°•~🕊
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
حسین؏ جانم【♥️】
چـهخوباستکهتو
درجهانمنحضورداری
توکهباشیهمهچیزخوباست【✨😍】
#امام_حسین
#صلی_الله_علیک_یا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_مولا_جانم
شیرینترازنامشماامڪانندارد
مخروبهباشدهردلےجانانندارد
جانِمنوجانانِمنمھدیزهـــرا
قلبمبهجزصاحبالزمانسلطانندارد(:
💚•••|↫ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🌱 دو نوع شخصيت وجود دارد كه ازدواج با آنها برای هيچكس رضايت بخش نيست:
شخصيت ضد اجتماعی
برای او فقط نياز به قدرت و آزادی خودش
مهم است.
نيازهای ديگران اهميتی برايش ندارد.
خصوصيت برجسته اش اين است كه نيازش به عشق و احساس تعلق تقريباً صفر است.
از تحقير كردن شما لذت می برد، فقط خودش را آدم قابلی می داند.در گول زدن ديگران ماهر است و اگر مهربان بنظر می رسد برای بهره كشی است نه برای لطف به شما.
شخصيت بيكار
آدم عجيبی است كه بتدريج خود را آشكار می كند.
او كار نمی كند و براي گذران زندگی به ديگران وابسته است. نياز به قدرت در او بالاست ولی ميلی به تلاش برای دستيابی به آن ندارد، زيرا انجام هر كاری را دون شأن خود می داند.
حرف های بزرگ می زند ولی عملكردش ناچيز است. تا وقتی كسی از او انتظاری ندارد، می تواند مثل يك آدم عادی رفتار كند و برای تان همراه خوبی خواهد بود، اما اگر از او مسئوليتی را بخواهيد شانه خالی می كند و اگر اصرار كنيد حتی به خشونت و بدرفتاری هم متوسل می شود.
به كودكی می ماند كه هرگز بزرگ نمیشود.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|😎👳🏻♂|••
اجازه بدید مردم خودشون #حجاب را انتخاب کنند!!!!!
👌پاسخ #رهبر معظم انقلاب را بشنوید
🇮🇷•••|↫ #رهـبرآنہ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پویا_نمایی
«با الهام از سخنان شهید دکتر بهشتی»
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
65d4d8ac27255ad9c66700c4_8029206108373288916.mp3
6.77M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 27
▫️زمان: 44 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🎙️سمینار ازدواج موفق💫 ▫️قسمت: 27 ▫️زمان: 44 دقیقه ▫️دکتر: شاهین فرهنگ قسمت قبلی | قسمت بعدی #پاد
سلام علیکم
دوستانی که بی اطلاع هستن از این پادکست ها توجه کنید✋
اگه میخاید راجع خواستگاری و داشتن ازدواج موفق معلومات خودتون رو افزایش بدید این پادکست هارو حتما گوش کنید . و اینکه بهتر متوجه بشید پادکست هارو از قسمت اول گوش بدید👌✨
برای رفتن به اولین قسمت روی #شاهین_فرهنگ بزنید 🌱✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴همه ی زن و شوهر ها از این رفتار فاصله بگیرند ......
#علی_بورقانی_مدرس_دانشگاه
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
- اگرعشق،عشق باشد..!
نه فاصله ی سنی،نه فاصله طبقاتی،نه اختلاف فرهنگی،نه فاصله ی تحصیلی،به هیچ عنوان نمیتواند در عظمت این #عشق اثر بگذارد...
اگرعشق،عشق باشد:)))🥹🤍
📌صـائِبـــ
.•°`°•.¸.•°``°• @mojaradan •.¸ ¸.• °•.¸¸.•°` ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨) (¸.·´ (¸·´ .·´
طرف میگه برای پسرم زن بگیرم،بعد از ازدواج درست میشه زنش جمعش میکنه!!:)) ببخشیدا عروس خانم صافکاره؟! یا مکانیکه؟!
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
سن ازدواج
📪این روزها حرفهای زیادی درباره سن ازدواج می شنوید؛ این که سن ازدواج بر طبق آمار بالا رفته است؛ این که بالا رفتن سن ازدواج، دلیلی بر مشکلات اجتماعی و اقتصادی است و نه از روی تمایل و خواست جوانان و این که سن بلوغ فکری و بلوغ جنسی در گروه های مختلف اجتماعی تغییر پیدا کرده است!
📫اما هیچ یک از اینها اصل مطلب نیست؛ اصل مطلب این است که مناسب ترین سن ازدواج برای هر دو گروه جنسی، سنی است که دو طرف از لحاظ جسمی، به بلوغ کامل رسیده باشند و از لحاظ روانی آمادگی پذیرش مسئولیت ازدواج را داشته باشند.👌
📬این ها اساسی ترین و بنیادی ترین زمینه های تشکیل یک زندگی مشترک است.
📭سن تقویمی هرچند بی اهمیت نیست، اما مهمتر از آن، «سن عقلی» است که ضامن بقای زندگی مشترک خواهد بود.
مجردان انقلابی
#انچه_مجردان_باید_بدانند سن ازدواج 📪این روزها حرفهای زیادی درباره سن ازدواج می شنوید؛ این که سن ا
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#مقام_معظم_رهبری
ای جوان ها!
به ازدواج بشتابید.
پدرها و مادرها!
دختران و پسران را که آماده ازدواج هستند، تزویج کنید. این همه قید و بند قرار ندهید.
ای پدران دختر ها!
دخترها را برای داماد پولدار و اشرافی و شغل دار و نام و نشان دار و اسم و رسم دار نگه ندارید.
اگر میبینید یک جوانِ مسلمانِ مومنی است، دختر و پسر هر دو مسلمان، هر دو کفو، وسایل ازدواجشان را فراهم کنید. اینقدر سنگ بر سر راه ازدواج نیندازید.
«بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبه نماز جمعه ۵۹/۹/۷»
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی_اسلامی
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#مجࢪدانہ
باورهای نادرست 2:
گفتیم که
برای یه ازدواج موفق،
داشتن اطلاعات درست و
دوری از باورهای خطرناک، مهمه...
⛅ سومیش:
❤ #تا_عاشق_نشدی_ازدواج_نکن !
این باور، درست نیست و
درستش اینه که بگیم:
تا عاقل نشدی، ازدواج نکن...
نه اینکه کسی عشق رو دوست نداشته باشه
اما پایههای زندگی، باید محکم باشه
عشق، اگه بدون شناخت باشه،
خصوصا با
شور و احساسات جوونی
چشم ما رو به واقعیتها میبنده 🍃
⛅ چهارمیش:
🌙 #عوضش_میکنم
میگه: «این عیبها رو داره، اما
خودم درستش می کنم!»
اصرار به تغییر شخصیت طرف مقابل
یکی از باورهای نادرسته
برخی فکر می کنند
🐈 قبل از شروع زندگی باید
به اصطلاح گربه را دم حجله کشت؛
پس تلاش میکنن که همسر آیندهشون رو
با دعوا، قهر، خواهش و هر راه دیگهای
که میدونن تغییر بدن و
شبیه تصویر ذهنی خودشون کنند
🍁 این باور اشتباهه چون
شما و همسرتون، از دو جنس،
دو خانواده و دو فرهنگ متفاوتید و
هرگز به راحتی نمیشه رفتار کسی رو تغییر داد ..
#خواستگارۍ
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
💗رمان سجاده صبر💗قسمت66 اَللّـهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فی صَبیحَةِ یَوْمی هذا وَ ما عِشْتُ مِنْ
💗رمان سجاده صبر💗قسمت67
وقتی آدم بین یک دو راهی سخت گیر میکنه و میدونه راه درست چیه چرا باز هم تصمیم گیری براش سخته؟
+معلومه، چون آدم بی نهایت طلبه و دوست داره همه چیز رو با هم داشته باشه، براش سخته بخواد چیزی رو فدای
چیز دیگه ای بکنه، همش دنبال راهی میگرده که هر جور شده بتونه همه رو با هم جمع کنه.
-باید توی همچین مواقعی چیکار کرد؟
+نقاله داری؟
-چی؟
+میگم نقاله داری؟
سهیل خندید و گفت:
-وسط حرف جدی یکهو میگی نقاله داری؟ آره دارم تو کمدمه.
فاطمه هم خندید و گفت:
+ با نقاله توی کمدت که نمیشه، اما خوب یک نقاله پیدا کن و باهاش میزان انحراف هر کدوم
از اون راهها رو از حقیقت اصلی زندگیت بسنج، بعد هم تصمیم بگیر.
سهیل در حالی که تیکه بزرگی از املت رو داشت به زور توی دهن فاطمه میگذاشت گفت:
-اگه توی همون حقیقت اصلی زندگیمم مونده باشم چی؟ بخور بخور ... بدو
+وای سهیل... خفه شدم ... مگه من عین تو دهنم اندازه گاو باز میشه ... میخوای لقمه بگیری واسه زنت اندازه دهنش
بگیر ...
-دهن شما زیادی بزرگه، اون قدر که آدم هر جا تو زندگیش کم بیاره باید بیاد اینجا شما دهنتو باز کنی و حرف
بزنی... خوب نگفتی؟
فاطمه که به زور داشت لقمه رو قورت میداد گفت:
+اگه تو اون مونده باشی که کارت زاره، برو یه فکری واسه خودت بکن
بعد هم خندید و ادامه داد:
+ البته همه آدمها میدونن خط مستقیم کجاست، اما یه سری ها نتونستن نقاله مناسب رو پیدا کنن تا بتونن با زاویه صفر درجه روی خط مستقیم حرکت کنن...
سهیل گفت:
- میشه بهم نقاله بدی؟
+میشه 254 هزار تومن
بعد هم خندید، سهیل با دهن پر نگاهی به فاطمه انداخت و گفت:
-او ... چه خبره، یک نقاله خواستیم ها ...
صدای علی که با چشمهای خواب آلو جلوی در آشپزخونه ایستاده بود اونا رو به خودشون آورد:
+سلام
سهیل گفت:
-به به، شیر پسر خودم، صبح عالی متعالی، بیا که مامانت همه املتها رو خورد
فاطمه هم بلند شد و در حالی که علی رو میبوسید به سمت دستشویی هدایتش کرد و گفت:
+عزیز دلم انقدر املت
نخور، امروز ناهار خونه مامانت دعوتیم غذا نمیخوری ناراحت میشن.
-معده من ظرفیتش زیاده، کجا رفتی؟ داشتیم حرف میزدیم با هم ها... راسته که میگن بچه عزیز تر از شوهره ...
فاطمه در حالی که در دستشویی رو میبست گفت:
+میخوای تو ام ببرمت دست و روتو بشورم؟
-ما که بدمون نمیاد...
بعد هم داشت میخندید که یکهو یک لیوان آب رو صورتش خالی شد، خندش توی دهنش خشک شده بود، به زور
چشماش رو باز کرد و دید فاطمه با یک لیوان توی دستش رو به روش ایستاده و با چشمهای مشتاق داره نگاهش
میکنه، سهیل گفت:
- دستت درد نکنه، حسابی احساس تمیزی میکنم
+فقط یک چیزی، آب دم دستم نبود که صورتت رو بشورم، این لیوان چایی شیرین اولین چیزی بود که به دستم
رسید...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت68
سهیل که تازه داشت مزه شیرین چایی رو احساس میکرد، با یک حرکت سریع از جاش بلند شد و فاطمه رو گرفت و
گفت:
- حالا که اینطور شد، توام مجبوری شیرینیش رو بچشی و بعد هم شروع کرد به بوسیدن لبهای فاطمه.
علی که از دستشویی برگشته بود و با تعجب داشت به سهیل و فاطمه نگاه میکرد با اعتراض گفت:
- مامان!
فاطمه سهیل رو هل داد و شرمنده نگاهی به پسرش انداخت و گفت:
+ بیا عزیزم، بیا صبحانه بخور
سهیل با لبخند مرموزی آروم گفت:
-خدارو شکر ریحانه نبود و الا تا ته ماجرا رو در میآورد...
بعد هم به سمت ظرف شویی رفت و مشغول شستن صورتش شد
فاطمه با این که سعی میکرد جلوی خندش رو بگیره به پهنای صورتش میخندید.
اون روز سهیل به حرفهای فاطمه فکر کرد، حقیقت زندگی، نقاله، سنجش انحراف ... فاطمه درست میگفت، اون توی
زندگیش حقیقتی داشت که حالا با فکر کردن به اون خیلی راحت میتونست توی این دو راهی تصمیم بگیره، و حالا
میمونه ادامه ماجرا، یعنی رو به رو شدن با عواقب تصمیمش!!!
+تصمیم اشتباهی گرفتی
-جدی؟
شیدا در حالی که محکم روی میز می کوبید فریاد زد:
+آره، جدی.
سهیل که جا خورده بود اخمی کرد و گفت:
-مگه اینجا طویلست؟
شیدا همچنان با فریاد ادامه داد:
+ تو هنوز منو نشناختی سهیل، من همون قدر که عاشقت بودم می تونم هزاران برابر ازت متنفر باشم، کاری نکن که نفرتم رو بهت نشون بدم
-تو اون قدر بدبختی که من پشیزی برات ارزش قائل نیستم، چند سال پیش به خاطر هوسم حاضر شدم صیغت کنم
که برای هفت پشتم کافی بود و بس ، حالام برام مهم نیست چیکار میکنی، برام مهم نیست چه نقشه ای میکشی، و از
همه مهمتر برام اصالا مهم نیست چه احساسی نسبت به من داری ...
بعد هم از اتاق اومد بیرون و در حالی که به سمت ماشینش میرفت با خودش تکرار کرد:
-آشغال عوضی
شیدا که تمام رگهای صورتش ورم کرده بود و عین لبویی که توی آب جوش قل قل می خوره قرمز شده بود، دوباره
محکم روی میز مشتی زد و با خودش گفت:
+دیگه تموم شد سهیل، دیگه عشق تموم شد، حالا باید جواب تمام
تحقرهایی که کردی رو بدی، بلایی به سرت میارم که نه تنها از من که از زمین و زمان متنفر بشی. به هر قیمتی شده
بدبختت میکنم ...
بعد هم تلفن رو برداشت و مشغول شماره گیری شد ...
***
وقتی سهیل وارد خونه شد فاطمه فورا از صورتش فهمید که اتفاق خیلی بدی افتاده، همون طور که کاپشنش رو
میگرفت گفت:
+چرا انقدر درهمی؟ چی شده؟
-هیچی
+باید باور کنم؟
سهیل کلافه دکمه های بلوز مردونش رو باز کرد و گفت:
-ول کن فاطمه
و بعد به سمت دستشویی رفت.
فاطمه شروع کرد به دعا خوندن توی دلش، ذکر میگفت و از خدا میخواست به دل شوهرش آرامش بفرسته، انواع
ذکرهایی که بلد بود و به اثربخش بودنشون اطمینان داشت رو از ته دل میخوند.
سهیل که با حوله توی دستش از دستشویی اومد بیرون روی مبل لم داد و پاش رو که به شدت درد میکرد به آرومی روی میز گذاشت، فاطمه هم با یک لیوان چایی داغ ازش پذیرایی کرد و بعد هم فورا لگن آب ولرمی آورد و پایین
پای سهیل نشست، پاش رو آروم از روی میز برداشت و توی آب ولرم قرار داد و مشغول مالشش شد، سهیل که
هنوز هم گرفته بود، از گرمای دستهای فاطمه و نوازشی که به پاهاش میدادند احساس آرامش کرد، انگار یک کمی
از بار سنگین قلبش کم شد، انگار سکینه ای به دلش وارد شد که بهش میگفت تصمیمت درست و بی نقص بود ...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت69
فاطمه همچنان مشغول مالش پاهای سهیل بود و ذکر میگفت که سهیل گفت:
- توانش رو داری یک خبر بد بشنوی؟
فاطمه لبخندی زد و گفت:
+ پس چی؟ اگه اون خبر اون قدر بده که شوهرم رو اینجوری خسته و کسل کرده با جون و دل حاضرم منم شریک دردش بشم.
سهیل نفس عمیقی کشید و گفت:
- فاطمه ... اخراج شدم.
فاطمه بدون هیچ عکس العملی همچنان لبخند زنان نگاهش کرد و گفت:
+همین؟
-نه ... نه تنها اخراج شدم بلکه به خاطر قراردادی که بسته بودم و پاپوشهایی که دیگران برام درست کرده بودند
مجبور به پرداخت خسارت مالی شدم، حالا باید اون خسارت رو بپردازم که ... واقعا نمیدونم از کجا ... شاید مجبور
بشم این خونه و ماشین رو بفروشم
در تمام مدتی که سهیل این حرفها رو میزد تمام حواسش به دستهای فاطمه بود تا ببینه با شنیدن این حرفها فاطمه
چیکار میکنه؟ دست از نوازشش برمیداره یا نه ... اما هیچ اتفاقی نیفتاد و فاطمه همچنان به نوازش پاهای سهیل ادامه
داد و گفت:
+ اگر خونه و ماشین رو بفروشی میتونی کل خسارت رو بدی؟
-فکر کنم بشه.
+نمی تونی صحبت کنی که خسارت رو کمتر کنن
-نمیدونم ... شاید اگر با مدیر عاملمون آقای جبلی صحبت کنم و براش توضیح بدم، با شناختی که از من داره بتونه
مبلغ خسارت رو کم کنه ...
+خوب اون طوری میتونی فقط خونه رو بفروشی، نه؟
--آره، شاید فقط با فروختن خونه همه چی حل بشه
+منم فکر میکنم آقای جبلی بتونه کمکت کنه، خوب خدا رو شکر، تا اینجاش که همه چی حل شد، حالا چرا اخراج
شدی؟
سهیل کلافه به مبل تکیه داد و گفت:
-به خاطر یک خرپولی که فکر میکرد منم مثل خودش خرم.
فاطمه خندید و گفت:
+یعنی چی؟
-یعنی هوس کرد بیرونم کنه و بیرونم کرد.
+خوب پس چرا خسارت مالی باید بدی؟ اون بیرونت کرد.
-چون همین جوری یکهونگفت بفرمایید بیرون، پاپوش درست کرد و بعد گفت به این دلیل به اون دلیل حالا
بفرمایید بیرون.
فاطمه چند لحظه ای سکوت کرد و بعد با حوله ای که با خودش آورده بود پاهای سهیل رو خشک کرد و دوباره روی
میز گذاشت و گفت:
+دردش بهتر شد؟
-چی میگی فاطمه؟ دارم میگم خونمون رفت، خونه ای که به بدبختی خریده بودیم، کارم از دست رفت و دیگه در
آمدی نداریم، زندگیم رو هواست، تو نگران پای منی؟
+منم دارم میگم سلامتی تو از صد تا خونه و ماشین و کار و پول برای من با ارزشتره ... همیشه که زندگی روی خط
مستقیم حرکت نمیکنه، هم سر بالایی داره، هم سر پایینی ... بعدش هم هر کار خدا حکمتی داره، دل بده به حکمت خدا..
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#به_وقت_نماز 💐💐
بشتابید به سوی نماز
لحظه استجابت دعا
التماس دعای فرج و شهادت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی به طوس جا به کنار تو می کنم
احساس وصل حق به جوار تو می کنم
در بین خلق از همه با آبروترم
چون کسب آبرو ز غبار تو می کنم
🎙مداحی آقای علیرضا نژاد حسین
#امام_رضا (ع)
#شبتون_رضایی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ااسلام_ایها_الغریب
#سلام_مولا_جانم
تو بیائی، دلمان دیگر
هیچ نمیخواهد، تو جای
همه معشوقها دل میبری💙
-أیهاالعزیز-
#اللهمعجللولیکالفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´