خواستگارهای مجازی رو با خواستگارهای نداشته ی واقعی مقایسه نکنید ننجون خدا بیامرز منم زنده بود پیج میزد ۵۰ تا خواستگار داشت کلی هم می خواست شرط و شروط بذاره.
از توهمات خارج بشین وگرنه خلاف رفتار طبیعت عمل کنید باخت دادین
😐دخترا خواستگار سنتی رو که ندیده رد می کنید.
غیرسنتی هم که استغفرالله.
می شه بفرمایید کدوم مسیر آشنایی مدنظرتونه؟🤔
تنها چیزی که من بهش فکر می کنم اینه که ازدواج آخرین اولویته و هر رتبه اجتماعی (شغل/تحصیل/...) بهش ترجیح داره.
بعد اون رتبه هم دیگه چرا ازدواج؟! کدوم مرد لیاقتشو داره؟!
#توییت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 رابطه درست و مومنانه زن و مرد در خانواده
🌺 با بیان عالمانه استاد پناهیان
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
دستای همسرتونو جلوی بچه هاتون بگیرین و ببوسیدشون☺️
❤️بذارید بچه ها عشق رو اول توی خونواده شون لمس کنن
❤️بذارید بدونن عشق واقعیه
بچه ها باید عشق لمس کنند بهشون اینو یاد بدیم
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
وعده صادق
اسرائیل سستتر از خانه عنکبوت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعه «صادق الوعد»
خواننده از کشور عراق: مهدی العبودی
در واکنش و حمایت از ضربات موشکی ایران به رژیم صهیونیستی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
ببینید بچه ها! مرگ حقه!
جمهوری اسلامی و حزب الله وسیلن😁
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
37.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارگاه_مزاج_شناسی
علائم غلبه خلط صفرا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مشاوره
❓ پیام: سلام خسته نباشید
مشکل من اضطراب هستش در حد حمله پانیک برای مواردی که اتفاق نیفتاده اضطراب شدیدی دارم نگرانی برای مریضی یا حتی جنگ مرتب اخبار رو دنبال میکنم و استرسم بیشتر میشه طوری که نمیتونم کارای روزانه مو انجام بدم از جمع های شلوغ بدم میاد مرتب باید گوشیم در دسترسم باشه احساس میکنم اگه چک نکنم یا نگران نباشم اتفاق بدی میوفته چیکار کنم بنظرتون ؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت بیست نهم آروم روی تخت نشست و سی دی های شکسته رو با دستش پس زد، ملافه مچاله شد
💗رمان سجاده صبر 💗قسمت سی
به خونه خودشون که رسید برقها خاموش بود، آروم لباساشو در آورد و آهسته توی اتاقشون رو نگاهی انداخت، فاطمه خوابیده بود، رفت بالای سرش، به چهره سفید و ساده فاطمه نگاهی انداخت، به موهای قهوه ایش، به نفسهای
آرومش... سری پایین انداخت و آهی کشید، لحظه ای با خودش فکر کرد کاش فاطمه اینقدر دوست داشتنی نبود، کاش فاطمه هم عین سها یا عین مژگان زن داداشش بود، بی تفاوت و آزاد، بی قید. شاید اون موقع سهیل هم عین سهند برادرش آزاد بود که هر جوری رفتار کنه، درسته سهیل خیلی بیشتر از سهند زیاده روی کرده بود، اما فرق
این دو تا همین بود، سهند خیلی ترسو تر از خودش بود، مطمئن بود که اگر اون هم دل و جرات سهیل رو داشت، ازش کم نمی آورد.
اما صورت رنگ پریده فاطمه بهش میگفت، مژگان کجا و فاطمه کجا؟ مژگانی که برای تلافی کارهای شوهرش اون هم روابطش رو با مردهای دیگه آزاد تر کرده بود کجا و فاطمه صبور و پاک اون کجا،جلف بازی های مژگان کجا و متانت فاطمه کجا؟ بدخلقی مژگان با سهند و خوشخلقی هاش با مردهای دیگه کجا و لبخند دائمی فاطمه تنها و تنها برای سهیل کجا؟ دلش میخواست با دستهاش موهای حالت دار فاطمه رو نوازش کنه، یا حتی برای لحظه ای که شده محکم بغلش کنه، اما میترسید... میترسید که پس زده بشه و اون وقت ....
با اینکه دلش نمی خواست، ازاتاق خواب بیرون اومد و رفت توی اتاق کارش خوابید، میترسید کنار فاطمه بخوابه، میدونست نمی تونه فاطمه دوست داشتنی خودش رو ببینه اما در آغوشش نگیره ... تمام مدت توی این فکر بود که چطور به فاطمه ثابت کنه که هنوز هم بی نهایت دوستش داره، که زیر قولش نزده، که حتی تصمیم گرفته بوده که تمام عادت های بدش رو رها کنه ...
فقط امیدوار بود که دیگه شیدا دور و بر زندگیش نچرخه و الا...
وقت نماز صبح که رسید فاطمه خسته و کوفته از جاش بلند شد، احساس کرد تمام بدنش گرفته و درد میکنه، که این دردها از فشار عصبی ای بود که دیشب بهش وارد شده بود و نتونسته بود هیچ جوری خودش رو تخلیه کنه، اگر میتونست همون دیشب بره تو اتاق و زار زار گریه کنه، یا اگه می تونست انقدر داد بزنه که تمام عقده هاش خالی بشه، مطمئنا الان این تن درد وحشتناک رو نداشت، نفس خسته ای کشید و آروم و به سختی از جاش بلند شد.
ترجیح داد نمازش رو جایی بخونه که صداش به بچه ها نرسه، برای همین سجاده و چادرش رو برداشت و رفت روی بالکن بزرگشون پهن کرد، و مشغول عبادت شد، فقط نسیم خنک تابستون و شب سیاه و چادر سفید وقتی با یک عالمه ستاره توی آسمون همراه میشدند میتونستند تن و روح خسته فاطمه رو تسلی بدند. و چه لذتی داره وقتی آدم در اوج مشکلات دستش رو به دست کسی بده که میدونه هر چیزی که در عالم هست تحت اختیار اونه.
بعد از اینکه نمازش تموم شد انگار سبک شده بود و بی اختیار اشک میریخت، اینجا دیگه صداش به هیچ کس نمیرسد، سهیل که خونه نبود و اتاق علی و ریحانه هم دور بود، برای همین آزادانه شروع کرد به گریه کردن:
الهی و ربی، الهی و ربی، الهی و ربی من لی غیرک (معبود و مربی من، به جز شما من چه کسی رو دارم.)
خدا خدا میکرد و زار زار گریه میکرد، احساس میکرد هزاران کیلو بار روی دلشه که با ریختن این اشکها داره کم کم سبک و سبک تر میشه، نمیدونست واقعا چرا اینقدر دلش گرفته، از اینکه بعد از دو سال از گذشتن اون همه اضطراب، باز هم برای بار هزارم بهش ثابت شد که همسرش بهش خیانت میکنه، یا نه، از اینکه شاید اگر موقع
ازدواج بیشتر دقت میکرد زندگی بیشتر بر وفق مرادش میگشت.... یا از اینکه اگر یک روزی علی و ریحانه بزرگ شدند چی میخواد در مورد پدرشون بهشون بگه؟ بگه که پدرتون مردیه که....
یا اینکه کسی رو که دوباره داشت بهش ثابت میشد دوستش داره برای بار چندم از دست داد ...
بلند بلند گریه میکرد و حرف میزد:
-خدایا باشه، باشه بازم نمیگم چرا.... خدایا میگم چطوری؟ چطوری زندگی کنم، خدایا درد دادی، درمانشم بده، .... خدایا چیکار کنم با این ودیعه هایی که به من سپردی؟ چطوری بزرگشون کنم؟... خدایا با این دل خرابم چیکار کنم... خدایا تو رب منی، تو خدای منی، تو اله منی... من جز آغوش تو به کجا پناه ببرم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت سی و یکم
سهیل که توی اتاق کارش بود و فاطمه از وجودش بی خبر بود، با صدای فاطمه از خواب بیدار شده بوددو از توی پنجره به بالکن نگاه میکرد،به راز و نیاز فاطمه گوش میداد و با خودش فکر کرد فرشته ای رو میبینه که بال و پرش شکسته، خودش بال و پرش رو شکسته بود، از اتاق خارج شد و از پله ها پایین رفت، در بالکن رو که نیمه باز بود آروم باز کرد و پشت فاطمه روی زمین نشسته و به دیوار تکیه داد...
فاطمه که متوجه حضور سهیل نشده بود همچنان زار میزد و راز و نیاز میکرد. تا اینکه کم کم خورشید شروع کرد به طلوع کردن.
سهیل که تا اون لحظه ساکت بود، آروم گفت:
-خورشید داره طلوع میکنه، میگن هر کی موقع طلوع خورشید بیدار باشه و طلوع رو از اول تا آخرش ببینه، هر آرزویی کنه بر آورده میشه...
فاطمه که از حضور سهیل بی اطلاع بود ترسید، فوری برگشت،قلب سهیل با دیدن چشمهای ورم کرده و متعجب فاطمه که به سختی باز میشد، لحظه ای از حرکت ایستاد،دبا مهربونی و در عین حال جدیت مستقیم زل زد توی چشمهاش، میخواست فاطمه صداقت رو از چشمهاش بخونه، میخواست بفهمه که داره بهش راست میگه و گفت:
-اگه بهت بگم توی تمام این دوسالی که بهت قول دادم، حتی یک بارم کار حرامی انجام ندادم باور میکنی؟
فاطمه برگشت به سمت خورشید و چیزی نگفت، سهیل ادامه داد:
-برای دیشب خیلی حرف دارم که باید بهت بگم و تو هم باید بهم گوش بدی.... اما الان فقط اینو می تونم بگم که باور کن من به خاطر تو دو سال تمام حتی یک بار هم زیر قولمون نزدم، مخصوصا زیر قولی که براش دست روی قرآن گذاشتم.
اینها رو گفت و منتظر واکنش فاطمه شد، اما وقتی با سکوتش مواجه شد گفت:
-نمی خوای چیزی بگی؟ حرفم رو قبول نکردی یا اینکه ...
به فاطمه که حالا پشتش رو بهش کرده بود نگاهی کرد، اما وقتی دید حرف زدن بی فایدست اون هم سکوت کرد.
و هر دو با هم به تماشای طلوع آفتاب مشغول شدند، و در دل دعا میکردند، فاطمه دعا میکرد که خداوند بهش راه رو نشون بده، خدا خودش زندگی به هم ریختش رو سر و سامون بده و سهیل دعا میکرد که خدا هیچ وقت فاطمه رو
ازش نگیره، مخصوصا حالا که دو سال تمام سر قولش به فاطمه ایستاده بود.
هر دو در حال راز و نیاز با خدا بودند، یکی بر سر سجاده و دیگری نشسته بر خاک...
صدای زنگ موبایل بدجوری روی اعصابش بود، دیشب که نخوابیده بود، ریحانه تا صبح تب داشت و مجبور بود بالای سرش بشینه، خودش از تب خاطره خوبی نداشت، بچه که بود یک بار تشنج کرده بود، برای همین حسابی نگران ریحانه بود و حتی یک لحظه هم چشم روی چشم نگذاشته بود تا اینکه بعد از نماز صبح که تب ریحانه کم شده بود سهیل به زور مجبورش کرده بود بره بخوابه و بهش قول داده بود بالا سرش میشینه و حواسش هست. اما حالا این خروس بی محل کی می تونست باشه که خوابش رو به هم زده بود...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
.#ارسالی_از_کاربران
سلام بزرگوار خدا قوت
واقعا دستمریزاد بابت زحماتی که در کانال مجردان انقلابی متحمل میشید و ممنون از مطالب مفیدتون اجرتون با حضرت زهرا 🙏🌹🌹
ماشاءالله خیلی ماهرانه کانال رو مدیریت میکنید الهی موفق باشید🌺🌺
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 ما نباشیم بقیه هستن
کار تو لنگ نمی مونه
🌴 #دلتنگ_حرم💔
شب_جمعه_است_هوایت_نکنم_میمیرم
#شبتون_حسیتی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) …
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
?أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)?
🌸🌸🌸🌸🌸
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین ع
🌸🌸🌸🌸🌸
?السلام علیک یا امام الرئوف?
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
أللَّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکْ ألْفَرج
🌸🌸🌸🌸🌸
479_12394393819158.mp3
6.78M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 15
▫️زمان: 44 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روانشناسی
🔺️ تست روانشناسی بسیار جالب
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
📱پنج اشتباه مهم در چت با همسر💍
۱. حل کردن مشکلات از طریق چت کردن :
✨ چت کردن ابزار مناسبی برای حل کردن مشکلات نیست و حتما باید مکالمه حضوری باشه یا تلفنی که متوجه لحن همدیگه بشین .
۲. پرسیدن سوالات زیاد:
✨بیشتر اوقات لحن توسط چت کردن منتقل نمیشه ، پس چت کردن جای مناسبی برای پرسیدن سوال نیست .
۳. ترک ناگهانی چت :
✨ این کار یکی دوبار بخاطر کار اورژانسی قابل قبوله ولی نباید تبدیل به عادت بشه .
۴. فرستادن پیام های طولانی یا رگباری :
✨این مورد زمانی اتفاق میوفته که فرد ناراحته ، درحالی که همونطور که گفتم چت کردن ابزار مناسبی برای گفتن مشکلات نیست .
۵. یه کلمه ای جواب دادن :
✨یکی از بدترین نوع جواب ها ، تک کلمه ای جواب دادنه ، پس اگه حتی جوابی نداشتین ، تک کلمه ای و تک جمله ای جواب ندین و برای همسرتون توضیح بدید.
#امام_زمان💚
#خانواده ❤️
#مهارت_زندگی
#اشتباهات
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#تلنگر🌿
⭕مسخره کردن ظاهر دیگران ، یعنی
مسخره کردن خدا (نعوذبالله)
به شخصی گفتند خیلی بدقیافه ای.
لبخندی زد و گفت :از نقش ایراد
میگیری یا از نقاش ؟
🔶یکی ازپیامدهای مسخرهکردن دیگران
فراموش کردن خداست.
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#جمعه هایانتظار
🍁وقت است که از چهرهی خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
🍁«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»
ای کاش تو یکبار به بالین من آیی...
🍁عمریست که ما منتظر آمدنت، نه
تو منتظر لحظهی برگشتن مایی
🍁میخواستم از ماتم دل با تو بگویم
از یاد رود ماتم دل چون تو بیایی
🍁ای پرسشِ بیپاسخِ هر #جمعه ی عشّاق
آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج