فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جان
ما را مران از خانه ات
چون هیچ جایی
اندازه این خانه
آرامش ندارد
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#حسینِزمانه
امام زمانم...
هَـࢪچَنـدعیـٰاناَستوَلےوقـتِبیـٰاناَست؛
عِشقتوگِرانقَدرتَرینعِشقجھـٰاناَست..!シ'🌱
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#سوالات_خواستگاری
اگر نمی خواهید بچه دار شوید،چه کسی مسئولیت پیشگیری از بارداری را می پذیرد؟
اگر بارداری ناخواسته پیش بیاید، شما و همسرتان چه کار خواهید کرد؟
نظر شما درباره ی سقط جنین چیست؟ در چه مورادی آن را مجاز می دانید؟
دلایل شما برای بچه دار شدن چیست؟ به چه دلیل می خواهید بچه دار شوید؟
روش تربیتی شما برای فرزندتان چیست؟
می کشوید تا در زندگی چه معیارهایی را به فرزندتان منتقل کنید؟
تفاوت بین ادب کردن کودک و اعمال خشونت نسبت به کودک را شرح دهید .
آیا به عقیده ش شما تربیت دختر و پسر متفاوت است؟اگر چنین است،در چه زمینه هایی؟
به فرزندتان چگونه محبت نشان می دهید؟
اگر فرزندتان مرتکب خلافی شود،چه می کنید؟
چقدر به سایر اعضای خانواده (پدربزرگ و مادربزرگ و عمه و خاله و دایی و عمو و…) اجازه ی دخالت در تربیت فرزندتان را می دهید؟
این موارد را به ترتیب اهمیت بنویسید: فرزندان، زندگی زناشویی،شادمانی شخصی،شادمانی دیگران،ثبات مالی .
آیا به خاطر فرزندتان حاضرید به زندگی مشترکی که در آن خوشبخت نیستید، ادامه دهید؟
اگر از همسرتان جدا شوید،آیا نزد فرزندتان از همسرتان بدگویی می کنید؟آیا دوست دارید فرزندتان هم از والد دیگر بدش بیاید؟
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_علی
#قسمت_هشتم
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥 روایت چشمها و دستها
⭕️ گوشهای از زندگی زوجی که یکی نابینا و دیگری دستانش قطع شده است.
@mojaradan
🔴 #افکار_چاقویی
💠 چشمتان را ببندید و تصور کنید که فرزند دلبندتان #چاقوی_تیزی در دست دارد و هنگام دویدن زمین میخورد و چاقو وارد #چشم یا دهان او میشود...
💠 اگر حادثه #تلخی را با توجه و تمرکز، تصور کنید #حال شما را خراب میکند و اگر ادامه دهید حتی ممکن است #فشارتان بیفتد.
💠 #افکار و ذهنیات ما رابطه مستقیم در خوشی یا ناخوشی #حال ما دارد.
💠 اگر به بدیهای همسرتان در ذهن خود متمرکز شوید و یا به خوبیهای او #فکر کنید حالتان را بد یا خوب میکند.
💠 #مثبت اندیش بوده و به یکدیگر حُسن ظن داشته باشید تا کینهها و کدورتها در قلبتان رنگ ببازند و با حال خوب در کنار همسر و فرزندانتان از زندگی #لذت ببرید.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#براندازان
🎬 انیمیشن | ماجراهای سیامک و برانداز
😂 فعالیت کاردار آمریکا در اغتشاشات مشهد
#قسمت_اول
#ایران_قوی #لبیک_یا_خامنه_ای
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🧠🔎|••
خــلاقانه...
🧠•••|↫ #ایــــــــدهطور
@mojaradan
7540638612.mp3
6.92M
🔈 #جهاد_با_نفس
📚 #وسائل_الشیعه
📣 جلسه بیست و هشتم
◉ مبنای سکوت و حرف زدن مومن
◉ تفاوت خجالت و اخلاص
◉ واکنش مومن وقتی از او تعریف میکنند
◉ اولین علامت آدم عاقل
⏰ مدت زمان: ۱۲:۵۸
@mojaradan
👤 #آدم_باشیم
▪️مشغولیت آدمیزادی
توی یک دورهمی، دوستمون جدا از همسرش نشسته،
برامون سوال میشه که چرا پیش هم نیستن، آخر دیگه طاقت نمیاریم و میریم ازش میپرسیم که داستان چیه!
💥این کار ما خیلی خیلی خطرناکه.
چون..... ❌
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #یوزارسیف💗 قسمت9 وقتی به خودم اومدم ,که خیره به رد رفتن یوزارسیف مبهوت وسط,صحن مسجد ای
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت۱۰
وای عجب دعایی بود,چه مزه کرد زیر زبونم,همینطور که داخل سینی دست میکردم چایی بردارم,پاکت کیک یزدی هم امد جلوم ,سرم پایین بود چایی برداشتم وتااومدم کیک بردارم ,یک دفعه صدا اشنایی گفت:دوتا بردار تعارف نکن,اصلا سه تا بردار,یکی هم بزار برا مورد...
سرم را گرفتم بالا وبا نگاهم سمیه را تهدید به مرگ کردم که باچشم ابرو بهم فهموند ,چایی گردون را نگاه کنم,خخحح خدای من این شیطون زبل از همین الان دست به کارشده بود,مرضیه دختر حاج محمد چای میداد وسمیه هم کیک...بعداز پذیرایی ,از دور سمیه رامیدیدم همچی با مرضیه گرم گرفته بود که هرکه ندونه فکر میکرد اینا از بچگی با هم بزرگ شدند,مردم کم کم از مسجد بیرون میرفتند ومسجد داشت خلوت میشد,ازجام پاشدم وچون پای چپم خواب رفته بود,دستم را به ستون گرفتم داشتم پام را تکون میدادم که یکهو سمیه مثل اجل معلق از پشت پخ کرد ,با پخ سمیه ,مرضیه که از کارهای دوست تازه اش حسابی,به وجد امده بود زد زیر خنده ,چون مرضیه کنارم بود هیچی نگفتمش اما نگاه تهدید امیزم ,برا سمیه اشنا بود ,سمیه دست من را گرفت تو یه دستش ودست مرضیه هم گرفت تویه دستش وبه اصطلاح مارا بهم معرفی کرد دودست مارا گذاشت تودست هم وبرا خودش کل میکشید...مرضیه که غش رفته بود از خنده روبه من گفت:من مرضیه محمدی هستم خوشبختم از,اشناییتون,چقد سمیه خانم دوست داشتنی,هستند..
منم دست مرضیه را محکم فشار دادم وگفتم:زری هستم,زری قادری...خوشبختم,حالا هنرای این دوست ما زیاده,کجاش را دیدی..از هرانگشتش هزار هنر که نه.... شیطنت میباره
ناگهان با پیشکولی که سمیه از پهلوم گرفت متوجه اش شدم,اهسته توگوشم گفت:هی هی کارت دست من گیره...من راخراب نکن وگرنه توگرفتن اون پارچه برا اون بیماری روانی ...ازدست یوزازسیف عزیززز کمکت نمیکنم...
وای خدای من ,پشتم یخ کرد...اخه خدا بگم چکارت کنه دخترررررر...
مرضیه محجوبانه اشاره به طرفی کرد وگفت:ببخشید اجازه مرخصی,مامانم منتظرمه...با خنده خداحافظی کردیم ,اما پام را که از در بیرون گذاشتم ,تو دلم ولوله بود وبا دیدن صحنه ی جلوی مردانه.دلم بدجوره بدجور شروع به تپیدن کرد..
🍁نویسنده:ط حسینی🍁
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت۱۱
یوزارسیف وعلیرضا وجمعی دیگر از مردها بیرون درخروجی مردها اجتماع کرده بودند,بین اون مردها پدر من هم دیده میشد واز همه بدتر ,پارچه کادو پیچ شده من به دست حاجی سبحانی مثل گاو پیشونی سفید خودنمایی میکرد,از حرصم یه پیشکول محکم از پهلوی سمیه گرفتم ودیدم با کمال تعجب سمیه هیچ عکس العملی نشان نداد,نگاه به صورت سمیه کردم انگار دراین عالم نبود وخیره به نقطه ای بود ,رد نگاهش را گرفتم...وای باورم نمیشد...سمیه...این....اوخ پس یه نقطه ضعف از سمیه دستم اومد ,برای اینکه حال خوشش را خراب کنم با دست محکم به پشت گردنش زدم وگفتم:خبر مرررگت...حالا من بااین جمعیت اطراف یوزارسیف چطوری برم ,اون دسته گلی را که به اب دادی ازش بگیرم...
