eitaa logo
مجردان انقلابی
14.1هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
51.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕سریال (کلید اسرار) 📌داستانی‌با‌درس‌های‌اخلاقی‌و‌سرشار‌از عبرت @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسفر تا بهشت 1-دكترحبشي @SEDAYE_HAMDELI.mp3
9.42M
🔊🔹هدیه ویژه ما 😍 به شما عزیزان به مناسبت مبعث بابرکت پیامبر مهربانی ها 🔹 تو دانلود فایل صوتی عجله کنید 🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂🏃‍♂ 🔹چیزهایی رو که تاحالا نمیدونستید با این سلسله ترک ها یادبگیرید 🔹هدیه بسیاااااااااااااااااار ویژه 🔹پیشنهاد دانلود 🔹ترک اول 🔹حجم فایل ۸/۹۸ مگ استاد حمید حبشی از اساتید و روانشناسان به نام کشوری مسایل @mojaradan
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸نامحرم را شیفتۀ خودتان نکنید🔸 اگر مرد کاری کند که زن نامحرم شیفته ی او شود کار درستی است؟! واقعاً کار درستی است؟ خب برای چه؟ شیفته ات بشود که چه بشود؟ دلبسته به تو شود که چه کار کنی؟ فتنه است. بسیاری افراد، این مسائل را جدی نمی گیرند و یکدفعه زن شوهرداری عاشقشان می شود. بعد زن به او می گوید اگر تو با من رابطه برقرار نکنی خودکشی می کنم! خوب چرا اینطور می کنی که بعد به اینجا برسی؟ یک کسی آمد به پدرم گفت که اگر شما مرا نگیری من خودکشی می کنم. مادرمان در حیات بود! [خنده حضار] بابام گفت برو خودکشی کن! گاهی این جور چیزها اتفاق می افتد. از اول بابش را باز نکنیم. همان طور که می گویند در چشم باید خودداری کنی، در هم باید خودداری کنی. ببینید، «العاقل یکفیه الاشاره» وقتی می گوید «قل للمومنین یغضوا من ابصارهم» یعنی «یغضوا من السنتهم»، «یغضوا من اسماعهم». غریزه ی جنسی از راه چشم می آید، از راه گوش می آید، از راه دهان می آید، از راه بویایی هم می آید. از این جهت است که می گویند [در هنگام ارتباط با نامحرم] عطر نزن. @mojaradan
45.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جناب قبانی میگه «خلف الإهتمام تختبئ کل معانی الحب»، عشق وابسته به یک‌چیزه؛ «توجه». میگه: «اگه کسی بهت گفت دوستت دارم، ولی بهت توجه نکرد، بدون که دوستت نداره. ولی اگر کسی حواسش بهت بود، از غصه‌ت غمگین شد، تو جمع‌ها نتونست بهت بی‌توجه باشه و همیشه پیگیرت بود، حتما دوستت داره.» خلاصه که اینجوریاس، خودتونو گول نزنید! @mojaradan♥️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#مکیال_المکارم 🔴مطالعه ی کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته ش
🔴مطالعه ی کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...‌ 👌یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه زهرا سلام الله علیهما ..‌.. 📍قسمت نود ✅ تکالیف بندگان نسبت به آن حضرت علیه السلام 💠ذکر مناقب و فضایل آن حضرت از حضرت امام محمد باقر علیه السلام است که فرمودند : آیا با هم خلوت میکنید ( و دور از چشم دشمنان می نشینید ) و برای هم حدیث می گویید و آنچه معتقد هستید ،برای هم بازگو می نمایید ؟ عرضه داشتم : آری .امام باقر علیه السلام فرمودند : به خدا سوگند ! که من دوست داشتم در بعضی از آنجاها با شما می بودم ، به خدا سوگند ! که من بوی شما و جان های شما را دوست میدارم و البته شما بر دین خداوند و فرشتگان او هستید ،پس با پرهیز از گناه و جدیت در امر دین ما را یاری کنید . 💠 اندوهگین بودن مومن از فراق آن حضرت اینکه مومن از فراق و دور ماندن از آن حضرت اندوهگین باشد ،از نشانه های دوستی و اشتیاق به آن حضرت است . از امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمودند : شخصِ مهموم به خاطر ما ، که غم و اندوهش از جهت ظلمی است که بر ما رفته ، نَفَس کشیدنش تسبیح گویی است و هَمّ او به خاطر امر ما عبادت است و پنهان داشتنش سِرّ ما را ،جهاد در راه خداوند است . 📚منبع: مکیال المکارم 🌱فقیر گوشه نشین محبتت هستم 🌱بساز، با دل آنکه فقط تو را دارد... 📍با مرور کتاب مکیال‌المکارم با ما همراه‌باشید. ✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚 @@mojaradan ⠀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ‌‌‌
👤 انسان شناسی ۶۹ @mojaradan
انسان شناسی ۶۸.mp3
11.75M
۶۸ ➖ اینکه هیچ پیامبری، حرفی بالاتر از لااله‌الا الله نیاورده، یعنی چه؟ ➖ چگونه ثابت می‌کنید انسان، ذاتاً عاشق خداوند است؟ و جز او اله دیگری وجود ندارد؟ @mojaradan
38.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بخشی از شروع برنامه های مجالس شاد و مراسمات عروسی به سبک خوبان @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان فـــَتـــٰــآح💗 قسمت بیست و دوم پلاستیک مشکی زباله را به دست گرفته و در حیاط را باز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان فــــَتــــٰـــآح💖 قسمت بیست و سوم چشم هایم را می بندم قلبم از دیشب نا آرام بود.فقط نماز و قرآن می توانند قلبم را آرام کنند حالا با خواندن نماز حالم خیلی بهتر است قرآن را جلویم می گشایم و یک صفحه از قرآن را با نام خدا تلاوت می کنم . بسمِ اللّه الرحمن الرحیم ... ... ... قرآن را می بندم. سجاده ها را جمع می کنم صدای زنگ در می آید.. چادرم را روی سرم با دست محکم می گیرم هوا کامل روشن شده در را می گشایم .. قامتش پیدا می شود عطر نان تازه مشامم را پر می کند . _ صبحونه گرفتم ... مادر از راه میرسن خسته و گرسنه هستن خودتون هم خیلی خسته شدین . نان و حلیم را به سمتم جلو می آورد . + دستتون درد نکنه...شما هم خسته شدین. _ نه انجام وظیفه بود . بااجازه تون دیگه صبح شده خطری نیست منم برم حتما مادر جان بیدار شده شما هم مادرتون میاد خوب نیست منو اینجا این وقت صبح ببینه. اگر کاری ندارید من برم ؟ + نه به سلامت... خیلی زحمت کشیدین ان شاءاللّه جبران کنم. _ خواهش میکنم . خدا نگهدار به سمت ماشین اش می رود در را می بندم . با بوی نان داغ و حلیم اشتهایم باز می شود درون پذیرایی سفره را پهن می کنم همین که می نشینم برای خودم حلیم بریزم مادر با ایلیا وارد حیاط می شوند .... ❤️فدایی بانو زینب جان ❤️ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان فــــَتــــٰـــآح💖 قسمت بیست و چهارم _ رمیصا...مامان جان کجایی؟ به شوق آمدن مادر،از کنار سفره بر می خیزم با خوشحالی به حیاط می روم آغوشش را باز می کند و بی پروا از تمام غصه های زندگی ، به آغوش امن اش پناه می برم چقدر دلم برای این آغوش ، برای این عطر مادر انه تنگ شده بود بغض گلویم را می گیرد و قطره اشکی سرازیر می شود... اخ که چقدر نبودنش سخت گذشت خدایا شکر که او را آفریدی برای من ❤️ سرم را با دستانش می گیرد چشمان او هم اشکی است صورتم را می بوسد _ چقدر دلم برات تنگ شده بود دختر جیغ جیغوی مامان ... خنده ام می گیرد.. در حیاط بسته می شود و نگاهم به در می افتد ایلیا با ساک کوچکی مظلوم ایستاده و نگاهم می کند : _ سلام + سلام خم می شوم، ساک مادر را از روی زمین بلند می کنم .. _ ایلیا جان بیا داخل عزیزم خسته شدی راه زیاد بود بیا خاله جان .. به داخل می رویم. ایلیا سوغاتی های زیادی از شمال آورده از نان هایی که خاله پخته تا روسری شمالی با طرح گل های قرمز و زمینه ی سبز که رویش نشده به دستم بدهد و روی طاقچه گذاشته.. خدارو شکر مادر روحیه اش خیلی بهتر شده... درون آشپزخانه مشغول شستن ظرف ها هستم با لبخند نگاهم می کند : _ چقدر جای خوش آب و هوایی بود رمیصا نمیدونی که ... اینجا صبح ها باید با صدای ماشین از خواب بیدار بشی اونجا با صدای گنجشک ها... آب و هواش رو که دیگه نگم برات انقدر این هوا تمیز و لطیف بود باور نمی کنی ...! با لبخند به صحبت هایش گوش می دهم . نبودنش خیلی اذیتم کردکاش میتوانستم دیشب را برایش بگویم ....کاش ..! _ ایلیا یه چند وقتی اینجا کار داره.. مدرکش اومده...میخاد بره مدرکش رو بگیره و چند تا از دوستاشو ببینه . + اوهوم به همین اکتفا می کنم . + راستی چرا خاله نیومد ؟ _ اتفاقا دوست داشت بیاد ، ولی یکی از گاو هاش وقت زایمانش بود نمی تونست بسپره به همسایه گفت یه وقت دیگه میاد . + آهان. - تو چخبر؟ خبرها درون سرم می چرخند اما به زبانم همین می آید : + سلامتی. _ خب من برم یه سر به همسایه بزنم ..شمال که بودم چند بار زنگ زد بهم میخواست رب درست کنه گفت که برم کمکش کنم . + نه مامان نمیخاد بری خسته ایی. _ نه مامان جان اخه چن بار زنگ زده ..زشته بیچاره زن خوبیه ناراحت میشه حالا... یه سر میرم زود میام دیگه .. ایلیا هم که حالا رفته بیرون تا ظهر میام .. + باشه. ❤️فدایی بانو زینب جان ❤️ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