فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «راز پیروزیهای سردار سلیمانی»
👤 استاد #پناهیان
▫️ در دریای طوفانزده، اهلبیت کشتی نجات هستن...
🔸 برای نجاتمون باید مضطر بشیم...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
✧┅┅═❁💞❁═┅
#اطلاعیه☝️
#ترور 💔
🔸 پخش سریال ترور از امشب
🔹 برای ادای احترام به شهدای حوادث تروریستی مسیر گلزار شهدای کرمان در چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، قسمت اول سریال «ترور» امشب ساعت ۲۲:۴۵ از شبکه «یک سیما» پخش میشود.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ☝️
#سیدرضا_نریمانی❣️
#حادثه_تروریستی_کرمان💔
حاج قاسم...
بلند شو حاج قاسم...
اینجا طریق زیارت شماست...
تعداد شهدا به ۱۰۳ تن رسیده سردار...!
نیستی و اسرائیل کفتار بی شرمانه مردم میهن تو را هدف گرفته است...!
حاج قاسم کاش برگردی...
کاش میشد برگردی...
اگر بودی؛ آنقدر جرئت پیدا نمیکردند که در ایران زمین؛ چنین واقعه ای رقم بزنند...!
کاش میشد که تو با معجزه ای برگردی...!
#شبتون_شهدایی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
در کرمان شدیداً به گروه خونی O- منفی نیاز است.
هموطنان عزیز برای اهدای خون به سازمان انتقال
خون استان کرمان مراجعه کنید
#فوری
#کرمانی_های_عزیز_کانال
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
نامم شده همیشه پریشانِ کربلا
اهلِ عراقُ عشقمُ استانِ کربلا
نانُ نوای هفتگیام جور میشود
هر روز با سلام به سلطان کربلا..✨
صَلَّےاللهُعَلیڪَیٰاابٰاعَبدِاللہ(ع)
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
♦️سلام امام زمانم
🔹دلم براے ورود تو لحظه شمارے میکند
🔹و حنجرهام تو را فریاد میزند، تو که تجلی عشقی.
🔹قنوتم را طولانی میکنم تا تو نیمه شبی براے آن دعا کنی.
🔹کوچههاے غریب بیکسی را آب و جارو میکنم تا تو صبحی زود از آن کوچه عبور کنی.
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
📎تیپ شخصیتی C
📌شخصیت وسواسی
مشخصه های اختلال شخصیت وسواس جبری عبارتند از محدود بودن هیجانات، منظم و مرتب بودن افراطی، مداومت و پافشاری، سرسختی، یک دندگی و بلاتصمیمی است. خصیصه محوری این اختلال عبارت از کمال طلبی و انعطاف ناپذیری به گونه الگوی نافذ و فراگیر است.
✅ این افراد آنقدر درگیر جزئیات، قوانین، فهرست ها و برنامه ها هستند که علت اصلی کار یا هر گونه لذت مربوط به آن را فراموش می کنند.
✅کمال گرایی بیش از حد آنها باعث می شود هیچ گاه کارهایش تمام نشود.
✅بسیار مبادی آداب و در مقابل قوانین و اخلاق بسیار غیر قابل انعطاف است.
✅او نمی تواند وسایل کهنه، مستهلک و بدرد نخور را رها کند.
✅او کارها و وظایف را به دیگران واگذار نمی کند مگر این که دقیقا با روش خودش انجام شود.
✅به سختی برای خود و دیگران پول خرج می کند.
✅سرسخت، یک دنده و لجوج است و عاشق کنترل کردن دیگران است. کنترل گری جزو لاینفک شخصیت او است. یک شخصیت وسواسی چیزی به عنوان همسر آنقدر انرژی صرف قوانین خود می کند که وقت برای انجام هیچ کاری ندارد.
✅معتقد است که روش زندگی او تنها راه درست زندگی کردن است. اصلا تمایلی به شنیدن افکار و ایده های شما ندارد.
مرغ ایشان فقط یک پا دارد‼️
#قبل_از_ازدواج
#انچه_مجردان_باید_بدانند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
36.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
1🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#پایان_قسمت_بیست_هفتم
۲۷_۲
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ما_ملت_شهادتیم
#کرمان_تسلیت
#ایران_تسلیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#بسم_رب_ِّزهرا
ا❤️
بنام نامی زهرا ✋
ا💚
سلام علیکم خدمت همهی همراهان کانال ،جمیع اوقات زهرایی
#دور ختم_قرآن هدیه میکنیم به امام زمان و حضرت زهرا و علی
به نیت
سلامتی امام زمان
سلامتی رهبر
ازدواج موفق وبدون پشیمانی مجردان کانال
شفا بیماران
حوائج جمیع کانال
🌼🍂❖با توکلـ به اسمـ اعظمتـ یااَللّه❖🍂🌼
🌼🍂اٍّ๛لَّاٍّمّـُ عَّلَّیّْکَّ یٌّاٍّاٍّبّْاٍّصَّالِّحَّ الّْمَّهّْدّی🍂🌼
﷽📖جزء1💚🖤
﷽📖جزء2💚🖤
﷽📖جزء3💚🖤
﷽📖جزء4💚🖤
﷽📖جزء5💚🖤
﷽📖جزء6💚🖤
﷽📖جزء7💚🖤
﷽📖جزء8💚🖤
﷽📖جزء9💚🖤
﷽📖جزء10💚🖤
﷽📖جزء11💚🖤
﷽📖جزء12💚🖤
﷽📖جزء13💚🖤
﷽📖جزء14💚🖤
﷽📖جزء15💚🖤
﷽📖جزء16💚🖤
﷽📖جزء17💚🖤
﷽📖جزء18💚🖤
﷽📖جزء19💚🖤
﷽📖جزء20💚🖤
﷽📖جزء21💚🖤
﷽📖جزء22💚🖤
﷽📖جزء23💚🖤
﷽📖جزء24💚🖤
﷽📖جزء25💚🖤
﷽📖جزء26💚🖤
﷽📖جزء27💚🖤
﷽📖جزء28💚🖤
﷽📖جزء29💚🖤
﷽📖جزء30💚🖤
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌼🍂لطفا شماره جزءهایی كه برای ختم انتخاب كردين رواعلام کنیدتاجلوی
#برای_سلامتی_کسانی_که_رفتن_کرمان_برای_یاری_رساندن_به_حادثه_کرمان
#شادی_روح_شهیدان_حادثه_تروریستی_کرمان
👇🏼برای انتخاب جزءبه آیدی زیرپیام دهید👇
@mojaradan_bott
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی با یه راهنمایی کوچیک
سرنوشت خیلی ها عوض میشه ....👌
@mojaradan
❌برای دلسوزی با کسی نمون!
●به هیچ وجه برای دلسوزی با کسی نمون، چون بعد از مدتی فقط تو هستی که روح و روانت آسیب میبینه.
●خودت رو فراموش نکن
هیچوقت خودت، اولویت هات، ارزش هات و خط قرمزهات رو فدای کسی نکن.
●همه خودت رو برای یک نفر نزار،
دائما ذهن و فکر خودت رو درگیر آدم ها نکن. تو با هدفت، معیارهات، و خواسته هات تعریف میشی.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخرین مداحی شهید مداح اهلبیت کرمانی😭😭😭😭
وای خدا
@mojaradan
▪️بکشید ما را، ملّت ما بیدارتر میشود!
همان ملّتی که بیداری تمام دنیا، به سبب تزریق روح مقاومتی است که مولود مبارک انقلاب اسلامیشان است.
▪️ایرانِ ایستاده و مقاوم؛ تسلیت...
🖤🖤🖤
@mojaradan
یک نکته طلایی در ازدواج .MP3
6.59M
یک نکته طلایی در ازدواج
❌پدر مادر ها گوش کنید
❌مجرد ها حتما گوش کنید
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@mojaradan
❌️رهبر انقلاب: جنایتکاران سنگدل بدانند که سربازانِ راه روشن سلیمانی رذالت و جنایت آنان را تحمل نخواهند کرد/ این جنایتکاران بدانند که از هم اکنون آماج قطعی سرکوب و مجازات عادلانه خواهند بود/ این فاجعه آفرینی پاسخ سختی در پی خواهد داشت باذن الله
👈حضرت آیتالله خامنهای درپی شهادت جمعی از زائران مزار شهید سلیمانی در حادثه تروریستی در مسیر گلزار شهدای کرمان پیامی صادر کردند.
متن پیام رهبر انقلاب اسلامی به شرح زیر است.
📝بسم الله الرّحمن الرّحیم
دشمنان شرور و جنایتکار ملت ایران، بار دیگر فاجعه آفریدند و جمع زیادی از مردم عزیز را در کرمان و در فضای معطّر مزار شهیدان، به شهادت رساندند.
ملت ایران عزادار شد و خانوادههای زیادی در سوگ جگر گوشگان و عزیزان خود غرق ماتم شدند. جنایتکاران سنگدل نتوانستند عشق و شوق مردم به زیارت مرقد سردار بزرگشان شهید قاسم سلیمانی را تحمل کنند. بدانند که سربازانِ راه روشن سلیمانی هم رذالت و جنایت آنان را تحمل نخواهند کرد. چه دستهای آلوده به خون بیگناهان و چه مغزهای مفسد و شرارتزا که آنان را به این گمراهی کشاندهاند، از هم اکنون آماج قطعی سرکوب و مجازات عادلانه خواهند بود. بدانند که این فاجعه آفرینی پاسخ سختی در پی خواهد داشت باذن الله.
اینجانب در عزای خانوادههای مصیبت دیده با آنان همدل وهمراهم و صبر و تسلّای آنان را از خداوند متعال مسألت میکنم. روح مطهر شهیدان انشاءالله میهمان بانوی دو عالم و مادر شهیدان حضرت صدیقهی طاهره سلام الله علیها است. با مجروحان حادثه همدردی میکنم و شفای آنان را از درگاه الهی خواستارم.
سیّدعلی خامنهای
۱۴۰۲/۱۰/۱۳
@mojaradan
#تست_روانشناسی
به تصویر نگاه کنید. شما در نگاه اول چه چیزی را دیدید؟
☄دو تمساح را دیدم
💥یک پرنده را دیدم
جواب به آیدی زیر ارسال کنید
@mojaradan_bott
@mojaradan
May 11
مجردان انقلابی
#تست_روانشناسی به تصویر نگاه کنید. شما در نگاه اول چه چیزی را دیدید؟
#جواب_تست
خب بریم برای جواب تست امروز بذاریم براتون
🌹دو تا تمساح را دیدم. به احتمال زیاد شما همواره سعی در کنترل وضعیت دارید و مسئولیت همه امور را بر عهده می گیرید. با این حال، یک ظالم بیرحم نیستید بلکه یک مدیر، رئیس یا رهبر با دقت می باشید.
🌹یک پرنده را دیدم. شاید بد نباشد که گاهی علاوه بر توجه به دیگران به دیدگاه خودتان نیز نظر داشته باشید. این بدان معنا نیست که شما نظر خود را ندارید، اما معمولا تسلیم دیگران می شوید و سعی می کنید اغلب مصالحه کنید. به همین دلیل بسیار خوش برخورد هستید.
❣ @mojaradan❣
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #پارت_هدیه از_روزی_که_رفتی قسمت ۹۵ و ۹۶ این دختر عجیب تنهاست ارمیا! رها میگفت مادر آیه خ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۹۷ و ۹۸
فخرالسادات: _عاشق دخترش بود. اینقدر دوستش داشت که انگار سالها با این بچه زندگی کرده، چه آرزوها داشت برای دخترش!
فخرالسادات نگاهی به افراد اتاق کرد و گفت:
_شبیه مادرشه، مهدی همهش میگفت دخترم باید شبیه مادرش باشه!
وقت ملاقات تمام شد و همه رفتند،
قرار بود رها پیش آیه بماند. رها برای بدرقهشان رفت و وقتی برگشت، نفس نفس میزد.