سمیه درحالیکه با دندانش چادرش راگرفته بود وبا دست دیگه اش پشت گردنش را میمالید گفت:دستت بشکنه دختر ,حالا بیا ثواب کن....خوب عقلت رابکار بنداز,بزار دورش خلوت بشه بعد برو....
خودمون را الکی سرگرم کردیم تا اکثرا از جمله پدرم از مسجد بیرون رفتند وحالا مونده بود,علیرضا ویوزارسیف ومش رحیم خادم مسجد.
همینطور که مثل بچه ای که دست مادرش رامیگیره,چادر سمیه را گرفته بودم با هم جلو میرفتیم ,به یوزارسیف وعلیرضا رسیدیم...
سمیه با حالتی که پراز شیطنت بود گفت:سلام علیکم حاج اقا,قبول باشه ان شاالله...این امانتی دوست مارا میشه لطف کنید,,فک کنم درطول دعا همش دلش,اونور بود...اخه پارچه چادری خودشه...
یکدفعه بااین حرف سمیه انگار برق سه فاز,بهم وصل کردند ,با لکنت گفتم:م م ممنون حاج اقا شما به زحمت افتادین ,این دوست ما یه کم کم داره شما به بزرگواری خودتون ببخشید...
بااین حرفم یه لبخند کمرنگ رولبای حاجی نشست وچادر را دادطرفم,علیرضا هم یه خنده ی نمکین کرد وارام گفت:کاملا معلومه....
سمیه که انگار انتظار این حرف را از من نداشت همچی دندان قروچه ای رفت وروبه علیرضا گفت:بله...شما چی افاضات فرمودید؟؟
علیرضا با حالتی که سرخ وسفید میشد,انگار که انتظار این همه رک بودن سمیه را واینقدر پررویی رانداشت گفت:من؟!افاضات؟؟؟ خدانکنه...
دستپاچه تشکری کردم وبه سرعت به طرف در حرکت کردم وصدای دویدن سمیه را پشت سرم میشنیدم اما اصلا براش واینستادم,اخه امروز کلی دسته گل اب داده بود....
در حالیکه کادو را به سینه ام میفشردم ورایحه ای را که ازش به مشام میرسید وبی شک عطری بود که یوزارسیف استفاده کرده بود را به عمق جانم میکشیدم ,زنگ در خانه را زدم...
🍁نویسنده : ط.حسینی 🍁
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#یوزارسیف💗
قسمت۱۲
مامان ایفون را زد...
از پنجره هال بابا را دیدم که روکاناپه نشسته...باید کادو را زیرچادرم قایم میکردم,اخه اونطوری یوزارسیف این پارچه را رو دستش گرفته بود که همه توجهشون جلب شده بود ,دیگه بابا سعید بااون تیز بینیش ,جای خوددارد...
کادو را زیر چادرم گرفتم وارام در هال را باز کردم,با صدای بلند ومثل همیشه داد زدم:سلام سلام اهالی منزل,بابای مهربان,مامان خوش زبان...هر دو برگشتن طرفم وبا خنده جوابم را دادم,داشتم از کنار مامان رد میشدم که گفت:پارچه را گرفتی؟
با دستپاچگی گفتم:اره اره,بزارید برم لباسام را دربیارم ,بعدش میام نشون میدم..
مامان:ای بابا,بده ما ببینیم توهم برو لباسات را در آر...
نمیدونستم چکار کنم ,هردوشون داشتن منتظرانه نگام میکردند,به بهانه ی خوردن اب راهم راکج کردم سریع رفتم سمت اشپزخانه..
پشت به اوپن ,پارچه را از کادو بیرون اوردم,اما دلم نیامد کادو را دور بندازم,اخه بوی یوزارسیف را میداد,کادو را چپوندم تو.کابینت کنار ظرفشویی واومدم بیرون,پارچه را دادم طرف مامان...مامان دستی کشید وهی از این رو به اون روش کرد وبعداز کلی کلنجار رفتن باهاش گفت:نه خوبه,لطیفه,سبک هم هست به نظرم پرز نمیگیره...بابا هم خودش را کش داد ودستی به پارچه رساند وگفت:بااینکه سر رشته ندارم اما به نظرم خوبه,اخه پسند زر زری باباست...
باخوشحالی طرف اتاقم رفتم تا لباس خونه بپوشم .
باید به وقتش کاغذ کادوی یادگاریم را منتقل میکردم تواتاقم...
