مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۵۳ 📜 رسیدم خونه ،سلام کردم که امیر حسین اومد جل
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۵۴ 📜
دلم میخواست بخوابم ولی فکرو خیال ولم نمیکرد
یه دفعه به یاد حرف ساناز افتادم که میگفت یه بچه مذهبی پیدا کن به بابا معرفی کن
نه بابا امیر طاها هیچ وقت قبول نمیکنه ،اون پسری که من دیدم عمرن قبول کنه ، ولی ای کاش میتونستم باهاش حرف بزنم شاید کمکم کرد
دیگه دلم نمیخواست برم دانشگا، ولی مجبور بودم که بابا از موضوع بویی نبره
کم کم خوابم برد
با صدای آجی سارا بیدار شدم
امیر حسین بود
امیرحسین : آجی سارا پاشو بیا شام بخوریم
منم لبخندی زدمو گفتم : تو برو من میام
بلند شدم موهامو مرتب کردم و رفتم پایین
رفتم تو آشپز خونه سلام کردم
بابا رضا: سلام ساراجان
مریم: سلام عزیزم بیا بشین
داشتم غذا میخوردم که یادم اومد باید ساعت کلاسامو به بابا بگم
- بابا جون
بابا رضا: جانم
- من ساعتای دانشگاهمو عوض کردم
بابا رضا: چرا
- ( یه کم من من کردم) : یه کم ساعتاش سخت بود برام
بابا رضا: حالا چه روزایی رو برداشتی
- سشنبه، پنجشنبه ، جمعه
مریم : سارا جان آخر هفته چرا برداشتی ،یه موقع تفریح یا مهمونی میرفتیم
(نمیدونستم چی بگم،آخه به تو چه ربطی داره دخالت میکنی)
بابا رضا: اشکال نداره ،فقط بابا جمعه ها خیابونا خلوته مواظب خودت باش
-چشم
مریم چیزی نگفت
شامو که خوردیم میزو جمع کردم و میخواستم ظرفارو بشورم که مریم نزاشت
مریم: نمیخواد سارا جان من خودم میشورم
- چرا ،من که کاری ندارم بزارین کمکتون کنم
مریم: نه گلم خودم میشورم تو برو استراحت کن
داشتم میرفتم که مریم گفت: سارا جان من منظوری نداشتم فقط دلم میخواست آخر هفته همه کنار هم باشیم
لبخندی زدمو گفتم : واقعن نمیتونم تغییرش بدم
مریم : اشکالی نداره
رفتم تو اتاقمو دراز کشیدم ،داشتم فکر میکردم به اینکه چه جوری با امیر طاها صحبت کنم ،چه فکری درمورد من میکنه
که صدای پیام گوشیمو شنیدم
شماره ناشناس بود، بعد خوندن پیام فهمیدم ساحره است
ساحره: سلام خانم گل خوبی؟ ساحره م
- منم نوشتم : سلام ساحره جان مرسی شما خوبین؟
ساحره : میخواستم بگم فردا بعد کلاست بیا کافه
- باشه چشم
( بهترین فرصت بود با امیر طاها صحبت کنم)
صبح زود بیدار شدم .مانتوی سرمه ای با مقنعه سرمع ای سرم کردم یه کم ارایش ملایم کرده بودم موهامو هوایی بستم
از پله ها رفتم پایین که مریم صدا زد: سلام صبحانه نمیخوری ؟
- نه دیرم شده ( داشتم کفشامو میپوشیدم که مریم اومد )
مریم: بیا این لقمه رو تو راه بخور ،ضعف میکنی
- دستتون درد نکنه
سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه رفتم
کلاسم یه ساعت دیگه شروع میشد ، رفتم سمت کافه دانشگاه اونجا منتظر ساحره باشم ،درو باز کردم دیدم امیر طاها یه گوشه نشسته وداخل دستش یه کتاب ریزی هست داره میخونه ،نزدیک تر شدم فهمیدم قرآنه
همون قرآنی بود که اون روز سر مزار شهید گمنام داشت میخوند
- سلام
( امیر طاها تا منو دید از جاش بلند شد)
امیر طاها: سلام خانم رضوی
- اجازه هست بشینم
امیر طاها : بفرمایید ،منم داشتم کم کم میرفتم
- میشه باهاتون صحبت کنم
امیر طاها: بله بفرمایید ،درخدمتم
- شما یه طلبه هستین؟
امیر طاها: بله
- میتونم ازتون یه درخواستی داشته باشم
امیر طاها: بفرمایید گوش میدم
( سرش پایین بودو داشت با دونه های تسبیحش بازی میکرد)*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ر
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۵۵ 📜
( ماجرای زندگیمو براش تعریف کردم ،اونم با حوصله گوش داد)
امیر طاها: خوب الان من چه کمکی میتونم بهتون بکنم
- با من ازدواج میکنین
( خیس عرق شده بود، هی با دستاش عرق پیشونیشو پاک میکرد )
امیر طاها: من نمیتونم درخواست شما رو قبول کنم، این یعنی خیانت به پدرتون
- شما مگه طلبه نیستین ، مگه تو درساتون بهتون یاد ندادن کمک کردن به یه بنده بدبخت مثل من از نمازهنمازه شب واجبه؟(گریه ام گرفت، مگه من چیزه بدی خواستم از شما ،ببینید زندگی منو ،هر لحظه باید بترسم که نکنه چند نفر بریزن تو سرم )
امیر طاها: فکر میکنین الان از اینجا برین اونجا ارامش در انتظارتونه ؟
- نمیدونم ولی اینجا که تا الان هیچ ارامشی حس نکردم
( همین لحظه ساحره و محسن داخل کافه شدن ،اومدن سمت ما )
ساحره: چیزی شده سارا؟ یاسری باز کاری کرده؟
( به امیر طاها نگاهی کردموکردم)
- نه ،از ترسه
،ببخشید من باید برم ،کلاسم داره شروع مداره
( از کافه زدم بیرون ،فهمیدم دیگه هیچ کاری از دستم برنمیاد ،باید این زندگی نکبت و تحمل کنم )
دم در کلاس منتظر شدم تا کلاس یه کم پر بشه بعد برم داخل
دیدم از دور یاسری داره میاد
سریع رفتم تو کلاس نشستم
یاسری وارد کلاس شد
کنار صندلی من یه کم ایستاد منم سرم روی کتاب بود
از کنارم رد شد
یه نفس عمیق کشیدم بعد تمام شدن کلاس تن تن وسیله هامو جمع کردم زود از کلاس زدم بیرون
از ترس رفتم نماز خونه دانشگاه ، منتظر شدم تا ساعت بعدی کلاسم شروع بشه
نشستم یه گوشه ،کتابمو درآوردم داشتم میخوندم که صدای اذان شنیدم چند نفری وارد نماز خونه شدن و شروع کردن به نماز خوندن
یه دفعه یه صدایی اومد، سرمو بالا گرفتم دیدم ساحره اس
ساحره: سلام خواهر سارا
اینجا چیکار میکنی؟
- اومدم تو سنگرم قایم بشم
ساحره: چه خوب ! فقط مواظب باش تیراتو به خودی نزنی
- باشه حواسم هست
ساحره: من برم نماز بخونم بر میگردم پیشت
( چه آروم داشت نماز میخونده ،انگار با قلبش داره نماز میخونه)
بعد تمام شدن نماز ، ساحره اومد کنارم
کیفشو باز کرد چند تا لقمه درآورد
ساحره: از قیافه ات پیداست که درحال مردنی
بیا بخور یه کم جون بگیری
( واقعن گرسنه ام بود از ترس نمیتونستم برم کافه، ساحره هم فهمیده بود)
- دستت درد نکنه ،خیلی گرسنه ام بود*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۵۶ 📜
ساحره از خودش و محسن حرف میزد، ساحره و محسن پسر عمو ،دختر عمو بودن ،از عشقشون از بچگی گفته بود ،که بلاخره به هم رسیدن
منم از زندگیم گفتم از مادری که تنهام گذاشت ،فقط داستان ترکیه رو نگفتم ،نمیخواستم فکر بدی درباره من بکنه
ساحره هم اشک میریخت
ساحره: نمیدونم چی باید بگم
ولی دلم روشنه که اتفاقای خوبی میافته برات
- من که امیدی ندارم
- ببخشید ساحره جان من باید برم کلاسم داره شروع میشه
ساحره: باشه منم یه ساعت دیگه کلاسم شروع میشه فک نکنم باز ببینمت
انشاءالله پنجشنبه میبینمت
- باشه فعلن
از نماز خونه اومدم بیرون که دیدم امیر طاها هم از نماز خونه اومد بیرون یه لحظه نگاهمون به هم گره خورد
بعد سرمو پایین انداختم از کنارش رد شدم
رفتم کلاس ،من فقط یه ساعت از هفته رو با یاسری هم کلاس بودم ،و این خیلی خوشحالم میکرد ..کلاس که تموم شد رفتم سوار ماشینم بشم که دیدم یکی روی ماشین خط کشیده نوشته «منتظرم باش»
میدونستم کاره یاسریه ولی مهم نبود برام
ماشین و بردم تعمیر گاه که برام روی خطاشو رنگ بزنن
همونجا منتظر شدم تا آماده بشه تا برسم خونه ساعت ۷ و نیم شب شده بود
ماشین و گذاشتم پارکینگ رفتم داخل خونه سلام کردمو رفتم تو اتاقم
اینقدر گرسنه بودم که زود لباسمو عوض کردم رفتم پایین
مریم روی مبل نشسته بود ،امیرم رو پاش خوابیده بود
مریم: سارا جان الان میام یه چیزی میدم بخوری
- نه نمیخواد بیای من خودم یه چیزی میخورم
مریم: باشه ، پس سارا جان ماکارانی درست کردم برو واسه خودت بکش
- چشم
نشستم غذامو خوردم ،ظرفمو جمع کردم و شستم
- مریم جون دستتون در نکنه ،من غذامو خوردم باز بیدارم نکنین
مریم: نوش جونت باشه عزیزم شب بخیر
(کم کم با مریم دوست شدم ،بعضی وقتها میرفتم کنارش مینشستمو از شوهرش ازش میپرسیدم، اونم هیچ وقت ناراحت نمیشد ،با اینکه خیلی مهربون و دوست داشتنی بود ولی هیچ وقت نمیتونست جای مادرمو برام بگیره)
پنجشنبه بود و من خیلی خوشحال بودم چون یاسری پنجشنبه و جمعه کلاس نداشت و من باخیال راحت میتونستم برم دانشگاه
ماشینمو دم در دانشگاه پارک کردمو رفتم داخل محوطه که ساحره از پشت صدام میزد
ساحره: سارا،سارا
محسن : عع زشته ساحره اسم کوچیکشو صدا میزنی
ساحره: خیلی خوب خانم رضوی
- سلام
ساحره : سلام خوبی؟
- ممنونم
( یه دفعه محسن صداش بلند شد)
امیر طاهااا..
ساحره :واا خودت چرا اسم کوچیک صدا میزنی
محسن : چون من یه مردو صدا زدم عزیزم
( با کل کل کردناشون خندم میگرف،امیر طاها اومد کنارمو به آرومی سلام کرد)
- سلام
محسن ( زد به بازوی امیر طاها) چته حاجییی ،نبینم غمتو
امیر طاها: اذیت نکن محسن
ساحره: ععع محسن استاد ارمنی داره میره بریم سوالمونو بپرسیم
(ساحره و محسن رفتن، منم میخواستم برم که )
امیر طاها: خانم رضوی
- بله
امیر طاها: من قبول میکنم
(یعنی من چشمام داشت در میومد )
اگع میشه آدرس محل کاره پدرتونو بهم بدین
( اینقدر هول شدم تو کیفم یه کاغذ و خودکار برداشتم آدرس محل کارو شماره تلفن و دادم بهش)
امیر طاها: خیلی ممنونم ،یاعلی
امیر طاها رفت و من اصلا یادم رفت تشکر کنم،یادم رفت ازش بپرسم که چی شد نظرش عوض شد*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد.....
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 」
-
#پنآهدݪـــمღ 🌸
••و کَم من ثناء الجمیل لست اهلا له نشرتة••
چه خوبیهایی ڪه من لايقشون نبودم
و تو بر سر زبونا آوردی♥️🌱
#فرازی_دعآےڪمیݪღ
•
-
#شبتون_خدایی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋⃟📸
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم♥️
آخرین روزسڪمڪمرفعزحمتمیڪنیم
جیبمانخالیستاحساسخجالتمیڪنیم
خاڪ،خاڪڪربلاباشدغذاهممیشود
روزهراافطاربایڪذرهتربتمیڪنیم
ازحرمتاقتلگهزینبتماماپیرشد
گریهبرخمبودنآنقدقامتمیڪنیم
📸|↫ #صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان🌹
بيا مسافر دنيا کہ آخرين سحر اسٺ
گداے هر شبٺ از اين بہ بعد در بہ در اسٺ
دوباره مےزنم از غصہ دسٺ بر دستم
کہ عيد آمد و آقا هنوز در سفر اسٺ
بہ حق حجـت بن الحسن (ع)
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
💝💝💍💍💝💝
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#فسمت_دوم
ویژگی های یک مرد خوب برای ازدواج ...
💌9- کاریزماتیک* برای اینکه یک رابطه دوام بیاورد
💌10- پرشور بودن*
💌11- صادق بودن*
💌12-سخاوتمندباشد*
💌13-مراقبت*
💌14- توجه* شما در کنار مردی خوشحال هستید که از حالات و نیازهای شما آگاه است.
💌15- جذابیت جنسی*
💌16- مودب بودن* یکی از مهم ترین ویژگی پسر خوب برای ازدواج است
💌17-حمایت کننده*
💌18- خوشبین بودن*
#پایان
@mojaradan
🔴 #اعدام_ناعادلانه
💠 اگر کودکی در خانه بخاطر بیاحتیاطی پایش به یک #ظرف قیمتی بخورد و بشکند اگر پدر و مادرش بخواهند او را شلّاق زده یا #اعدام کنند این مجازات، ناعادلانه و حتّی وحشیانه خواهد بود. سقف مجازاتی که میتوان برایش در نظر گرفت این است که به او تذکّر جدّی بدهند و یا دقایقی با او بخاطر بیدقتی، قهر کنند.
💠 اگر در زندگی، زن یا مرد دچار #گناه یا خطایی شد نباید با ناراحتی غیر منصفانه و مجازات ناعادلانهی همسرش روبهرو شود.
💠 در بسیاری از موارد #قهرهای طولانی، ترک طولانی منزل، تصمیم عجولانه برای طلاق، آبروی همسر را بردن و تنفّر و کینههای طولانی از مصادیق ناراحتی و مجازات غیر منصفانه است در حالیکه اگر در ناراحتی خود #اعتدال و انصاف داشته باشیم با تدبیر، تغافل، گذشت، دستگیری و صمیمیّت مشکل حل میشود.
💠 گاه بجای اینکه #طناب اعدام را دور گردن همسرمان بیندازیم سر طناب را به دستش بدهیم و او را با محبّت و راهنمایی گرفتن از #مشاور خانواده از #باتلاق اشتباه و گناه بیرون بکشیم.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شجاعت_پرستویی
#سیلی_محکم_پرستویی_به_جوجه_ترورسیت
پاسخ مناسب «پرستویی» به نوچه تروریستها
🔹پس از حضور «پرویز پرستویی» و «گوهر خیراندیش» در مراسم اکران فیلم «داستانهای هزار و یکروز» در لسآنجلس، جمعی از افراد ضدانقلاب و گروهک منافقین با توهین به این دو هنرمند و عقاید آنها، سعی در برهم زدن نشست خبری داشتند که با پاسخهای جالب توجه «گوهر خیراندیش»، «پرویز پرستویی» و جمعی از مردم حاضر در سالن، ماجرا به پایان رسید.
#ادمین_نوشت
⚠️ اقا پرویز پرستویی دست طلا❤️
دمت گرم یه سگ قلاده شکسته ی آمریکا رو سیلی زدی...
این سگ غلط میکنه به قهرمان ملی ما ، حاج قاسم ما سردار دلها توهین میکنه...
این سیلی از طرف هشتاد میلیون ایرانی بود👏👏👏👏
دلمون خنک شد.
