eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام پارت۳۵ رو نزاشتین ❤️ سلام..پارت ۳۵ جا مونده ظاهرا ❤️ سلام پارت ۳۵ نگذاشتید ❤️ قسمت ۳۵رمان جامونده عذر خواهی بنده را بپذیرید الان درست میکنم فقط قسمت ۲۷ که گذاشته میشه فردا تکراری است .بع بزرگواری خودتون ببخشید .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|🍀😂|•• مواد لازم یکمی زیاد شد اشکالی نداره😎 😁•••|↫ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تلاوت دلنشین معروف استاد عبدالباسط / سوره بقره آیه .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
ڪاݜ گندم محڪ ارزش فطريہ نبود یادم آمد گندم ری روضہ ات تڪرار ݜد به نرخ چایِ عراقی است فطریه امسال که قوتِ غالب ما چای روضه های تو بود مَن که قُوت غالبم اشک است از داغِ حرم ‌‎بابتِ فطریــّه بایدْ جانْ دهَم از دورےات .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجان... این روزها قابل تحمل است... فقط به امید بازگشت شما...! این دین؛ قابل دفاع است... فقط بخاطر وجود شما...! امید هست به پایان سردرگمی... فقط بخاطر عطر همیشگی شما! ما با قلبهای شکسته زنده ایم... به امید ظهور شما؛ مولاجان....💔 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌺ازدواج، راه‌حلی مناسب برای ترمیم شکست عشقی نیست! 🔹شکست عشقی در برخی موارد، انگیزه‌ای قوی برای ازدواج جوانان است. درد شکست و رنج جدایی همراه با خلأ عاطفی ناشی از شکست عشقی، آن‌ها را بر این می‌دارد که به ازدواج به‌عنوان گزینه‌ای برای رهایی از این درد روان‌شناختی فکر کنند. 🔸آن‌ها به خود می‌گویند: «برای رهایی از این همه رنج و فشار راهی جز ازدواج وجود ندارد». چنین ازدواج‌هایی اغلب بدون شناخت کافی و عجولانه صورت می‌گیرد، به همین دلیل اغلب دردسرساز هستند. 🔹آن‌ها هم‌چنین باید کمی به خود زمان بدهند تا بتوانند تجربه‌ی تلخ قبلی را هضم کنند. کنار آمدن با تجربه‌ی شکست، حداقل یک مدتى زمان می‌برد. از طرفی، آن‌ها زمانی می‌توانند چنین تجارب دردناکی را هضم کنند که به نقش خود در شکست رابطه‌ی عشقی پی ببرند، احساسات خود را تخلیه کنند و تصمیم بگیرند که اشتباهات خود را تکرار نکنند. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
44.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 فیلم『 ژانر: کمدی،درام .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان شنیدنی دکتر انوشه درباره ازدواج و زندگی زناشویی پارت2⃣ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🔴 💠 بسیاری از اشیاء در شرایط عادی، ضایعات به حساب می‌آیند و حتّی در سطل زباله انداخته می‌شوند. مثل یک میخ کوچک، سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بی‌ارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمی‌کند. امّا گاه در شرایط سخت و همین اشیاء بی‌ارزش نقش حیاتی ایفا می‌کنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از نجات می‌دهد. 💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی دعوا و تشنّج است و از فتنه‌ای بزرگ جلوگیری می‌کند. هر رفتار و جمله‌ی ساده‌ای که بتواند همسر را از لجبازی، و جدل دور کند گوهری ارزشمند است. 💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر می‌کنیم: 🔅بوسیدن پیشانی همسر 🔅 مالش مهربانانه‌ی شانه‌های همسر 🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی 🔅آوردن آب قند برای او 🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او 🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت می‌کنم"،"منو اگر‌ ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر می‌کنم"،"از دستم باش" و صدها رفتار کوچک و جمله‌ی کوتاه و ساده‌ که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط نجات می‌‌دهد. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه_به_خاطر_دیر_کرد_رمان #خریدار_عشق💗 قسمت 36 صبح احمدی و فاطمه ،اومدن دنبال من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸💗 قسمت37 بلاخره بعداز کلی چرخیدن تو خیابونا،رفتیم سمت خونه سجاد اینا حاج خانم که از این بعد صداش میزدم مادر جون،با فاطمه اومدن استقبالمون رفتم توی اتاق سجاد لباسمو عوض کردم برگشتم سمت پذیرایی بعد سجاد بلند شد رفت توی اتاقش بعد از یه ساعت از اتاق اومد بیرون بعد از خوردن شام رفتم توی اتاق سجاد روی تختش نشستم .یه ساعت گذشت و سجاد نیومد خسته شده بودم ،دراز کشیدم که خوابم برد ،نفهمیدم چند ساعت خوآبیدم ،وقتی چشممو باز کردم ،سجاد درحال نماز خوندن بود چشمام دوباره از خستگی زیاد بسته با صدای فاطمه که از حیاط میاومد بیدار شدم باورم نمیشد سجاد روی همون سجاده اش خوابش برد بلند شدمو یه پتو گذاشتم روش که یه دفعه بیدار شد - ببخشید نمیخواستم بیدارت کنم سجاد: اشکالی نداره - میتونی بری روی تخت بخوابی،منم میرم بیروناز اتاق زدم بیرون،دست و صورتمو شستم رفتم سمت حیاط فاطمه: به عروس خانم،خوب خوابیدی؟ - اره ،مادر جون کجاست!؟ فاطمه:رفته خونه همسایه،کلاس قرآن - آها فاطمه: صبحانه آماده است برو بخور - باشه بعد از خوردن صبحانه رفتم توی اتاق ،سجاد روی تخت خوابیده بود لباسامو عوض کردم،لباسای جشنمو هم گزاشتم داخل یه ساک کوچیک ،بلند شدم برم سمت در که صدام زد سجاد: جایی میری،؟. - دارم میرم خونمون سجاد: صبر کن میرسونمت - نمیخواد ،خودم یه دربست میگیرم میرم سجاد بلند شد از تختش: گفتم میرسونمت - باشه توی حیاط منتظرش شدم که اومد فاطمه: بهار میخوای بری؟ - اره عزیزم فاطمه: واا چه زووود - امتحان دارم فردا، کتابامو هم نیاوردم فاطمه: باشه، زود تر بیا ،دلم برات تنگ میشه - باشه گلم... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عشق 💗 قسمت38 سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم مثل همیشه سکوت بینمون حکم فرما بود بعد از یه ربع رسیدیم خونه - نمیای داخل ؟ سجاد: نه ،کار دارم - باشه ،مواظب خودت باش از ماشین پیاده شدم یه نگاهی بهش کردم - آقا سجاد خیلی دوستتون دارم بعد از گفتن این جمله رفتم سمت در ،درو باز کردم و وارد حیاط شدم هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روزی برسه عشقو گدایی کنم وارد خونه شدم مامان با دیدنم تعجب کرد مامان: سلام ،اینجا چیکار میکنی - وااا،مامان خونم نیام؟ مامان: منظورم اینه ،چقدر زود اومدی، یه چند روزی میموندی دیگه - فردا امتحان دارم ،وسیله هام اینجا بود ،سجاد منو رسوند رفت مامان: باشه وارد اتاقم شدم بغض داشت خفم میکرد، نمیدونستم چیکار کنم ،شروع کردم به نوشتن پیامای عاشقانه واسه سجاد ولی جواب هیچ کدوم از پیامامو نداد فردا صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدمو کیفمو برداشتم رفتم پایین زهرا و جواد و مامان در حال صبحانه خوردن بودن - سلام زهرا، مامان و جواد: سلام زهرا: کی اومدی بهار - دیروز جواد: عع ،اینجور تو هول بودی گفتم دیگه نمیبینمت که... - من برم دیرم شده مامان: عع از دیروز چیزی نخوردی دختر ،بیا یه چیزی بخور فشارت نیافته - میرم دانشگاه یه چیزی میخورم مامان: از دست تو جواد: صبر کن میرسونیمت - باشه ،تو حیاط منتظرم تو حیاط منتظر شدم تا جواد و زهرا بیان تو این فکر بودم که چقدر زهرا خوشبخته که جواد و داره چی میشد سجاد می اومد دنبالم زهرا: به چی فکر میکنی بهار - چی؟ هیچی مریم: با آقا سجاد بحثت شده؟ ( هه،اصلا مگه حرفی زدیم که بحثی بشه ) - نه جواد: خانوما سوار نمیشین؟ زهرا: بریم دیرت میشه... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت39 بعد از رسیدن به دانشگاه ،از جواد و مریم خداحافظی کردم رفتم سمت ورودی دانشگاه یه گوشه از محوطه نشستم سرمو گذاشتم روی کیفمو چشمامو بستم دلم میخواست توی خیالم لااقل سجاد عاشقم باشه و من براش ناز کنم یه دفعه یه چیزی افتاد روی سرم وحشت زده سرمو بلند کردم سهیلا: حالا یواشکی شوهر میکنی به ما نمیگی هااا -زهر مار ،سکته کردم ،این چه کاری بود کردی مریم: یعنی حقت نیست بزنیم بکشیمت - ببخشید،یه دفعه ای شد سهیلا: خانوم چند ماه بود تو نخ این پسره بود ،الان میگه یه دفعه ای شد ،اره جون عمه ات ما هم خریم و باور کردیم - بس کنین بچه ها حوصله ندارم مریم: ای بابا، گفتیم شوهر کنی آدم میشی که نگو که گنده دماغ تر شدی بلند شدم رفتم سمت ساختمون وارد کلاس شدم سجاد و دیدم ،رفتم نزدیکش و لبخند زدم - سلام خوبی؟ سجاد: سلام ،خوبم یه صندلی نزدیکتر بهش نشستم بعد از مدتی سهیلا و مریم اومدن داخل کلاس اومدن نزدیکمون سهیلا: سلام آقای احمدی،تبریک میگم بهتون،انشاءالله که لیاقت این بهار خانوم مارو داشته باشین با گفتن این حرف بچها شروع کردن به حرف زدن و تبریک گفتن بعد از تمام شدن کلاس ،منتظر سجاد نشدم ،چون میدونستم میلی به رسوندنم نداشت یه دربست گرفتم رفتم خونه آخر هفته رسیده بود و از سجاد هیچ خبری نداشتم حتی جواب پیام هامو نمیداد مامان هم دیگه شک کرده بود ،که حتمن اتفاقی افتاده ولی من هر دفعه یه بهونه می آوردم نزدیکای ظهر بیدار شدم تصمیم گرفتم برم خونه سجاد خیلی دلم تنگ شده بود دو دست لباس گرفتم گذاشتم داخل کیفم و رفتم پایین زهرا و مامان در حال تمیز کردن خونه بودن - سلام صبح بخیر زهرا: سلام،ظهر بخیر مامان: سلام،کجا ،شال و کلاه کردی - خونه مادر شوهر زهرا: ای تنبل داری از زیر کار در میری؟ -سهم منو بزارین برگشتم انجام میدم مامان: بهار ،میگفتی آقا سجاد بیاد دنبالت - نه میخوام خودم برم ،قافلگیرش کنم زهرا: خوش بگذره - قربونت برن مامان: امشب برمیگردی؟ - نه مامان جان ،میمونم مامان: باشه برو ،در امان خدا -فعلن ،بوووس باااای... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت40 توی راه یه دسته گل یاس خریدم رفتم سمت خونه شون صدای فاطمه رو از داخل حیاط میشنیدم دلم نمیخواست زنگ و فشار بدم و سجاد بفهمه که من اومدم - فاطمه...فاطمه ..آهاااای فاطمه فاطمه: بله - درو باز کن صدام گرفت از بس صدات زدم فاطمه درو باز کرد فاطمه: ( بادیدنم بغلم کرد )سلااام بهار جون ،چقدر دلم برات تنگ شده بود - فاطمه جون یه کم آرومتر ،گل خراب شد فاطمه: عع ببخشید،واسه شازده اس؟ - اره خونست؟ فاطمه: اره ،چرا زنگ و نزدی؟ - میخواستم قافلگیرش کنم فاطمه: عزیززم ،بیا داخل وارد خونه شدم ،دنبال مادر جون گشتم که تو آشپز خونه پیداش کردم - سلام مادر جون مادر جون: سلام قشنگم ( دستاشو باز کرد و منم رفتم توی بغلش ) مادر جون: خیلی خوش اومدی مادر - ممنونم ،با اجازه تون برم یه سر به سجاد بزنم مادر جون: برو عزیزم رفتم سمت اتاق سجاد ،یه نفس عمیقی کشیدمو در و باز کردم سجاد در حال خوندن کتاب بود - سلام به همسر عزیزم ( سجاد با دیدنم شوکه شده بود ،فکرشم نمیکرد اینقدر پوست کلفت باشم) رفتم کنارش نشستم ،گل و گرفتم به سمتش - تقدیم با عشق! سجاد: خیلی ممنونم -یعنی کشته مرده ی این همه احساساتت شدم من بلند شدم لباسامو و عوض کردم روی تختش دراز کشیدمو نگاهش میکردم سجادم همینجور در حال خوندن کتاب بود منم با موهام ور میرفتم حوصله ام دیگه سر رفته بود... -ببخشید توی اون کتابی که میخونی نوشته نیست که محبت کردن به همسر عبادته؟ -نوشته نیست که کم میلی به همسر از گناهان محسوب میشه؟ بل شما هستم برادر سجاد: من بلد نیستم (از تختم بلند شدم رفتم روبه روش نشستم) -عع چرا زودتر نگفتی عزیزم ،میگفتی خودم بهت یاد میدادم دستاشو برای اولین بار گرفتم -خوب ،اول وقتی که خانومت میاد توی اتاقت ،تو باید ذوق زده بشی... سجاد :کافیه نکن - بعد میری بغلش میکنی سجاد: کافیه - بعدم میبوسیش و میگی چقدر دلم برات تنگ شده ( بعد بقلش کردم ، سجاد با تمام وجودش منو هل داد،پرت شدم،با صدای بلند فریاد زد) سجاد: گفتم کافیه... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه‌دارنمیشده، حضرت‌عباس‌بھش‌بچه‌داده اینطوری‌تشڪرمیڪنه😍 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
وضعیت‌امروزه‌جوان‌ایرانی😭😭😭 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-دونفر قرار گذاشتن بزرگترین دروغ رو بگن! 🤥-🍌'' .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ -----------------❁------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.「‌‌‌‌ 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」 «‍‍یارݕ ݕرســاݩ ݕہ اݕر رحمٺ ݕـاراݩ شڪ آمـــــده در یقیݩ مردم دیریسٺ🦋✨ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
بریدہ اَم زِ فراقت بگو چہ چاره ڪنم؟ چقدر به عڪس دو گنبد،فقط نظاره ڪنم؟ بیاو مرحمتے کن،بیایم از نزدیڪ میان صحنِ دو گنبد به دل،اشاره کنم .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ ┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگرچه فیض وصلت را بجویم نمی دانم تو را دیدم چه گویم جفا کردم وفا بسیار کردی خطا کردم تو دادی آبرویم الهی هر کجا منزل نمودی نگاه لطف تو باشد به سویم .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🔹7 درسی که می‌توان از افرادی که پس از طلاق دوباره با یکدیگر ازدواج کرده‌اند یاد گرفت بیشتر افرادی که طلاق می‌گیرند تا آخر عمر خود تنها می‌مانند. اما در این بین بعضی از زوجین خوشبخت وجود دارند که به یکدیگر یک شانس دوباره می‌دهند تا بتوانند در کنار هم زندگی کنند. در این مطلب به داستان 7 نفر از افرادی که دوباره با هم ازدواج کرده‌اند خواهیم پرداخت. پس با ما همراه باشید. 1- مرغ همسایه غاز است من و همسرم 17 سال بود که با یکدیگر ازدواج کرده بودیم و در سن 40 سالگی به این نتیجه رسیدیم که نمی‌دانیم می‌خواهیم در آینده چه کار کنیم. من درخواست طلاق دادم. 3 سال بعد همسرم زنگ زد و گفت حیوانی که در هنگام طلاق آن را بین خودمان تقسیم کرده‌ایم در حال مردن است. به دیدن او رفتم و متوجه شدیم که نقاط مشترک و مثبت زیادی داریم که دیگران آن را ندارند. ما به صورت آهسته دوباره رابطه‌مان را با هم آغاز کردیم و هم اکنون بیش از پیش خوشحال هستیم. 2- روی بلوغ عاطفی خود کار کنید «ما اوایل مشکلات مختلفی داشتیم. از پول گرفته تا بیماری. ما از یکدیگر متنفر شده بودیم و طلاق توافقی گرفتیم. برای 3 سال ما به طور پراکنده در مورد کریسمس و یا روز تولد صحبت می‌کردیم اما این صحبت‌هایمان همیشه به بحث و جدل کشیده می‌شد. در نهایت ما ارتباط با یکدیگر را کنار گذاشتیم. چند سال بعد همسر سابقم در مورد یکی از دوستان مشترکمان یک پیام به من داد و ما توافق کردیم تا یکدیگر را ببینیم. همه چیز عالی پیش رفت، ما همدیگر را بیشتر و بیشتر دیدم و رابطه جدیدی بین ما آغاز شد. ما درباره مشکلات قدیمی‌مان صحبت کردیم و هر دو فهمیدیم که به بالغ‌تر شده‌‎ایم. ما دوباره با یکدیگرازدواج کردیم مترجم:محمد سرپناه                              @mojaradan            •.¸