فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنید
#یک_فنجان_ارامش
💠 تلاوت سوره فلق
✅ برای دوری از چ.شم زخم و از شرّ هرچی که هراس دارید و کسانی که با حرفاشون و مکر و حیله و حسادت هاشون شمارو اذیت میکنن این سوره دو بخونید ❗
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍓🚗•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
بہڪویَتگࢪچنین
آشفتہمیگࢪدم؛
مڪنمَنعَم...
دلےگمڪࢪدهاماینجآ
ومیجویمنشانش ࢪا ... !
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله 💔
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
اےطلو؏روشنگرمهروماهیعنےتو
روشنازتومیبینمدیدهےافقهارا
بستہامدلخودرابهردیدنرویش
اےصبامگیرازمنلذتتماشارا... ❤️
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#نکات_آموزنده
💠 برخی از کسانی که در زندگی زناشویی شکست خوردهاند یا کسانی که از سن متعارف ازدواجشان گذشته است (به ویژه خانمها)،
همچنان بر ملاکهای پیشین خود برای ازدواج تاکید میکنند که درست نیست.
✅ بهتر است اندکی از شرایط #کمال خود (تفاوت سنی، تفاوت تحصیلی، همتایی اقتصادی و... ) بکاهند.
✅ اما نباید از شرایط #اصلی ازدواج (اعتقاد مشترک، اعتیاد، شرابخواری، اختلالات روحی-روانی، عدم تعادل روانی و... ) دست بردارند.
@mojaradan
#همسرداری
حسادت و غیرت یکدیگر را تحریک نکنید:
• به آقایون توصیه میشه که در معاشرت با نامحرم و حتی محارم کاری نکنید و حرفی نزنید که زنانِ خود را وادار به حسادت کنید!
• به خانمها هم سفارش میشه که در برخورد با مردهای بیگانه، کاری نکنید و حرفی نزنید که حس حسادت و غیرت شوهرتان را تحریک نمایید ...
• این حسادتها بدبینی میآورد و پایههای محبّت را سُست میکند و از ریشه میسوزاند .
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰وقتی حجاب نباشد زنها باید دنبال مردها راه بیفتند!
🔹دیدگاهی متفاوت به مقولهی حجاب از زبان دکتر ازغدی
#حجاب
#برهنگی
#فحشا
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوما بعد از شب یلدا😂🤣
#طنز
@mojaradan
🔵💥چرا #برکت از زندگی می رود؟
#استادفاطمینیا
⚠️مشاجره ها و نزاع ها،نور باطن را خاموش میکند.
❌بسیاری از بی حالی ها و عدم نشاط ها به جهت مشاجرات است.
☝️کم منزلی داریم که در آن پرخاش و تندی نباشد!
👈روزی چند تا پرخاش باشد،برکات را از منزل میبرد.
⚠️حتی اگر حق هم با تو بود،در امور جزیی و شخصی مشاجره نکن،چون کدورت می آورد.
مرحوم علامه جعفری از صاحب دلی نقل کرد:
در موضوعی که گمان میکردم حق با من است،داشتم با همسرم مشاجره میکردم؛ ناگهان صورت باطنی غضبم را نشانم دادند! بسیار کریه و زشت بود! آن صورت نزدیکم آمد و گفت:کثیف! ساکت شو!
همین که متنبه شدم فورا "دست همسرم را بوسیدم و عذرخواهی" کردم.
