جدال عشق و نَفس🍁
پارت 32
نمیدونستم الان کجاس و داره چیکار میکنه.
تموم عکسا و فیلمایی که مهراب از میثم بهم نشون داده بود رو باور نمیکردم.
همش یه حسی بهم میگفت که میثم اون چیزی که نشون داده شده نیست.
هوس کیک کردم و بلند شدم وسایلشو آماده کردم و دست به کار شدم.
کیک درست کردن اونم ساعت ۲نصف شب واقعا جای تعجب داره.
وسطای کار خوابم گرفت و موادشو گذاشتم توی یخچال و رفتم تو اتاقم دراز کشیدم رو تختم و خیلی زود خوابم برد.
صبح ساعت یازده از خواب بیدار شدم و صبححونه خوردم.
داشتم به این فکر میکردم که چجوری میتونم میثمو پیدا کنم.
ظرفارو شستم و نشستم سرمیز تو آشپزخونه.
حوصلم سر رفته بود و نمیدونستم باید چیکار کنم.......
شش ماهم بود و فردا قرار بود واسه تعیین جنسیت بچم برم سونوگرافی.
تو این چهارماه با پس انداز میلاد و فروشندگی لباس تونستم خرج زندگیمو دربیارم و به یه پزشک مراجعه کنم تا سلامت بچم تأمین باشه.
بعضی از آزمایشایی که هزینه ی زیادی داشت رو بخاطر نداشتن هزینش انجام نمیدادم و خیلی از این بابت ناراحت بودم.
ظهر واسه ناهار هوس سیب زمینی سرخ کرده کردم و همین که خواستم سیب زمینی هارو بریزم تو روغن روغن پاشید به لباسم.
از هولم سریع زیر گازو خاموش کردم و همین که لباسمو بالا زدم یه قسمتی از شکمم سوخته بود.
به قدری میسوخت که اشکم دراومده بود.
نشستم رو صندلی و شروع کردم گریه کردن.
لعنت به تو میثم! لعنت به تو که معلوم نیس کجایی و من و با یه بچه تنها ول کردی میون این شهر درن دشت.
خدایا دیگه خسته شدم از این زندگی!
رو شکممو پماد زدم و پانسمان کردم.
بلند شدم کارمو ادامه دادم و بعد از ناهار نشستم سریال تماشا کنم.
ولی هیچ از حواسم به تلوزیون نبود.
بچه ماشاﷲ شیطون بود و به قدری تکون میخورد که خستم میکرد.
شروع کردم باهاش حرف زدن ولی هیچ تکونی حس نمیکردم.
یکم بیشتر باهاش حرف زدم ولی از اینکه تکون نمیخورد مضطرب شدم.
شروع کردم گریه کردن و از ترس اینکه بچم طوریش شده باشه داشتم دق میکردم.
تموم روز منتظر بودم ولی خبری نشد.....
فردای اون روز رفتم دکتر.
با کلی اضطراب و دلهره منتظر نشستم تا نوبتم بشه.
دکتر معاینم کرد و گفت خداروشکر طوریش نشده.
بعد از اون سونوگرافیمو انجام داد و مشخص شد بچم پسره.
اون لحظه فقط اشک میریختم و نمیدونستم باید چیکار کنم.
بیشتر از هرکسی جای خالی میثمو احساس میکردم.
پیش خودم فکر میکردم اگه الان اینجا بود چقدر خوشحال میشد.
یه راست رفتم بازار و با پولی که داشتم واسه بچم لباس خریدم.
برگشتم خونه و تصمیم گرفتن اتاق خودمو بزارم واسه بچه.
وسایلمو به اتاق مامانم انتقال دادم و تخت و کمدمو به لباسای نی نی اختصاص دادم.
تموم این کارارو با ذوق انجام میدادم.
بعد از ناهار از یکی از دوستای دوران دبیرستانم خواستم بیاد خونمون.
با صدای آیفون در رو باز کردم و با دیدنم متعجب به شکمم زل زد
--مائده خودتی؟
خندیدم و بغلش کردم.....
همینجور که نشسته بود رو مبل متعجب به من خیره بود
--چته بابا چشات از کاسه درنیاد؟
خندید
--آخه اصلاً باورم نمیشه تو خودت دوسالته اونوقت باردارم هستی؟
خندیدم و اتفاقایی که واسم افتاده بود و واسش تعریف کردم.
در آخر بهار مشمئز گفت
--مائده قبول داری عقلت کمه؟
--وا چرا؟
--آخه عقل کل مگه نمیگی مهراب به بچت علاقه داشته؟
--خب چرا.
--خب ببین این نشون میده که اون به خودتم علاقمنده که بچتم دوس داره وگرنه عاشق آقا میثم نیست که.
--منظورت چیه؟
--خب تو اشتباه کردی فرار کردی!
--بهار خر نشو طرف قاتله.
--قاتله که قاتله بعدشم مگه نمیگی قاتل خونوادشو کشته چندسالیم که پلیس بوده پس امکان اینکه تو دادگاه تبرئه بشه خیلی زیاده.
--خب به من چه ربطی داره؟
--آخه احمق اگه تو میموندی پیش مهراب هم خرج زندگیتو میداد هم با خیال راحت بچتو به دنیا میاوردی بعدشم میرفتی دادگاه غیابی طلاقتو از میثم میگرفتی و تموم فیلم و عکسایی که از میثم داشتی و به عنوان مدرک گرو میزاشتی.
--خب بعدش؟
ذوق زده گفت
--هیچی دیگه بعدشم با مهراب ازدواج میکردی و میشدین اولین زوج ایرانی که قبل از ازدواج بچه دار شدن.
یه سیب برداشتم پرت کردم سمتش و عصبانی گفتم
--فیلم زیاد میبینیا! مگه به همین راحتیه احمق؟
بعدشم میثم شوهر منه من ازش بچه دارم.
من عاشق میثمم بهار چرا نمیفهمی؟
--پس بشین تا برگرده.
با بغض گفتم
--میشینم.
مکث کرد و نشست کنارم دستمو گرفت
--قربونت برم من بدتو نمیخوام که دوس ندارم تو این سن دست تنها با یه بچه بمونی.
سرمو گذاشتم رو شونش و شروع کردم گریه کردن.
--بهار به جون تو خسته شدم اما چاره ای ندارم.
تو اوج جوونی موندم با یه بچه و یه زندگی رو باید دست تنها بچرخونم.
چاره ایم نداره.
همینجور که اشکاشو پاک میکرد لبخند زد.
--بمیرم برات مائی جونم غصه نخور قربونت برم.
از تو کیفش کارتشو درآورد گرفت سمتم....
"حلما"
@mojaradan
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شقایق🌷
شقایق ها سوار بر بالهای عشق تا منتهای قله های سبز رفتند. سوختند و ساختند. ققنوس شدند و از آتش و خون برخاستند و تا عرش خدا پایکوبان به پرواز درآمدند.
#شهیدجمهور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ☝️
#شهید_جمهور💔
رییس جمهور بعدی...
با این کلیپهای در حال پخش امروز؛ کارش از گذشته خیلی خیلی خیلی سخت تره...
چون قراره در مردمداری با ابراهیم رئیسی مقایسه بشه که عکسهاش توی سفرهای استانی و سیل و زلزله حالا همه جا رو پر کرده...:)
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#شهید_جمهور💔
تصاویری قبل از اقامه نماز رهبری...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری✨
#شهید_جمهور 💔
آقای رییس جمهور...
حالا که رفتی...
پیش امام رضا؛ پیش سردار؛ پیش شهدای ترور؛ از ما مردم ایران و دلتنگی ها و مشکلات مون هم بگو...
بگو برامون دعا کنند...
شاید دعای شما در آسمان؛ در حق مردمی که برای حل مشکلات شان به استقبالتان آمدند؛ برآورده شود...:)
#شبتون_خدایی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زیر گذر حرم همینطور جمعیت داره از خیابون های مختلف اضافه میشه...
جمعیت عجیبیه
خوشبحالشون فقط داریم غبطه می خوریم به این مقام
امشب نماز شب اول قبر برای تک تک شهدا یادتون نره
اونایی که میخونن و کانال همراهی می کنند
در ناشناس اعلام کنند
https://harfeto.timefriend.net/17110310805731
ابجد شهید جمهور ۳۳۳ به این تعداد براشون صلوات بفرستید
شهیدشدنیعنیرسیدنبهاوجخوببودن ؛
ببینچقدخوببودیشما : )
#شهیدمظلوم
سلام همون طور که دوستان گفتند طریقه نماز داخل کانال میزارم
نام شهدا و نام پدرشون حتما میزارم
نهضت ادامه دارد ...
#رئیسی
#شهید_جمهور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´