آیه: _چی شده چرا دویدی؟
رها: _باورت نمیشه چی شنیدم!
آیه: _مگه چی شنیدی؟
رها: _داشتم میرفتم که دیدم حاج خانم، آقا ارمیا رو کشید کنار و یه چیزی بهش گفت. نشنیدم چی گفت اما آخرش که داشت میرفت گفت تو مثل مهدیِ منی! ارمیا هم رو زانو نشست و چادر حاج خانم رو بوسید!
آیه: _گوش وایستادی؟
رها: _نه... داشتم از کنارشون رد میشدم! اونا هم بلند حرف میزدن! همهی حرفاشونو که نشنیدم!
آیه: _حالا کی مرخص میشم؟
رها: _حالا استراحت کن، تا فردا!
****
یک هفته از آن روز گذشته بود.
دوستان و همکارانش به دیدنش آمدند و
رفتند. سیدمحمد دلش برای کسی لرزیده بود. سایه را چندباری دیده بود و دلش از دستش سر خورده بود.
آیه را واسطه کرد، وقتی فخرالسادات فهمید لبخند زد. مهیای خواستگاری شده بودند؛ شاید برکت قدمهای کوچک زینب بود، که خانه رنگ زندگی گرفت.
حاج علی هم شاد بود. بعد از مرگ همسرش، این دلخوشی کوچک برایش خیلی بزرگ بود؛ انگار این
دختر، جان دوباره به تمام خانوادهاش داده است.
ساعاتی از اذان مغرب گذشته بود ،
که زنگ خانه به صدا درآمد. حاج علی در را گشود و از ارمیا استقبال کرد:
_خوش اومدی پسرم!
ارمیا: _مزاحم شدم حاج آقا، شرمنده!
صدای فخر السادات بلند شد:
_بالاخره تصمیم گرفتی بیای؟
ارمیا: _امروز رفتم قم، سر خاک سیدمهدی ، من جرات چنین جسارتی رو
نداشتم!
حاج علی به داخل تعارفش کرد. صدرا و رها هم بودند. همه که نشستند،
فخر السادات گفت:
_یه پسر از دست دادم و خدا به جاش یه پسر دیگه به من داد تا براش
خواستگاری برم!
حاج علی: _مبارکه انشاءالله، امشب قراره برای سیدمحمد برید خواستگاری؟
فخرالسادات: _نه؛ قراره برای ارمیا برم خواستگاری!
حاج علی: _به سلامتی... خیلی هم عالی! دیگه دیر شده بود، حالا کی هست؟
آیه از اتاق بیرون آمد و بعد از سلام و خیر مقدم کنار رها نشست.
فخرالسادات: _یه روزی اومدم خونهتون با دسته گل و شیرینی برای پسر
بزرگم. با حرفام دل دخترمو شکستم... حالا اومدم برای ارمیا، که جای مهدی رو برام گرفته از آیه خواستگاری کنم!
آیه از جا برخاست:
_مادر! این چه حرفیه؟ هنوز حتی سال مهدی هم نشده، سال هم بگذره من هرگز ازدواج نمیکنم!
حاج علی: _آیه جان بابا... بشین!
آیه سر به زیر انداخت و نشست.
فخرالسادات: _چند شب پیش خواب مهدی رو دیدم! دست این پسر رو
گذاشت تو دستم و گفت:
"بیا مادر، اینم پسرت! خدا یکی رو ازت گرفت و یکی دیگه رو به جاش بهت داد. بعد نگاهشو به تو دوخت و گفت مامان
مواظب امانتم نیستید، امانتم تو غربت داره دق میکنه!"
دخترم، تنهایی از آن خداست، خودتو حروم نکن!
آیه: _پس چرا شما تنها زندگی میکنید؟
فخرالسادات: _از من سنی گذشته بود. به من نگاه کن... تنها، بیهمزبون! این ده سال که همسرم فوت کرده، به عشق پسرام و بچههاشون زندگی کردم، اما الان میبینم کسی دور و برم نیست! تنها موندم گوشهی اون خونه و هرکسی دنبال زندگی خودشه، یه روزی دخترت میره پی سرنوشتش و تو تنها میمونی، تو حامی میخوای، پشت و پناه میخوای!
آیه: _بعد از مهدی نمیتونم!
حاج علی: _اول با ارمیا صحبت کن، بعد تصمیم بگیر، عجله نکن!
آیه: _اما... بابا!
حاج علی: _اما نداره دختر! این خواستهی شوهرت بوده، پس مطمئن باش بهش بیاحترامی نمیشه!
آیه: _بهم فرصت بدید، هنوز شش ماه هم از شهادت مهدی نگذشته!
ارمیا: _تا هر زمان که بخواید فرصت دارید، حتی شده سالها! اگه امروز اومدم به خاطر اینه که فردا دارم برای ماموریت میرم سوریه و معلوم نیست کی برگردم، فقط نمیخواستم اگه برگشتم شما رو از دست داده باشم! حقیقت اینه که من اصلا جرات چنین جسارتی رو نداشتم! حاج خانم گفتن، رفتم سر خاک سیدمهدی تا اجازه بگیرم! الانم رفع زحمت میکنم، هر وقت اراده کنید من در خدمتم! جسارتم رو ببخشید!
فخرالسادات با لبخند ارمیا را بدرقه کرد.
آیه ماند و حرفهای ارمیا...
آیه ماند و حرفهای فخرالسادات...
آیه ماند و حرف مردش...
آیه ماند و بیتابیهای زینبش!
بعد از آن شب، تک تک مهمانها رفتند.
زندگی روی روال همیشگیاش افتاده بود. آیه بود و دخترکش..
آیه بود و عکس مردش...
نام ارمیا
در خاطرش آنقدر کمرنگ بود که...
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
از_روزی_که_رفتی
قسمت ۹۹ و ۱۰۰
نام ارمیا
در خاطرش آنقدر کمرنگ بود که یادی هم از آن نمیکرد. از مردی که چشم به راهش مانده بود.
آیه نگاهش را به همان قاب عکس دوخت که مردش برای شهادت گرفته بود! همان عکس با لباس نظامی را در زمینه حرم حضرت زینب گذاشته بودند. مردش چه با غرور ایستاده بود. سر بالا
گرفته و سینهی ستبرش را به نمایش گذاشته بود.
نگاهش روی قاب عکس دیگر دوخته شد...
تصویر رهبری...
همان لحظه صدای #آقا آمد.
نگاه از قاب عکس گرفت و به قاب تلویزیون دوخت. آقا بود! خود آقا بود! روی زانو جلوی تلویزیون نشست.
دیدار آقا با #خانوادههای شهدای مدافع حرم بود. زنی سخن میگفت و آقا به حرفهایش گوش میداد.
آیه هم سخن گفت:
_آقا! اومدی؟ خیلی وقته منتظرم بیای! خیلی وقته چشم به راهم که بیای تا بگم تنها موندم آقا! دخترکم بیپدر شد... الان فقط خدا رو داریم! هیچکسو ندارم! آقا! شما یتیم نوازی میکنی؟ برای دخترکم پدری میکنی؟ آقا دلت آروم باشه ها... ارتش پشتته! ارتش گوش به فرمانته!
دیدی تا اذن دادی با سر رفت؟
دیدی ارتش سوال نمیکنه؟
دیدی چه عاشقانه تحت فرمان شمان؟
آقا! دلت قرص باشه!
آیه سخن میگفت...
از دل پر دردش! از کودک یتیمش! از یتیم داریاش! از نفسهایی که سخت شده بود این روزها!
رها که به خانهاش رفته بود برای آوردن لباسهای مهدی، وارد خانه شد و آیه را که در آن حال دید، با گوشیاش فیلم گرفت و همراه او اشک ریخت.
آیه که به هقهق افتاد و سرش را روی زمین گذاشت، دوربین را قطع کرد و آیه را در آغوش گرفت... خواهرانه آرامش کرد.
پنجشنبه که رسید،
آیه بار سفر بست! زمان زیادی بود که مردش را ندیده بود، باید دخترکش را به دیدار پدر میبرد.
با اصرارهای فراوان رها،
همراه صدرا و مهدی، با آیه همسفر شدند. مقابل قبر سیدمهدی ایستاده بود.
بیخبر از مردی که قصد نزدیک شدن
به قبر را داشته و با دیدن او پشیمان شد و پیش نیامد. از دور به نظاره نشست.
آیه زینبش را روی قبر پدر گذاشت:
_سلام بابا مهدی! سلام آقای پدر! پدر شدنت مبارک! اینم دختر شما! اینم زینب بابا! ببین چه نازه! وقتی دنیا اومد خیلی کوچولو بود! از داغی که روی دلم گذاشتی این بچه سهم بیشتری داشت! خیلی آسیب دید و رشدش کم بود.، اما خدا رو شکر سالمه!
دستی روی صورت دخترکش کشید:
_امشب تو کجایی که ندارم بابا
من بیتو کجا خواب ببینم بابا؟
برخیز ببین دخترکت میآید
نازک بدنت آمده اینجا بابا
دستی به سرم بکش تو ای نور نگاه
این عقده به دل مانده به جا ای بابا
هر روز نگاهم به در این خانهست
برگرد به این خانهی احزان شدهات بابا
در خاطر تو هست که من مشق الفبا کردم؟
اولین نام تو را مشق نوشتم بابا
دیدی که نوشتم آب را بابا داد؟
لبهات بسی خشک شده ای بابا
من هیچ ندانم که یتیمی سخت است
تکلیف شده این به شبم ای بابا
این خانهی تو کوچک و کم جاست چرا؟
من به مهمانی آغوش نیایم بابا؟
من از این بازی دنیا نگرانم اما
رسم بازی من و توست بیایی بابا
رها هقهقش بلند شد.
صدرا که مهدی را در آغوش داشت، دست دور شانهی رهایش انداخت و او را به خود تکیه داد. اشک چشمان خودش هم جاری بود.
ارمیا هم چشمانش پر از اشک بود
"خدایا... صبر بده به این زن داغدیده!"
شانههای ارمیا خم شده بود.
غم تمام جانش را گرفته بود. فکرش را نمیکرد امروز آیه را ببیند. از آن شب تا کنون بانوی سیدمهدی را ندیده بود. دل دل میکرد. با این حرفهایی که آیه زده بود، نمیدانست وقت پیش رفتن است یا نه؟
دل به دریا زد و جلو رفت!
َآیه کفشهای مردانهای را مقابلش دید. مرد نشست و دست روی قبر گذاشت...فاتحه خواند. بعد زینب را در آغوش گرفت و با پشت دست، صورتش را نوازش کرد. عطر گردنش را به تن کشید.
هنوز زینب را نوازش میکرد که به سخن درآمد:
_سالها پیش، خیلی جوون بودم، تازه وارد دانشگاه افسری شده بودم. دل به یه دختر بستم... دختری که خیلی مهربون و خجالتی بود. کارامو رو به راه کردم و رفتم خواستگاریش! اون روز رو، هیچوقت یادم نمیره... اونا مثل حاج علی نبودن، اول سراغ پدر و مادرم رو گرفتن؛ منم با هزار جور خجالت توضیح دادم که پدر مادرم رو نمیشناسم و پرورشگاهیام! این رو که گفتم از خونه بیرونم کردن، گفتن ما به آدم بیریشه دختر نمیدیم!
اونشب با خودم عهد کردم هیچوقت عاشق نشم و ازدواج نکنم. زندگیم شد کارم... با کسی هم دمخور نمیشدم، دوستام فقط یوسف و مسیح بودن که از پرورشگاه با هم بودیم. تا اینکه سر راه زندگی سیدمهدی قرار
گرفتم. راهی که اون به پایان خوشش رسیده بود و من هنوز شروعش هم نکرده بودم! من خودمو در حد شما نمیدونم! شما کجا و من جامونده
کجا؟
خواستن شما لقمهی بزرگتر از دهن برداشتنه،....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´