روز سی و چهارم چله
به نیت ظهور و سلامتی امام زمان و حاجت روایی تون
ماه محرم برای حاجات وگشایش امور چه
ذکری رو چله بگیریم که مجرب باشه
ونتیجه بده ‼️
اولی👈از روز اول محرم به مدت ۴۰ روز متوسل
به حضرت قمر بنی هاشم (ع) شویم و
١٣٣ مرتبه بگیم👈«یا کاشِفَ الکَرْبِ عَنْ
وَجْهِ الحُسَین اِکْشِفْ کَرْبي بِحَقِّ اَخیکَ
الحُسَین» (ای برطرفکننده غم و اندوه از
چهره و روی حسین، بحق برادرت حسین،
اندوه و غم و مشکل مرا نیز برطرف نما).
دومی👈از روز اول محرم به مدت ۴۰ روز
هر روز یکمرتبه زیارت عاشورا بخوانیم.
✨﷽✨
❤️✨میرزا اسماعیل دولابی(ره) :
✍🏻از بلاها فرار نکن، سفارشی مال خودته، گاهی خدا یک کاری را مخصوص شما آفریده است.
🔻یک بچّه ی ناجوری به تو داده است،
🔻یک زن ناجور داده است،
🔻یک پدری داده است که خیلی خوش اخلاق نیست،
🔻یک چیز ناجور به تو داده...با تو کار دارد.
یا بر عکسش،یک چیز خوب و جور به تو داده است،باز با تو کار دارد.
یک معصومی را در خانه ات گذاشته است. اگر حقّ او را ادا کنی کارَت بالا می گیرد.
✍🏻خلاصه اش در امتحان ها چیزهای ارزشمند خوابیده است.حواست را جمع کن تا ان شاءالله از عهده امتحان مافوق خودت برآیی.
✍🏻اینکه زیردست خودت را کمک می کنی خوب است،امّا فرمان بالادست هایتان را بردن سخت است.ان شاءالله آن ها را فرمان ببرید و از زیرکار در نروید، ضرر نمی کنید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#برای_مجرد_ها
🔴 تصمیم عجولانه برای ازدواج ممنوع
اگر حتی در یکی از شرایط زیر قرار دارید، در مورد ازدواج احتیاط کنید
⛔️ شیفتگی و دلدادگی بیش از حد
⛔️ تن دادن به ازدواج برای راضی کردن دیگران
⛔️ ازدواج پیش از کسب شناخت
⛔️ آماده نبودن برای تعهد طولانیمدت
⛔️ عدم تناسب در اعتقادات دینی
⛔️ نارضایتی والدین هر یک از طرفین
⛔️ انتخاب کسی که نیازمند تغییر است
⛔️ تن دادن به ازدواجی جدید درحالیکه زخم ازدواج پیشین بهبود نیافته
⛔️ انکار یا نادیده گرفتن شواهدی دال بر ویژگیهای نامناسب رفتاری و شخصیتی طرف مقابل
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#بلوغ_عاطفی
⚜️ اگه این ۵ ویژگی رو داری، بلوغ عاطفی و رفتاری خوبی داری :
1️⃣ اهل تعامل و گفتگو هستی:
دائم از احساس و خواسته ها و علایق خودت نمیگی و به خواسته های طرف مقابلت هم احترام میذاری.
2️⃣ انعطاف پذیری:
با شرایط و موقعیت های جدید خودتو وفق میدی و به بپذیرش میرسی.
3️⃣ عملگرایی:
اهل یادگیری هستی و فقط دریافت کننده نیستی،
اطلاعاتت رو بکار میگیری.
4️⃣ ثبات داری:
مدام از یک کتاب به کتاب دیگه، از یه شغل به شغل دیگه نمیپری ومصمم هستی.
5️⃣ منطقی هستی:
بیشتر بر اساس منطق و عقل، تصمیم میگیری تا بُعد قلب واحساس.