🆘 @mojaradan
🔔مبلغ فطریه رمضان ۱۴۰۱ از سوی مراجع تقلید اعلام شد
🕊فطریه رمضان 1401
حوزه/ دفاتر مراجع عظام تقلید، مقدار و مبلغ فطریه رمضان سال ۱۴۰۱ را اعلام کردند.
به گزارش خبرگزاری حوزه، مراجع عظام تقلید، نظر خود را درباره مبلغ و مقدار فطریه رمضان ۱۴۰۱ اعلام کردند که بدین شرح است:
🕋*دفتر آیت الله العظمی خامنه ای:
مکلف باید برای خودش و کسانی که نانخور او هستند برای هر نفر، یک صاع (تقریباً سه کیلوگرم) گندم یا جو یا خرما یا کشمش یا برنج یا ذرت یا مانند اینها به مستحق بدهد و اگر پول یکی از اینها را هم بدهد، کافی است.
ضمنا زکات فطره امسال (۱۴۰۱) به قیمت گندم برای هر نفر، « چهل هزار تومان » اعلام شده است.
🕋*دفتر آیت الله العظمی سیستانی:
گندم: ۴۰ هزار تومان
برنج ایرانی: ۲۲۵ هزار تومان
برنج غیرایرانی: ۶۰ هزار تومان
🕋*دفتر آیت الله العظمی وحید خراسانی:
گندم: ۴۰ هزار تومان
برنج: ۱۴۰ هزار تومان
🕋*دفتر آیت الله العظمی شبیری زنجانی:
گندم: ۴۰ هزار تومان
برنج ایرانی: ۲۵۰ هزار تومان
برنج پاکستانی: ۱۱۰ هزار تومان
برنج هندی: ۷۵ هزار تومان
🕋*دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی:
گندم: ۴۰ هزار تومان
برنج: ۱۵۰ هزار تومان
کفاره روزه غیر عمد مبلغ هشت هزار تومان معادل ۸۰.۰۰۰ ریال است که باید به صورت نان تهیه و پرداخت شود؛ همچنین کفاره روزه عمد مبلغ چهارصد و هشتاد هزار تومان معادل ۴.۸۰۰.۰۰۰ ریال است.
🎁*دفتر آیت الله العظمی نوری همدانی:
بسم الله الرحمن الرحیم
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات مؤمنین ومؤمنات، میزان زکات فطره ازسوی دفترمرجع عالیقدرحضرت آیت الله العظمی نوری همدانی «مدظله العالی» به شرح ذیل اعلام شد:
شخصی که پرداخت زکات فطره بر او واجب است باید برای خودش و کسانی که نان خور او هستند، هر نفری یک صاع ( ۳ کیلو) از خوراکیهای رایج خود (مانند گندم، برنج و …) یا مبلغ آن را به عنوان فطریه بپردازد.
با توجه به اینکه قیمت گندم و برنج در شهرهای مختلف، ممکن است تفاوت داشته باشد، لذا مؤمنین میتوانند معادل مقادیر مذکور را بر طبق قیمت محل زندگی خود، محاسبه و پرداخت نمایند.
دفتر معظم له مبلغ قوت غالب گندم را ٤٠ هزار تومان و قوت غالب برنج ایرانی ١٥٠ هزار تومان اعلام می نماید که مؤمنین در پرداخت یکی از آن مخیر می باشند.
@mojaradan
مجردان انقلابی
#مکیال_المکارم 🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد .
#مکیال_المکارم
🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛
کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...
✅یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه زهرا سلام الله علیهما ....
📍قسمت چهل و چهارم
✅ ادامه ویژگیهای امام عصر ارواحنا فداه که موجب وجوب دعا بر ایشان است.
💠نور آن حضرت.....
از مهمترین اموری که انگیزه دعا کردن برای آن حضرت می شود، نور است.
