..!
و بگیر دستانی که اکنون
به سوی تو بلند است..
التماس دعا
💚♡@mojaradan💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
4_5983329540036889620.mp3
10.71M
#اوج_قله_تقدیر ۵
#استاد_شجاعی
#استاد_عالی
امیرکلام، علی علیهالسلام؛
قِیمَهُ کُلِّ امْرئٍ مَا یُحْسِنُهُ!
قیمت هر کس، به محبوبهای اوست!
✔️ شب قدر، شبِ محبوبسنجی است!
✔️ شبِ قیمت سنجی است!
شبِ قَدرسنجیِ است!
امشب آسمان، قیمت شما را چقدر مییابد؟
@mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
👌🌺
#بزدگترین_مظلومیت_امام_علی
شاید بزرگترین مظلومیت مولا علی(ع) این باشد که حتی شیعه هایش هم او را به درستی نشناختند و در عمل راه او را پیروی نکردند. خدایا ما را از رهروان واقعی مولا قرار بده. الهی آمین 🙏
🌺 جملاتی زیبا ازحضرت علی(ع) برای عمل کردن و بکار بستن در زندگی:
🌷 خود را نماینده خدا در امر دین بدانید.
هر روز استغفار کنید و خدا را همیشه ناظر خود ببینید. لذت گناه را فانی و رنج آن را طولانی بدانید. با علما و دانشمندان با عمل ارتباط برقرار کنید. با قرآن آشنا شوید.
🌷 سعی کنید بعد از خود، نام نیک بجای بگذارید. انتقاد پذیر باشید. مردم را با لقب صدا نکنید. مکار و حیله گرو فحّاش نباشید. حامی مستضعفان باشید. بدون تحقیق قضاوت نکنید. اجازه ندهید نزد شما از کسی غیبت شود.
🌷 محبت به مال دنیا سرآغاز همه خطاهاست. صدقه دهید، چشم به جیب مردم ندوزید. اگر می دانید کسی به شما وام نمیدهد، از او تقاضا نکنید. تا می توانید بدنبال حل گره مردم باشید. شجاع باشید، مرگ یکبار به سراغتان می آید. نیکوکار بمیرید.
📚 نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام
💚♡@mojaradan💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴مسجد کوفه 🏴
محراب امام علی(محل ضربت خوردن امام علی علیه السلام)😭😭
@mojaradan
#بسم_رب_علی
امشب شب شهادت امام علی و دومین شب احیا هست .آن شاءالله برنامه داریم
ببخشید اگه پست در کانال امشب زیاد میشه و خسته میشید
حلالمون کنید
راس ساعت ۱۹
التماس دعای فرج
ما را هم در قرآن سر گرفتن و یا رب یا رب گفتنتون یاد کنید
#در_پناه_علی
#یاعلی
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۳۶ 📜 سلما: خوب حالا نوبت توعه ،بگو میشنوم - من
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۳۸ 📜
-سلام
( علی آقا سرش و پایین کرده بود): سلام ،ببخشید که بیدارتون کردم
- نه بابا من که بیدار بودم،این سلما خانم بودن که هفت پادشاه خواب بودن
سلما: عع سارا ،بدجنس
- آها ببخشید ،اینم بگم، دیشب سلما جان به خاطر این دیدار امروز تا صبح نخوابید،دم صبح خوابید ،اینو من شاهدم
سلما: واییی سارا تو که مثل خرگوش خوابیده بودی که
(علی اقا همونطور که به سلما نگاه میکرد میخندید)
خاله ساعده : حالا اینقدر به هم نپرین ،بیاین صبحانه بخورین
(صبحانه رو که خوردیم )
سلما: سارا بریم آماده شیم
- چرا؟
سلما: بریم بیرون دیگه
- واییی تو چقدر ماهی، نامزدت بعد مدتی اومده باید باهم تنها باشین،
مزاحم میخواین چیکار
علی آقا: این چه حرفیه ،شما هم مثل خواهر من ،درست نیست خونه تنها باشین
سلما: واا سارا ،این حرفا چیه ،پاشو بریم
- اصلا میدونین چیه ،خوابم نصفه موند ،میخوام برم بخوابم
سلما: من که میدونم بهونه اس ، باشه ، ولی فردا حتمن باید بیای همراهمون بیرون
- باشه چشم
سلما و علی آقا رفتن ،من تو کارای خونه به خاله ساعده کمک کردم
از اونجایی که علی اقا جایی رو نداشت باید شب خوابیدن میاومد اینجا،منم وسیله هامو جمع کردم بردم یه اتاق دیگه گذاشتم ، چون میدونستم این دوتا عاشق بعد مدتها حرف زیادی دارن باهم ،
موقع ظهر همه اومدن خونه منم میزو اماده کرده بودم که ناهار بخوریم
سلما: ساراجون خسته شدی امروز شرمنده
- واییی این حرفا چیه من کاری نکردم کارای مهم و خاله ساعده انجام داد
سلما: من میرم لباسمو عوض میکنم میام
- برو عزیزم
موقع ناهار من رفتم کنار بابا رضا نشستم ،سلما و علی آقا کنار هم
واقعن خیلی به هم می اومدن ،یاد عاطفه و آقا سید افتادم
چقدر خوشحال بودم که هر دوتا دوستم با کسی که دوستش داشتن ازدواج کردن
بعد ناهار ظرفا رو من و سلما جمع کردیم و شستیم
بعد رفتم تو اتاقم
یه دفعه سلما اومد تو اتاق
سلما: سارا چرا وسایلت و اوردی اینجا
- خوب میخواستم تو و علی اقا با هم باشین
سلما: چقدر تو خوبی! ولی نمیخواد علی اقا خودش گفت سختشه نمیاد تو اتاق من
- واا چه حرفا ،،میخواد بیاد کنار زنش دیگه ،بهش بگو من از اینجا تکون نمیخورم ،دوست داره میتونه پذیرایی بخوابه
سلما: واییی از دست توو
سلما رفت و من تو اتاق تنها بودم ،حوصلم سر رفته بود واسه عاطفه زنگ زدم
عاطی: سلام بیمعرفت
- واااییی تو چقدر پروییی ،دست پیش گرفتی ،پس نیافتی ؟یه زنگ نزدی که زنده رسیدیم؟ ،مردیم؟ ،منفجر شدیم ؟
( صدای خنده اش بلند شد): واییی سارا مطمئن بودم سالم میرسی ،عزرائیل تو رو میخواد چیکار
- کوفت مگه من چمه؟
عاطی: هیچی بابا ،هر کی بردتت پس میاره تو رو
- اره راست میگی
عاطی بر گشتین از راهیان نور؟
عاطی: اره عزیزم ،دیروز اومدیم ،الانم تو گشت و گذار و مهمونی به سر میبریم
- خوش بگذره پس ،فقط زیاد نخور چاق میشی ،آقا سید پشیمون میشه
عاطی: دیوونه ، تو چی خوش میگذره
- عالی
عاطی: سوغاتی یادت نره هااا ،میکشمت
- ای واایی شانس آوردی گفتی باشه چشم
عاطی: سارا جان کاری نداریم برم اماده شم همران اقا سید بریم بیرون
- نه گلم ،سلام برسون*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد.....
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۳۹ 📜
صبح باصدای سلما بیدار شدم
سلما: سارا بیدار شو میخوایم بریم بیرون
- نمیااام دیشب تا صبح خوابم نبرد دم صبح خواب رفتم
سلما: اره جونه خودت ،تو گفتی و من باور کردم ،پاشو خرگوش خانم
- گفتم که خوابم میاد باشه فردا حتمن میام
سلما: باشه ( منو بوسید) فعلن
- به سلامت
سلما و علی آقا که رفتن منم بیدار شدم تخت و مرتب کردم ،رفتم بیرون
خاله ساعده: عع سارا جان چرا همراه سلما نرفتی
- نه خاله جون،بزارین راحت باشن
خاله ساعده: الهی قربونت برم بیا صبحانه تو بخور
صبحانه مو خوردمو رفتم اتاقم چون هوا گرم بود لباسامو درآوردم و فقط یه مانتو نازک سفید پوشیدم که خودم تنهایی برم یه دور بزنم
خاله ساعده: سارا جان یه موقع گم نشی؟
- نه خاله جون بچه کوچیک که نیستم
خاله ساعده: باشه پس، صبر کن ادرس و شماره خونه رو بنویسم برات اگه یه موقع گم شدی یه ماشین بگیر بگو بیارتت خونه
- چشم
از خونه رفتم بیرون ،پیاده رفتم سمت بازار ،که واسه عاطفه و علی اقا سوغاتی بخرم
رفتم داخل یه مغازه ،چشمم به یه روسری ابریشمی بلند افتاد ،خیلی خوشم اومد خریدم با یه ادکلن مردانه
بعد از خرید کردن رفتم داخل یه پارک یه دور زدم
یه لحظه احساس کردم دو نفر دارن منو تعقیب میکنن ،اولش فک کردم مسیرمون یه سمته ولی وقتی مسیرمو عوض کردم متوجه شدم اره واقعن دارن منو تعقیب میکنن
ترسیدم از پارک اومدم بیرون
منتظر ماشین شدم ولی کسی واینستاد ،رفتم اون سمت خیابون
کلن خونه رو گم کرده بودم ،رفتم داخل چند تا از کوچه پس کوچه ها قائم بشم تا منو گم کنن
کوچه ها اینقدر خلوت بود که از خلوتش بیشتر ترسیدم
تمام تنم میلرزید
اصلا نمیدونستم از کدوم کوچه وارد شدم ،داخل کوچه انگار زیر زمین لوله شکسته بود اب میاومد بیرون
چشمم به جاده رفتاد سریع رفتم که برم سر جاده ماشین بگیرم
یه دفعه یکی جلوم مثل دیو ظاهر شد
به زبون انگلیسی صحبت میکرد ،ولی من متوجه نمیشدم چی میگفت اصلا
از ترس عقب عقب میرفتم اشک از چشمم جاری میشد ،تو دلم فقط از خدا کمک میخواستم ،خدایا کمکم کن ،خدایا آبروووم ..
خدایا بابام دق میکنه اگه یه بلایی سرم بیارم
قلبم داشت میاومد تو دهنم ،همینجور که عقب میرفتم دیدم یه نفر پشت سرمم هست
شروع کردم به جیغ کشیدن و کمک خواستم که یکیشون دستشو گذاشت رو دهنم ،با دست دیگه اش دوتا دستمو گرفت ،،اون یکی هم رفت یه ماشین اورد
به زور منو میکشوندن منم گریه میکردمو خودمو عقب میکشیدم
یه دفعه دیدم از پشت یه نفره دیگه اومد ،اونم با انگیسی باهاش صحبت میکرد
فهمیدم که اومده نجاتم بده ،باهم درگیر شدن منم از ترس فقط گریه میکردمو عقب میرفتم که افتادم زمین تمام لباسم خیس شده بود
دیدم اون اقاهه فرار کردو سوار ماشین دوستش شد و رفتن
واییی از ترس زبونم بند اومده بود و گریه میکردم
اصلا نفهمیدم تو این درگیری شال سرم کجا افتاد
یه دفعه دیدم اون اقا ،شالمو پیدا کرد گذاشت روی سرم
مانتوم چون سفید بود ،لباس زیرم مشخص شده بود ،کیفشو باز کرد یه عبا دراورد گذاشت رو دوشم
( یه دفعه شروع کرد به فارسی حرف زدن)
& سلام ،نترسید ،من ایرانی هستم،فامیلیم کاظمی هست
، مشخصه که اهل اینجا نیستین ، بلند شین من میرسونمتون جایی که بودین
به زور بلند شدم و رفتیم سر جاده یه ماشین گرفتیم
توی راه اصلا نگاه نکرد به من
منم سرمو روی شیشه گذاشتمو و گریه میکردم
کاظمی: ببخشید کجا باید بریم ،میدونین ادرستون کجاست؟
( کیفم دستش بود ،ازش گرفتم و بازش کردم ،آدرسو بهش دادم )
منو رسوند دم در خونه،وسیله هامو گذاشت کنار در
خداحافظی کرد و رفت*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻🦋••||
-
✨به امام زمان یه سلام بدیم 🖐
یک زیارت آل یاسین
هدیه ڪن به امام زمان🤲🌸
-
🦋⸽➻ #ڪلیپ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•••
@mojaradan
4_5794373733749621286.mp3
23.74M
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
زیارتعاشورا✨
التمـــــاسدعـــــا🤲
#رمضان🤍
-
「𝓣𝓪𝓵𝓪 𝓑𝓪𝓷𝓸 」
❥︎❈••••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🤍 @mojaradan
AUD-20220421-WA0047.mp3
1.84M
🎵فضائل امیرالمومنین علی علیه السلام👈از کتب اهل سنت
🔴 هرکس یک فضیلت از فضائل مولا رو بگه تمام گناهانش پاک میشه!
🎤خطیب
حجت الاسلام #دارستانی
#شمس_جمال_پر_نور_مولا_علی_ع_صلوات
🕌🚩 @mojaradan
دعای جوشن کبیر(MeloText.ir).pdf
694.3K
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
📖متن کامل دعای جوشن کبیر
به همراه ترجمه فارسی✨
دعای سفارش شده برای شبهای قدر
#التمـــــاسدعـــــا🤲
#رمضان🤍
-
「𝓣𝓪𝓵𝓪 𝓑𝓪𝓷𝓸 」
❥︎❈••••••••••••••••••••••••
𝓶𝔂 𝓬𝓱𝓷𝓵 ↷
🤍 @mojaradan