eitaa logo
مجردان انقلابی
14.8هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم هایی که از شوهرشون راضی نیستند میتونن این کارو انجام بدن😅😅 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸✨صدای پای عید می‌آید ⚪️✨و دل مومن بر سر 🌸✨دو راهی آمدن ⚪️✨عید رمضان و 🌸✨رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است 🌸✨از آمدن آن یک دل شاد ⚪️✨باشد یا از رفتن این یک محزون 🌸✨پیشاپیش عید فطر مبارڪ🍃🌸 🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتخاب شما برای ازدواج کدام است؟ 🔹گزینه یک یا دو؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙روزه گرفتیم و تمام شد.... ولی... 💔یک عمر اگر روزه بگیریم و بگیرید و بگیرند 💔همتا نشود با عطش خشک دهان علی اصغر 🙏 السلام علی الرضیع الصغیر 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج بحق علی الاصغر علیه السلام .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
💗رمان سجاده صبر ✨فسمت هفتم خبری از سهیل نبود حدس میزد که رفته باشه سر کار، معمولا روزایی که سهیل تو
💗رمان سجاده صبر 💗قسمت هشتم سهیل جواب سلام رو نداد، نگاهی به چمدونهای آماده کرد، لحظه ای مکث کرد و در خونه رو بست و گفت: _ بچه ها کجان؟ + بالا تو اتاقشون دارن اسباب بازیاشونو جمع میکنن سهیل بدون هیچ حرف اضافه ای به سمت اتاق بچه ها رفت، درو باز کرد. علی و ریحانه با دیدن سهیل از خوشحالی جیغی کشیدند و پریدند بغلش. سهیل هم بغلشون کرد و حسابی بوسیدشونو گفت: - بچه ها من و مامانتون می خوایم با هم حرف بزنیم میشه تا وقتی صداتون نزدم از اتاقتون نیاید بیرون؟ ریحانه گفت: میخواین یواشکی حرف بزنین؟ - آره دخترم بعدم رو به علی که بزرگتر بود کرد و گفت : _ این کلید در اتاقته، خودت قفلش کن و نذار کسی بیاد بیرون. بعدم چشمکی بهش زد، علی که فهمیده بود منظور باباش ریحانه است، با غرور مردانه چشمی گفت و دست ریحانه رو گرفت و براش کامپیوتر رو روشن کردن، سهیل که خیالش از بابت بچه ها راحت شده بود، از اتاق اومد بیرون و تقه کوچیکی به در زد و گفت: میتونی درو قفل کنی، بعدم صدای چرخیدن کلید توی در اومد و علی که ازون ور در گفت: بابا خیالت راحت، من مواظب همه چی هستم سهیل از پله ها اومد پایین، فاطمه در حال جمع کردن مهره های خونه سازی بچه ها بود، که سهیل دستش رو محکم گرفت و کشید و پرتش کرد روی مبل، بعدم میز مبل رو کشوند جلو و دقیقا رو به روی فاطمه نشست، چشمای سرخ و اخم عمیق سهیل خیلی ترسناکش کرده بود، جذبش زیاد بود، اما فاطمه همیشه با آرامش و صبوری روحش ترسناکترین چیزهای زندگی رو آب میکرد. سکوت سنگینی بود که سهیل با حالتی که بیشتر به داد شبیه بود گفت: - میخوای چیکار کنی؟ می خوای بری خونه مامانت عین بچه 14 ساله ها و قهر کنی تا من به موس موس کردن بیفتم و با یک دسته گل بزرگ بیام دنبالت و بگم عزیزم تو رو خدا برگرد؟ این راضیت میکنه؟ ... + _ چرا جواب نمیدی؟ هان؟اگه همچین هدفی داری از همین الان برم دسته گلو بخرم و همین جا بهت بگم برگرد، تا دیگه زحمت اون همه راهو به خودت ندی فاطمه لبخند تلخی زد، سهیل ادامه داد _ چی می خوای فاطمه؟ تو چی می خوای؟ + دیشب بهت گفتم _ گفتی، اما من متوجه نشدم، خودت بهتر از هر کسی میدونی که طلاق خواستن یک کار احمقانست، پس یک جمله احمقانه رو هزار بار تکرار نکن + کجاش احمقانست؟ این که من میخوام از همسری که بهم خیانت کرده جدا بشم؟... صدای کشیده نخراشیده ای توی فضای خونه پیچید، سهیل به حدی محکم توی گوش فاطمه زده بود که دست خودش سوز گرفت، چه برسه به گونه فاطمه بی قرار و عصبی گفت: اینو زدم که توی مخ کوچیکت فرو کنی که من هیچ وقت بهت خیانت نکردم، که یادت باشه واسه حرف زدنات فکر کنی، توی بی شعور چطور به خودت اجازه میدی... + تو چطور به خودت اجازه میدی با زن دیگه ای هم بستر بشی؟ سهیل چند لحظه ای ساکت شد، نفس عمیقی کشید، صداش رو پایین آورد و گفت : - تو مگه موقع ازدواج با من، منو نمیشناختی؟ تو غلط کردی بهم جواب مثبت دادی... بعد سکوت کرد،دستی تو موهاش کشید و از جاش بلند شد، چرخی دور اتاق زد و گفت: -من از دوران مجردیم این عادت زشت رو داشتم، طبعم خیلی گرمه و هیچ جوری نمی تونم گرمی طبعم رو کنترل کنم، وقتی با تو ازدواج کردم به خودم قول دادم که دیگه سراغ این کارها نرم، اما نمیشد، دیگه جزوی از زندگیم شده بود ... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت نهم دیگه نمی تونستم نادیدش بگیرم، نمی تونستم و نمی تونم، تو عشق رو چی معنی میکنی؟ همبستر شدن با یک دختر یعنی عشق؟ اگر این جور بود من چرا باید با تو ازدواج میکردم، من که تو زندگیم پر از این عشقا بود ... حرفهای سهیل برای فاطمه بی معنی بود، خیلی بی معنی، برای همین از جاش بلند شد و گفت: تمام قد در برابرم خورد شدی، حرفات به نظرم مسخره میاد. من نمی دونستم که برای تو هیچ حرمت و حد و حدودی وجود نداره، نمیدونستم حاضری نیازهاتو به هر قیمتی ارضا کنی، من نمی دونستم تو اینقدر هوس بازی و الا هیچ وقت بهت جواب مثبت نمیدادم، برای من هم دم از عشق نزن... چون برام معنایی نداره، من و بچه ها الان میریم خونه مادرم، نمی خواد برام دسته گل بخری و التماس کنی که برگردم، خودم هفته دیگه بر میگردم، تا اون موقع هم تو فکر کن هم من، زندگی کردن با مردی که شُهره شَهره برای من غیرقابل تحمله ... بعدم رفت ... بعد از رفتن فاطمه و بچه ها سهیل بدجوری توی فکر رفت، نمی دونست چیکار کنه، نمی خواست فاطمه رو از دست بده، نمی تونست با نفس خودش مقابله کنه، گیج بود، دلش آرامش می خواست، گوشیشو برداشت و توی لیست تلفنش نگاهی کرد، چشمش افتاد به شماره سوسن. شماره رو گرفت و بدون هیچ حرف اضافه ای گفت: امشب میام اونجا. و تلفنو قطع کرد... شب فاطمه به خونه مادرش رسید بعد از در آغوش کشیدن این موجود دوست داشتنی، به اتاق دوران مجردیش پناه برد، مادر که از چهره دخترش فهمیده بود توی دلش غوغاییه گذاشت راحت باشه، بچه ها رو سرگرم کرد تا مزاحم فاطمه نشن. فاطمه توی اتاقش رفت سجاده نمازش رو پهن کرد و رو به قبله شروع کرد به نماز خواندن و راز و نیاز کردن همزمان در طرف دیگه شهر سهیل بود که در آغوش حرام سوسن دنبال آرامش میگشت، بدون حرف، بدون حتی لذت، فقط برای به دست آوردن یک آرامش واهی زن هرزه ای رو سخت در آغوش میکشید... مادر فاطمه هر روز نگران تر میشد، وقتی به صورت دخترش نگاه میکرد غم عمیقی رو میدید اما نمی تونست ازش چیزی بپرسه، دخترش رو خوب میشناخت و میدونست پرسیدن، در صورتی که خودش نخواد بگه فایده ای نداره، از طرفی توی این مدتی که فاطمه و بچهاش اومده بودن به خونش سهیل هیچ زنگی نزده بود پس کامل مطمئن بود که میون این دو تا شکرآب شده، زن بی تجربه ای نبود که با این اتفاق فکرهای ناجور بکنه، اما هول و ولایی توی دلش به پا شده بود، به عکس دخترش ساجده که با ربانی سیاه روی طاقچه اتاق خودنمایی میکرد نگاهی کرد، اون تجربه تلخ گذشته رو به خاطر آورد، میترسید از تکرار اون حوادث، خیلی با خودش یکی به دو کرد تا با فاطمه حرف بزنه، اما فاطمه بدجور تو خودش بود، همیشه لبخند میزد اما از پس لبخندش میشد فهمید که فکرش درحال کنکاش و کلنجاره، مادر طاقت نیاورد و یک روز صبح که علی و ریحانه توی حیاط پر درخت خونه مشغول بازی بودند، دو تا چایی قند پهلو ریخت و اومد نشست کنار دخترش ... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💗رمان سجاده صبر 💗قسمت دهم فاطمه که داشت کتاب می خوند با دیدن مادرش کتابش رو بست و لبخند مهربونی زد و گفت: +دست شما درد نکنه مامان، من باید برای شما چایی بریزم،هر شما چرا زحمت کشیدی؟ -خواهش میکنم دختر گلم، این چایی رو ریختم که بشینیم یک کم با هم حرف بزنم. -فاطمه لبخند زیبایی زد و گفت: اوهوم، عاشق حرف زدن با شمام -پس چرا هیچی نمیگی؟ +چشم میگم، چه خبر؟ چیکارا میکنین؟ -منظورم این حرفها نبود، منظورم اون حرفهایی بود که توی دلت داری تلمبار میکنی. فاطمه سکوتی کرد، استکان چایی رو برداشت و گفت: حقا که هیچ چیزو نمیشه از مادر جماعت پنهون کرد... درسته من و سهیل یک کم با هم دعوامون شده، ایشالله رفع میشه شما نگران نباشید. +تا حالا سابقه نداشته که وقتی مشکل داشتید یا با هم دعواتون میشد، تو پاشی دست بچه هاتو بگیری و بیای اینجا +میدونم، اما این دفعه شد دیگه، همه دعواها که نباید شبیه هم باشه بعدم خیلی مصنوعی خندید که با صورت جدی مادرش رو به رو شد، خندش رو خورد و گفت: +مادر جون، من از پس مشکلم بر میام، نگران نباشید -میدونم، ساجده هم همینو میگفت با شنیدن اسم ساجده، تمام خاطرات گذشته مثل نوار رنگی فیلم های سینمایی از ذهنش رد شد، خواهر بزرگتر فاطمه که خیلی شاد و سرزنده بود، دختر بزرگ خونه که همیشه همه چیز براش فراهم بود، بیشترین امکانات زندگی، همه چی، اما خیلی زود عمر زندگیش به پایان رسید، خیلی زود از مشکلش شکست خورد، خیلی زود قافیه رو باخت +من با ساجده فرق میکنم مامان. -میدونم، من میدونم تو خیلی عاقل تر و صبورتر از ساجده ای، اما مادر، جان همین دو تا بچه ای که داری، نذار من داغ یک دختر دیگم رو هم ببینم، زندگیتو سر هیچ و پوچ خراب نکن مادر، من الان بدون پدرت دیگه طاقت یک غم دیگه رو نداریم، با خودت و زندگیت لج نکنی مادر، .... بعدم اشکهایی که ناخودآگاه از گوشه ی چشماش روون شد رو با دستمال پاک کرد، شاید اگر میدونست مشکل فاطمه چیه این حرفها رو نمیزد ... فاطمه نگاه غمگینی به مادرش کرد، بعد هم آغوشش رو باز کرد و دوست داشتنی ترین موجود روی زمین رو در آغوشش کشید. توی ذهنش فقط یک اسم بود، ساجده، ساجده، ساجده، احساس کرد چقدر دلش براش تنگ شده... همون روز بعدازظهر فاطمه، بچه ها رو پیش مادرش گذاشت و چادرش رو سرش کرد و رفت سر مزار تنها خواهرش، ساجده. توی راه داشت باخودش فکر میکرد چند وقته که نیومدم سر خاکش، آخ که چقدر خواهر بی احساسیم، اون الان دستش از دنیا کوتاست و نیازمند یک صلوات ما،اون وقت من... سری به نشانه افسوس برای خودش تکون داد و به سمت مزارش حرکت کرد. از دور مردی رو دید که اون جا نشسته و سرش رو توی کتش مخفی کرده، نمی تونست تشخیص بده کیه اما هر چقدر نزدیکتر شد، جزئیات بیشتری از اون چهره آشنا رو میدید و یکهو فهمید این محسنه، برادر شوهر ساجده... متعجب بود، محسن اینجا چیکار میکرد؟ برای چی اومده سر قبر زن داداش مرحومش که 7 ساله پیش فوت کرده؟ وقتی بالای سر قبر رسید سلامی کرد. محسن که تازه متوجه حضور کس دیگه ای شده بود دستپاچه از جاش بلند شد و گفت: سلام بعد از کمی دقیق شدن توی چهره فاطمه انگار تازه یادش اومد این خانم که اینقدر چهره آشنایی داره کیه. با شرمندگی و دستپاچگی گفت: - فاطمه خانم شمایید؟ +بله خودمم، شما اینجا چیکار میکنید؟ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 نقاره شادی در حرم مطهر امام رضا علیه‌السلام به مناسبت عید سعید فطر .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌فرارسیدن عید سعید فطر و انجام یک ماه بندگی خدا بر شما روزه‌داران مبارک‌ باد .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
21.5K
الهی قربوبت بشم عید شما هم مبارک باشد ❤️ الهی به حق علی اصغر امام حسین حضرت رقیه همیشه سلامت و تندرست باشی زیر سایه پدرو مادر باشیدخوشبخت و عاقبت بخیر بشی .و مادر و پدرتون سلامت باشن .❤️ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🕊عید سعید فطر🌙 را به پیشگاه مقدس آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شما دوستان بزرگوار تبریک و تهنیت عرض میکنیم🌺 🌟ان شاء الله عیدی همه؛ ظهور مولای عزیزتر از جانمان ان شاالله سال ازدواج همه ی مجردا باشه💍 سالی دیگه رمضان کنار همسراتون باشید😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 عیدفطر است خدایا دلمان یک تحولی از جنس نور میخواهد یک انقلاب روحی یک حال خوب الهی با معجزه‌ای قلب های شکسته و دل های گرفته را با رحمتت شاد فرما عیدتون مبارک 🎉💚 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃عید شما مبارک 🌸 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
مجردان انقلابی
🍁بسم الله الرحمن الرحیم🍁 💫ختم: سوره توحید 💫ختم سه توحید برابر ختم کل قرآن است ختم توحید هدیه به م
سلام عزیزانم 💐 ۱۴۷۸ مرتبه سوره توحید ختم شد از مشارکت شما سپاسگزارم ان شاالله به حق حضرت علی اصغر حاجت روا بشید💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰احڪـ🔎ــام‌ زکـــــ🌾ــــــات فـطــــ🍚ـــــره 🔹 تصرف در فطريه ی كنار گذاشته شده🙄 ⁉️اگر کسی زکات فطره را به صورت پول نقد کنار گذاشته باشد، آیا می‌تواند معادل آن را برای فقیر کارت به کارت کند؟🤔 __ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
زیبایی عشق به حسین(؏) اینه که وقتی می‌فهمی کی بوده و چی شده، اشک می‌ریزی و وقتی اشک ریختی، عاشق‌اش میشی و وقتی عاشق‌اش‌ میشی عاشق کارهایی میشی که او عاشق‌اش بوده و متنفر میشی از کارهایی که او ازش متنفر بوده... و اینجوری کم‌کم شبیه معشوق میشی! شبیه حسین(؏) ...💔 این یعنی معرفت(: .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖇 هلال ماه شـوال، هــرچنـد سخت، امّــا رؤیـت شد! هلال ماه رویت، رؤیت نمی شود که نمی شود....! 💚-اللّهم‌عجِّل‌لولیِّڪ‌الفࢪج💚 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
در واقع معرفی شما باید علاوه بر احساس اطمینان دادن کمی هم باعث بالا رفتن مرتبه و جایگاه خودتان شود. در مورد تحصیل هم همینطور. حتی اگر در حال حاضر کار ندارید باید در مورد برنامه ریزیها آینده شغلی و تحصیلی تان صحبت کنید . ۳. احترام نشان بدهید. خانواده های سطح بالا از زمان ورود به خانه تا انتهای جلسه خواستگاری، شما را زیر نظر می گیرند با توجه به این اهمیت زیادی دارد که نشان بدهید انسان محترمی بوده و به دیگران احترام میگذارید مثلا : 👈حتما بعد از بزرگترها وارد خانه شوید 👈اگر فردی همراهتان است که سن بالایی دارد، او را تا نشستن همراهی کنید. به اطرافیانی مثل پدر و مادر توجه نشان بدهید. اگر لازم بود کفشهای پدر و مادرتان را حین ورود و خروج جفت کنید. در وسط حرف دیگران نپرید. ۴. روی زبان بدنتان کار کنید‌. این یعنی اگر در جلسه اول سرتان را پایین انداخته و یک گوشه بنشینید، احتمالا می گویند این پسر خجالتی است در مقابل اگر با صدای خیلی بلند صحبت کنید، بخندید و به راحتی میوه بخورید هم باز ممکن است قضاوت دیگری بکنند بنابراین: 👈استوار راه بروید. 👈با سینه سپر روی زمین یا مبل بنشینید. 👈اگر میخواهید نگاه مستقیم به اطراف نداشته باشید نیاز نیست گردنتان را به پایین خم ،کنید کافی است پایین را نگاه کنید. 👈ترجیحا دست به سینه ننشینید. همینطور دستهایتان را در جیبتان نکنید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید سعید فطر مبارک .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´