#درس_اخلاق
@mojaradan
خواب شهوانی و مهیج.mp3
9.35M
💥خـــواب شهوانــــی و مهیـــج
و واکنش شیخ رجبعلی خیاط‼️
📌همراه دستورالعمل برای
بـخــشیده شـدن ۷۰۰ گـنـــاه
🎤 #امیرحسین_دریایـــــــــی
#خواب_شهوانی
@mojaradan
هشت سالشه، بابا مامانش بهش توجه نمیکردن ببینین چی نوشته😕😂
(بدرود پدر و مادر عزیز)
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت_41 روی تخت نشستم و چشم ام رو با آرامش بستم چقدر حس خوبی دارم از
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت42
بی بی:همین فقط کار کردی درس خوندی منو باش منتظر بودم با عروس بیای
بلند خندیدم و گفتم:
-وای بی بی خیال داشتی برات عروس خارجی بیارم ؟ آخه به من میاد زن خارجکی بگیرم ؟
-چه میدونم مادر گفتم ب ا لاخره تو هم دل به یکی می بندی منم به آرزوم میرسم
بعد با تعجب پرسید:
-یعنی اونجا دختر ایرانی نبود بگیری مادر؟
دوباره به نحوه سوال پرسیدن سادش خندیدم:
-چرا بی بی بود ولی میدونی که من دوس دارم با چطور دختری ازدواج کنم هوووم ؟
-خوبه پس خودم باید برات آستین بالا بزنم بزار بینم چه کار میکنم برا ت
-وای عزیز بزار برسم عرقم خشک بشه خودم برات عروس میارم شما نگران نباش
دستش رو مشت کرد جلوی دهنش:
-وا دوره ما یه حیای بود خجالتی بود بچه سرت رو بنداز پایین خجالتم خوب چیزیه اه اه میگه خودم عروس برات میارم
منو رقیه خانم شروع کردیم به خندیدن
رقیه خانم:بی بی دیگه اون دوره تموم شد الان خودشون انتخاب میکنن
بی بی:بلا به دور چه دوره ای شده
روی موهای حنایش رو بوسیدم:
-الهی قربونت برم بی بی من مال هر دوره ای باشم باید شما برام دختر تایید کنی تا ازدواج کنم
با لبخندی گفت:
-شوخی میکنم پسرم از خدا خوشبختی تو رو میخوام ،میخوام اول دل ببندی بعد ازدواج کنی ازدواج با عشق خوبه ،خوبه دلت پی جفتت باشه
-ممنون بی بی عزیزی
بلند شدم رو به دوتاشون گفتم:
حالا اگر این خانمهای مهربان به من اجازه بدن یه کم بخوابم
بی بی:برو مادر برو استراحت کن حالا تا شام خیلی مونده
-نه بی بی زودتر بیدارم کنید باید نماز بخونم
-باشه پسرم برو
روی تختم دراز کشید و چشم ام و بستم با اینکه خسته بودم ولی ذهنم درگیر بود درگیرآینده باید در اولین فرصت برم سراغ مجوز و کارهای مطب
چند روز بعد که حسابی استراحت کردم سراغ کارهای مطب رفتم تقریبا یک هفته دوندگی برا گرفتن مجوز داشتم بر عکس تصورم کارها زود انجام شد و موفق به گرفتن مجوز شدم
نزدیک به خونه بی بی توی ساختمان پزشکان تونستم مطبی اجاره کنم
تقریبا چند هفته ای از شروع به کارم در مطب می گذشت که تصمیم گرفتم به دیدن استاد کشکولی برم استاد دوران دانشگاهم که البته راهنمای درسیم برای گرفتن تخصص بود
با تقه ای وارد اتاقش شدم
-سلام استاد مهمان نمیخواید
بلند شد و آغوشش رو برام بازکرد :
-به به ببین کی اینجاست امیر علی فراهانی بهترین دانشجو
مردانه بغلش کردم :
-شما لطف دارید دکتر
-بیا بیا بشین بینم چطور شده یاد ما افتادی
-این چه حرفیه دکتر ؟ من همیشه به یاد شما بودم ،تازه اومدم چند هفته ای میشه
-آی پسر چند هفته است اومدی بعد الان میای دیدن من
با شرم سرم رو پایین انداختم و جواب دادم:
-شرمنده ام دکتر میدونید که من چقد ر عجولم سراغ کارای مطب بودم ببخشید دیر خدمت رسید م
-شوخی کردم پسر خوش اومدی پس به سلامتی مطب زدی
-آره با اجازتون
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت43
آفرین پسر احساس آرامش دارم از داشتن همچین شاگردی
خندید و گفت:
-البته الان دیگه ماشاءالله خودت استادی
-نفرمایید دکتر من همیشه شاگرد شما هستم
-زنده باشی پسر ،حالا چطور شد که اومدی دانشگاه چرا مطب نیومدی ؟
-والا دیگه گفتم تا بعد ظهر دیر میشه میخواستم زودتر ببینمتون
-خوب شد زود اومدی منم دیگه رفتنیم
با تعجب گفتم:
-کجا؟
-دارم برمیگردم شیراز
- واقعا دکتر چرا اتفاقی افتاده ؟
-نه پسرم حقیقتا دیگه خسته شدم دیگه پیر شدم دوس دارم آخر عمری توی ولایت خودم باشم
- انشالله که سالهای سال سایه ی شما بالا سر ما باشه ،ولی استاد پیر کجا بود ماشاءالله هنوز جوانید
-نه پسر دیگه پیر شدیم رفت .خوب حالا بگو بینم بیمارستانی جای دعوت به کار نشدی؟
-نه هنوز
-خوبه من یه پیشنهاد دارم برات
-خیره انشاءالله
-خیره عزیزم راستش توی بیمارستانی که کار می کردم هنوز نتونستن کسی رو برای جای گزین کردنم پیدا کنن اگه اشکالی نداره تو رو معرفی کنم
-نه استاد چه اشکالی اتفاقا خوشحال هم میشم چرا که نه
-باشه پس مدارکت رو بفرست به ایمیلم تا به رییس بیمارستان نشون بدم بعد خبرت میکنم
-چشم استاد
وقتی به خونه برگشتم رزومه درسی و کاریم رو برای استاد ایمیل کردم چند روز بعد دکتر تماس گرفت و گفت که با کار کردنم توی بیمارستان موافقت شده و از هفته بعد باید مشغول به کار بشم
یک هفته گذشت و امروز برا معارفه باید به بیمارستان امام میرفتم
خودم رو توی آینه نگاه کردم موهام رو مثل گذشته یکطرفه مرت ب کردم به دلیل لطیف بودن زیادی چ ند تار روی پیشونیم ریخته شد کمی عطر بین ریشهای کوتاه و مرتب شدم کشیدم پیراهن کر مم رو به همراه کت و شلوار مشکیم پوشیدم مقداری عطر به لباسم زدم خوب شد با یه بسم الله به سمت بیمارستان حرکت کردم
همه دکترها توی سالن اجلاس جم شده بودن برای معارفه البته نه اینکه جلسه برای من باشه بلکه برای قدر دانی از دکتر کشکولی بود حالا ای ن وسط هم من رو به بقیه به عنوان جایگزین دکتر معرفی می کردن
بعد از تقدیر از دکتر از من خواستن به روی صن برم و خودم رو معرفی کنم
از زبان دریا
-نه....باورم نمیشه....امیر علی اینجا چکار میکنه ؟
مات شخص رو به روم شده بودم هنوزم باورم نمی شد خدایا یعنی درست میبینم ؟ این امیر علیه ؟ خدای من
با صدای صحبتش به خودم اومدم:
-با سلام من امیر علی فراهانی هستم متخصص مغز و اعصاب از دانشگا ه بین المللی روسیه دکتر کشکولی ا ین لطف رو به من داشتن و بنده رو به اعنوان جایگزن خودشون معرفی کردن امیدوارم که بتون م اینجا در این مکان مقدس خدمتی به کشورم کرده باشم
خودش بود پس اشتباه نمی دیدم آروم عقب عقب در حالی که همچنان چشمام مات صورتش بود از سالن خارج شدم و خودم رو به اتاقم رسونم
دستی به گونم کشیدم خیس اشک بود یکدفه احساس کردم قلبم آتیش گرفت
-خدای من امیر علی برگشته الان اینجا نزدیک به من
با دست همه برگه های روی میزم رو پرت کردم
-ولی چرا الان ؟ها چرا الان که من تصمیم داشتم فراموشش کنم ؟چرا؟ چرا؟ چی رو میخوای ثابت کنی ؟ چرا اوردیش جلو چشم من ؟
سر خوردم روی زمین سرم رو روی زانوهام گذاشتم:
-خدایا چرا ؟مگه چه گناهی کردم که اینقد باید عذاب بکشم ؟ حالا من چطور ببینمش ولی مال من نباشه باز باید بشینم نگاه اش که اصلا به من نیست رو ببی نم ؟ آخه چرا بین این همه دکتر باید امیر عل ی بیاد جای دکتر کشکولی ؟ چرا؟چرا ؟ حالا من باید چکار کنم چکار ؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت44
با عجله بلند شدم و وسایلم رو جم کردم فعلا باید از اینجا برم امیر علی نباید من رو ببینه باید برم باید فکر کنم
بعد از رد کرد ن چند روز مرخصی و خبر دادن به مامان سمت خونه عزیز حرکت کردم باید فکر کنم ببینم چکار کنم
داغون به خونه عزیز رسیدم با دیدن آشفتگی حالم و چشمای سرخم نگران پرسید:
-دری ا عزیزم چی شده دخترم چرا اینقد داغونی
با گریه خودم رو توی بغلش انداختم:
-عزیز دارم میمیرم عزیز دارم دیونه میشم چرا اینطور میشه همش چرا آخه؟
-چی شده مادر جون به لبم کردی بگو چی شده برای عاطفه اتفاقی افتاده ؟
-نه عزیز خودم داغونم خودم دارم جون میدم
دستم رو گ ر فت و کمکم کرد روی مبل بشینم لیوانی آب به سمتم گرف ت :
-ب ی ا این رو بخور کمی آروم بشی بعد بگو چی شده
آب رو سر کشیدم و گفتم:
-عزیز امیر علی برگشته
-کی اومده؟کجا دیدیش ؟
-نمیدونم چه وقت اومده امروز اومده بود بیمارستان قراره همونجا کار کنه
-خوب حال تو چرا اینه ؟ مگه همیشه نمی خواستی ببینیش ؟
-ولی عزیز الان دوس ندارم من داشتم فراموشش می کردم ب ا لاخره بعد این همه سال تونسته بودم با خودم کنار بیام چرا الان اومد ؟
-حتما خیری توشه دخترم تو که از کارای خدا خبری نداری
-چه خیری عزیز ؟ چه خیری ؟ اونکه منو ن میخواد حتما خدا آ وردش بازم منو عذاب بده تا با بی محلیاش دوباره خوردم کنه
-کفر نگو بچه خدا هیچ وقت بد بندش رو نمیخواد توی هرکارش خیری هست خودت رو جمع کن و به خدا توکل کن هرچه خیره پیش میاد یا علی بگو و خودت رو آروم کن
-ولی عزیز من دیگه نمیرم نمیخوام بازم ببینمش
-چی میکی دختر یعنی اینقد ضعیفی تو باید با واقعیت های زندگیت رو به رو بشی میفهمی
نه نمی فهمم عزیز نمیتونم
سرم رو نوازش کرد و گفت:
- میتونی عزیزم من میدونم میتونی تو دختر قوی بودی و هستی باید بتونی تو باید به ا ون چیزی که خدا برات خواسته رو در رو بشی
دوباره شروع کردم به هق هق
-اگه بازم عاشق تر شدم چی؟اگه بازم دیونه شدم؟اگه بازم پسم زد چکار کنم ؟ ای ن بار دیگه جون میدم عزیز
-دیگه قرار نیست تو ب ری جلو که پست بزنه میفهمی دریا تو باید بتونی خودت رو کنترل کنی تو میدونی اون تورو دوست
نداره عاشقت نیست تو باید با این باور جلو بری و نزاری بازم داغون بشی هوووم باشه؟
-یعنی شما فکر مکنی میتونم عزیز
-بله که میتونی پاشو پاشو دیگه نمیخوام با این حال و روز ببینمت پاشو برو خود رو سر و سامون بده بیا ناهار بخور
بعد از خوردن ناهار به اتاق همیشگی و صندلی همیشگی پناه بردم پرده اتاق رو کنار زدم و روی صندلی روبه روی پنجره نشستم به باغ خیره شدم
چرا اومدی امیرعلی ؟اومدی بازم خزون جونم بشی ؟
ته دلم انگار خوشحالم از اومدنت ولی عقلم میگه بازم نابودم میکنی کاش مهربونتر شده باشی کاش
اصلا چرا دارم بازم به خودم امید میدم نه اینبار نباید ببیازم باید بتونم باهات کنار بیام باید منم مثل خودت بی توجه باشم آره درستش هم همینه قسم میخورم دیگه باهات چشم تو چشم نشم که بازم عاشقتر بشم تا جای که بتونم ازت دور میمونم که اصلا من رو نبینی
از زبان امیر علی
چند روزی از شروع کارم در بیمارستان می گذشت خدا رو شکر همه چی روی روال بود و تونسته بودم بین مطب و بیمارستان تعادل برقرار کنم در هفته چهار روز باید بیمارستان می رفتم که بیشتر صبح بود غروب هم مطب می رفتم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
- توی فامیلمون با بقیه اختلاف نظر سیاسی دارم!
عموماً بعد از مهمونیها یا با یکی دعوام شده، یا اعصابم بشدت خورده!
چیکار کنم؟ زورم میاد جوابشونو ندم.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا...
خَستہ ازآدمهاےࢪوزگاࢪم
دیگهِطاقتِسابِقࢪونَداࢪم
بَࢪاڪَࢪبوبَلاتبازبےقَراࢪم🖤🌱
|• #دلمتنـــــگہارباب💔🌱
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
💚♡@mojaradan 💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
•💔🥀•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسینجانم😭
از ڪارِ گِرِه خوردهےمنْ
یڪ گِرِه وا ڪنْ
منْ پیشِ خُــدا وجهہ نَدارَم،
تـــو دعا کنْ
#یااباعبدالله♥️
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
💔|↫ #صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
👌 تصمیم عجولانه برای ازدواج ممنوع
اگر حتی در یکی از شرایط زیر قرار دارید، در مورد ازدواج احتیاط کنید؛
⛔️ شیفتگی و دلدادگی بیش از حد
⛔️ تن دادن به ازدواج برای راضی کردن دیگران
⛔️ ازدواج پیش از کسب شناخت
⛔️ آماده نبودن برای تعهد طولانیمدت
⛔️ عدم تناسب در اعتقادات دینی
⛔️ نارضایتی والدین هر یک از طرفین
⛔️ انتخاب کسی که نیازمند تغییر است
⛔️ تن دادن به ازدواجی جدید درحالیکه زخم ازدواج پیشین بهبود نیافته
⛔️ انکار یا نادیده گرفتن شواهدی دال بر ویژگیهای نامناسب رفتاری و شخصیتی طرف مقابل
@mojaradan