فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلامـــــ.حضـــــــرٺــــــ.ارباب
#حسینجان
آقاجان...
دخترک تون رقیه...
به اربعین نرسید..
ولی به خودتون رسید...
حال دل ما کربلا نرفته ها
رو رقیه میفهمه ققط...:)
ما که سعادت دیدار اربعین نداریم؛ کاش روز محشر پیرو شما بوده باشیم...!
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
بیاکہاینجادلهاسختگرفتہاند؛
بیاکہاینجاهمہگرفتارند!
وفقط،غمهایشان
باآمدنتتسکینمۍیابد💛
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_دانند
✔️ تأثیر دوستی دختر و پسر در زندگی آینده آن ها چه اندازه خواهد بود⁉️
🔹 دختران و پسرانی که از راه غیر مشروع با فردی از جنس مخالف رابطه دوستانه برقرار میکنند از جهات مختلف آسیب میبینند آسیب ها هرچند متوجه دختر و پسر است اما دامنه و شدت آن درباره دختران بیشتراست و این اسیب ها عبارتند از
1⃣ آسیب روانی
دختری که به پسری علاقه مند شده خود را در اختیار وی قرار میدهد پس از بی وفایی پسر و ترک وی به شدت دچار سرخوردگی میشود و گاهی تا مرز افسردگی و بیماریهای روانی پیش میرود اعتماد چنین شخصی از جنس مخالف به خاطر بی وفایی هایی که در نتیجه آن را دیده شده سلب خواهد شد و در زندگی آینده نمی تواند متعادل باشد
2⃣ آسیب های اجتماعی
دختری که با پسر ارتباط دارد و ارتباط آن آشکار می شود که این شخصیت جایگاه و شخصیت اجتماعی خود را از دست میدهد و تغییر می شود حتی اگر ازدواج کند نمی تواند زندگی متعادل داشته باشد زیرا ازطرف همسر و خانواده شوهر سرزنش می شود و به هر بهانه ای روابط قبلی وی را به رخ او میکشند
ادامه دارد...
کتاب
#رازهایارتباطباجنسمخالف
نویسنده: مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
49.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_سوم
#پایان_قسمت،_۲_۴
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#هنر_زندگی
فقط با افرادی رفیق باش که دوست داری شبیه آنها بشی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
📹 #بازنشرکلیپ زیبا و نکته دار از کلام دکتر داودی نژاد
با عنوان
🗓 عشق حقیقی
📔 فرق عشق و دوست داشتن ....
برنده باشید، نه بازنده
اهل بیتی🌹
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💜
🌸🍃 باید در « ﺳﻨﺪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ » ﺩﺭﺝ ﺷﻮﺩ :
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺟﻔﺖ ﮔﯿﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ !
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺗﺠﺎﺭﺕ ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﺪﻣﺎﺕ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ.
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﯿﺎﻻﺕ ﻭ ﺗﻮﻫﻤﺎﺕ ﻣﺠﺮﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺭﻭﺍﺑﻂ ﺳﻄﺤﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﻋﻼﻗﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﯿﺴﺖ.
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﻭ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ نیست
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻔﻦ ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ ﻧﯿﺴﺖ
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺷﻪ ﻧﯿﺴﺖ !
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺁﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ 3 ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﯽ , ﮔﻞ ﺁﺭﺍﯾﯽ 5 ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﯽ ,ﻣﺮﺍﺳﻢ 100 ﻣﯿﻠﯿﻮﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ.
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﺗﻌﻬﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﻧﯿﺴﺖ !
✘↬ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ : ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
✓ « ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ » ﯾﻌﻨﯽ : ﺻﺪﺍﻗﺖ ، ﺷﻨﺎﺧﺖ ، ﺁﺯﺍﺩﯼ , ﺁﮔﺎﻫﯽ ,ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻭ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ، ﺩﻣﻮﻛﺮﺍﺳﻲ ﺻﺤﻴﺢ
✓ ﻳﻌﻨﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﺪﻭﻥ ﺧﻴﺎﻧﺖ
✓ اﺯﺩﻭﺍﺝ ﯾﻌﻨﯽ : ﺁﺯﺍﺩﺍﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
34.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچقدرم ازش ناراحتی نباید طوری رفتار کنی که انگار وجود نداره یا برات مهم نیست😔
یه تکه از فیلم سینمایی خسوف🎞
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨❤️
با این ذکر دیگه فقیر نمیشی
از عذاب قبر هم دور هستی👆
🎬استاد حجت الاسلام #رفیعی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اولین بار نقار زنان امام رضا علیه السلام مقابل حرم امام حسین علیه السلام 🥺🥺
#ڪربلا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسال_از_کاربران
سلام
خوبید وقت بخیر
اقا تشکر از کانال خوبتون
ولی لطفا این سریال پوست شیرو هر روز دوتا پست بزارید
والا ۱۰ دقیقه میزارین اون ده دقیقه ۷ دقیقه اش ک تکراره
نکنین این کارو با ما نکنین😢
#ادمین_نوشت
سلام و ادب
خب فصل سوم این طوری هست من خیلی سعی کردم دقیقه هاش بیشتر کنم ولی ایتا اجازه نمیده و بیشتر از ۵۰مگابایت بارگیری نمیکنه .
ان شاءالله چشم بیشتر میزارم پارت پوست شیر را
همیشه سلامت باشید و حاجت روا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قسمت 23 خودم را سر صحنه رساندم. بچه های شیطان وسایل کیفم را روی زمین ری
••|🌼💛|••
برگردنگاه کن
قسمت24
شما صبحانه خوردید؟
از سوالش جا خوردم. با مکث گفتم:
–چطور؟
نگاهی به چیزهایی که روی میز چیده شده بود انداخت.
–گفتم شایدچون سر کار هستید نمیتونید صبحانه بخورید درسته؟
با حرفش قلبم تکانی به خودش داد و بالا و پایین پرید. شتابزده گفتم:
–من صبحانه خوردم. یعنی همیشه اول تو خونه صبحانه میخورم بعد راه میوفتم. مامانم صبح زود از خواب بلند میشه و سفرهی صبحونش همیشه پهنه.
سرش را تکان داد و با حسرت گفت:
–خوش به حالتون چه نعمت بزرگی.
–ممنون.
دیگر ایستادن جایز نبود.
کمی از میز فاصله گرفتم:
–اگر چیزی لازم داشتید صدام کنید.
تکیه اش را از صندلی برداشت.
–من هنوز اسم شما رو نمیدونم.
سربه زیر شدم.
–حصیری هستم.
هنوز همانطور به صورتم زل زده بود.
همان موقع نقره خانم صدایم کرد.
–تلما جان.
آقای امیر زاده ماسکش را برداشت و داخل جیبش گذاشت و در حالی که لبخند پهنی میزد گفت:
–مزاحم کارتون نباشم تلما خانم.
فوری به طرف پشت پیش خوان رفتم.
خانم نقره با تعجب گفت:
–حرفهاتون طولانی شدا،
روی صندلی کنار دستگاه اسپرسو نشستم.
–تازه میخواست باهاش صبحانه بخورم.
خانم نقره زیر خنده زد.
انگشت سبابهام را روی بینیام گذاشتم.
–هیس، همین بغل نشسته، میشنوه ها
لبش را گاز گرفت.
–میدونی به چی میخندم؟
سوالی نگاهش کردم.
–به این که بقیه یه دو سه ماهی طول میکشید که با مشتریها خودمونی بشن، تو هنوز به ماه نرسیده...
بعد دوباره کنترل شده خندید.
شانه ایی بالا انداختم.
–من با کسی خودمونی نشدم. مشتریهای شما آدم رو به حرف میگیرن.
–آره، عمهی من بود این آقا دو هفته نیومده بود مثل مرغ پر کنده شده بود. چمشمهایم گرد شد.
–من؟ من کی مرغ پر کنده بودم؟
–اگه نبودی چرا هر روز میپرسیدی به نظرت چرا این آقای امیر زاده نمیاد. ساعت کاریتم که تموم میشد میگفتی امروزم نیومدا.
–چه ربطی داره، شما گفتی بیشتر روزا میاد، واسه من سوال شد دیگه...
چرا تهمت میزنی.
با لبخند ماسکش را روی صورتش تنظیم کرد و روی صورتم خم شد.
– اون که همش چشمش به توئه، یه کم به نگاهاش دقت کن.
اصلا تو که میری تو سالن زیر نظرت داره. باور نداری امتحان کن. بعد هم ایستاد و ادامه داد:
–پاشو برو مشتری امد.
سفارش مشتری را یادداشت کردم. از کنار میزش که رد شدم صدایم کرد و گفت:
–ببخشید که میندازمتون تو زحمت. یه چایی دارچینی لطفا.
فنجان چای را که روی میز گذاشتم تشکر کرد و گفت:
–ببخشید یه سوال داشتم.
–بله بفرمایید.
گردنش را کج کرد.
–شما که از انعام خوشتون نمیاد. هر کس انعام بده میبرید پرت میکنید جلوش، خب من بخوام ازتون تشکر ویڗه کنم باید چیکار کنم؟
از لحن حرف زدنش خجالت کشیدم. بخصوص آنجا که گفت پرت میکنید.
نگاهم را به میز دوختم.
–ببخشید من اون روز نمیخواستم به شما بی احترامی کنم، فقط...
حرفم را برید.
–اتفاقا خیلی هم از کار اون روزتون خوشم امد.
از نظر من که بیاحترامی نبود.
جواب سوالم رو ندادید.
–نیازی به تشکر نیست من وظیفم رو انجام میدم. بعد هم از آنجا دور شدم.
تقریبا هر روز صبح و گاهی بعد از ظهرها که از جلوی مغازه اش رد میشدم میدیدمش. گاهی اگر مشتری نداشت جلوی مغازه اش می ایستاد و دستهایش را روی سینه اش جمع میکرد از دور که میآمدم نگاهم میکرد. من هم سربه زیر راه میرفتم طوری که انگار اصلا متوجهی او نیستم.
نزدیکتر که میشدم خودش را مشغول نشان میداد و از کنارش که میخواستم رد شوم جوری نشان میداد که انگار تازه متوجهی حضورم شده و با لبخند سلام و خوش وبش میکرد.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قـسمت25
چند روزی بود که حقوقم را گرفته بودم. با پرداخت قصد وام و خریدن یک سری کتابهای دانشگاهی و هزینه های جانبی چیز زیادی برایم باقی نمانده بود.
آن روز کافه خیلی شلوغ بود و من کمی دیرتر از قبل از کافه بیرون زدم. دقیقا جلوی در مغازهی آقای امیر زاده ساره غافلگیرم کرد.
از پشت درختی بیرون پرید.
–کجا خانم خانما؟ پارسال دوست امسال آشنا.
درجا پریدم و هینی کشیدم.
–ترسیدم، چرا رفتی پشت درخت قایم شدی؟
–چیکار کنم تلفنم رو که جواب ندادی گفتم اینجا کشیکت رو بکشم.
–گوشیام را از جیبم درآوردم و صفحهاش را نگاه کردم.
–امروز زنگ زدی؟ سرم خیلی شلوغ بود گوشیم تو کیفم بود.
دستش را به کمرش زد.
–ببین واسه شما هنوز سر برج نشده؟
آه از نهادم بلند شد.
–وای راستی من به تو بدهکارم. ببین میشه ماه دیگه بدم؟ این برج همش...
انگار حرفم جرقه ایی شد در انبار باروت، صدایش را بلند کرد.
–چی، منو مسخره کردی؟ این همه صبر کردم حالا میگی یه ماه دیگه؟
زیر چشمی به مغازه نگاهی انداختم. امیر زاده با این که مشتری داشت ولی داشت ما رو نگاه میکرد.
بازوی ساره را گرفتم و به طرف خیابان کشیدم.
–هیس، چرا داد میزنی، بیا بریم اونور با هم صحبت...
بازویش را محکم از دستم بیرون کشید و صدایش را بلند تر کرد.
–نمیخوام بیام، با همین زبونت این همه وقت من رو سر دووندی.
آقای امیر زاده همراه مشتری نگران از مغازه بیرون آمد . مشتری را رد کرد و جلو آمد.
–خانم حصیری چی شده؟ این چرا اینجوری با شما صحبت میکنه؟
تا خواستم حرفی بزنم ساره رو به امیر زاده گفت:
–این خودتی درست صحبت کن.
به ساره اخم کردم.
–عه، مودب باش.
بعد رو به امیر زاده کردم.
–چیز مهمی نیست، شما بفرمایید، خودم حلش میکنم.
ساره دوباره گر گرفت.
–چطوری حل میکنی؟ ها چطوری؟مشکل من فقط با پول حل میشه.
امیرزاده با خشم نگاهش کرد.
–خانم چرا شبیهه باج گیرا حرف میزنی؟ مظلوم گیر آوردی؟ چیکارش داری؟
ساره دستش را جلوی دهانش مشت کرد.
–عه،عه، این مظلومه؟ فعلا که من گیر کردم دست این، نمیاد بدهیش رو بده، بعد از این همه صبر کردن میگه ماه دیگه.
امیر زاده حیران نگاهش بین من و ساره چرخید. از خجالت نگاهم را به زمین دوخته بودم. عوض شدن رنگ صورتم را حس میکردم. دلم میخواست زمین دهن باز کند و مرا ببلعد.
دست ساره را گرفتم و التماس آمیز گفتم:
–باشه میدم الان بیا بریم.
دوباره ساره دستش را کشید.
–تو چرا همش میخوای منو از اینجا ببری، دستگاه ام تی ام اینوره نه اونور.
در آن لحظه خیلی خوب معنی آبرو ریختن را فهمیدم.
هوا گرم نبود ولی من عرقی را که از ستون فقراتم قطره قطره سرازیر بود را حس میکردم. کاش امیرزاده اینجا نبود.
چرا ساره دقیقا باید همینجا یقهی مرا بگیرد. اصلا چرا من باید بدهیام را فراموش کنم و اینطور خجالت زده شوم.
نـویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🌼💛|••
برگرد نگاه کن
قـسمت 26
از دستش آنقدر عصبانی بودم که میخواستم خفهاش کنم.
ولی با این حال خودم را کنترل کردم تا بیشتر از این آبرویم نرود.
آقای امیر زاده دستش را روی سینهی ستبرش کشید و رو به من گفت:
–خانم حصیری یه لحظه بیایید.
بعد خودش چند قدم آن طرفتر رفت و منتظر ایستاد.
با نگاهم برای ساره خط و نشان کشیدم و به دنبال امیر زاده رفتم.
سرش پایین بود، تا کنارش ایستادم ماسکش را پایین آورد و پچ پچ کنان گفت:
–خانم حصیری شما برید خونه، من خودم با این خانم حرف میزنم و موضوع رو حل میکنم. شما با اینجور آدمها دهن به دهن نشید بهتره.
بعضی از اینا ترفندشونه یه آدم متشخص پیدا میکنن برای این که آبروی طرف رو ببرن میگن...
حرفش را بریدم.
–نه آقای امیر زاده، اون راست میگه من بهش بدهکارم. راستش چون بهش گفتم کلا بدهیم یادم رفته، یه کم عصبانی شد.
اخم ریزی کرد.
–شما واقعا بهش بدهکارید؟
با سرم جواب مثبت دادم.
آنقدر تعجب کرد که صدایش کمی بالا رفت.
–آخه چرا؟ شما با این جور آدما چه بده بستونی دارید؟
ساره شنید و گفت:
–با چه جور آدمهایی، مگه من چمه؟ نون بازوم رو میخورم.
امیر زاده رو به ساره گفت:
–آره، ولی بازوی زور گویی،
–نخیر آقای محترم، من واسه این خانم کار کردم، نصف روز وقت گذاشتم الانم پولمو میخوام. شمام بهتره وقتی از چیزی خبر ندارید قضاوت نکنید.
با این حرفهای ساره تعجب امیر زاده هر لحظه بیشتر میشد و من خودم را سرزنش میکردم و به ساره لعنت میفرستادم.
از ساره پرسید:
–چه کاری؟
–این خانم میخواست بدونه شما...
فریاد زدم.
–ساره.
ساره پیروز مندانه نگاهم کرد.
–بریم کارت به کارت کنیم؟
بدون این که سرم را بلند کنم یا حرفی بزنم به طرف دستگاه ام تی ام راه افتادم.
صدای پاهای ساره را میشنیدم که پشت سرم میآید. ولی میدانستم که امیر زاده همانجا ایستاده و ما را نگاه میکند. سنگینی نگاهش مثل تیری پشتم را میسوزاند. خجالت کشیدم حتی از او خداحافظی کنم. روی نگاه کردن به چشمهایش را نداشتم.
حتما حالا کلی سوال بی جواب در ذهنش نقش بسته و دنبال فرصتی است که از من بپرسد.
به دستگاه که رسیدم شماره کارت ساره را گرفتم و فوری پول را برایش واریز کردم و بعد هم بدونه خداحافظی به طرف ایستگاه مترو راه افتادم.
تقریبا به جز هزینهی رفت و آمد چیزی در کارتم باقی نماند.
نــویسنده لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
52.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سریال_پوست_شیر
ژانر: خانوادکی_جناحی
#فصل_سوم
#قسمت،_۲_۵
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
وقتی یه همسفرِ خوب داشته باشی😍
دیگه دنبالِ رسیدن به مقصد نیستی !
دنبالِ طولانی ترین
جاده های دنیا میگردی🌺🌱
جاده هایی که
تموم شدن رو بهشون یاد نداده باشن
#حس_ناب🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#اینوگرافی✋
#اربعین💔
#حفظ_سلامتی✨
اینفوگرافی های مهم را
به دوستان اربعینی خود
برسانید عزیزان همراه🤍
در پیاده روی اربعین
به سلامت خود توجه کنید!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
35.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلانه ✨
بیپناه که شدی صدایش کن..
بیامان که شدی به سراغش برو
"او حسین ِ « وِترُ المَوتور» است"
میداند تک و تنها شدن یعنی چه؛
به پناه و مامن شدن به چه معناست..
در آغوشت میگیرد..
امانت میدهد 🌸!
#شبتون_حسینی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
#حسین_جانم
اربعین است و جهان یکسره هیأت شده است
حرم یار مهیای زیارت شده است
تو که حق به مددش کرده نصیب
یاد ما باش که دلم یکسره ویران شده است . . .🥀
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´