eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه 💖از_روزی_که_رفتی 💖 قسمت ۱۷ و ۱۸ رها نفس عمیقی کشید و دستش را روی قلبش گذاشت. چن
🌸🌸🌸🌸🌸 💖از_روزی_که_رفتی💖 قسمت ۱۹ و ۲۰ +شوهرم؟ _آره دیگه، کشک بادمجون منو برداشت برد و خورد. یکی نیست بگه تو که هر روز برات غذا درست میکنه، عین منِ بدبخت نیستی که مامانش از بوی غذا بدش میاد و غذا نمیپزه! +کم پشت سر مادرت حرف بزن احسان خان! _چشم پدر من! +بیا بریم دیگه! مامانت الان عصبانی میشه ها! احسان از میز پایین پرید و مقابل رها ایستاد، دستش را گرفت و به سمت خود کشید... رها روی زانو مقابل او نشست. _تو خیلی خوبی رهایی، مامان میگه عمو صدرا حیف شد؛ اما تو خیلی خوبی! من خیلی دوستت دارم، میشه با من دوست بشی؟! رها احسان را در آغوش کشید: _مگه میشه که نشه عزیز دل رها؟ احسان در آغوش رها بود که صدای صدرا آمد: _تو که هنوز اینجایی، برو پیش مامانت تا جیغ‌جیغش شروع نشده! احسان نگاهی به صدرا کرد: _خب رهایی رو دوست دارم، رهایی هم منو دوست داره! احسان رفت... رها بلند شد و خود را مشغول کار کرد، صدرا رفت...نمیدانست چرا بی‌تاب است؛ نمیدانست چرا پاهایش گاه به این سمت کشیده میشود! صدای زنی را از پشت سرش شنید. شب سختی برای رها بود و انگار این سختی بی‌پایان شده بود: -پس رها تویی؟ تو صدرا رو از من گرفتی؟ تو آرزوهای منو خراب کردی! تو با این چادر گلگلی! تو اُمل عقب مونده! تو لیاقت هم‌صحبتی با خانواده‌ی ما رو هم نداری رها هیچ نگفت...خوب میدانست که باید سکوت کند. سکوت کردن را از مادرش یاد گرفته بود. _دوست ندارم جلوی چشم صدرا باشی،البته دخترایی مثل تو به چشم اون نمیان! از خانواده‌ی قاتل برادرشی! توی این خونه هیچی نیستی؛ اما بازم دوست ندارم دور و برش بچرخی! +چی شده رویا جان؟ رویا پوزخندی زد: _اومده بودم هووم رو ببینم! +این حرفا چیه میزنی؟ ما صحبت کردیم. _صحبت چی؟ اسم این دختره تو شناسنامه‌ی توئه! چرا نذاشتی عقد عموت بشه؟ اون تصمیم گرفت جای قصاص این دختر رو بگیره، چرا نذاشتی؟ چرا زندگیمونو خراب کردی؟ +آروم باش رویا، این حرفا چیه میزنی؟! ما قبلا درباره‌ی این موضوع صحبت کردیم! رویا اشک ریخت، حس کسی را داشت که اموالش را غارت کرده‌اند. _زندگیمونو خراب کردی! +این حرفا چیه؟ هیچی عوض نشده! الان قرار شده که بعد سالگرد سینا مراسم بگیریم و بریم سر خونه زندگیمون، رها هم پیش مامان میمونه! _من طبقه‌ی بالا زندگی کنم، اینم طبقه پایین؟ که همه‌ش جلوی چشمت باشه؟ +رویا... الان خرابش نکن، بعدا صحبت کنیم! با رویا از آشپزخانه خارج شدند و رفتند... بدون توجه به دختری که قلبش درد میکرد، بدون توجه به قرصی که در دستان لرزانش داشت، بدون توجه به اشکهایی که روی صورتش غلتان بود. شب سختی بود برای معصومه، برای رویا، برای صدرا و برای رها... شبی که سخت بود، اما گذشت.... صدرا: _چرا بیداری؟ +هنوز کارام تموم نشده. _باقیشو بذار صبح انجام بده. +تموم میکنم بعد میخوابم. _به خاطر امشب ممنونم! این مهمونی کار یه نفر نبود. رها هیچ نگفت... رها نگفت سختتر از کار این خانه درِد نبوِد احسان است...درِد سربار شدن روی زندگی مردی که عاشق است. رها هیچ نگفت از دردهایش... _چند سالته رها؟ +بیست و نه! _چرا تا حالا..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۲۱ و ۲۲ _چند سالته رها؟ +بیست و نه! _چرا تا حالا ازدواج نکردی؟ +نامزد داشتم. _نامزدیت به‌هم خورد؟ +نه! _پس چیشد؟ چرا با من ازدواج کردی؟ +چون گفتن زن شما بشم! صدرا مات شد: _تو نامزد داشتی؟ رها آه کشید: _بله. _پس چرا قبول کردی؟ اگه تو قبول نمیکردی نه وضع تو این بود نه وضع من! +من قبول نکردم. صدرا بیشتر تعجب کرد: _یعنی چی؟! رها همانطور که کارش را انجام میداد توضیح داد: _منو مجبور کردن! _آخه چه اجباری؟ چی باعث میشه از نامزدت بگذری؟ من هرگز از رویا نمیگذرم! +منم از نامزدم نمیگذشتم؛ اما گاهی زندگی تو رو تو مسیری پرتاب میکنه که اصلا فکرشم نمیکردی! _اصلا نمیفهمم چی میگی! +مهم نیست! گذشت... _گذشت اما تموم نشده! از کی میری سرکار؟ +دو روز دیگه... _مرخصی گرفتی؟ +نه، تعطیله. _باشه. شب خوش! صدرا رفت و رها در افکارش غوطه‌ور شد. روزها میگذشت... رها به سرکار بازگشته بود؛ هنوز فرصت صحبت با دکتر صدر برایش پیش نیامده بود. روزهای اول کار بسیار پر مشغله بود؛ حتی سایه هم وقت ندارد؛ آخرین مراجع که از اتاقش بیرون رفت، نگاهی به ساعت انداخت. وقت رفتن به خانه بود، وسایلش را جمع کرد. برای خداحافظی به سمت اتاق دکتر صدر رفت. _دکتر با اجازه، من دیگه برم. دکتر خودکارش را زمین گذاشت و به رها نگاه کرد، عینکش را از روی بینی استخوانی برداشت و دستی به چشمانش کشید: _به این زودی ساعت 2 شد؟! رها لبخندی به چهره دکتر محبوبش زد: _بله استاد، الاناست که زیبا جون از دستتون شاکی بشه، ناهار با خانواده... دکتر صدر خندید... بلند و مردانه: _ناهار با خانواده! -خانم مرادی؟! صدای دکتر مشفق بود. یکی از همکاران و البته استاد روانپزشکی‌اش! +بله؟ _من سه شنبه نمیتونم بیام، شما میتونید به جای من بیاید؟ +فکر نمیکنم، میدونید که شرایطش رو ندارم! صدای منشی مرکز بلند شد: _دکتر مرادی یه آقایی اومدن با شما کار دارن. مریم را دید که به مردی اشاره میکند: .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
_اونجا هستن! بعد رو به رها ادامه داد: _بهشون گفتم ساعت کاریتون تموم شده، میگن کارشون شخصیه! رها نگاهی به مرد انداخت. چهره‌اش آشنا نبود: _بفرمایید آقا! _اومدم دنبالت که بریم خونه؛ البته قبلش دوست دارم محل کارتو ببینم! رنگ رها پرید. صدا را میشناخت... این صدای آشنا و این تصویر غریبه کسی نبود جز همسرش! تمام رهایی که بود، شکست؛ دیگر دکتر مرادی نبود، خدمتکار خانه‌ی زند بود... خون بس بود. جان از پاهایش رفت، زبان در دهانش سنگین شد... سرش به دوران افتاد، آبرویش رفت. +رها معرفی نمیکنی؟ دکتر صدر از رفتار رها تعجب کرد و گفت: _صدر هستم، مسئول کلینیک، ایشون هم دکتر مشفق از همکاران. +صدرا زند هستم، همسر رها؛ رها گفته بود تا ساعت 2 سرکاره، منم کارم تموم شد گفتم بیام دنبالش که هم با هم بریم خونه و هم محل کارشو ببینم. دکتر صدر نگاه موشکافانهای به رها انداخت: _تبریک میگم، چه بی‌خبر! +یه کم عجله‌ای شد؛ به خاطر فوت برادرم مراسم نداشتیم. _تسلیت میگم جناب زند؛ خانم مرادی، نمی‌خواید کلینیک رو به همسرتون نشون بدید؟ رها لکنت گرفت: _ب... ب... ل... ه _فردا اول وقت هم بیا اتاقم؛ من برم به کارهام برسم. رها فقط سر تکان داد. دکتر صدر هم احسان را میشناخت و جواب میخواست... همه از او جواب میخواهند! رها قصد رفتن کرد که دکتر مشفق گفت: _پس خانم دکتر سه شنبه نمیتونید جای من بیایید؟ به جای رها، صدرا جواب داد: _قضیه‌ی سه شنبه چیه؟ دکتر مشفق به چهره‌ی مرد جوان نگاه کرد. مردی که رها را به این حال ترس انداخته: _من سه شنبه برای کاری باید برم دانشگاه! از دکتر مرادی خواستم به جای من بیان، من مسئول طبقه‌ی بالا هستم... بخش بستری. +رها که سه شنبه‌ها تعطیله! _منم به خاطر همین ازشون خواهش کردم. این روزا به خاطر مرخصی یکی از همکارامون یه کم کارا به هم ریخته. رها میان حرف دکتر مشفق رفت: _گفتم که دکتر، شرایطش رو ندارم. صدرا رو به رها کرد: _اگه دوست داری بیای بیا، از نظر من اشکالی نداره؛ اما از پسش برمیای؟! مشفق جواب صدرا را داد: _ایشون بهترین دانشجوی من بودن، بهتر از شما میشناسمشون! صدرا ابرو در هم کشید. مشفق بی‌تفاوت گذشت. صدرا با همان اخم: _میخوام محل کارتو ببینم. رها به سمت اتاقش رفت. در را باز کرد و منتظر ورود صدرا ایستاد. بعد از او وارد اتاق شد و در را بست. صدرا قدم میزد و به گوشه کنار اتاق نگاه میکرد. _اینجا چیکار میکنی؟ +مشاوره میدم! _از خودت بگو، تو کی هستی؟ با دقت به چهره‌ی رها نگاه کرد. این دختر با چادر مشکی‌اش برایش عجیب بود. +چی بگم؟ _دکتری؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۲۳ و ۲۴ _دکتری؟ رها اصلاح کرد: _دکترا دارم. _دکترای چی؟ +روانشناسی بالینی؛ البته ارشدم روانشناسی کودک بود. _پس دکتری! +بله. _چرا به من نگفتی؟ +نپرسیده بودید. _میخواستم یکی رو بهم معرفی کنی که بهم درباره‌ی رویا و این شرایط کمک کنه. رها: _آیه خوبه، دکتر صدر هم خوبه؛ دکتر... _خودت چی؟ نمیتونی کمکم کنی؟ +من خودم یک طرف این معادله‌ام، نمیتونم کمکت کنم. _به چهره‌ی مراجعیت که خوب نگاه میکنی، همکاراتم همینطور، مشکلت با من و خانواده‌م چیه؟ برادر تو قاتله! رها سکوت کرد..حرفی نداشت؛ اما صدرا عصبانی شده بود. از نگاه گریزان رها، از بهانه‌گیری‌های رویا، از نگاه همکاران رها! صدرا صدایش را بالا برد: _از روزی که دیدمت اینجوری‌ای، نه به قیافه‌ی خانواده‌ت نگاه کردی نه ما... تو حتی به رویا هم نگاه نکردی! معنی این رفتارت چیه؟ ××معنیش اینه که قهره! معنیش اینه که دلش شکسته، معنیش اینه که دیدن شما قلبشو میشکنه... بازم بگم جناب زند؟ صدای دکتر صدر بود: _صداتون رو انداختین رو سرتون که چی بشه؟ این نه در شان شماست نه همسرتون. +معذرت میخوام. دکتر صدر به سمت صندلی رها رفت و پشت میز نشست: _بشینید! صدرا و رها روی صندلی‌های مقابل دکتر صدر نشستند. _میخواستم فردا باهات صحبت کنم؛ اما انگار همسرت عجله داره! ناهار با خانواده باید منتظر بمونه، تعریف کن! ×مشکلی نیست دکتر. من خودم فردا میام خدمتتون. _من از لحظه اولی که دیدمت متوجه حالت شدم. منتظر بودم خودت بیای که خودش اومد. به صدرا نگاه کرد. صدرا فهمید نوبت اوست که حرف بزند. _مجبور شدیم ازدواج کنیم. _این که معلومه، رها نامزد داشت؛ حالا که شما به این سرعت در کنارشون قرار گفتین معلومه که جریانی هست. +رامین برادر رها، با برادر من «سینا» شریک بودن؛ دعواشون میشه و با هم درگیر میشن.. برادر من مُرد. من دنبال کارای قصاص بودم، مادرم فقط قصاص میخواست؛ همینطور زن برادرم. نتونستم راضیشون کنم رضایت بدن؛ پدر رها، عموم رو که پدرزن برادرم هم بود رو راضی میکنه خون‌بس بگیره. قرار بود رها صبح همون روز به عقد عموم در بیاد. نتونستم... انصاف نبود یه دختر جوون با عموم که هفتاد سالشه ازدواج کنه. با خودم گفتم اگه من عقدش کنم بعد از یه مدت که داغشون کمتر شد طلاقش بدم که بره سراغ زندگی خودش؛ اما همه چیز به هم ریخت، نامزدم بهونه‌گیر شده و مدام بهم گیر میده! عموم قهر کرده و باهامون قهر کرده. دخترعمومم که خونه پدرش مونده میگه دیگه پا تو اون خونه نمیذارم. یاد سینا باعث میشه حالش بد بشه... ماه‌های آخر بارداریشه. _تو چی رها؟ احسان چی شد؟ ×نمیدونم، ازش خبر ندارم. _خبر داره؟ ×نمیدونم. صدرا طاقت از کف داد: +احسان نامزد سابقته؟ _آره. رها هم مثل تو نامزد داشت؛ نامزدی که حتی ازش خبر نداره! به نظرت اگه میخواست نمیتونست بهش خبر بده؟ مثل تو! صدرا ابرو در هم کشید و فک‌اش سفت شد، چشمش سرخ شده بود. _نامزد شما چی شد؟ +بعد از سالگرد برادرم قراره ازدواج کنیم. _با همسر دوم شدن مشکلی نداره؟ +من با اون زندگی میکنم، رها قراره با مادرم زندگی کنه.؛ درضمن همسر اول من رویاست، ما مدتی هست که نامزدیم. _اما اسم رها اول وارد شناسنامه‌ی تو شده .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
#تست_روان_شناسی در نگاه اول در تصویر چه چیزی را مشاهده کردید؟ الف_من یک ریشه مشاهده کردم ب_من یک
سلام چطورین دوستای گلم خوب براتون جواب تست رو اوردم بعدشم بریم تا پست های پایانی کانال تقدیم چشمهای قشنگتان کنیم @mojaradan
مجردان انقلابی
سلام چطورین دوستای گلم خوب براتون جواب تست رو اوردم بعدشم بریم تا پست های پایانی کانال تقدیم چشمهای
من یک درخت را مشاهده کردم: شما از آنجایی که فردی کمال گرا و بلند پرواز هستید، در موقعیت های زندگی همیشه به دنبال بهترین ها هستید بنابراین نسبت به اطرافیان تان همیشه جلوتر به نظر می رسید. من یک ریشه را مشاهده کردم: شما فردی با درایت و اهل ترقی و پیشرفت می باشید بنابراین با توجه این توصیفات سعی دارید که همیشه شرایط موجود را به نحو احسنت تغییر بدهید تا وضعیت بهتر شود. من یک لب را مشاهده کردم: شما فردی واقع بین هستید بنابراین همه چیزهای اطرف تان را همانطور که هستند مشاهده می کنید. سعی تان بر این است که همیشه آن ها را با ارزش واقعی ای که دارند قضاوت کنید. همچنین شما علاقه ای ندارید که چیزهای اطرافتان را تغییر دهید. @mojaradan
287_28096098832980.mp3
5.96M
اسم بدیع، یعنی خلقت بدون نقشه! آفرینش بدون سابقه! ایجاد چیزی بدون فکر و برنامه‌ریزی! √ جالب اینجاست که انسان نیز می‌تواند صاحب این اسم شود! .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بازتاب اعمال بدکاران ▪️حق الناس بدزبانی و تصرف اموال مردم 👤تجربه‌گر: خانم ریحانه زناری یزدی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیر گشتی آخرش پای علی، ماه علی! بی تو می‌میرد علی، برخیز همراه علی! 💔 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
ملک دلم همین که به نام حسیـن شد عبــــدی گناهکـار غلام حسیـــــن شد آرامشی نداشت وجودم به هیچ‌وجه تا که به اذن فاطمه رام حسیـــن شد قند مکرر اسم"حسین"است، والسلام شیرین ترین کلام، کلام حسیــــن شد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• اے انتقام پهلوے پشت در خانہ غیر از تو مگر چہ میخواهد؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
‍ 📎معیارهای تشخیصی DSM در مورد پارانوئید : - بی اعتمادی و بد گمانی فراگیر نسبت به دیگران که نیات و انگیزه های آنها بدخواهانه تعبیر شود. این حالت از اوایل بزرگسالی آغاز شده و در زمینه های مختلف به چشم می خورد و با حداقل ۴ مورد از موارد زیر مشخص می شود: ✔️بدگمانی بی پایه و اساس درباره این که دیگران استثمارگر و آسیب زننده یا فریبکار هستند. ✔️اشتغال ذهنی با تردیدهای ناموجه درباره وفاداری یا قابل اعتماد بودن دوستان و آشنایان ✔️عدم تمایل برای اعتماد به سایرین به دلیل ترس بی دلیل از این که اطلاعات مغرضانه بر ضد وی به کار خواهند رفت. ✔️در پی اظهارات بی غرضانه یا رویدادهای خوش خیم، معانی تحقیرآمیز یا تهدید کننده پنهانی بیابد. ✔️کینه جویی پایدار؛یعنی اهانت ها، بی حرمتی ها یا بی اعتنایی ها را نمی بخشد. ✔️تلقی حمله به منش یا شهرت خود که برای دیگران واضح نبوده و به سرعت نسبت به آنها واکنش خشمگینانه نشان دهد یا به حمله متقابل بپردازد. ✔️بروز بدگمانی های مکرر و بی دلیل درباره وفاداری همسر ♨️حالت مذکور منحصرا در سیر اسکیزوفرنیا، اختلال دو قطبی یا اختلال افسردگی توأم با تظاهرات روان پریشی یا اختلال روان پریشی دیگر رخ نداده و نیز ناشی از اثرات فیزیولوژیکی یک بیماری طبی دیگر نیست. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
38.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ۲۴_۲ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤السّلام علیکَ ایتها الصدیقه الشهیده🖤 🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌دکتر انوشه خیلی خوب این مرحله از عاقل شدن رو توصیف میکنه؛ "مدت هاست که از آدم های سمی فاصله گرفتم ! سمی از نظر من یعنی؛ دروغگو، نمک نشناس، بی معرفت، دورو، پرحاشیه و ‌..." @mojaradan
۶ نوع شخصیتی که هرگز نباید با آنها وارد رابطه‌ عاطفی شوید؛ ۱. ایرادگیر چنین افرادی با ایرادگرفتن از دیگران به‌خاطر کوچک‌ترین مسائل و نصیحت‌کردن آنها، ابراز وجود می‌کنند. آنها ابایی از آزردن دیگران ندارند و بنابراین قادر به برقراری رابطه‌ی عاطفی سالم نیستند. ۲. بیش از اندازه مظلوم فرد مظلوم همیشه خود را قربانی می‌داند. چنین فردی دنبال کسی است که به او دل‌داری بدهد. اگر شریک عاطفی‌شان این کار را نکند، به سراغ فرد دیگری می‌روند. ۳. بیش از اندازه خودخواه افراد خودخواه انقد درگیر خودشان‌اند که نمی پذیرند شریک عاطفی آنها هم ممکن است ناراحتی داشته باشد. البته آنها می‌دانند که شاید خودشان دلیل ناراحتی دیگران باشند اما باور دارند همه باید درمورد آنها استثنا قائل شوند. ۴. بدون اعتماد به نفس از تایید نشدن توسط دیگران احساس ضعف می‌کنند و با کوچک‌ترین نشانه‌ی بی توجهی بی درنگ تصمیم به پایان‌دادن رابطه می‌گیرد و به یافتن فردی دیگر فکر می‌کند. ۵. بیش از اندازه عاشق پیشه روند دلدادگی و شکل‌گیری رابطه‌ای جدید برای فرد عاشق پیشه خیلی مهم است. کارهای معمولی راضی‌شان نمی‌کند. برای مقابله با این مسئله، فرد ابزار و راه‌های جدیدی پیدا می‌کند و در این مسیر هیچ حدومرزی نمی‌شناسد و به راحتی خط قرمز شریک عاطفی خود را زیر پا می گذارد. ۶. خودشیفته برای خودشیفته‌ها، هرگز عشقِ تنها یک نفر کافی نخواهد بود. آنها پیوسته به‌دنبال شریک عاطفی کامل و بی‌نقص می‌گردند و باور دارند رابطه‌ی فعلی‌شان آن‌قدر درخشان نیست که ارزش ادامه‌ دادن داشته باشد. @mojaradan
26.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
43.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´