eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین جان🥀❤️ یادت نوسان نفس و نبضِ حیات نامت مترادف ســــــــلام و صلوات ربط تو به ابرهای باران زا چیست ای کشته اشک ها قَتیلُ العَبَرات سلام ارباب خوبم🥀✋🏻 💚السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام 💚بی گمان روز قشنگی بشود امروزم 💚چون سر صبح سلامم 💚به تو خیلی چسبید 💚صبحتان حسینی❤️ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️سلام شهسوار زهرایی، مهدی جان✋🏻🥀 گل را آب می‌دهند تا عطرافشانی کند، زندگی بخشد و امید بیافریند ... آخر یاس معطر پیامبر را با سیلی نامحرمان چکار ؟ بازآی ای امید غریبان تنها ... بازآی و با گام‌های حیدری‌ات لرزه بر شب‌نشینان سقیفه بیفکن▪️ 🥀🤲🏻 صبح آدینتون مهدوی✨️🥀 @mojaradan
💞ازدواج تصمیمی سرنوشت‌ساز است که اگر انسان به ایمان و اخلاق طرف مقابل دقت کند و انتخابش را بر اساس ایمان انجام دهد امید این‌که درهای آرامش به رویش باز شود بسیارزیاد است. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 | کاش هنگام ازدواج همانقدر که به وعده دیگران اعتماد داشتیم، به وعده او هم اعتماد می‌داشتیم! 💢 معیارهای اصولی ♦️ وعده حق خداوند برای ⭕️ مصداقی از امداد الهی در عصر حاضر 💢 اعتماد به قدرت الهی 🔹 برشی از سخنرانی @mojaradan
🔸اصولی که آقایون باید در همسر داری رعایت کنند.! 🔹اعصاب خوردی و ناراحتی های ناشی از مشکلات کاری را سر همسر خود خالی نکنید. 🔹هدیه، مهر و محبت را زیاد میکند ، به مناسبتهای مختلف برای همسر خود هدیه ولو کوچک خریداری و با حالت شاد و خندان به او تقدیم کنید. 🔹 در حضور همسر خود به هیچ وجه از زنان دیگر تمجید نکنید. 🔹به بستگان همسر خود مانند پدر، مادر وسایر اقوام وی احترام بگذارید و برای دعوت آنان به خانه قبل از همسر خود اقدام کنید. 🔹هرگز از معاشرت همسر خود با بستگان و خویشاوندانش جلوگیری نکنید، ودر معاشرت و دید و بازدید با بستگانش پیشقدم باشید. 🔹 با بستگان خود نزد همسر خود درگوشی و نجوا نکنید. 🔹همسر خود را هیچ گاه به خصوص نزد بستگانش سرزنش و تحقیر نکنید .توهین و بی احترامی به همسر، از صفا و صمیمیت در زندگی زناشویی میکاهد. 🔹خود را برتر از همسر خود معرفی نکنید . سعی کنید من و تو در زندگی نباشد کلمه ما زندگی را گرم و لذتبخش میکند. 🔹وقتی همسر شما عصبانی است، او را با مهر محبت آرام کنید. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» اجرای‌آهنگ‌ایران‌باصدای‌سالارعقیلی توسط‌گروه‌ناشنوایان"آوای‌دستان♥️" C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب یلداتون مبارک باشه ستینای دل. توی این شب فرخنده خوبه که کمی از تاریخ و فرهنگ کشورمون درمورد شب یلدا به فرزندامون آموزش بدیم اما ن مثل کاراکتر ویدئوی ما😂با ملایمت و آرامش بیشتر‌‌‌.. شو چله تون وه شادی😍 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍉 🤍 ✨️ یلدا در مفاتیح الحیات:🌊 در ص ۷۵۷ کتابِ مفاتيح الحیات که زیر نظر آیت الله جوادی آملی تدوین شده است! در توضیح واژه یلدا آمده است که: واژه 'یلدا ' سریانی و به معنای میلاد است! و چون شب یلدا را🍉 با تولد حضرت مسیح تطبیق کردند... آن را به این نام خوانده اند.