#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
نیـٰاز؎نیستحتےگُفتنِاوضـٰاعدلتنگے..؛
بخوانازچشـمهـٰایَمآرزو؎
یكزیارترا
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 #السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
بازآ دلم ز گردش دوران شکسته است
چون کشتی از تهاجم طوفان شکسته است
آیینه خیال نهادم به پیش روی
دیدم که قلبم از غم هجران شکسته است..!
-اللّهمعجِّللولیِّڪالفࢪج💔☁️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´.
💠💠💠💠#سؤال 💠💠💠💠
بنده کار وکالت انجام میدم و معتقدم اگر چه مهریه بالا ضامن زندگی نیست، ولی وقتی مهریه بالا باشه، خانم میتونه قسمتی از مهریه رو بگیره و برا گذران زندگی استفاده کنه. چرا شما میگید مهریه بالا خوب نیس؟
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
قسمت آخر:
3⃣ مهریه زیاد و بالا بردن احتمال طلاق
🔰با توجه به روایات باید گفت که مهریهی زیاد، خودش یکی از عوامل ایجاد زمینه برا طلاقه.
🍃 پیامبر خوبی ها صلی الله علیه و آله فرمودن: «در مورد مهریه آسان بگیرید.[اگر مهریه را بالا بگیرید،] مرد آن را می دهد؛ اما در درونش حقد و کینه[نسبت به زن] باقی می ماند.» 🍃
❓چرا باید با مهریه بالا زمینه دشمنی رو ایجاد کنیم تا این مسئله، خودش، زمینه ساز طلاق بشه و بعد هم ناگزیر، بشینیم و برا وضعیت اقتصادی خانما بعد از طلاق، چاره پیدا کنیم؟ 🤔
✅ ما به دغدغه وضعیت زندگی خانما بعد از طلاق احترام میگذاریم،ولی تکیه بر مهریه رو راه حل مناسبی برا این مسئله نمیدونیم؛ چون همون طور که گفته شد، نتیجه عکس میده. بهتر نیست چاره دیگه ای برا حل مسائل اقتصادی بعد از طلاق پیدا کرد؟🌀
#نیمه_دیگرم
#انتخاب_همسر
#محسن_عباسی_ولدی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
31.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_پنجم
5_3
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
Unknown Artist - 1234 Tashakor.mp3
187.6K
ببینید برای این چند روز ابراز محبتان چی براتون میفرستم .
الهی همیشه پایدار باشید و منم خادم بتونم جبران محبتهاتون و مهربانی هاتون به نحو احسن بکنم
#خیلی_دوستتون_دارم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
تسلیت به همه مسلمانان و ازادی خواهان جهان
و تسلیت به آقا جانمون امام مهدی عج
فاجعه رژیم صهیونیستی غیر قابل هضم و بخششه
انشاءالله بچه های مقاومت پاسخ کوبنده ای بدن
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|😥🐾|••
عاشورا تمام شدنی نیست
عاشوراتکرارمیشود💔
🍁•••|↫ #تلخيجآت
@mojaradan
#ارسالی_از_کاربران
سلام ممنون از زحماتتون
خواستم بگم اون قسمت انچه مجردان باید بدانند خیلی قشنگ و مفید بود حتما ادامش بدید
#ادمین_نوشت
چشم ببخشید اگه در پی وی پاسخ نمیدم چون محدود شدم و نمیتونم مدتی در پی وی پاسخگو باشم تا از محدودیت خارج بشم در خدمتون هستم .
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ازدواج
📹 کلیپ بسیار مهم و کاربردی از کلام دکتر داودی نژاد
با عنوان
📋 مردیم از مجردی❗️❗️❗️
📔 اول اینکه رفتار .....
لطفا برای آگاهی بخشی برای مجردا بفرستین🌹
🌹🌹🌹
✅@mojaradan
🔴 مردها بدانند!
💠 #مردها باید بدانند اگر همیشه #گوش خوب و #صبور باشند و هنگامیکه #زن با عصبانیت دارد مسلسلوار نسبت به شرایط موجود #گلایه میکند #شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما میشود!
💠 زنها از داشتن یک تکیه گاه #صبور و #آرام، خیلی زیاد #لذت میبرند!
💠 برای اینکه همسرتان متوجه شود دارید خوب گوش میدهید حتماً موقع صحبتهایش به او توجه کنید، به چشمانش با دقّت نگاه کنید، به نشانهی تایید، سرتان را تکان دهید، گاهی از جملاتی مثل: "درست میگی"، "صحیح"، "حلش میکنم نگران نباش" ، "خودتو ناراحت نکن" و هر جملهای که توجه شما را نشان میدهد استفاده کنید تا همسرتان هرچه سریعتر به #آرامش برسد و سپس، درباره مشکلش با او صحبت کنید تا حل شود.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 محور مقاومت از چند محور به رژیم صهیونسیتی حمله خواهد کرد؟
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی از خانمها در زندگی اینجوری هستند 😕😕😕
@mojaradan
مجردان انقلابی
#پارت_هدیه بگرد نگاه کن پارت231 –توام آدم قحطی بود رفتی با هلما دوست شدی؟ لابد کتک زدن بچههاتم از
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت232
کیفم را برداشتم و بدون خداحافظی از اتاق بیرون آمدم.
همین که وارد حیاط شدم. سه نفر را دیدم که با شوهر ساره احوال پرسی میکنند.
شوهر ساره از آنها پرسید:
–یعنی سهتایی ارتباط بهش بدید زودتر خوب میشه؟ یکی از آن سه نفر که مرد بود شروع کرد به توضیح دادن، که چطور میخواهند کمک کنند تا ساره با خدا ارتباط بگیرد و حالش بهتر شود. آن قدر حرفای جذاب و زیبا می زد که من همان جا خشکم زده بود و محو حرف هایش شده بودم.
بعد از چند دقیقه امیرزاده سرکی به داخل حیاط کشید و صدایم کرد.
–تلما خانم بیاید بریم.
خیلی دلم میخواست بمانم و بقیهی حرف های آن آقا را بشنوم. واقعا حرف هایش انسان را سِحر میکرد. حرف هایی می زد که من شاید خیلی کمتر شنیده بودم. التماس آمیز امیرزاده را نگاه کردم تا چند دقیقه دیگر بیشتر بمانم و بدانم میخواهند چه کار کنند.
امیرزاده اخم کرد.
–تو ماشین منتظرم.
اخمی که روی صورتش بود نشانهی راضی بودنش نبود.
بعد از خداحافظی از شوهر ساره دنبال امیرزاده راه افتادم و در دلم به ساره حق دادم که این طور مجذوب این حرفها شود.
از آینه نگاهی به امیرزاده انداختم.
خیره به روبرو غرق افکارش بود.
حرف های ساره دلشوره به جانم انداخته بود. من به هیچ قیمتی نمیخواستم امیرزاده را از دست بدهم.
کلافه نگاهی به گوشیام انداختم شاید دوباره مادرش زنگ زده باشد. ولی خبری نبود.
باید میگفتم از حرفم پشیمان شدهام نمیخواهم باز هم صبر کنم و فکر کنم. ولی چطور حرفم را پس میگرفتم.
ساره مرا از هلما ترسانده بود. نمیدانستم چه کار کنم.
چندین بار از آینه نگاهش کردم او چشمهایش فقط خیابان روبرو را میدید و حواسش به رانندگیاش بود.
با من و من گفتم:
–دست تون درد نکنه بابت غذا، اگه بدونید بچهها چقدر خوشحال شدن.
بالاخره نگاهش را به من داد و با لحن اعتراض آمیزی گفت:
–اگه بهتون بگم دیگه هیچ وقت با این دوست تون ارتباط نداشته باشید ناراحت می شید؟
از حرفش جا خوردم.
تاملی کردم و گفتم:
–من حواسم هست شما نگران...
حرفم را برید.
–می دونم، با این حال من این خواهش رو از شما دارم.
–من فقط اومدم کمک...
–آخه چه کمکی؟ طرف هر چی بهش میگی حرف تو سرش نمی ره اون وقت شما شدی کاسهی داغتر...
حرفش را قورت داد و دوباره ادامه داد:
–تو این مدتی که شما داخل بودید من داشتم با شوهرش صحبت میکردم. با شنیدن حرفاش اون قدر حالم بد شد که...
