•🌺💔•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
الااےساحلامیدسعیِعاشقاندࢪیابکهما
کشتےدࢪاینطوفانبهسوداےتومےࢪانیم✨🕊
#یاحسین-❤️.
#صلی_علیک_یا_ابا_عبداله
@mojaradan
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🍓
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
عمریستنمکسفرهۍتورامیخوریم
وبازیادمانمیرود
درهمینآشفتهبازارهم
بهیُمننفسهاۍتوستکههنوزماجرای
"رُزِقَ الوَریٰ "جاریست!
ایصاحبنفسِزمین؛
حالمانخوبنیست!
تکانیبدهمارا،
تاباچشمانبیدار
بهلحظهیطلوعت برسیم!💔
[♥️] #امامزمانم
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
💟💟💟💟💟💟💟💟💟
#انچه_مجردان_باید_بدانند
" ازدواج " يعنى؛
«جسم و روحمان با هم زيرِ يك سقف بروند»
مبادا روحمان را پشت درب بگذاريم و
فقط جسممان به عقدِ يكديگر درآيد!
مبادا براى فرار از گذشته،
آينده ى آدمِ ديگرى را سياه كنيم!
پاك كنيم گذشته مان را از هر چه به سرمان آمد...
«اگر لايق بودند، جايشان در گذشته مان نبود!!!»
@mojaradan
مجردان انقلابی
#برنده_مسابقه_چالش #کد_شماره_یک با ۷رای برگزیده شده و برنده مسابقه شدن البته یک نفر خودشون هستن که
#بسم_رب_مهدی
سلام به همه خوبان عالم
بزرگواران تمام شده و جایزه هر دو نفر هم داده شده دیگه اعلام نفرمایید خودشون در خواست داشتن که اعلام نکنیم بهشون جایزه داده شده ولی به دلیل اینکه هنوز بزرگواران داران اعلام میکنند و کد میفرستن سر همان ما اعلام کردیم ممنونم ازتون که همیشه و در همه شرایط کنارمان هستید و پشتیبان و همراهمان هستید
الهی یه حق حضرت زهرا مجردان کانال تا میلاد حضرت زهرا ازدواج موفق و بدون پشیمانی داشته باشن و خوشبخت دوعالم باشن
#در_پناه_خدا_باشید
#یا_حق
@mojaradan
012.mp3
2.18M
❤️🍃❤️
#فایل_صوتی
✍ رابطه صحیح زن و شوهر
☑️همه ما وسیله هدایت همدیگه هستیم...
#دکترحمیدحبشی
حتماً گوش بدید عالیه👌
@mojaradan
#کوری_عاطفی
⚜کوری عاطفی چیست؟
کوری عاطفی یعنی اینکه زن و مرد در زندگی زناشویی حرفی برای گفتن ندارند و هر کدام از آنها در عین اینکه در خانه هستند، اما هر یک در اتاق خودشان و یا مشغول کار خودشان هستند؛
اما به محض رسیدن به دوست و قوم و خویش، زبان باز میکنند و کلی حرف نگفته دارند❗حتی دربارهی همسرشان.❌
اگر به این مرحله رسیدید؛ دچار کوری عاطفی شدید و خیلی زود باید به فکر چاره باشید.⚠️
✨
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتۍ مجبورۍ بچھ فامیلو تحمل ڪنی😂
فقط اونجا ڪ میره رو سرش😆.
-
#طنز
-----------------❁------------------
🌙𝐉𝐎𝐈𝐍••↷⸀@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
چطور کارها رو سر وقت انجام بدیم؟ (3 راه کاربردی)
🔥به تعویق انداختن کارها، یکی از مشکلاتیه که خیلی از ما با اون مواجه هستیم
💥و دنبال این هستیم که یه راهی برای حل این مشکل پیدا کنیم
🔥امروز میخوام سه راهکار کاربردی رو بهتون بگم که تو حل این مشکل بهتون کمک میکنه
❤️🌹دمتون گرم که ما را دنبال میکنید ❤️
@mojaradan
••|⛔️‼️|••
#طمع
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«طــمـع»
•
شبلی عارف معروف، به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند... در آن مسجد كودكان درس می خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند...
یكی پسر ثــروتمندی بود و دیگری پسر فقیری.
در زنبـیل پسر ثروتمند پاره ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك. پسر فقیر از او حلوا میخواست...
آن كودك می گفت: اگر خـواهی كه پاره ای حلوا به تو دهـم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن.
آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره ای حلوا بدو می داد. باز دیگر باره بانگ میكرد و پاره ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می كرد و حلوا می گرفت...
شبلی در آنان می نگریست و می گریست. كـسی از او پرسید:
ای شیخ تـو را چه رسیده است كه گریان شده ای...؟
شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد...؟
اگر آن كودك بدان نان تهی قناعت می كرد و طمع از حلوای او برمی داشت، سگ همچون خویشتنی نـمی شد...
.
📚کشکول شیخ بهائی...
⚠️•••|↫ #تَـــــلَنـگــــــرتـــایـــــمـ
@mojaradan
╰⊰•♡❁💫❤️💫❁♡•⊱╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
💥 «من توقعم از خودم خیلی زیاده!
باید در هر کاری که واردش میشم، زود موفق بشم و نتیجه بگیرم،
وگرنه خیلی سریع ناامید میشم! »
#استاد_شجاعی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎭 #پویا_نمایی
#دیدار
حکایتی جذاب از هدیه ی کریسمس
امام خمینی (درود خداوند بر ایشان)
به اهالی «نوفللوشاتو»
🎄در شب کریسمس، پیرزن تنهای فرانسوی، منتظر فرزندانش میشود تا عید را با هم جشن بگیرند اما...
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پارت_هدیه🎁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت84 امیر علی دستم به دامنت داری این دختره رو عقد میکنی
🎁 #پـــــارتهدیهبهعشقایران🇮🇷🎁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت85
با صدای حسین کمی از دریا فاصله گرفتم :
-بریم ؟
نگاهم رو بهش دوختم دوس داشتم خفش کنم با این حرف زدنش
چشمکی زد و سرش رو به نشونه چی شد تکون داد ؟در جوابش انگشت شصتم رو زیر گردنم کشیدم و لب زدم:
-کشتمت
مثلا حرکت رو پنهانی انجام دادم تا دریا متوجه نشه ولی دید و با لبخند ملیحی گفت:
-حالا لازم نیست بکشیدش اشتباه پیش میاد دیگه
حسین نفس عمیقی کشید و گفتم:
-خدا خیرتون بده نجاتم دادید بخدا منظوری نداشتم بابا یهوی از دهنم پرید
اینقدر که این امیرخان منو تهدید کرد اگه شما ناراحت بشید منو می کشه مافیا تهدیدم نکردن
لبخندش پرنگتر شد:
-نگران نباشید من ضمانتتون رو می کنم
-ممنون خانم
بعدم یکی پس گردن من زدو گفت:
-ببین یاد بگیر که بخشنده باشی بار آخرتم باشه منو تهدید میکنی مثلا من کاره ای هستم تو این مملکت
-نخیر چیزی هم بدهکار شدم بریم که الان چیزی هم دستی ازم میگیره
حسین خندید و در رو باز کرد :
-یا علی بریم
به سمت محضر مشخص شده حرکت کردیم وقتی رسیدیم مادر دریا اونجا بود بعد سلام و احوال پرسی رو به من گفت:
-ببخشید آقا امیر علی میشه قبل اینکه داخل بر یم من چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
-بله در خدمتم
-خصوصی اگه میشه ؟
متوجه نگاه ملتمس در یا به مادرش شدم، مادرش در جواب نگاهش پلکها شو با لبخندی روی هم گذاشت و به معنای چیزی نیست سری تکون داد و از ما فاصله گرفت
نگاهی به دریا انداختم و پشت مادرش رفتم:
-در خدمتم
-راستش امیر علی خان لازم دونستم قبل عقد یه سری چیزا رو بهتون گوشزد کنم
-امر بفرمایید
با صداقت بگم من اصلا راضی نبودم که دریا به این عملیات بیاد
اگه الان اینجاست بخشی ازش به خاطر شناخت کمیه که از شما و خانواده شما دارم و
بخش دیگش به خاطر اصرار دریا خودشه من حتی شرطی برای دریا گذاشتم که تقریبا مطمعن بودم قبول نمی کنه ولی در کمال نا باوری پذیروفت و الان اینجاست
نگاه عمیقش رو به من دوخت و ادامه داد:
-اینا رو گفتم تا بدونید دریا برای اینکه الان اینجاست بزرگترین داشته زندگیش رو به عنوان تضمین گذاشته
توی ذهنم گذشت چرا باید همچین کاری بکنه یعنی به خاطر من این کار رو کرده افکارم رو عقب روندم و دوباره حواسم رو به حرفای عاطفه خانم دادم:
-الان از شما یه چیزی میخوام
-چ ... چیزی ؟
- دریا گفت حاضر هستید تضمین بدید ؟
-هرچی باشه قبول میکنم
-من فقط از شما یه قول میخوام
سوالی نگاهش کردم
مادر دریا:قول بده دخترم امانت باشه دستت و همینطور سالم دستت دادم سالم تحویلم بدی هم از لحاظ روحی هم جسمی متوجه منظورم هستین که؟
منظورش رو فهمیدم و با شرم سرم رو پایین انداختم:
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت86
چشم من بهتون قول میدم شما نگران چیزی نباشید از اعتمادتون سواستفاده نمیکنم قول میدم و شرفم رو به عنوان تضمیین قرار میدم
لبخندی زد و گفت:
-ممنون الان خیالم راحت شد پس دریای من دست شما امانت
-چشم
عرق روی پیش و نیم رو پاک کردم و سمت بقیه رفتم
وارد محضر شدمو کنار دریا نشستم نگاهم رو به دستام دوختم صدای آروم دریا توی گوشم نشست:
-مامان چیزی گفته که ناراحت شدید؟
-نه...نه اصلا ،ناراحت نیستم
-یهوی کلافه شدید گفتم شاید چیزی گفته که...
بین حرفش اومدم و با لبخندی گفتم :
-نگران نباش فقط ازم خواست مواظب تو باشم
سری با تایید تکون داد و سکوت کرد مادرش اومد صندلی کناریش نشست و چیزی توی گوشش زمزمه کرد که من متوجه نشدم فقط صدای دریا رو شنیدم که گفت:
-چشم عشقم نگران نباش
توی ذهنم گذشت :
-خوشبحال مادرش کی می شد به منم بگه عشقم ؟
مدارک خودم و دریا رو ،روی میز حاج آقا قرار دادم
حاج آقا بعد از پرسیدن مبلغ مهریه که دریا چهارده تا گل روز قرمز تایین کرده بود و ثبت مشخصات توی صیغه نامه شروع کرد به خوندن خطبه ،
نگاهم به انگشت ای دریا بود که دست مادرش رو می فشرد
خانم دریا مجد آیا وکیلم ؟ شمارو به عقد موقت آقای امیر علی فراهانی با مهر معلوم و مدت معلوم دربیاورم
نفس عمیقی کشید و با صدای لرزانی گفت:
-با اجازه مادرم بله
دلم از لذت شنیدن بله ای که گفت هری ریخت و نفس راحتی کشیدم
-آقای امیر علی فراهانی از طرف شما هم وکیلم تا خانم دریا مجد رو به مدت پنج ماه به عقد موقت شما با مهر معلوم در بیاورم ؟
-بله
-مبارک باشه
نگاهم رو به دریا دوختم قطره اشکی که می رفت تا از چشمش جاری بشه رو با سر انگشت گرفت نزدیک گوشش گفتم:
- به من اعتماد کن و نگران نباش
با لبخند به چشمام خیر شدو مثل خودم آروم گفت :
-اگه اعتماد نداشتم که الان اینجا نبودم
دلم از خوشی لرزید:
-ممنونم از اعتمادت
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت87
لبخندی زد و چیزی نگفت
جلوی محضر حسین و همکاراش از ما جدا شدن و رفتن
مادر دریا:خوب حالا از کی میخواید برید ؟
دریا :امشب ، البته گفتن فردا صبح ولی من امشب میرم خونه تمیز کاری نیاز داره تا قبل اینکه آقا امیر علی بیان دستی به سر و گوش خونه می کشم
-باشه مادر موفق باشی من امروز شیفتم فکر نکنم دیگه بتونم ببینمت
بعد رو به من گفت :
-شما میتونی دریا رو برسونید ببخشید من عجله دارم
-بله...بله حتما
توی دلم گفتم از خدام هم هست
دوباره رو به دریا گفت :
-دیگه سفارش نکنم همه وسایلت رو ببر چیزی جا نذاری
-چشم مامان ، مگه کجا میخوام برم اینقد نگرانی ، کلا نیم ساعت بیشتر راه نست چیزی هم جا موند فدای سرت میخرم دیگه
-باشه عزیزم
همدیگه رو بغل کردن بعد از اینکه از هم جدا شدن مادرش رو به من گفت:
-حرفام فراموشت نشه
- چشم رو چشمم نگران نباشید
با یه خداحافظی از ما جدا شد رو به دریا گفتم:
-مامانت خیلی حساسه
-آره بیشتر از خیلی
خیلی دوس داشتم ازش بپرسم اون چیزی که به مادرت دادی تا بزاره الان اینجا باشه چیه که دیروز اون همه براش گریه کرده بودی ؟
ولی نتونستم و ترجیح دادم بیخیال بشم بعد اینکه ماشین رو به حرکت درآوردم گفتم:
-خوب برنامه چیه کجا ببرمت ؟
-اگه برسونی خونه ممنون میشم
-شب میری خونه ستاد؟
-آره باید تمیز کاری بشه
بعد کلی دل دل کردن گفتم:
-منم می تونم همین امشب بیام؟
با تعجب گفت :
-چرا؟
-خوب خونه خیلی بزرگه و و یلای هم هست ، ستاد هم نمیدونه امشب میری اونجا می ترسم تنهات بزارم
-سری تکون داد و گفت :
- باشه بیائید مشکلی نیست
- پس یه کاری کنیم من الان تو رو می رسونم و غروب هم خودم میام سراغت
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🎁#پـــــارتهدیه❣🎁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت88
لازم نیست زحمت بکشید با ماشین خودم میام
-نه زحمتی نیست ، ماشین هم یکی برا دوتامون بسه دیگه لازم نیست تو بیاری
-باشه
بعد از خوردن ناهار برای استراحت که به اتاقم رفتم برگه صیغه نامه رو از جیبم درآوردم و یه بار دیگه نگاهش کردم باورم نمیشد :
-یعنی الان دریا زن منه ؟
دلم غرق شادی شد و روی اسم دریا بوسه ای نشوندم
-خدایا حواست بهم باشه کمکم کن دلش رو به دست بیارم
غروب با برداشتن چمدونم و خدا حافظی از بی بی و رقیه خانم خونه رو ترک کردم
جلوی خونه دریا از ماشین پیاده شدم
و بعد از تکیه دادن به در ماشین چشم به در دوختم تا دریا بیاد تقریبا بیست دقیقه بعد با چمدونش از در خارج شد برای گرفتن چمدونش جلو رفتم:
-سلام خیلی منتظر موندی ؟
خوشحال از فعل مفردی که استفاده کرد لبخندی زدمو بدون برداشتن نگاهم از صورتش گفتم
ای اگه به بیست دقیقه خیلی نگن نه چیزی نیست منتظرم
با شرم خندید و گفت:
-ببخشید یه کم کارم طول کشید
-فدای سرت بشین بریم
نیم ساعت بعد توی خونه بودیم ، من صبح توجه نکرده بودم حق با دریا بود یه گرد گیری مفصل می خواست :
-دریا خانم شما کدوم اتاق رو میخوای ؟
-فرقی نداره دوتا مثل هم هستن هر کدومو میخوای بردار
-باشه پس من برم لباس عوض کنم و شروع کنم به تمیزی توام برو استراحت کن امروز فکر کنم از خستگی هلاک شدی
-لبخندی زد و گفت:
-من تو این وضعیت خوابم نمیبره بهتره باهم تمیز کنیم تا زود تموم بشه
-خسته نیستی
-راستش چرا ولی چاره ای نیست در عوض فردا بیمارستان نیستم و حسابی می خوابم
-باشه هر طور راحتی
لباسم رو با تیشرت طوسی و شلوار ورزشی مشکی عوض کردم و از اتاق خارج شدم
چرخی توی خونه زدم
نویسنده : آذر_دالوند
#ادامه_دارد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️السّلام علیک یا امّ الوفا امّ العباس قمر بنی هاشم امّ البنین
اگر عباس ماه هاشمين است
هنر جوي امير المومنين است
اگر اسطوره ي فخر و ادب شد
چو مامش حضرت ام البنين است
وفات حضرت ام البنین، مادر حضرت عباس(ع) تسلیت باد.🖤
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزومه بیام حرمت
بشینمجلوۍضریحت...
زاربزنم...
بگمدلمریضآوردم...
شفانمیدی؟((:
بگمحالخرابموآوردمپسرفاطمه
یهنیمنگاهیهمبهماکن :)))💔
بہ زیࢪ قُبہ تـو ࢪا از خدا طلب بُڪنم
خدا ڪند زِ سࢪم سایہ ےِ تو ڪَم نشود
#امامحسین
#شبتون_حسینی
💚♡@mojaradan 💚
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
یاسَیِّدُالشَّهید،عزیزِخدا،حسین
اینورِچشمحضرتِخَیرُالنِّسا،حسین
باهرکسیبهغیرِتوبیگانهمیشود
آنکسکهباغمِتوشودآشنا،حسین... ♥️
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
✾࿐ᭂ༅•❥🌺❥•༅ᭂ
@mojaradan