🤩 چون ایرانیان این شب را شبِ تولد میترا (مهر) می دانسته اند، آن را با تلفظ سریانی پذیرفته اند. و در واقع یلدا با نوئل(noel)اروپایی... که در ۲۵ دسامبر تثبیت شده، معادل است، بنابراين نوئل اروپایی همان شب یلدا... و یا شب چله ایرانی است.😇 از سنت های شب یلدا؛ شب نشینی، دید و بازدید و صله رحم است! چنانکه بهره گیری علمی از فرصت آن با طرح مسائل علمی و تاریخی، خواندن اشعار به ویژه شعر حافظ... و تفال به اشعار حافظ، سنت دیگر آن است.🙌🏻 مناسب است مومنان در چنین فرصت هایی با زوایای زندگی و سیره معصومان (ع) در جهت رشد و کمال علمی و کمال معنوی آشنا شوند.💚 ✍️🏻آیت الله جوادی آملی یلداتون مبارک 🍉 @mojaradan
📚داستان‌های عاشقانه کوتاه، اما واقعی عشق فقط تعریف کردن، گل و موسیقی نیست، عشق کار سختی است که نیاز به تلاش از هر دو طرف دارد. گاهی اوقات کاری که می‌کنیم بیشتر از جملات عاشقانه، عشق ما را نشان می‌دهند. در اینجا چند داستان کوتاه عاشقانه و زیبای واقعی می‌خوانید. - در حال رانندگی به سمت محل کارم بودم که یک زوج جالب توجهم را جلب کردند. یک خانواده جوان که یک بچه کوچک داشتند. دختر مشکل شنوایی و گفتاری داشت بنابراین آن‌ها با زبان اشاره با هم حرف می‌زدند و به خاطر او زبان اشاره را یاد گرفته بودند. در حالی که ما گاهی یک «ببخشید» ساده هم نمی‌توانیم بگوییم. این عشق واقعی است. - پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. سرانجام آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند. - هر سال، سالگرد ازدواجمان، همسرم برای من یک پیام می‌فرستد: «خانم جانسون، آقای اسمیت را به عنوان همسر آینده‌ات قبول می‌کنی؟» من لبخند می‌زنم و جواب می‌دهم: «بله» - وقتی پدرم ۳۵ ساله بود، نیاز به عمل قلب فوری داشت. تمام مدتی که در بیمارستان بود مادرم کنارش بود. روز جراحیِ پدرم ۵ روز قبل از تولد مادرم بود و پدرم درد زیادی داشت. مادرم روز تولدش بیدار شد و پدرم را ندید. او ترسید و دنبالش گشت. او از بیمارستان بیرون دوید و پدرم را با یک دسته گل، یک کیک و شکلات دید. او به سختی راه می‌رفت، اما لبخند می‌زد و عشق در چشمانش بود. - من ۱۹ ساله بودم و او ۲۴ ساله بود. او اولین عشق من بود. ما دو سال با هم بودیم و من عاشقش بودم. یک روز به من گفت: «دیگر نمی‌خواهم با هم قرار بگذاریم.» من نابود شدم. سپس یک حلقه درآورد و گفت: «می خواهم با تو ازدواج کنم.» پنج سال بعد به او گفتم عاشق کسی دیگر شده ام. او بهت زده پرسید: «چه کسی؟» گفتم: «پسر یا دخترمان، هنوز نمی‌دانم، من آن روز جواب آزمایش بارداری ام را گرفته بودم.» انتقام شیرینی بود. - سه سال بود با هم زندگی می‌کردیم و او اصلا احساساتی نبود. من در حال پختن شام بودم که از پنجره بیرون را نگاه کردم