تا امدم مادر میز,شام را چیده بود,درحین غذا خوردن بابا از همه چیز حرف زد ,تااینکه رسید به مسجد ودعا..بعداز کلی تعریف وتمجید از حاجی سبحانی ,روبه مادرم کرد وگفت:این حاج اقا بااینکه خیلی جوانه اما خیلی پخته وباکمالاته...ادم دلش میخواد همش هم صحبتش باشه ,امشب تودعا,یه کادو جلوش گذاشته بود وانگار دعا بهش میخوند,همه حدس زدند حتما مال یه مریضی چیزی هست...با این حرف بابا,لقمه پرید توگلوم وشروع به سرفه کردم,حالا سرفه نکن کی بکن...
مامان پاشد زد به پشتم وبابا یه لیوان اب برام ریخت,با خودم گفتم:خدا لعنتت نکنه سمیه ,ببین چه بساطی برا من راه انداختی...
بابا:یه کم ارام تر زری جان,عجله ی چی را داری؟
درحالیکه جرعه ای اب قورت میدادم گفتم:ببخشید دست خودم نبود یکدفعه پرید توگلوم...تند تند غذام را خوردم,منتظر شدم تا بابا مامان غذاشون رابخورند,برن بیرون,میخواستم میز راجمع کنم وظرفا رابشورم واخر کاری کاغذ کادو را یه جا لباسم قایم کنم وبا خودم ببرم تواتاقم اما....
🍁نویسنده : ط.حسینی 🍁
#ادامه_دلرد
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
◗یه نشدنایی هست که اولش
خیلی ناراحت میشی،
ولی بعدا میفهمی:
خـدا چقدر دوستت داشته
که نشد😍✌️◖
#شبتون_خدا🤍
#پایان_فعالیت
「𝓣𝓪𝓵𝓪 𝓑𝓪𝓷
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🌻••
#قرار_عاشقی
#سلاماربابمحسین
تابالوپرعشقبہجانمدادند
دروادےعاشقانمڪانمدادند
گفتمڪہڪجاستڪعبہاهلولا
درگاه #حسین رانشانمدادند
روزمحشربابےانتوامےگویان
منبهدنبالحسینابنعلیمےگردم ...💛
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
مولاجانم❤
استغفار میکنم از
پردهای که روی چشمانم افتاد ...
و سرطانی به نام "عادت" که در من جوانه زد!
عادت به ندیدن زیباییها!!
عادت به ندیدن نبودنها!!
عادت به ندیدنِ جایِ خالیِ "شما"!!!
#سلامباباجان♥️🍃
#صبحتون_مهدوی🕊
أللّٰھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَجۡ🤲🏻
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
💠رازهای #ازدواج_موفق
⚜با تفاوت ها چه کنیم؟
☘چیزی که تحمل تفاوت ها را ساده تر می کند، #همدلی است. یعنی پذیرفتن این که تنها زاویه دید شما مهم نیست و باید گاهی دنیا را از چشم همسر خود ببینید. همدلی با افراد مهارت خاصی می خواهد. همدلی به معنی توانایی درك و فهم احساسات دیگران است، به طوری كه فرد بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. از دید او به موضوع نگاه كند و احساسات او را درك كند.
☘همدلی به معنی تایید رفتارهای فرد مقابل نیست بلكه فقط به این معنی است كه او و شرایط او را درك می كنیم.
☘همدلی به برقراری ارتباط عمیق و صمیمی با افراد كمك می كند گاهی افراد به اشتباه تصور می كنند تفاهم به این معنی است كه با فرد مقابل كاملاٌ هم فكر و هم عقیده باشیم در حالی كه چنین تصوری از پایه اشتباه است، زیرا هیچ گاه نمی توان دو نفر را یافت كه شبیه هم باشند اختلاف در دیدگاه ها، علائق ها، آرزوها، سلیقه ها، امری طبیعی و عادی است.
✔️اصول مهارت همدلی
✨1- به صحبت های دیگران خوب گوش كنید.
✨2- با احساس و عواطف طرف مقابل تان همراه و هماهنگ شوید.
✨3- به احساسات و هیجان های طرف مقابل تان توجه داشته باشید.
✨4- خود را به جای طرف مقابل بگذارید.
✨5- در همدلی با طرف مقابل از جمله های قاطع استفاده نكنید.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_علی
#قسمت_نهم
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan