eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
غُصه‌اۍتلخ‌تراز دوریِ‌دیدارِتونیست(: خواروبیچاره‌هرآن‌دل‌ که‌گرفتارِ‌تونیست... + السلام علیك یا سید‌الشباب اهل جنّة. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌼 🌼 ✨بی تو با سردترین ✨ فصل زمستان چه کنم؟ ✨با دلِ یخ زده و ✨پیکر بی جان چه کنم؟ ✨گیرم از مهلکه‌ی ✨سردیِ دی ، جان بِبَرَم ✨با هوای قفس ✨و نم نم باران چه کنم؟ 🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج ✨ @mojaradan
‍ دانستنی های ✅ یکی از کارهایی که در دوره آشنایی پیش از باید انجام شود، شناسایی صفات قابل‌ تحمل و غیرقابل‌ تحمل همدیگر است. 👈 خطوط قرمز غیرقابل ‌چانه‌زنی و غیرقابل‌مذاکره، خواسته‌هایی هستند که باید به اطلاع طرف مقابل برسد تا بداند در صورتی که از این خطوط قرمز عبور کند، زندگی به پایان خواهد رسید؛ مثلا اعتیاد و رابطه خارج از زندگی زناشویی از این دست خطوط قرمز است. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 💕اشتباهات ششگانه زنان دررابطه با مردان - زنان با شوهران خود مانند یک بچه برخورد می‌کنند و نسبت به آنان رفتار مادرانه دارند. - زنان در رو به رو شدن با مردان به کلی خود و عقایدشان را فراموش کرده، شوهر را برتر از خود می دانند. - زن‌ها به قدرت و توانایی مردان بسیار علاقه مندند. - دست پایین گرفتن توانایی‌های خود و حتی در بعضی مواقع مخفی کردن آن‌ها در برابر همسرشان. -زن‌ها در مواجه شدن با مردها از خود ضعف نشان میدهند. -زن‌ها هنگامی که از همسرشان چیزی میخواهند خود را تا حد یک دختر بچه پایین می‌آورند. 👤 دکتر محمود انوشه @mojaradan
✅تفاوت شهوت مرد و زن اززبان حضرت علی(ع) 💠چهل تن از زنان عرب نزد مولا از مرد سوال کردند ، جواب گرفتند که از ۱۰ قسمت – ۹ قسم برای زن و ۱ قسم برای مرد میباشد. گفتند پس چگونه است که با این حساب دستور وارونه آمده 🔸مردان میتوانند زنان متعددی اختیار کنند ولی زنان نمیتوانند🔸 💠مولا علی (ع) رو به زنان کرد و به ایشان دستور داد. که هریک از زنان کاسه ای آب بیاورند و آوردند و دستور داد که همه آبها را در داخل یک ظرف بریزند و ریختند و سپس دستور داد که هر یک آبی را که در داخل ظرف ریختند بردارند و زنان همگی گفتند که این مویثر نشود و مولا علی (ع) فرمود که حکم سوال شما در همین است. 💠با دقت در این حکم مولا در میآبیم که چنانچه زنی با چند مرد جماع داشته باشد و فرزندی از او متولد شود نمیتوان گفت که فرزند نطفه کدام مرد میباشد. @mojaradan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شیعه‌ی گناه کرده مثل الماس در لجن است! ⭕️ گوهر وجودمان‌ را به راحتی آلوده نکنیم! 🔰 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت47 بیخیال تفکراتی که می رفت تا به ذهنم هجوم بیاره گفتم: -بله دکتر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 اونم بی خبر از اینکه من کی هستم من ر و وارد حریمش کرده بود . فقط کمی عذاب وجدان داشتم از اینکه نگفتم من کی هستم شاید دوست نداشته باشه من برم خونش ولی دوباره خودم رو آروم کردم : - مگه چی میشه ؟ میخوام چکار کنم نمیخوام کار خاصی بکنم که روز بعد دم غروب به آدرسی که امیر علی داده بود رفتم اول می خواستم با کلید وارد بشم دیدم خیلی ضایع است روز اولی با کلید برم پس دستم رو روی زنگ گذاشتم چیزی نگذشت که در توسط پیرزن ریزه میزه گیس حنای با چادر گل گلی باز شد از همون پیره زنای بود که ناخودآگاه با دیدنش لبخند میرنی ماسکی رو که برای احتیاط رو صورتم گذاشته بودم پایین کشیدم و گفتم : -سلام من مجد هستم همکار آقای فراهانی برای دیدن مادر بزرگشون اومدم لبخندی به روم زدو از جلوی در کنار رفت: -سلام به روی ماهت بیا داخل عزیزم خوش اومدی -ممنون مادر وارد حیاط شدم چه حیاط با صفای بود به آدم یه حس آرامش میداد حیاط بزرگ مربع شکل که حوض قشنگ و آ بی رنگی وسطش بود دور حوض گلدونهای سفالی با گلهای زیبای قرمز خود نمای می کرد ، کنار حوض سمت راست تخت نسبتن بزرگی با گلیم قدیمی به چشم میخورد ، در سمت چپ چند پله بو د که به ایوان خونه ختم می شد روی هر پله یکی از همون گلدونها دیده می شد، خونه با نمای آجری سفال و پنجره های آبی همون حس خونه های قدیمی فیلمها رو به آدم منتقل می کرد دل از حیاط با صفا کندم وارد خونه شدم با تعارف خانم ی که هنوز اسمش رو نمیدونستم روی اولین مبل نشستم گفتم: -اگه بشه من مادر بزرگ آقای فراهانی رو ببینم برم زیاد مزاحم نمیشم -کجا مادر حالا چه عجله ای داری بزار یه چای برات بیارم -نه تورو خدا راضی به زحمت نیستم زحمت نکشید زحمت چیه مادر شما رحمتی بدون توجه به تعارفات من وارد آشپزخونه شد . نگاهم رو دور خونه گردوندم دقیقا مثل حیا ط با صفا بود و البته با چیدمان کاملا سنتی ، مبلهای کلاسیک به رنگ فیروزه ای و فرشهای دست باف فیروزه ای جلوه ی خاصی به خونه بخشیده بود کنار حال پذیرای راه روی به چشم میخورد که به یقین اتاق خوابها و سرویس بهداشتی توی همون راه رو بودن با اومدن همون خانم دست از دید زدن خونه برداشت م : -بفرما دخترم - ممنوم زحمت افتادید خانم.... -بی بی صدام کن، من از اول به همه گفتم بی بی صدام کنن بعدم نمکی خندید و گفت: -عاشق اینم بهم بگن بی بی به نمکی خندیدنش لبخند ی زدم و گفتم : - چشم بی بی جان حالا من کجا میتونم مادر بزرگ آقای فراهانی رو ببینم دوباره خندید : -منم دیگه من مادر بزرگ امیر علیم با تعجب گفتم : -ولی آقای فراهانی که گفتن حال مادر بزرگشون خوب نیست -ای مادر چی بگم از دست این پسر هرچی میگم حالم خوبه به خرجش نمیره از اول همینطور بود کل عمرش نگران منه می بینی که خوبم خداروشکر شما رو هم زحمت انداخت -نه بی بی این چه حرفیه اتفاقا از اینکه با شما آشنا شدم خیلی خوشحالم ولی من باید انجام وظیفه کنم با اینکه خدارو شکر حالتون خوبه بازم هرروز میام و بهتون سر میزنم تا آقای فراهانی برگردن - قدمت سر چشم منم خوشحال میشم -پس مزاحمتون میشم -رحمتی دخترم چایت رو بخور سرد شد بعد خوردن چای بلند شدم که برم ولی مگه بی بی گذاشت با کلی اصرار راضیم کرد تا شبم بمونم و اینطور شد که شام هم کنار بی بی و رقیه خانم موندم دوسه روز گذشته بود و من حسابی با بی بی جور شده بودم حالا از ظهر می رفتم اونجا و تا شب رو با بی بی و رقیه خانم سر می کردم و به قصه های شیرین بی بی گوش میدادم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 خدا رو شکر همونطور که خو دش گفته بود حالش خوب بود و امیر علی الکی اینقد ر نگران بود یکی از همون روزها بی بی ازم خواست به اتاق امیر علی برم و کتاب حافظ رو براش بیارم پا که به اتاقش گذاشتم قلبم از بوی عطرش ریخت جای جای اتاق بوی امیر علی رو می داد نگاهم سمت پیراهنش رفت که روی دسته صندلی آویزون بود ، پیراهن رو به بینیم نزد ی ک کردم نفسم گرفت از بوی عطرش و اشک از چشمام جاری شد : - چی می شد مال من می شدی امیر علی آخه مگه من چی کم داشتم ؟ منکه تمام دلم رو بهت دادم بی معرفت دوباره نفس عمیقی بین پیر ا هنش کشیدم و با بی میلی سر جاش قرار دادم ، نگاهی به اتاق سادش انداختم اتاقی که شاید کلا شانزده متر ن بود در یک سمت کتابخونه بزرگی که با کتابهای مذهبی و پزشکی پر شده بود و سم ت دیگه تختی به همون رنگ با رو تختی سفید و گلیم فرش دست بافت قدیمی که کف اتاق خودنمای می کر د در آخر یک میز تحریر و صندلی کنار پنجره ای که رو به حیاط بود نگاهم به قاب عکس روی دیوار افتاد که رو به روی تخت خواب قرار گرفته بود. زن و مرد جوانی به همراه بچه ده دوازده ساله ای که معلوم بود امیر علیه داشتم همچنان به عکس نگاه می کردم که با صدای بی بی به خودم اومدم: -کجا موندی دخترم وای اصلا یادم رفته بود برای چی اومدم دستی به صورتم کشیدم تا اثری از اشک نباشه با لبخند به سمتش برگشتم : -ببخشید داشتم به این عک س ی نگاه میکردم -پدر و مادر امیر علی هستن -پس الان کجان ؟ روی تخت نشست و اشاره کرد منم کنارش بشینم: - محمدم بابای امیرعلی رو میگم وقتی با نفیسه ازدواج کرد دختر خواهرم بود حسابی خوشحال بودم ،خوشبخت بودن محمدم معلم بود و همینجا پیش خودم زندگی می کردن با اومدن امیر علی خوشبختیشون کاملتر شد ، ولی نمیدونم کی زندگیشون رو چشم کرد . یه روز که تصمیم داشتن به مسافرت برن هر کاری کردن تا منم برم قبول نکردم گفتم شما برید خوش باشید ، رف تن و روز بعد خبر دادن که تصادف کردن رفته بودن ته دره خدا خواسته بود و امیرم از ماشین پرت می شه بیرون ، ماشین آتیش می گیره و محمد و نفیسه توی آتیش می سوزن امیر تا مدتها بیمار بود و بی تاب ولی ب ه یاری خدا حالش بهتر شد و با این غم کنار اومد حالا منم و همین امیر خواهرم هم میاد و میره ولی امیر بیشتر به من وابسطه شد و همیشه کنار من موند دستی به چشمای اشکیش کشید و گفت : -هی .... اینم جزوی از روزگاره -خدا بیامرز ت شون خیلی تلخه بیچاره آقای فراهانی چقد سخته پدر و مادر رو باهم از دست بدی -اره خی لی سخته ولی خدا خواسته کاری نمیشه کرد -درسته ، خدارو شکر که شمارو داره -و خدارو شکر که من امیرم رو دارم به سمت کتابخونه رفتم و از بین کتاب ها حافظ رو جدا کردم دست بی بی دادم : -بفرما اینم حافظ -چرا به من میدیش خودت برام بخون -چی بخونم بی بی -نمیدونم امیر علی همیشه نیت میکنه و میخونه میگه حافظ باید حرف دلت رو بگه حالا تو هم نیت کن چشم بستم و نیت کردم آن ترک پری چهره که دوش از برما رفت آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت تا رفت مرا از نظرآن چشم جهان بین کس واقف ما نیست که از دیده چها رفت بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش آن دود که از سوز جگر بر سرما رفت دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چون از دست دوا رفت دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت اشکی که از چشمم چاری ش د رو با انگشت گرفتم تا بی بی نبینه بی بی : چه با سوز میخونی عزیزم لبخندی به روش زدم بی بی:غم رو خونه دلت نکن دخترم خدا بزرگه نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 میدونم بی بی میدونم آهی کشیدم و کتاب رو سرجاش قرار دادم امیر علی درست گفته بود حافظ حرف دل آدم ا رو میگه و چه قشنگ حال دل من رو هم گفت *** از زبان امیر علی تقریبا کارم تموم بود و باید به خونه بر میگشتم ، هروز جویای حال بی بی از خودش بودم خدا رو شکر حالش خوب بود و حسابی با خانم مجد گرم گرفته بود بار آخری که زنگش زدم کلی ذوق کرد و گفت: - امیر این دختر عروسه خودمه ها گفته باشم -بی بی بیخیال کم نقشه برا دختر بیچاره بکش شاید اصلا شوهر داشته باشه - نه نداره خودم از زیر زبونش کشیدم خندیدم و گفتم : - کاراگاه شدی بی بی ؟ -حالا هرچی ، میخوای امروز که اومد برات خواستگاریش کنم؟ با صدای بلند شده ای گفتم: -چی میگی بی بی من هنوز یه بارم صورت این بنده خدا رو ندیدم هنوز دوماه نشده همکارمه چه شناختی دارم که برم خواستگاری بیخیال -خیالت راحت همه چی تمامه هم مومنه هم قشنگه هم دکتره دیگه چی میخوای -بی خیال بی بی مگه نگفتی خوبه آدم دل به جفتش بده بزار منم جفتم رو پیدا کردم خبرت می کنم -خیلی باید بی سلیقه باشی دل به این عروسک ندی دوباره خندیدم و گفتم: -من قربون سلیقت برم چشم اجازه بده حداقل یه بار ببینمش بعد اگه دل دادم بهت میگم -باشه فقط زود دل بده که من میخوام قبل مردنم عروسیت رو ببینم -انشاالله همیشه سلامت باشی و عروسیه مونو نتیجه هاتم ببینی تو حالا برام عروس بیار تا موقعه نتیجه -چشم بی بی امان بده عروسم برات میارم پوف کلافه ای کشیدم و تماس رو قطع کردم این بی بی تا من رو زن نده ولم نمیکنه قرار بر این بود که پ س فردا برم ولی چون کارم تموم شده بود تصمیم گرفتم امروز بی خبر برم تا مثل همیشه بی بی رو سوپرایز کنم * یک هفته به پایان رسیده ب ود قرار بود که فردا امیر علی برگرده و ا مروز روز آخری بود که من به دیدن بی بی می رفتم غروب با خرید شاخه گلی برای بی بی راهی خونش شدم کلید انداختم و در رو باز کرد م همونجا داخل راه رو کوتاه دم در داد زدم : -کجای بی بی که گل دخترت اومد ... با دیدن صحنه رو به روم مات سر جام موندم ، امیر علی روی تخت مشغول خوردن چای بود که بادیدن من چای به گلوش پرید بی بی با دست به پشتش ضربه زد: - آروم پسر چی شد؟ و با لبخندی مشکوک نگاهی بین من و امیرعلی گردوند ، ولی امیر علی با ابروی بالا رفته و بدون توجه به بی بی گفت: -شما. ؟ ...شما اینجا چکار می کنید ؟ بعد انگار چیز عجیبی دیده باشه نگاهی دوباره به سر تا پام انداخت بی بی به جای من جواب داد: -وا حالت خوبه امیر دکتر مجده م گ ه خودت نفرستادی ؟ دوباره با تعجب از جا پرید: -من؟ کی فرستادم؟ انگار کلا قاطی کرده بود ، حتی یادش نمیاد همکاری با اسم مجد توی بیمارستان داره ، دستی به موهاش کشید و رو به من گفت : - نمیخواید بگید جریان چیه؟ تمام تلاشم رو می کردم تا نگاه م رو کنترل کنم ، درحالی که چشم به زمین دوخته بودم گفتم: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
52.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬   💫 کتاب (مصحف فاطمه) سلام‌الله‌علیها، کتابی مشتمل بر دعا یا احکام شرعی نیست! بلکه، حامل اخبار آینده‌ جهان است که توسط جبرئیل بر حضرت صدیقه سلام‌الله‌علیها نازل و توسط امیرالمؤمنین علیه‌السلام إنشاء شده است. آگاهی از اخبار این کتاب، که در روایات و احادیث مستند گوناگون به آنها اشاره شده، برای مدیریت خویشتن در آخرالزمان، بسیار بسیار ضروری است! .. چرا؟ ※ منبع؛ مقام عرشی حضرت زهرا @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'♥️𖥸 ჻ حضرت‌فاطمه‌‌الزهراسلام‌الله‌علیها؛ اى‌على! من‌از‌پروردگارم‌شرم‌دارم‌ كه‌چيزى‌از‌تو‌درخواست‌كنم كه‌توان‌برآوردن‌آن‌را‌نداشته‌باشى. 📚بحارالأنوار،ج۴۳،ص۵۹ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╚⋆┈✾❥ ⃟🌺ོ❥✾┈⋆╝ 💚♡@mojaradan 💚 ━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 آنها بر تو به مسلمان شدن منّت می‌گذارند .. بگو: شما به اسلام خود بر من منّت منهید بلکه اگر راست می‌گویید (و ایمان حقیقی دارید) خدا بر شما منّت دارد که شما را به سوی ایمان هدایت فرموده است.. 💠 حجرات ۱۷ @mojaradan
•🍓🚗• راهم دهی اگر تو به بازار عاشقی عشق تو را به قیمت جان می‌خرم حسین @mojaradan •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• تو‌هـمان‌خورشیـد‌تـقـوائی‌‌ڪہ‌عـرش‌وفـرش‌را از‌فـروغ‌وجـلـوه‌تو‌حـق‌چـراغـانـےڪـنـد..!❤️ @mojaradan
💑 کفویت ظاهری 🔸در ازدواج نباید خود ازدواج را فراموش کرد. ملاک‌های ما در ازدواج، باید متناسب با هدف ازدواج باشد. توقع ما از ازدواج چیست؟ انتخاب همسری که با هم در ادامهٔ زندگی، مسیر بندگی و عبودیت در پیش بگیریم و از دو روزهٔ دنیا، توشه‌ای برای آخرت جمع کنیم. در ازدواج شاید بگویند که باید به نگاه مردم در ازدواج هم توجه کرد. هرچه باشد، بناست این جوان با همسر خود در میان اقوام و خویشان خود حضور یابد. پس باید قیافهٔ همسر او به گونه‌ای باشد که بتواند در میان مردم سر بلند کند. 🔸سطح این نگاه انقدر پایین است که فکر نمی‌کنم نیازی به پاسخ داشته باشد؛ اما همین اندازه باید گفت که اگر کسی در ازدواج، نوع نگاه مردم را ملاک قضاوت قرار دهد، هيچ‌گاه نمی‌تواند انتخاب موفقی داشته باشد؛ زیرا به‌قدری عقاید مردم متفاوت است که نمی‌شود انتخابی همه پسند انجام داد. @mojaradan