و دیدم روی زمین با گل رز نوشته شده «ماری، دوستت دارم» من برای دختری که این پیام برایش نوشته شده خوشحال شدم و بعد فهمیدم خودم هم ماری هستم. با خودم فکر کردم «یعنی کار اوست؟» درست همان لحظه پیام داد: «کمی گوشت سرخ کن، گرسنه هستم. خیلی طول کشید با گلبرگ‌های رز برایت آن جمله را بنویسم.» - وقتی از من خواستگاری کرد به او گفتم «اگر با هم ازدواج کنیم، هیچ وقت اجازه نمی‌دهم بروی» او خندید و گفت: «پس محکم نگهم دار» ما به ماه عسل رفتیم. فکر شیرجه زدن از صخره در دریاچه احمقانه بود. او بازنگشت. وقتی او را به ساحل کشیدم و احیای قلبی ریوی را انجام دادم، گریه می‌کردم و فریاد می‌زدم: «نمی گذارم بروی» او صدای مرا شنید و شروع به نفس کشیدن کرد. - پدر و مادرم ۳۵ سال است ازدواج کرده اند. در دو سال اخیر مادرم مبتلا به زوال عقل شده و هر روز که پدرم را می‌بیند انگار اولین بار است. او هر بار تا پایان روز عاشق پدرم می‌شود، چون هیچکس به اندازه پدرم عاشق او نیست.❤️ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁 #1پارت‌هدیه به عزیزانی که تازه به جمع ما پیوستن و همراه ما شدن😍🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت_38
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 آوش اصلا از عشق گیتی خبر نداشته وقتی دوست مشترکشون میگه گیتی این همه سال به خاطر اون ازدواج نکرده میاد سراغ گیتی ولی گیتی هر بار به خاطر اینکه نمیتونه بچه دار بشه ردش می کنه شوک بعدی بهم وارد شد: -چی ؟ چرا بچه دار نمیشه؟ دوباره اشک به چشمای مام ا نم نشست : ماما:چند وقت پیش که یه مشکلی براش پیش میاد آزمایش میده و مشخص میشه که نمیتونه بچه دار بشه البته قطعی نیست احتمال کمی برای درمان وجود داره ولی نخواسته زندگی آوش خراب بشه برای همین بدون اینکه به ما بگه همیشه رد ش می کرده -پس الان چی شده که ب ا لاخره قبول کرده؟ -انگار وقتی آوش متوجه می شه که گیتی به چه دلیل ردش می کنه سراغ گیتی میاد و بهش میگه من از زن اولم دوتا بچه دوقلو دارم یه پسر یه دختر که قرار بعد هفت سال یا ش اید هم زودتر بیارم پیش خودم گیتی هم وقتی این رو می شنوه و میفهمه آوش بچه داره قبول میکنه باهاش ازدواج کنه -آه مامان با اینکه خیلی دیر شده ولی بازم خدارو شکر که گیتی سرو سامون میگیره انشالله خوشبخت بشه -الهی آمین روز بعد با گیتی تماس گرفتم حسابی خوشحال بود که بعد این همه سال قراره به وصال عشقش برسه از ته دل برای این خوشحالیش خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم روز اول کاری بود ، خودم رو به بیمارستان رسوندم بعد از آشنای با همکاران مشغول به کار شدم کارم برای روز اول زیاد سنگین نبود . محیط کاری رو دوست داشتم بیشتر به این خاطر که با روحیم سازگار بود چند روز بعد آوش و گیتی به عقد هم در اومدن ، آوش مرد جا افتاده و می شد گفت خوش هیکل و خوش چهره ای بود گیتی بیچاره حق داشت که اینطور عاشقش شده بود چشمهای بی نور گیتی حالا از عشق برق میزد کاملا معلوم بود که شادابی به زندگیش برگشته بازم خدا رو شکر کردم چند ماه بعد هم با گرفتن یه چشن کوچیک رفتن سر خونه زندگیشون این چند ماه حسابی توی بیمارستان جا افتام و دوستای جدیدی پیدا کردم بهترین دوستم زهرا بود زهرا هم مثل من بیست و شیش سال داشت و پزشک عمومی بود که الانم کنارم نشسته و داره برام از اومدن دکتر جدید حرف میزنه: زهرا:میگم دریا فهمیدی چی شد ؟ -نه چی شد؟ - وا پس من دو ساعته دارم چی میگم دکتر کشکولی هست که قراره برگرده شهر خودش ؟ - کشکولی ؟؟؟ -وای حواست کجاس دختر متخصص مغز و اعصاب رو میگم - آها ،...خوب؟ -میگن قراره فردا یه دکتر جدید بیاد جاش -خوب طبیعیه پس می خواستی کسی نیاد جاش -نه دیونه ولی میگ ن طرف پسر جونیه حدود سی دوسه سال -خوب بازم عجیب نیست -اه بی ذوق بابا مجرده همه دخترای بخش خودشون رو آماده کردن بیاد بگیرشون تو چرا اینقد بی احساسی همینه که هنوز شوهر نکردی ترشیدی ور دل من خودکارم رو سمش پرت کردم: - گمشو بابا مگه من مثل تو هولم -من کجام هوله فقط نمیخواستم بترشم اینه که مخ پسر عموم رو زدم اومد گرفتم بعد هم خو د ش کلی به حرف خو د ش خندید سری با تاس فم براش تکون دادم و مشغول نگاه کردن به پرونده رو به روم ک ردم شدم دوباره صداش بلند شد: -ببین دریا نمیخوای بیشتر فکر کنی طرف تخصصش رو خارج گرفته ها -بابا تو بزار بیاد شاید زن داش ت -نه خله بچه ها آمارش رو گرفتن تازه از خارج برگشته زنم ند اره راضیه رو که میشناسی منشی ریی س بیمارستان عکسشم دیده گفت به چشم برادری هلویه برا خودش -خدا خفت نکنه زهرا نم ی گی کسی ب شنوه ؟ بابا خوبه تو شوهر کردی و بچتم توی راهه وگرنه الان منم باید برات دنبال شوهر می گشتم دوباره خندید و گفت نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 کسی هم نه مگه تو ،تو اگه از این عرضه ها داشتی الان خودت سینگل و ترشیده نبودی بزار این دکی خودمون ب یا د برات جورش می کنم گارد گرفتم تا دوباری چیزی سمش پرت کنم که با خنده از اتاق خارج شد. پوفی کشیدم و کلافه باخودم گفتم: - دیونه است بدبخت شوهر ندیده در حالی که سرش رو از لای در داخل داده بود گفت: -بدبخت منکه شوهر دارم تو شوهر ندیده ای نیم خیز شدم که برم سمتش بازم پا به فرار گذاشت اون روز با دیونه بازی های زهرا گذشت البته باید بگم این دیونه بازیاش حسابی برای من خوب بود و تا حدودی از دپرسی بیرونم آ ورده بود روز بعد در حالی که کلا ورود دکتر جدید خارج رفته رو فراموش کرده بودم وارد بیمارستان شدم وارد اتاق که شدم از زهرا خبری نبود : -یعنی نیومده ؟نه بابا این دختر اگه رو به موت هم باشه میاد یهوی یاد باردار بودنش افتادم و با ترس از ذهنم گذشت نکنه اتفاقی براش افتاده سریع گوشیم رو از کیفم خارج کردم و بهش زنگ زدم،بعد از چند بار زنگ خوردن صدای پچ پچش رو شنیدم: -الو دریا کجای ور پریده؟ -توی اتاق تو کجای چرا آروم حرف میزن ی ؟ -اه دیونه مگه دیروز نگفتم قراره دکی خارجیه بیاد الانم همه جم شدیم سالن اجلاس تا با حضرت آقا آشنا بشیم تو هم زود خودت رو برسون با دست به پیشونیم کوبیدم کلا فراموش کرده بودم چادرم رو مرتب ک ردم و سمت سالن رفتم همین که به سالن رسیدم شخصی رو دیدم که داشت از پله ها بالا می رفت وقتی روی صن قرار گ رفت و سمت جمع برگشت گوشه های چادر از دستم ها شد و روی زمین افتاد -امیر....علی از زبان امیر علی وقتی چرخهای هواپیما با زمین برخود کرد حس آرامشی تمام وجودم رو پر کرد چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم ب ا لاخره غربت تموم شد و بعد از چند سال برای همیشه به کشورم برگشتم و خدا میدونه این چند سال دوری چقدر برام سخت گذشت ولی همینکه فکر میکردم برمیگردم و به کشورم خدمت میکنم آرومم می کرد بعد از گرفتن چمدو ن و بارم بی صبرانه سوار اولین تاکسی شدم و آدرس خونه بی بی گل رو دادم دستم رو روی زنگ گذاشتم و هر چند ثانیه یه زنگ میزدم صدای اعتراض آمیز بی بی به گوشم رسید: -صبر کن ای بابا چه خبرته امون بده در که به رو م باز شد و بی بی رو با اون چادر گل گلیش بین در دیدم دلم از خوشی لرزید: -الهی من قربونت بشم بی بی چند ثانیه شوک زده بهم خیره شد بعد کمکم محبت جای خودش رو به ت عجب توی چشم اش داد: -امیرم خودتی؟برگشتی عزیز بی بی در حالی که دستهام رو برای به آغوش کشیدنش باز می کردم گفتم : -اره بی بی امیرت برگشته دیگه هیچ وقت تنهات نمیذارم بغلم کرد و گفت: -خوش اومدی ، خوش اومدی خدارور شکر که نمردم این روز رو دیدم با اخم ساختگی جواب دادم: -اه بی بی انشالله سالهای سال سالم و سلامت سای ه ا ت بالا سر من باشه -تو خودت سایه سری پسر ،بیا تو بیا پسرم وارد حیاط همیشه با صفای خونه شدم هیچی تغییر نکرده بود همون حوض که داخلش با رنگ آبی رنگ شده بود همون گلدونها با گلهای قرمز دور حوض همون تخت کنار حوض همون حیاط آب جارو شده وای که چقدر دلم برای بی بی و ا ی ن خونه که حس آرامش به آدم میداد تنگ شده بود چمدون م رو داخل اتاق گذاشتم و دوباره به حیاط برگشتم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 روی تخت نشستم و چشم ام رو با آرامش بستم چقدر حس خوبی دارم از اینکه برگشتم خدا رو شکر با صدای لخ لخ دمپای بی بی که سینی به دست از پله ها پایین می اومد چشم باز کردم و سینی رو از دستش گرفتم: -آخه تو چرا زحمت می کشی بی بی ، بیا بشین خودت رو اذیت نکن -اذیت کجا بود پسر نبینم از این حرفا بزنی من جون میگیرم برای پسرم چای بیارم عطر چای رو به ریه هام کشیدم: -اخ که بی بی چقدر دلم برای این چای های عطریت تنگ شده بود اصلا بوی زندگی میدن خندید و گفت: - نوشجانت پسرم بخور -بی بی پس رقیه خانم کجاست چرا تنهای؟ -پیش پای تو رفت خرید خدا خیرش بده خیلی هواسش بهم هست زن بیچاره نمیزاره دست به سیاه سفید بزنم -آ ی بی بی منظورت از سیاه سفید چیه منکه میدونم شما بیکار نمیمونی دوباره خنده ای کرد و گفت: -نه مادر مگه میزاره همش میگه آقا امیر علی گفته بی بی چکار نکنه و فلان نکنه -به به لازمه یه تشکر ویژه داشته باشم از رقیه خانم خدا خیرش بده انگاری کامل حرفام یادش بوده -آره عزیزم خیلی مواظبم بود بیچاره کسی رو هم که نداشت پیشش بره اینه که همیشه کنارم بود و هیچ وقت تنها نبود دستم رو گرفت و ادامه داد: -ممنون پسرم که ازش خواستی بیاد پیش من بمونه خدا انشالله حفظت کنه خدا ازت راضی باشه همیشه حواست بهم بوده دستش رو بوسیدم: -این چه حرفیه بی بی وظیفم رو انجام دادم تاج سری به مولا -زبون نریز بچه ... با صدای در حرفش رو قطع کرد رقیه خانم بود که با کیسه های دستش وارد حیاط شد با دیدن من اونم متعجب شد ولی چیزی نگذشت که با لبخند به سمتم اومد به احترامش بلند شدم و کیسه ها رو ازش گرفتم: -سلام رقیه خانم زحمت کشیدید -سلام مادر رسیدن به خیر خوش اومدی چه زحمتی رحمته بفرما شما خودم میبرم -نه مگه من میزارم دیگه اجازه تعارف بیشتر بهش ندادم و کیسه ها به آشپزخونه بردم. بعد ریختن یه چای برای رقیه خانم به حیاط برگشتم با خجالت دستی به گونه زد و گفت: -خدا مرگم بده شما چرا پسرم شما خسته ای خودم می ریختم -خدا نکنه کاری نکردم بعد خوردن چای شروع کردم به تعریف از این چند سال که اونجا بودم -بی بی جان خلاصه اینکه کار خاصی اونجا نداشتم جز دانشگاه رفتن و کار کردن ا ز صبح که دانشگاه بودم بقیه روزها هم کار می کردم با اینکه زندگی توی همچین محیط های با روحیم سازگار نبود ولی مجبور بودم بسازم ، دیگه خدا رو شکر گذشت نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ڪاش مےشدشب یلدابہ ڪنارٺ باشم مرهم‌ وشمع وچراغ شب تارٺ باشم ڪاش مےشدڪه بلنداے شب یلدا را بہ بقیع آیم وتاصبح بہ‌ ڪنارٺ باشم 💛 💚 @mojaradan
🌺 یلدا امشب، چه شب یلدایی است در خانه ی شهدا ! شادی روح شهدای شاه چراغ و شهدای امنیت ۵ تا صلوات 💚♡@mojaradan 💚 ━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
شڪرخداڪہ‌یلدابهانہ‌اےشد باتوبودن‌رادقیقہ‌اےبیشترتجربہ‌ڪنم من ...♥️🍓 ڪاش‌«فال‌شب‌یلدامون»این‌بــاشہ یـوسف‌گمگشـته‌باز‌آیدبه‌ڪنعان‌غم‌مخور 🍉♥️• @mojaradan
9677427522.mp3
5.85M
•🎼🖤• شب‌یلداےمنہ شب‌هیئتت‌ حسین..؛♥️ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• 🎼|↫ 🎙|↫ @mojaradan
🌸عشق به حضرت زهرا (سلام الله علیها) وپیروی از ایشان سبب نجات از جهنم!💥 🌺🌿رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: روز قیامت وقتی که فاطمه سلام الله علیها وارد بهشت می شود ، چادرش بر روی صراط کشیده شده ، باقی می ماند. یک طرف آن در حالی که او در بهشت است ، بدست اوست؛ وطرف دیگر آن در صحرای محشر است. پس منادی پروردگارمان ندا می دهد : ای محبان فاطمه به ریشه های چادر فاطمه سرور زنان جهان چنگ بزنید.😭😭 هیچ محب فاطمه نمی ماند ، مگر اینکه به آن چنگ میزند، تا جایی که بیشتر از هزار هزار فئام از آتش جهنم نجات می یابند . پرسیدند : هر فئام چند نفر است؟ حضرت فرمودند : یک میلیون نفر ! بحار📚الأنوار،  ج‏٨،ص٦٨ ⚡️ «یلدای فاطمی» ⚡️ 💚♡@mojaradan 💚 ━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا