فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
سلام ارباب دلم
•
گیجُ حِیْرآنَمْ نَکُنْ دَرْ وآدے کَرْبُ بَلآ
یِکْ کَلآمَشْ کُنْ بِگو:
فعْلاً حَرَمْ جآےِ تُو نیستْ 【🥹💔】
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لسلام_ایها_الغریب
کوچه های شهر را میجویم
بهار قدمهایت
درِ تک تک خانهها مشهود است
سنگهای راه
قصه غربت و تنهاییات را زمزمه میکنند
و باد میوزد،
آه میکشد از بار غمی که روی دوش توست..
و انسانها....
غافل از همۀ عالم
غرق روزمرگیهای خود،
از کنار تو رد میشوند
و چقدر از تو ساده میگذرند
#امام_زمان 💔
#اللهمعجللولیکالفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
چرا باید ازدواج کرد⁉️
واقعا دلیل ازدواج کردن چیست؟ چرا باید ازدواج کرد ؟
دلیل اصلی ازدواج رسیدن به آرامش است. علت ازدواج نباید چیزی باشد که اگر رفع شود خود علتی برای طلاق باشد. برای رسیدن به آرامش و معنای واقعی آن باید جسم، روح و روان و روابط شما سالم باشد. تمام این موارد درکنار یکدیگر معنای آرامش را کامل می کنند. رسیدن به آرامش با یک روح بیمار امکان پذیر نیست.
🤍اگر روابط بین فردی شما ناسالم باشد نمی توانید برای شریک خود آرامش به ارمغان بیاورید، پس تمام زیرساخت های لازم برای ایجاد آرامش باید فراهم باشد در واقع آرامش یعنی داشتن احساس رضایتمندی.
#قبل_از_ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری✨
#روز_دختر🎉
#دهه_کرامت♥️
این جشن قشنگ رو هم با ادیت اهل بیت مدیا ببینید و برای دختر کوچولوها تون بذارید که دختراتون بدونن حجاب و خیلی از محدودیت ها و حساسیت های دیگه ای که هست؛ دلیلش گرون قیمت بودنشونه...!
قدر خودتونو بدونید دخترااا🎉
روزتون بازم مبارک✨
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
371_16137132500821.mp3
6.77M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 33
▫️زمان: 44 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#تله_تهدید_برای_دختران_جوان
😱یکی از نیرنگهای افراد هوسران در مقابل دخترانی که طعمه چربزبانی و اغفال آنها میشوند، این است که از آنها میخواهند تا تصویر و اطلاعات خصوصی از خودشان ارسال کنند و از این اطلاعات سوءاستفاده و تهدید میکنند که اگر به خواستههای آنها جواب رد بدهند، آن تصاویر و اطلاعات را منتشر کنند و آبروی دختر را ببرند.
💢برای مقابله صحیح با این مشکل چند مرحله باید انجام شود:
🔸مرحله اول:
1️⃣ به خودتان استرس وارد نکنید تا تصمیم منطقی بگیرید؛
2️⃣ طرف مقابل را بههیچوجه عصبانی و تحریک نکنید؛
3️⃣در عین اینکه به تهدیدهایش اهمیتی نمیدهید، کاری نکنید که اوضاع خراب شود.
🔹مرحله دوم:
با توجه به اینکه میزان رابطه و نوعدوستی به چه شکلی بوده و پسر چه مدارک و ابزاری برای اذیت شما دارد، فرق میکند.
حالت 🅰️: تهدید بدون مدرک
حالت 🅱️: تهدید با مدرک
🗣 اگر با صحبت و کارهای عادی نتوانستید قضیه را حل کنید، دو راهحل دارید:
🔺به پلیس مراجعه کنید و قضیه را بگویید.
🔻اگر مایل به مراجعه به پلیس نیستید، باید مسئله را با خانواده در میان بگذارید.
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا که روز دختره، یادی کنیم از پدرانی که برای دفاع از این کشور از دخترانشان گذشتند
اسامی شهدا مصطفی صادقی، شهید سعید انصاری، شهید مصطفی صدرزاده، شهید نادر حمید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
ایه لتنسکوا و انتخاب .mp3
10.99M
📻 #فایل_صوتی
🎙استاد #برمایی
موضوع : آیه لتنسکوا و انتخاب!؟
#قبل_از_ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊————➿🌱➿———-🕊
جایی خوندم نوشته بود:
«ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل...»
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🔴 #قدر_یکدیگر_را_دانستن
💠 آیت الله احمدی میانجی ميفرمودند در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد طاها زندگی میکرد. آدم فوقالعادهای بود. آیت الله محل بود خانمی هم داشت که به او محبت و خدمت میکرد. شیخ محمد طاها معمولاً مشغول درس و بحث و عبادت و کارهای دیگر بود. یک روز مشکلی در خانه پیش آمد. سابق معمولاً از چاه آب میکشیدند. خانم شیخ محمد طاها از دست آقا ناراحت شده بود و دلو و ریسمان را مخفی کرده بود. شیخ محمد طاها سحر برای نماز شب بلند شد. همیشه آفتابه پر از آب برای او آماده بود ولی آن شب میبیند نه از آفتابهی آب خبری است نه از دلو و ریسمان. اطراف را میگردد و دلو ریسمان را پیدا میکند. دلو را در چاه مياندازد و میبیند خیلی مشکل است. پیرمرد است و توان ندارد از چاه آب بکشد. بهسختی دلو آب را از چاه بالا میکشد ولی از دستش ميافتد. زار زار شروع میکند گریه کردن. خانم دلش به حالش ميسوزد میگوید اینکه گریه ندارد من برایت آب میکشم. میگوید من برای آب گریه نمیکنم؛ گریه من برای این است که تو چهل سال برای من آب كشيدي و من قدر تو را نميدانستم و اصلاً توجهی به این کارت نداشتم.
📙محبت به زنان و کودکان در سیره پیامبر اکرم، حجتالاسلام فرحزاد،ص ۹۲
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
علائمی که به شما میگه تو رابطهی سالمی هستین👆
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
بيشتر روانشناسان خانواده معتقدند نامناسب ترین افراد برای ازدواج کسانی هستند که مبتلا به اختلال شخصیت هستند.
کسی که مبتلا به اختلال شخصیت است در زندگی فردی خود و با تمام روابط بین فردی خود مشکل دارد ولی معتقد است که او سالم است و دیگران مشکل دارند!
کسی که اختلال شخصیت خود شیفته دارد:
_ فکر می کند آدم بسیار مهم و بی نظیری است
_ تحمل انتقاد را ندارد
_ همیشه خود را محق می داند
_ توانایی همدلی با دیگران ندارد
_ حسود و متکبر است
_ نیازهای خودش برایش مهم است
_ دیگران را استثمار می کند
⚠️ این افراد اغلب اوقات با یک فرد بسیار وابسته ازدواج می کنند
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
اگر این شش نشانه رو دارید یعنی فرد پختهای هستید:👌
1_ نیاز ندارید داشتههاتون و به رخ کشی بکشید.
2_تنها موندن رو به وارد شدن تو "هر" رابطهای ترجیح میدید.
3_ #انتقاد_پذیر هستید و در مقابل انتقاد واکنش درستی دارید.
4_ به خاطر اشتباه دیگران جنجال درست نمیکنی، آبروی کسی رو نمیبری!
5_دنبال روابط و دورهمی های بیهوده نیستی.
6_تو مشکلات دنبال مقصر نیستی، دنبال راه حلی.(:🤍
| #سبک_زندگی💚|
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۴ تا نکته طلایی برای شناخت هوشمندانه طرف مقابل در مراحل اشنایی و خواستگاری
با سکانسی از یک داستان واقعی🎬
#تحلیل_فیلم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#پارت_هدیه رمان سجاده صبر💗قسمت107 کار دکتر که تموم شد، فاطمه تشکر کرد و بعد از چند دقیقه با سهیل ا
رمان سجاده صبر💗قسمت108
هر روز بار فاطمه سنگین تر میشد و مسئولیتش بیشتر، شبی نبود که برای بچه توی شکمش قرآن نخونه یا باهاش حرف نزنه، روزی نبود که براش دعای عهد نذاره و باهاش از مسئولیتش نگه، تا جایی که جا داشت ریحانه رو هم توی برنامه هاش شرکت میداد، از خدا میگفت، از هدف زندگی، از آینده ای که خیلی هم دور نیست، گاهی وقتها از ریحانه میخواست برای برادرش حرف بزنه و ریحانه دهنش رو میذاشت روی شکم مادرش و جوری که فکر میکرد مادرش نمیشنوه برای اون بچه به دنیا نیومده حرف میزد، خیلی وقتها سهیل اینکار رو میکرد و با پسری که زندگی رو به همسر دوست داشتنیش برگردونده بود حرف میزد. و بالاخره اون روز رسید.