دلیل بر آن عقل است به بیان اینکه:
اگر در شب تاریکی در راه پر پیچ و خمی بودید و در آن راه خطراتی هم بود که دچار آنها شدی و خلاصی از آن جز به وسیله چراغی که راه را روشن کند، میسر نبود، آنگاه کسی برای شما چراغی آورد که بوسیله آن خلاص شدید و از گمراهی رهایی یافتید، عقل بلکه طبع و فطرت، شما را بر می انگیزد که برای او دعا کنید بدون توجه به اینکه او مرد بود یا زن، عالم بود یا جاهل....چون همین کار باعث نجات و رهایی شما شد و مسبب دعای شما گردید.
✨فصل اول:
💠معنی نور.....
نور چیزی است که اشیاء بوسیله آن ظاهر میشود.
👈🏻حد اعلای نور ، ذات اقدس خداوند است که به خودی خود ظاهر است و غیر خودش را ظاهر کرده و از حد و مرز ممکنات خارج است و آفریننده تمام انوار است.
" الله نور السموات والارض "
خداوند نور آسمانها و زمین است.
👈🏻قسم دیگری از نور تحت عنوان "جوهر" واقع می شود که مصداق اعلای آن وجود مقدس پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.
که خداوند آن حضرت را مثل نور خود قرار داده است.
وجود مقدس امام هم از همین قسم است.
👈🏻قسم دیگری از نور در عنوان عرض (با حرکت فتحه روی حرف ر) وارد است، مانند: نور برق و چراغ و امثال اینها.
📚منبع: مکیال المکارم
▫️باآمدنت بهارمان میچسبد
آرامش بیشمارمان میچسبد
▫️بوسیدن خاک پایتان آقاجان
مِن بعدازانتظارمان میچسبد
📍با مرور کتاب مکیالالمکارم با ما همراهباشید.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#کلاس_مهدویت
✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫
@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
4_5776059838580657076.mp3
11.38M
#انسان_شناسی ۲۱
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
بعضی آدمها، از نظر قرآن خاصّند!
از بقیه بهتر
از بقیه تیزتر
از بقیه جلوتر
و ....از بقیه برای خدا عزیزتر ❗️
این دسته از آدمهای خاص، فقـــط یک ویژگیِ خاص دارند، که از دیگران متمایزشان کرده است💥
@mojaradan⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
Shab29Ramazan1400[03].mp3
49.11M
🤲 دعای وداع زین العابدین (ع) با ماه مبارک رمضان (دعای ۴۵ صحیفه سجادیه)
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صدای پای عید میآید
و دل مومن بر سر
دو راهی آمدن عید رمضان و
رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است🌸
🌸از آمدن آن یک دل شاد
باشد یا از رفتن این یک محزون🌸
#پیشاپیش_عید_فطر_مبارک🌸🎊🌸
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۵۶ 📜 ساحره از خودش و محسن حرف میزد، ساحره و محسن
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۵۷ 📜
خیلی خوشحال بودم ،از کلاس که اومدم بیرون دیدم ۵ تماس بی پاسخ از عاطفه داشتم
شمارشو گرفتم
- الو عاطفه
عاطفه: یعنی من از دست تو چیکار کنم هاااا
( خندم گرفت) چی شده مگه؟
عاطفه: خبر مرگت چرا گوشیتو بر نمیداری؟
- خوب کلاس بودم
عاطفه: الان مگه کلاس داری؟
- اره دیگه ،گفته بودم کلاسامو عوض کردم
عاطفه: واااای ساراا،میکشمت، آخر هفته کدوم خری کلاس بر میداره ، من به خاطر تو اومدم خونه
- وااا این همه دانشجو هستن تو دانشگاه دیگه ،تازه تو به خاطر من اومدی یا آقا سید کلک
عاطفه: الان کلاست کی تموم میشه - یه کلاس دیگه دارم ،ساعت۵ تمام میشه
عاطفه: از سمت دانشگاه بیا دنبالم بریم بیرون
- باشه
عاطفه : فعلا
کلاسم که تمام شد رفتم سمت ماشینم سوار شدم دیدم ،ساحره و شوهرش محسن ،با امیر طاها بیرون ایستادن
رفتم جلو شیشه رو دادم پایین
- ساحره جون جایی میخواین برین ،میرسونمت
ساحره: نه عزیزم مزاحم نمیشیم خودمون ماشین میگیریم میریم
- نه بابا چه مزاحمتی بیاین سوار شین
ساحره: بچه ها سوار شیم
امیر طاها : شما برین من یه جایی کار دارم
- (نمیدونم چرا اینو گفت مگه میخواستم بخورمش )
ساحره و محسن سوار شدن و حرکت کردیم
گوشیم زنگ خورد : اخ اخ عاطفه بود ،جواب ندادم ،دوباره زنگ زد
ساحره: ساراجون چرا جواب نمیدی - دوستمه ،قراره باهم بریم خرید
محسن : ببخشید خانم رضوی مزاحمتون شدیم ،اگع میشه بزنین بغل ما خودمون میریم
- نه بابا این چه حرفیه ،خونش تو مسیرمونه میرم دنبالش با هم میریم اگه دیرتون نمیشه
ساحره: نه عزیزم این چه حرفیه منم خوشحال میشم دوستت و ببینم
(دوباره گوشیم زنگ خود)
- جانم عاطفه( یعنی صدای جیغ و دادشو ساحره و محسن شنیدن هر دوتا خندشون گرفت)
عاطی: معلوم هست کجایی تو ،یه ساعته لباس پوشیدم چوب خشک شدم من
- شرمنده،دوسه دقیقه دیگه بیا دم در
عاطی : اره جون عمه ات ،دوسه دقیقه تو دو سه ساعته
(از خجالت قطع کردم )
- ببخشید ،دوستم یه کم شوخه
ساحره : اره مشخصه
رسیدیم دم در خونه عاطفه چند تا بوق زدم که عاطفه اومد پایین
ساحره از ماشین پیاده شد به عاطفه سلام کردو عقب کنار محسن نشست
(عاطفه صورتش سرخ شده بود )
- سلام بانو ،بیا سوار شو
عاطفه سوار شد و با محسن و ساحره احوالپرسی کرد
حرکت کردیم
- عاطفه جان ،
ساحره جون و شوهرش هم دانشگاهیم هستن
عاطی: خیلی خوشبختم
ساحره: همچنین عزیزم
ساحره و محسن و رسوندیم خونشون بعد خودمون رفتیم بازار
- خوب عاطی خانم کجا بریم
عاطی: بریم مزون یکی از دوستام ،حراج زده بریم ببینیم
- خوب ،کارت آقا سیدم اوردی عزیزم
عاطی: نه خیر کارت آقا سید بعد عروسی میاد تو دستم فعلن که کارت حاجی رو دارم
- وایی از دست تو
( رسیدیم به مزون دوست عاطفه ،لباسای قشنگی داشت ،چشمم به یه پیراهن بلند آجری با مروارید نباتی افتاد ،قیمتش هم تو حراج خیلی خوب بود واسه همین خریدم،یه روسری ابریشم خیلی قشنگ هم گرفتم که بدم به مریم )
- عاطفه اینا همه مال خودت گرفتی؟
عاطی: نه واسه عمه ام گرفتم
- واییی به فکر قلب حاجی هم باش که الان پیامک میره براش😄
عاطی: لوووس
عاطفه رو رسوندم خونشون بعد رفتم خونه
ساعت ۹ شب بود
در و باز کردم بابا و مریم رو مبل نشسته بودم
سلام کردم
بابا رضا: سلام بابا ،چقدر دیر کردی؟
- آخ ببخشید یادم رفت زنگ بزنم ،با عاطفه رفته بودیم خرید
بابا رضا: اشکال نداره برو لباساتو عوض کن بیا شام بخوریم
- چشم
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم روسری مریم و گذاشتم داخل یه نایلکس بردم پایین
رفتم تو آشپز خونه رفتم سمت مریم
- مریم جون قابلتونو ندارن ،شرمنده سلیقه ام زیاد خوب نیست
مریم : وایی سارا جان دستت درد نکنه ( بغلم کرد) خیلی ممنونم
( بابا رضا هم با دیدن این صحنه لبخند زد)
موقع غذا خوردن بودم که یه دفعه بابا گفت امروز یکی اومد دفتر
مریم : خوب ! کی بود؟*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد.....
@mojaradan
دو نماز با فضیلت و بسیار مهم شب عید فطر☝☝☝☝
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
@mojaradan