نفسش را بیرون داد. عصبانی بود ولی سعی میکرد بروزش ندهد.
–تلما خانم این دوست تون اگه بازم بخواد دنبال نیرو و انرژی و از این مدل کوفت و زهرمارا باشه زندگیش از هم میپاشه، مثل خیلیا که دقیقا همین اتفاق براشون افتاده.
من مطمئنم شوهرش ول می کنه میره، آخه یه مرد مگه چقدر میتونه تحمل کنه، کاش پای درد و دلش مینشستید و میشنیدید چطور اسیر شده. اون وقت میفهمیدید شوهرش بیشتر از خودش به کمک احتیاج داره.
از دست این زنش خودش رو نکشه معجزه س...
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت233
میخواستم در مورد چه حرف پیش بکشم چه شد.
باید مسیر حرف را عوض میکردم.
سرم را پایین انداختم و آرام گفتم:
–باشه دیگه نمیام اینجا.
با تعجب از آینه نگاهم کرد. شاید باورش نمیشد ابنقدر زود حرف را کوتاه کنم و قبول کنم. برای همین گفت:
–اگه حرفی میزنم به خاطر نگرانیه که از قبل...
سرم را تکان دادم.
–بله میدونم. اصلا خودمم اذیت میشم. امروز حال ساره یه طور عجیب و غریبی بود که حال منم خراب کرد. تو بدترین وضعیت سردردش بهش میگم ول کن اینارو بچسب به زندگیت بازم میگه چند ماه دیگه درست میشم و همهچی تموم میشه و من به اون مقام بالای عرفان میرسم. تو اون مقامه که دیگه باید نمازام رو شروع کنم بخونم تا به خدا نزدیک بشم.
سرش را به علامت تایید تکان داد.
–این حرفها برای من تکراریه و ترسناک. فقط خدا بهش رحم کنه که یه وقت بهش آسیب نزنن.
حیران پرسیدم.
–کیا؟
–هیچی، کلا گفتم. دقیقا هلما هم این حرفها رو میزد، الان بعد چند سال به کجا رسیده؟
نگاهم را به بیرون دوختم.
–البته از حق نگذریم حرفهاشون خیلی جذابه، اون سه نفری که خونه ساره امده بودن...
–درسته، ولی حرفهاشون ریشه نداره.
–ریشه؟ اون آقاهه میگفت که بعد یه مدت شاگرداشون انسانهای باوفا، امانتدار و...
حرفم را برید.
–بله من دقیقا میدونم اونا چی میگن، چون خودم سر کلاساشون رفتم. ببینید حرفی که ریشه نداشته باشه مثل یه گیاه یه مدت کوتاهی قشنگه بعدش پژمرده میشه و از بین میره، این ویژگیهایی که شما میگید حیوانات هم دارن. مثلا وفاداری، شما وفادارتر از سگ سراغ دارید؟ حتی از انسانها وفادارتر هستن. یا مثلانظم زنبورهای عسل رو نگاه کنید چقدر منظم و پرتلاش هستن.یا صبوری مثل شتر که خیلی صبور است.
یا شادی، یکی از شعارهای مهمشون شادیه که سعی کنید همیشه شاد باشید، شما همین الان یه استخون بندازید جلوی یه سگ ولگرد ببینید چه دمی براتون تکون میده، یا یه تیکه گوشت بندازید جلوی گربهی جلوی خونتون از خوشحالی هی میخواد بیاد سرش رو بماله به پات. فرداش همون سگ اونقدر گرسنه هست که اگه بهش غذا نرسه، ممکنه یه بچه رو تیکه پاره کنه و بخوره. این شادیها ریشه ندارن. سیمشون به نور وصل نیست، پر از ظلمته، مثل اتاقی که توش پر از لامپه ولی هیچ کدوم به برق وصل نیستن و اتاق همیشه خاموش و تاریکه.
پرسیدم:
–خب چطوری باید این لامپها نور داشته باشن؟ الان ما لامپهامون نور دارن؟
لبخند زد.
–طبیعیه که به هر کس به اندازهی اتصالش نور میدن.
مشکل اینا همینه که یه اتاق پر از لامپهای خاموش رو به مردم نشون میدن، حالا شاید این لامپها زیبا و رنگی باشن ولی نوری ندارن، چون به برق وصل نیستن. اصلا برقی وجود نداره.
لبهایم را بیرون دادم.
–از این چیزایی که شما گفتین من فهمیدم که یعنی این آدمها کاراشون در ظاهر ممکنه خوب باشه ولی خالی از ایمانه درسته؟
با تعجب نگاهم کرد.
–آفرین.
کلافه پرسیدم:
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت234
– ولی اخه اون آدمهایی که من تو خونهی ساره دیدم به نظر خیلی مودب و مهربون و منطقی بودن، مثلا کسی مثل ساره از کجا این چیزارو بفهمه؟ اصلا هر کسی باشه خب میگه اینا آدمهای خوبی هستن با کلی ویژگیهای خوب.
نفسش را محکم بیرون داد.
–توی تاریخ پر از اینجور آدمهاست. طرف آدم کشه ولی بخشندس،
فکر کنید طرف میلیاردها تومن حق مردم رو میخوره ولی خیلی مهربانه، همیشه لبخند به لب داره و فوقالعاده مودبه. اینا ریشه ندارن، خالی از ایمان هستن هر جا بهشون یه کم فشار بیاد یا تحت تاثیر جمعی که توش هستن قرار بگیرن تغییر میکنن...
. منظورم اینه وقتی اون چرایی تو ذهن آدمها نباشه که مثلا چرا باید به همدیگه احترام بزاریم، اونوقته که دنیای حیوانات خیلی بهتر از دنیای انسانهاست، حیوونها هم یلخی زندگی میکنن، بدون هیچ برقی تو ظلمت با هم خیلی مهربونتر از انسانها هستن، نه به همدیگه دروغ میگن نه پشت همدیگه غیبت میکنن، نه ظلم و نه اختلاس میکنن و نه خیلی از کارهای زشت انسانهارو انجام میدن تازه همیشه هم شاد هستن و احساس خوشبختی دارن. در حقیقت آدمهایی امثال گروه هلما این همه هزینه میکنن و هزار جور کلاس و تقویت جسم و انرژی و این چیزا برگزار میکنن که مردم رو تازه در حد حیوونا کنن.
که اگر کسی نیمچه ایمانی هم داشته باشه به زور ازش میگیرن و با زبون بیزبانی میگن مثل حیوونها باش. در حالی که اگر ایمان باشه اون ویژگیهای خوب خود به خود میان.
در مورد دوست شما هم خود شما و شوهرش خیلی راهنماییش کردین، اونم الان میدونه کارش اشتباهه و ادامه میده.
گوشهی لبش را گاز گرفت و زمزمه کرد.
–متاسفانه بدتر از حیوانها، این یعنی پسرفت.
بعد از چند دقیقه نگاهی به ساعتش انداخت و با لحن مهربانی گفت:
–میرید خونه یا مغازه؟
–هنوز خیلی تا تموم شدن ساعت کاریم مونده.
–پس میریم مغازه.
سکوت کردم تا خودش حرف را پیش بکشد. ولی او دیگر حرفی نزد.
باید کاری میکردم.
–ببخشید مادرتون از دستم ناراحت نشده باشن من تلفنشون رو جواب ندادم.
–نه، من براش توضیح دادم.
–ولی بازم دور از ادبه که بهشون زنگ نزنم و عذرخواهی نکنم.
قدرشناسانه نگاهم کرد.
–اگر این کار رو کنید که خوشحال میشه.
از خدا خواسته شمارهی مادرش را گرفتم و بعد از احوالپرسیهای اولیه و عذرخواهی من، مادرش پرسید:
–دخترم چرا دوباره کار خیر رو عقب انداختی؟ شما که خیلی وقته همدیگه رو میشناسید پسرم گناه داره تا هفتهی دیگه باز میخواد کلی فکر و خیال کنه، رضایت بده بزار خیال هممون راحت بشه.
خیالت از طرف علی راحت باشه انشاالله خوشبختت میکنه. عقب انداختن کار خیر باعث میشه شیطون پاش توی کار باز بشه.
با خودم فکر کردم
"همیشه پای یک شیطان در میان است."
با این فکر لبخند بر لبم آمد.
متوجه میشدم که امیرزاده مدام از آینه نگاهم میکند و خیلی دلش میخواهد بداند الان مادرش چه میگوید.
با کمی تامل و من و من گفتم:
–والا چی بگم.
مادرش خندید و قربان صدقهام رفت.
–پس دیگه مبارکه، من زنگ میزنم به مادرت که انشاالله برای آخر هفته برنامه ریزی کنیم.
خداحافظی که کردم گوشی را داخل کیفم سُر دادم.
بلافاصله گوشی امیرزاده زنگ خورد.
با لبخند نگاهم کرد.
–مامانه، فکر میکنه ما پیش هم نیستیم. چی بهش گفتین؟
–الو مامان، جانم...چی...؟
نمیدانم مادرش چه گفت که امیرزاده سکوت کوتاهی کرد و بعد با حیرت نگاهم کرد.
–واقعا؟ یعنی همین الان جواب بله رو داد؟
امیرزاده سکوت کرد و فقط مادرش از آن طرف خط حرف میزند بعد هم با هم خداحافظی کردند و بعد با لبخند پهنی نگاهم کرد.
–اصلا باورم نمیشه مادرم جواب بله رو از شما گرفته.
حرفی نزدم و بینمان سکوت سنگینی برقرار شد.
ماشین را کنار خیابان پارک کرد.
–رسیدیم اینم مغازه.
تا خواستم پیاده شوم سرش را به عقب برگرداند.
–تلما خانم.
نگاهش کردم.
چشمهایش را باز و بسته کرد.
–ممنونم.
نگاهم را زیر انداختم و با مکث گفتم:
–میخوام یه حرفی بزنم ولی نمیدونم بگم یا نه.
–در مورد منه؟
سرم را تکان دادم.
–بگید راحت باشید.
–شاید فعلا نباید ازتون توقع داشته باشم ولی یادمه شما قبلا از من همین توقع رو داشتید که پنهون کاری نکنم ولی خودتون...
ابروهایش بالا رفت.
–چه پنهون کاری کردم؟
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت235
ماجرای همون گلی که پشت در مغازه بود، چرا نگفتید که اون رو هلما...
بی خیال گفت:
–چه لزومی داشت که بگم؟ اعصاب شما رو خرد کنم که چی بشه؟
نگاهش کردم.
–که آگاه بشم، که بدونم دور و بَرم چه خبره، که آدما رو بشناسم، که بفهمم اونی که تو ظاهر باهام خوبه، پشت سرم می خواد زندگیم رو ازم ...
حرفم را نیمه رها کردم. روی آن را نداشتم بگویم تو زندگی من هستی.
لبخند زد.
–پیاده شید بریم مغازه براتون توضیح بدم.
وارد مغازه که شدیم چراغ ها را روشن کرد رو به من پرسید:
–شما از کجا فهمیدید؟ دوست تون گفت؟
پشت پیشخوان رفتم.
–چه فرقی میکنه؟ مهم اینه که...مکث کردم تا جملهی بهتری بگویم و او ادامه داد.
–مهم اینه که حرفایی زده و باعث شده شما زود قضاوت کنید.
ببینید من از الان بهتون بگم از این به بعد ممکنه هلما خیلی کارا انجام بده، برای این که شما رو نسبت به من بدبین کنه،
اگر اون ماجرا رو بهتون نگفتم چون نمیخواستم ذهن تون رو درگیرش کنم حداقل تا وقتی که تکلیف مون روشن بشه.
من برام عجیبه که بعد از اون همه حرفایی که من بهتون در مورد کارای هلما گفتم و کارایی که خود هلما می کنه شما هنوز نشناختینش...!
به نظرم باید یه کم با دقت بیشتری آدمای اطرافتون رو رصد کنید.
در دلم حرفش را تصدیق کردم و به فکر فرو رفتم.
چند مشتری پشت سر هم وارد مغازه شدند و امیرزاده همهشان را یکی یکی راه انداخت.
من حتی سرم را بلند نکردم همان جا روی صندلی پشت پیشخوان نشسته بودم و سربه زیر فکر میکردم.
با صدای نازک زنی که از امیرزاده قیمت میپرسید سرم را بلند کردم و با دیدن تیپ آن زن ماتم برد و نگاهم را بین امیرزاده و او چرخاندم.
امیرزاده در آن طرف پیشخوان روی چهارپایه نشسته بود و سرش پایین بود و در حال ثبت کردن اجناس فروخته شده داخل دفتر بود. ولی آن زن با حرکاتی که انجام میداد تلاش میکرد که توجهش را جلب کند.
قیمت هر چیزی را میپرسید و وقتی جواب میگرفت زیر لب یک بد و بیراه می گفت و غُر می زد که چرا این قدر همه چیز را گران کردهاند.
آن قدر تیپش جلف و توی چشم بود که یک لحظه نگران امیرزاده شدم.
زن به امیرزاده نزدیک شد. شالش را روی دوشش انداخته بود و گاهی دستش را روی موهای فرش که خیلی زیبا بلوند کرده بود و تا زیر کمرش بودند میکشید.
آرایشش در عین غلیظی، بسیار زیبایش کرده بود.
من نگاهم را نمیتوانستم از او جدا کنم آن قدر که تیپ و کارهایش برایم عجیب بود.
تقریبا در چند سانتیمتری امیرزاده ایستاد و به تابلوی شعری که درست پشت سر امیرزاده روی دیوار آویزان بود اشاره کرد و گفت:
–آقا ببخشیدا من هی میپرسم، می خوام یه هدیهی شیک و قیمت مناسب واسه دوستم بخرم، اینه که...
امیرزاده نگاه گذرایی به تابلو انداخت و به من اشاره کرد.
–از ایشون بپرسید.
خانم تازه چشمش به من افتاد. با این که از من فاصله داشت بوی عطرش مشامم را پر کرده بود.
از جایم بلند شدم و بعد از گفتن قیمت پرسیدم:
– شما واسه دوست تون اسباب بازی میخواید یا تابلو؟ چون دیدم قیمت اسباببازیا رو هم میپرسیدید.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
27.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_پنجم
5_4
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن | طوفان الأقصى|🇵🇸
🔹انیمیشن «طوفان الأقصى» به مناسبت حماسه و جانفشانی مقاومت اسلامی و مردم قهرمان فلسطین در حمله همه جانبه به رژیم موقت صهیونیستی، به همت موسسه آفرینشهای هنری آستان قدس رضوی تولید و منتشر شد.🇮🇷
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از شوق رضا دلم تپیدن دارد
نقاره این حرم شنیدن دارد
#شبتون_رضایی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#بسم_رب_مهدی
سلاممممممممممم
خوبید؟
ما که عالی هستیم خوب و خوب هستم
غرض از اینکه چرا پیام میدم
خب داستان داره
عذرخواهی میکنم خیلی ها پیام دادن ولی من جوابشان ندادم
دیدید وقتی پول قبض تلفن پرداخت نمیکنید مشترک مورد نظر قطع میباشد خب منم فعلا قطع شدم . نمیدانم کدام پدر آمرزیده ای من هرزنامه رد کرده
أبلغ عني بأي ذنب ماذا سيحدث؟
آخه به چه گناهی ریپورتم کردن 😭
خب من نمیتونم پاسختون بدم فعلا تا از این یک طرفی خارج بشم .پس اگه جواب ندادم . که توان پاسخ گویی ندارم .نگید عه چه ادمین مغروری شده یک خورده تحویلش گرفتیم خودش گم کرده و دیگه ما را تحویل نمیگیره 😉
فعلا ادمین جان لال تشریف دارن تا دوباره زبانش برگرده طول میکشه 😁
من میخونمپیامها را اگه قابل اشتراک بود برای شما هم میفرستم قابل اشتراک نبود هم خودم تنهایی بهرش میبرم .😊
#دوستتون_دارم
#یا_علی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
[أللّهمَاغفِرلیالذُنوبَالَّتیتُنِزِلُالبَلا]
وبلا...
یعنے:دلتنگیات،
یعنے:فراق،ازنقطهآرامش
وقلبڪسےڪہشیداےتـوشد،ڪجاآرامخواهدگرفت؟!
جزحریمےڪہقلبِتـودرخاڪشمدفوناست!
منهواییتـوأمیاحسیـنهرجاکههوای
تـوداردنقطهیآراممناست...💛
#صباحڪم_حسینے
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´