همه توی سالن انتظار بیمارستان منتظر بودند، ساعت دقیقا 1 و ده دقیقه بعد از ظهر بود که زهرا خانم به موبایل سهیل زنگ زد، سهیل که توی نمازخونه بیمارستان بود با عجله گوشی رو برداشت:
-بله
+سلام مادر، بهت تبریک میگم، همین الان پسرت رو دیدم، خدا ایشالله برات حفظش کنه، صحیح و سالم و تپل مپل
سهیل شکری کرد و گفت:
- فاطمه چی؟
+هنوز نیاوردنش اما میگن حالش خوبه.
سهیل تشکری کرد و گوشی رو قطع کرد، سرش رو روی مهری که روش یا حسین بزرگی نوشته بود گذاشت و :
-اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین... اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین ... اللهم لک الحمد، حمد الشاکرین ... خدایا ازت ممنونم. حالا منم و عهدم ... قبولم کن ...
چشم توی چشم هم بودند، سهیل با لبخندی بر لب و چشمهایی مهربان و فاطمه با رنگ و رویی زد، اما چشمهایی که از خوشحالی و هیجان برق میزد، آروم بودند و ساکت، انگار نگاههاشون با هم حرف میزد... بالاخره فاطمه به حرف اومد: باورم نمیشه سهیل! ... اصلا باورم نمیشه سهیل خندید و چیزی نگفت، فاطمه دوباره گفت:
+سهیل، تو و کربلا ؟!
سهیل نفس پر حسرتی کشید و به آرومی از ته دل گفت:
-خودمم باورم نمیشه ... من و کربلا ؟!
+ای بی وفا، بدون من میخوای بری؟
سهیل دستش رو روی صورت همسرش گذاشت و شروع کرد به نوازش کردنش و گفت:
-قول میدم یک روز چهارتایی با هم بریم ... این فقط ادای یک نذره
فاطمه که از نوازش همسرش لذت میبرد نفس آرومی کشید و گفت:
+تو نذر میکنی و اون وقت خدا خودش با دستای
خودش اسباب و وسایل ادای نذرتو جور میکنه؟!!!... عجیبه!!!... خاص شدی ها سهیل ...
سهیل لبخندی زد و نفس عمیقی کشید، به علی کوچولو رو که روی تخت کنار فاطمه خوابیده بود نگاهی کرد و بعد هم در حالی که با انگشت اشارش صورت ظریف علی رو نوازش میکرد گفت:
-خاص نشدم، این زیارت مال من پنیست، مال یک آدم خاصه ...
فاطمه مشتاق گفت:
+یعنی چی؟
-یعنی میخوام نائب الزیاره یک آدم خاص بشم
+کی؟
سهیل سرش رو بالاآورد و با شیطنت گفت:
- این یک رازه
فاطمه ابرویی بالا انداخت و گفت:
+اون آدم هر کی که هست خیلی خاصه که خدا اینجوری زیارتش رو جور کرد ...
یک کاروان بخواد بره کربلا ، بعد آقای اصلانی هم پول دستش بیاد و ثبت نام کنن، یکهو یک هفته مونده به رفتن، آقای اصلانی مریض بشه و نتونه بره، هیچ کس هم نتونه به جای خودش بفرسته، بعد تو همون زمان یک پول گنده از یکی از باغدارها به دستت برسه، بعد حالا یکهو آقای اصلانی و خانم بچهاش بیان دیدن علی، همین جوری از دهنش بپره که همچین اتفاقی افتاده، تو بگی پاسپورتت رو گم کردی والا میرفتی بعد یکهو پاسپورتت از تو کشوی کمد پیدا بشه و اسم بنویسی و تایید بشی و حالام فردا بخوای بری!!! باور میکنم که همه اینها کار یک نفر بیشتر نیست ... خود امام حسین
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
رمان سجاده صبر💗قسمت109
سهیل که احساس خاصی داشت، احساس کرد قلبش از حرکت ایستاد، سریع پلک زد تا اشکهای چشمش نیومده خشک بشن، دلش نمی خواست جلوی فاطمه گریه کنه ... برای اینکه بحث رو عوض کنه رو کرد به فاطمه و گفت:
-از این که تنهاتون بذارم ناراحت نمیشی؟
فاطمه با خنده و شیطنت گفت:
+ چرا، راست میگی ما رو هم با خودت ببر
سهیل با ناراحتی گفت:
-اگه میشد که میبردمتون، تو که فعلا نمی تونی درست حسابی راه بری، چه برسه به این سفر؟!
علی رو هم که نمی تونیم ببریم ...
فاطمه با خنده گفت:
+ شوخی کردم بابا، برو به سلامت ، امام حسین اگه بخواد مارم میطلبه، فعلا واسه شما دعوتنامه اومده، مدیونی اگه منو دعا نکنی ها
سهیل دستش رو به نشانه فکر زیر چونش گذاشت و گفت:
-مثلا چی دعا کنم واست؟
فاطمه بدون فکر فورا گفت:
+ دعا کن خدا بالاخره قسمتم کنه و لاغر بشم
سهیل که خندش گرفته بود گفت:
-باز شروع شد... بابا تو همین جوری تپل هم خوبی...
بعد هم صورت فاطمه که در حال خندیدن بود رو عاشقانه بوسید ...
*
وقت رفتن بود و کوله بار سفر آماده، سهیل و فاطمه بی تاب بودند، هم بی تاب دوری از هم، هم بی تاب کربلایی که سهیل آماده و فاطمه حسرت به دل زیارتش بودند ... نگاههاشون به هم بود و دستهاشون توی دستهای هم ...
+سهیل
-جان سهیل
فاطمه اجازه داد اشکهاش مهمون گونه هاش بشن ... از اشک ریختن جلوی سهیل خجالت نمیکشید ... لبهاش رو باز کرد ...
-خوش به حالت ... منتظرتم که دست پر برگردی ...
سهیل که چشم در چشم همسرش بود لبخندی زد و سری به تایید تکون داد...
انگار دل کندن سخت بود، آروم دستش رو بالا آورد و روی گونه فاطمه کشید ...
-فاطمه
فاطمه لبخندی زد و گفت:
+جان فاطمه
-به خاطر همه چیز ازت ممنونم
فاطمه خندید ... سهیل عاشقانه به خنده فاطمه نگاه کرد و گفت:
-این زندگی، این آرامش، این خوشبختی ...
چند لحظه مکث کرد و ادامه داد:
- این سفر ... این احساس ... همش خواست خدا بود، که بدون صبر تو محقق نمیشد...
فاطمه چند لحظه ای سکوت کرد و گفت:
+و این صبر بدون عشقت به من و زندگیمون محقق نمیشد ...
سهیل به صورت خیس فاطمه نگاه کرد، اینجا دیگه حرفی برای گفتن نبود، فقط یک چیز میخواست ... لبهاش رو روی لبهای فاطمه گذاشت و عاشقانه همدیگر را بوسیدند ...
*
سهیل سوار ماشین شد و حرکت کرد ... و فاطمه از همون لحظه به سهیل حسرت می خود که کاش جای اون بود و الان توی مسیر زیارت پسر فاطمه(س) ...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗
قسمت110
بیست سال بعد ...
+ کاش باهامون می اومدی سهیل
سهیل لبخند تلخی زد و گفت:
- کربلا رفتن لیاقت می خواد خانم ...
ما رو که راه نمیدن
علی که مشغول جا به جا کردن چمدونها بود، در کاپوت ماشین رو باز کرد و گفت:
حالا مامان هیچی ... شما که خیلی زودتر از ماها رفتین کربلا و ما تازه داره قسمتمون میشه، پس لیاقتش رو زودتر از ما داشتین
سهیل به پسر رشیدش نگاه تحسین برانگیزی کرد و گفت:
-من برای خودم نرفتم، رفتم نائب الزیاره کس دیگه ای بشم که اون لیاقتش رو داشت ... میبینی که ۲۰ ساله هر سال دارم از خدا میخوام یک بار دیگه قسمتم کنه برم و از طرف خودم آقا رو زیارت کنم، اما نمیشه، حالام که شما سه تا بی معرفت دارین میرین و من بازم جا موندم ...
ریحانه که چادرش رو مرتب میکرد فورا پرید بغل باباش و بوسیدتش و گفت:
+الهی فداتون بشم بابا، اینجوری نگین دیگه ... دلمون میگیره
سهیل صورت دختر زیباش رو بوسید و گفت:
-نه بابا جون، شوخی کردم، شماها با خیال راحت برید به سلامت ... برای منم دعا کنید
ریحانه دوباره پدرش رو بوسید و سوار ماشین شد، علی هم سوار شد و دنده عقب گرفت تا از پارکینگ بره بیرون، فاطمه نگاه آرومش رو به سهیل دوخته بود، سهیل که چشمش به چشمهای فاطمه گره خورده بود گفت:
-اینجوری نگام نکن فاطمه ... دلتنگیم از همین الان شروع میشه
+دوست دارم به اندازه این یک هفته ای که نیستیم نگات کنم ...
سهیل دستهای فاطمه رو توی دستاش گرفت و گفت: فاطمه، گل شمعدونی زندگی من ... دیدی این بارم کربلایی شدی و من باز هم جا موندم؟ ... دیدی باز هم طلبیده شدی و من موندم و ....گرچه خودم دلیلش رو میدونم ...
سهیل اشک میریخت و فاطمه با لبخند موهای سهیل رو نوازش داد و گفت:
+یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا ...
-میبینم که یار و غارت شده حسین فاطمه(س) ! ...
بعد هم دو دستش رو دو طرف صورت سهیل قرار داد و صورتش رو نگه داشت و گفت:
+ میدونی فرق من و تو چیه؟ ... من مثل اون آدمیم که تا تشنم شد خدا بهم یه استکان آب داد، سیراب نشدم فقط عطشم از بین رفت ... اما تو
مثل اون آدمی هستی که تشنش شد و خدا بهش آب نداد، تشنگی بی تابش کرد و خدا بهش آب نداد، از تشنگی له له زد و باز هم خدا بهش آب نداد ... از تشنگی آب رو از یاد برد و خالق آب رو صدا زد و ... بعدش رو هم که خودت میدونی... سیراب شد ...
سهیل منظور فاطمه رو خوب فهمید، اشکهاش رو پاک کرد و پیشونی همسرش رو بوسید ...
***
توی فرودگاه بودند، سهیل با ریحانه و علی خداحافظی کرد و سخت در آغوششون گرفت ... بعد هم نوبت به یارش رسید، یار دوست داشتنیش، عاشقانه در آغوشش گرفت و بوسیدتش و ...
فاطمه، ریحانه و علی از پله ها بالا رفتند ... سوار هواپیما شدند ... و پرواز کردند به سوی کربلا ...
و سهیل ماند و ۲۰ سال حسرت برای گرفتن اجازه ورود به کربلا ... و تشنگی دیدار یار ...
با خودش زمزمه کرد:
دود این شهر مرا از نفس انداخته است به هوای حرم کرب و بلا محتاجم...
💠پایان💠
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پایان هایی را در زندگی تلخ یا شیرین تجربه خواهیم کرد.اما مهم ان است که ما زندگی را چطور میبینیم،اگر زندگی را محل گذر ببینیم پایان هم برایمان شیرین خواهد شد اما وقتی پایان راه را به بدی تعبیر کنیم زندگیمان هم تلخ می شود.
پایان زندگی هاتون شیرین.☺️🌹
رمان دیگر رو هم در کنار هم به پایان رسوندیم
🍁🍁🍁🍁
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´