24.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣بعضی از دختر خانم ها هنگام آشنایی اولیه حالت تدافعی دارن ، چطور میشه این حالت تدافعی یا روحیه مردانه رو از بین برد؟🧐
❣کِی میتونیم احساس نا امنی و قضاوت زود هنگام از خودمون رو دور کنیم؟🧐
❣چرا برخی روابط طولانی مدت به سمت ازدواج نمیره؟
👤استاد #محمد_برمایی
#مصاف_پلاس
#قبل_از_ازدواج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دَر دورتَرین
فواصِل هَستی
نَزدیکتریٓن
مخاطبِ من باش جانان
#ختم_قرآن
این ختم را هدیه میکنیم به امام زمان عج به نیت سلامتی و ظهور امام زمان و ازدواج جوانان و قبولی در امتحانات
و هر حاجتی که مدنظرتون
ختم قرآن دسته جمعی حاجت روایی دارد
🌹 *جز ۱* ✅
🌹 *جز ۲* ✅
🌹 *جز۳* ✅
🌹 *جز۴* ✅
🌹 *جز۵* ✅
🌹 *جز۶* ✅✅
🌹 *جز ۷* ✅✅
🌹 *جز ۸*✅
🌹 *جز ۹* ✅
🌹 *جز۱۰* ✅
🌹 *جز ۱۱*✅
🌹 *جز ۱۲* ✅
🌹 *جز۱۳*✅
🌹 *جز ۱۴*.✅
🌹 *جز ۱۵* ✅
🌹 *جز ۱۶* ✅
🌹*جز ۱۷*علی اصغر ✅
🌹 *جز ۱۸✅
🌹 *جز۱۹* علی اصغر
🌹 *جز ۲۰*✅
🌹 *جز ۲۱* ✅
🌹 *جز ۲۲*✅
🌹 *جز ۲۳*✅
🌹 *جز ۲۴*✅
🌹 *جز ۲۵* ✅
🌹 *جز۲۶* ✅
🌹 *جز۲۷*✅✅
🌹 *جز ۲۸*✅
🌹 *جز۲۹* ✅✅
🌹 *جز۳۰* ✅
امام زمان جانم شما رو به مادرتون حضرت فاطمه زهرا قسم میدم تمام شرکت کنندگان این ختم رو واسطه بشید پیش خدا و حاجت شون بگیرید
🔴این ختم کامل قران رو از امروز سه شنبه ۷ خرداد تا هفته سه شنبه میتونید تلاوت بفرمایید
🔴نام و جز رو در ناشناس اعلام کنید
دوست گرامی لیست با دقت نگاه کنید جز های برداشته شده رو انتخاب کنید
https://harfeto.timefriend.net/17110310805731
جزئی که جلوش تیک سبز هست برندارید
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جدال عشق و نَفس💗 پارت 48 مهراب منو گذاشت رو دوشش و اون مرد مارو راهنمایی کرد سمت پادگان. کن
🌸🌸🌸🌸🌸
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 49
--خب به درک که جاشو خیس کرده.
اینو گفت و دوباره خوابید.
راست میگفت آمین بچه ی منه نباید از مهراب انتظاری داشته باشم.
به قدری از حرفش ناراحت شده بودم که بغض سنگینی بیخ گلومو گرفته بود و اشکام شروع به باریدن کرد.
بلند شدم و با وجود درد پام رفتم بیرون و با دیدن اِجلال رفتم سمتش.
--سلام.
--سلام دخترم تو اینجا؟
سرمو انداختم پایین.
--شرمنده میخواستم ازتون پارچه بگیرم.
اخم کرد
--پس شوهرت کجاس؟
با حرفش تعجب کردم و تازه یادم اومد مهراب بهش گفت ما زن و شوهریم.
مصنوعی لبخند زدم
--پیش بچمه.
جدی گفت
--اینجا پر از مرد نامحرمه نباید بیای بیرون.
سرمو انداختم پایین و آروم گفتم
--چشم.
--برو واست میارم.
رفتم دم در خواستم برم تو که پام به لبه ی در گیر کرد و با صورت اومدم رو زمین.
از درد پام جیغ خفیفی کشیدم و اِجلال اومدم بالاسرم نگران گفت
--چیشد؟
همون موقع مهراب اومد بیرون و با دیدن من نگران گفت
--حالت خوبه؟
اِجلال یه سیلی زد تو صورتش و یقشو گرفت عصبانی گفت
--غیرتت کجا رفته مـــرد؟
چجوری زنتو با این وضع فرستادی بیرون؟
مهراب متعجب اومد حرفی بزنه که اِجلال غرید
--به جای حرف زدن زنتو بلند کن.
از اینکه مهراب قراره بهم دست بزنه استرس گرفتم و سریع خواستم بلند شم که مهراب دستمو گرفت کمکم کرد.
اِجلال پارچه رو پرت کرد تو صورت مهراب و رفت.
مهراب پوزخند زد
--تازه یه چیزم بدهکار شدیم.
برگشت سمت من و برزخی گفت
--کی به تو اجازه داده با این وضع بری بیرون؟
جوابشو ندادم و نشستم رو تخت.
متأسف سر تکون داد
--چرا بیدارم نکردی خبر مرگم خودم برم؟
بازم جوابشو ندادم.
عصبانی فریاد زد
--مگه کــری؟
با جیغ گفتم
--به شما ربطی نداره من چیکار میکنم!
اصلاً چکاره ی منی که بهم بگی چیکار بکن چیکار نکن؟ نه پدرمی نه برادرمی نه....
میخواستم بگم شوهرم ولی حرفمو خوردم.
نشست لب تخت و نیمچه لبخند زد
--خیلی خب من غلط کردم خوبه؟
جوابشو ندادم و پارچه ی دور بچمو باز کردم.
--من واسه خاطر خودت میگم.
خوش ندارم کسی تورو با این وضع ببینه.
رُک گفتم
--وضعم چشه؟
اخم کرد
--لباستو وجب کنی نیم وجبم نیست.
پوزخند زدم و به کارم ادامه دادم.
--از این به بعد هرکاری داشتی به خودم میگی.
--صبح از خواب بیدارت کردم واسه هفت پشتم بسه اداشو درآوردم
--به درک که جاشو خیس کرده.
بغض کردم و ادامه دادم
--بله دیگه بچه ای که یتیم باشه هرکی هرچی بخواد میگه.
گریه امونم نداد و بچمو گرفتم تو بغلم و بیصدا گریه کردم.
با بهت گفت
--این چرت و پرتا چیه اول صبحی سرهم میکنی؟
بچمو گذاشتم رو تخت و بعد از تمیز کردنش دوباره قنداقش کردم.
صدام زد ولی جوابشو ندادم.
--چیکار کنم منو ببخشی؟
پوزخند زدم
--شما همین که کاری نکنی خودش بسه.
رفتم سمت حموم و دست و صورتمو شستم.
وقتی برگشتم دیدم بچم نیست.
دویدم بیرون و با دیدن مهراب صداش زدم.
بچه بغل اومد پیشم
--چیشده؟
نفس صداداری کشیدم و نگران گفتم
--بچمو کجا میبری؟
به بچه نگاه کرد و لبخند زد
--میخوام ببرمش واکسن بزنه.
متعجب گفتم
--کجا؟
--همین الان یه دکتر اومده اینجا.
توام باید بری پاتو معاینه کنه زخم بازوت خراشیدگیه ولی پات حتماً باید معاینه بشه........
باهم رفتیم بهداری و یه دکتر مسن اونجا بود.
مهراب به عربی یه چیزایی گفت و دکتر بچه رو گرفت.
یه سرنگ آماده کرد و آروم به بازوی آمین تزریق کرد.
بچم شروع کرد گریه کردن و مهراب بغلش کرد.
پامو معاینه کرد و روبه مهراب یه چیزی گفت که من نفهمیدم....
برگشتیم تو پادگان و روبه مهراب گفتم
--دکتر چی گفت؟
--هیچی چیز مهمی نیست.
--مطمئنی؟
--آره.
آمینو خوابوندم و مهراب رفت صبححونه آورد.
خیلی گشنم بود و غذامو خوردم....
بعد از ظهر بود و نشسته بودم لب تخت داشتم به میثم فکر میکردم.
مهراب نشست کنارم
--خوبی؟
--بله.
--بریم بیرون؟
--انگار اینجا تهرانه یه چی میگیا!
--تهران نیست ولی میشه سرگرم بود.
با لبخند گفت
--اینو نگا.
برگشتم سمت آمین و دیدم بیدار شده زُل زده بود به من.
خندیدم بغلش کردم و شروع کردم باهاش حرف زدن.
مهراب تلخند زد
--خوشبحالت بازم این جوجه رو داری
ولی من بعد از خونوادم میلاد و میثمو داشتم ولی الان....
بغض کرد و حرفشو خورد.
نمیدونستم باید چی بگم و به آمین خیره شدم.
واسه اینکه از فکر دربیاد شروع کردم با آمین حرف زدن.
--آمین جان مامان عمو مهراب ناراحته بهش بگو ناراحت نباش...
خندید و آمینو ازم گرفت.
--نمردیم و یکی بهمون گفت عمو......
با هر سختی بود سوار نفر بر شدم و چون هوا خیلی سرد بود بچمو پیچیده بودم زیر پتو و محکم بغلش کردم.
راه همش خاکی بود تا رسیدیم شهر.
مارو رسوندن بیمارستان و رفتیم پیش دکتر.
طبق معمول مهراب حرف زد و دکتر بعد از معاینه ی پام متأسف سر تکون داد و یه چیزی گفت.
مهراب نگران شد و احساس کردم بغض کرده.....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🍁جدال عشق و نَفس🍁
پارت 50
آروم گفتم
--چیشده؟
--هیچی پاشو بریم.
از دکتر تشکر کرد و از اتاق رفتیم بیرون.
رفتیم تو محوطه ی بیمارستان و نشستیم رو صندلی.
مهراب برگشت سمت من خندید
--اول باید بریم واسه خودمون لباس درست و حسابی بخریم اینجوری همه فکر میکنن از جنگ برگشته ایم.
--دکتر چی گفت؟
خندش جمع شد و بیخیال گفت
--هیچی بابا زیاد مهم نیست.
--یعنی چی که مهم نیست؟
--یعنی اینکه شما الان با آمین اینجا میمونی تا من برگردم.
متعجب دنبالش راه افتادم و اونجا لباس بیمارستان بهم دادن و منو بستری کردن.
پرستار با احتیاط بچمو بغل کرد و گذاشت رو یه تخت مخصوص و واسش مای بیبی آورد و لباسشو عوض کرد.
با لبخند یه چیزی به عربی گفت و رفت.
یعنی به قدری از مهراب عصبانی بودم که دلم میخواست خفش کنم.
از اینکه نمیدونستم چم شده و واسه چی باید اونجا باشم.
یه ضربه به در خورد و مهراب اومد تو.
لباساشو با یه پیرهن و شلوار مشکی عوض کرده بود و موهاشم مدل داده بود.
من موندم این از کجا پول میاره تو این اوضاع.
عینکشو برداشت
--سلام.
--ببخشیدا میشه بگی من چه مرگم شده تکلیف خودمو بدونم؟
--جوش نزن بهت میگم.
رفت سمت آمین و بغلش کرد
--حالا شدی یه پسر خوشگل.
روبه من گفت
--تو حالت خوبه؟
--من از اولشم حالم خوب بود.
--عــه پس حتماً عمه ی من تا لب مرز عراق تورو برد؟
جوابشو ندادم و بچه رو برگردوند سرجاش.
نشست رو صندلی.
--ببین تو الان یه مادری علاوه بر بچت باید به خودتم اهمیت بدی تا بتونی سالم بمونی.
به خودم اشاره کردم
--اینجوری؟ با این وضع؟
--یکم دندون رو جیگر بزار تا حرفم تموم بشه.
دکترا میگن ظاهراً اون ماری که نیشت زده زهرش سمیه، کشنده نیست اما واسه بدن خطرناکه.
--خب که چی؟
--ببین اصلاً نگران نباش قراره یه جراحی کوچولو رو پات انجام بشه.
--جراحی واسه چی؟
--بخاطر مار زدگی دیگه.
از ترس بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن.
مهراب ناراحت گفت
--بابا من که گفتم چیزی نیست.
با صدای گریه ی بچه بلند شد بغلش کرد
--بفرما اینم بیدار شد.
--بچمو بده گشنشه.
--لازم نکرده تو استراحت کن.
از تو کمد شیشه شیری که پرستار درست کرده بود رو داد بهش تا خوابید.
--من مردم؟
--چی؟
--میگم من مردم که بچم شیر خشک بخوره؟
--نخیر شما بدنت ضعیفه.
همون موقع پرستار اومد تو اتاق و با دیدن مهراب خجالت زده یه چیزی گفت و رفت.
مهراب خندید
--بدبخت فکر کرده ما زن و شوهریم.
ای خدا چقدر این مهراب پرروعه.
جوابشو ندادم و بچه رو خوابوند رو تختش اومد نشست رو صندلی.
--امروز ساعت ۳ میری اتاق عمل.
به ساعت نگاه کردم ۲ونیم بود.
با بهت برگشتم سمتش
--یعنی نیم ساعت دیگه؟
--آره.
با بغض گفتم
--اگه من مردم بچم....
حرفمو قطع کرد
--نترس بابا هیچیت نمیشه.
--نکنه نفرین اون داعشیا منو گرفته؟
خندید
--فکر و خیال زیاد نکن واست خوب نیست.
پرستار اومد تو اتاق تا منو آماده کنه واسه عمل و مهراب رفت بیرون.
لباسمو عوض کرد و همین که خواستن منو ببرن بیرون بغضم شکست و از پرستار خواستم بچمو بیاره پیشم.
هرچی میگفتم پرستار نمیفهمید و آخر رفت مهرابو صدا زد اومد تو اتاق.
اون لحظه اصلاً به اینکه چشماش اشکیه اهمیتی ندادم و با گریه ازش خواستم بچمو بده بهم.
بچه رو بغل کرد و داد دستم.
محکم بغلش کردم و دستشو بوسیدم.
همون موقع پرستار یه چیزی گفت و مهراب اومد سمتم بچه رو ازم بگیره.
ملتمس گفتم
--جون میثم مراقب بچم باش.
--باشه نگران نباش.
منو بردن تو اتاق عمل و بعد از اینکه بیهوش شدم دیگه چیزی نفهمیدم...... ح
با احساس خستگی زیاد چشمامو باز کردم و چون نور لامپ اذیتم میکرد چشمامو بستم.
با صدای مهراب دوباره چشمامو باز کردم
با صدای خشداری صدام زد
--مائده!
اولین چیزی که گفتم
--بچم کجاس؟
--نگران نباش خوابیده.
--میخوام ببینمش.
--باشه بعداً میبینیش.
دکتر اومد بالاسرم و پامو معاینه کرد.
چشمم خورد به پام و دیدم زانومو پانسمان کردن.
تازه فهمیدم قسمتی از پام نیست.
دکترا رفتن و با بهت برگشتن سمت مهراب
--پام کو؟
با بغض لبخند زد
--موشه برد.
با گریه جیغ زدم
--میفهمی چی داری میگی میگم پام کو؟
قطره اشکی که از چشمش پایین اومدو سریع پاک کرد.
--ببخشید همش تقصیر منه...
جیغ زدم
--چرا نمیگی چی شده؟
--آروم باش الان میگم.
ببین این قسمت از پاتو جدا کردن چون بخاطر نیش مار عفونت کرده بوده و نمیشد کاریش کرد
دستامو گذاشتم رو صورتم و شروع کردم
هق هق گریه کردن.
با صدای گریه ی بچم از مهراب گرفتمش و بغلش کردم.
به قدری گریه کرده بودم که چشمام درد گرفته بود......
مهراب در زد و اومد تو اتاق.
نشست رو صندلی و ظرف غذاهارو گذاشت رو میز.
--خوبی؟
جوابشو ندادم......
"حلما"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️با کی ازدواج کنیم؟
_علت اصلی طلاق
❌چرا دوتا نماز شب خون کارشون به طلاق میکشه؟
#دکتر_عزیزی🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 جز وصل تو دل به
هر که بستم توبه
❤ #شبتون_مهدوی💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
- آقایِ امام حسین ،
حواست به ماهم هست ؟
هوایِ قلبمونو داری ؟
این قلبه دیگه خیلی خسته شده
اربعین کربلاتو نبینه از دست میره ..
صحنُ سراتُ نبینه ،
از تپش میُفته قربونت برم 💔😭
#امامحسینم
# صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_مولای_من
شرمنده اگر دعای من کار نکرد
آنجور که باید دلم اصرار نکرد
عجل لولیک الفرج گفت لبم
اما دل من درست رفتار نکرد..💔!
#امام_زمانم
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💜🦋💜
#انچه_مجردان_باید_بدانند
💞 چه کسی رو واسه ازدواج انتخاب کنم؟ 🤔
فرد موردنظر باید چه ویژگی هایی داشته باشه؟
❣اینکه چه فردی میتواند بهترین گزینه برای ازدواج باشد به معیارهای شخصی هر فرد بستگی دارد و یک قاعده کلی برای آن نمیتوان تعریف کرد.
👈 هر کس بر اساس معیارهای ذهنی، تربیتی، فرهنگی و... فرد ایده آلی را در ذهن دارد اما یادمان باشد همیشه گزینهای که دارای همه شرایط باشد، وجود ندارد بلکه این ما هستیم که با توجه به اولویت ها و معیارهای اصلی باید کسی را انتخاب کنیم که دارای بیشترین میزان معیارهای اصلی ما باشد.
❣به طور مثال اگر دینداری، تحصیلات، قد، زیبایی و ثروت به ترتیب اولویت، برای شخص مهم است با فردی که ۴ گزینه اول را داشت اما گزینه ثروت را نداشت، فرد میتواند بر اساس معیارهایش تصمیم بگیرد که آیا میتوانم با فرد تحصیلکرده و دین داری که از لحاظ قد و زیبایی مورد تایید من است اما ثروتمند نیست زندگی کنم؟
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
🎧آنچه خواهید شنید؛ 👇
✍میدان مبارزه با شیطان، در باطن خود، زیبایی های بسیاری دارد...
با این زیبایی ها، آشنا شويم
قسمت ۴
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
747_42556566921056.mp3
6.04M
#شیطان_شناسی
#قسمت_چهارم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری❤️🩹
#فلسطین 🖤
این روزها...
صدای اذان هم در غزه...
نوای ترس و امید دارد...!
شما هم صدای التماس غزه را برای ظهور میشنوید...!؟
در رفح... مرز بین مصر و غزه... مکان امن ویژه سازمان ملل متحد... مردم؛ زنده زنده در چادرها سوختند...
به قول آن شعر قدیمی...
ای قاری مصر...
با برادر کشی ات...
امروز تو از کدام قرآن خوندی ⁉️
ما را ببخش که جز این تلاشهای مجازی کار بیشتری از دستمان ساخته نیست...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
65d4d8ac27255ad9c66700c4_2553722789369085703.mp3
6.77M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 27
▫️زمان: 44 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#حسخوب
#نینی
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🏴 فصل جدید حسینیه معلی، ویژه ماه محرم در حال تولید است.
🔹 عزیزانی که تمایل دارند به عنوان مستمع در حسینیه معلی حضور پیدا کنند، از طریق سامانه پیامکی یا سایت زیر اقدام نمایند.
سامانه پیامکی:
ارسال عدد ۱ به ۱۰۰۰۵۱۴۴
سایت:
Moallatv3.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نمونه از سخت گیری های مادر😅😅
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون در سراسر کشور ☺️☺️☺️
،#پایان_درس_کلاس
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانمها گول حرفها آقایان را نخورید!🤨
💠واقعی ازدواج کنیم نه فانتزی
#دکتر_عزیزی🤍
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفتن به طلافروشی در عصر حاضر 😂😂
#طنز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_آموزش_پاستیل_شکری😋
#به_وقت_اموزش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´