✍️ مریم فلاح
#خودشناسی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🍂🍃
🌸
#ویژه_مجردین
دخترخانمهای گل مون بخونند👇🏻👇🏻👇🏻👱🏻♀
وقتي مردی شما را بخواد، هيچ چيز نمیتونه جلوشوبگیره✋🏻
پس بدونين اگر برای ازدواج بهانه مشكلات رو مياره، يا شما رو نمیخواد يا هنوز ترديد داره كه شما كيس ازدواجش هستین يا ديگری👱🏻♀👉🏻...👨...👈🏻👩💼
وقتی مردی شما را نخواد هيچ چيز نمیتونه نظرش رو برگردونه و نگهش دارد!!!
پس اگر برای نگه داشتنش مجبوريد خيلی وقتا از خيلی چيزها بگذريد يا متوسل به دعا و طلسم و....بشین، بدونید كه رفتنيست...🚶🏼
وقتتون رو تلف نكنید✋🏻 او حتی بعد از ازدواج با شما نيز، متعهد به شما نخواهدبود.
👈🏻عشقِ به زور نمیشه،هیچ وقت کسی رو به زور برنگردونید.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عوارض مهریه زیاد👌✅
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
❣غیرت
آقایان دقیق توجه داشته باشند که غیرت را با چیزهای دیگه اشتباه نگیرند
غیرتمند بودن لازمه ی وجود هرمرد است اما نباید آنرا باتعصب، افراط وبدبینی اشتباه گرفت.
غیرت یعنی داشتن توجه از روی محبت
به همسر...
شما باید باغیرت وتوجهتان، محیط را برای او امن کنید که این بسیار مورد پسند خانمها میباشد
اما هنگامی که این موهبت با تعصب و بدبینی آمیخته میشود، امنیت را از او میگیرد و وجودش را پر از ترس میکند
پس حتما حواستان به رفتارتان باشد تا نتیجه معکوس ندهد
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
میگن ازدواج چیست؟🧐
جواب
👇
به عهده گرفتن پسر بالغی که خانوادش ازپسش برنمیان تحویل دخترمردم میدن😂😅
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت23
بعد از اتمام خریدهای بسیج ، مرصاد مهدا را به دانشگاه رساند و خودش برای هماهنگی به رستوران رفت .
مهدا با تنی خسته و چهره ای خواب آلود که بی خوابی شب گذشته اش را فریاد میزد ، به سمت کلاس که ده دقیقه تا شروعش مانده بود راه افتاد ، آنقدر خسته بود که سعی میکرد اتفاقات محل کارش را در ذهنش مختوم کند تا با ذره جانی که برایش باقی مانده روی درسش تمرکز کند .
وارد کلاس شد چند تا از هم کلاسی هایش پراکنده نشسته بودند ، مثل همیشه در ردیف های آخر نشست تا بتواند روی کلاس احاطه داشته باشد و بهتر تمرکز کند .
به ساعتش نگاه کرد هنوز وقت بود تصمیم گرفت به چشمش استراحت بدهد تا بتواند تخته ی ابتدای کلاس را از استاد تفکیک کند .
هنوز به ۵ دقیقه نرسیده بود که دستی محکم به پشت گردنش خورد . این حرکت ناگهانی باعث شد تکان تندی بخورد و بسمت زمین شیرجه برود ، سریع خودش را کنترل کرد و صندلی را قبل از افتادن گرفت ، صاف ایستاد و با چشم هایی که از خستگی و کلافگی قرمز شده بودند به فرد خاطی زل زد و با حرص گفت : حســـــــــنا !!
حسنا دانشجوی سال چهارم پزشکی بود و رفاقتش با مهدا از دفتر بسیج شروع شد .
بعد از اتمام یکی از کلاس هایش برای دیدن مهدا آمده بود که متوجه حالت متفاوت مهدا شد ، نگران گفت : ببخشید معذرت میخوام ، اومدم ببینمت فقط ؛ چیه مهدا حالت خوب نیست ؟
اینقدر بلند این جمله را به زبان آورد که کل کلاسی که تقریبا پر شده بود بسمتشان برگشت .
مهدا از این نگاه های خیره بهم ریخت و با دلخوری به حسنا نگاه کرد که یکی از دختر های کلاس که با مهدا لجبازی و کلکل داشت گفت :
چیه حاج خانوم ؟ کلاس گذاشتی رو سرت ! و با تمسخر ادامه داد ؛ مگه نمیدونی حق الناسه تمرکز مردم بهم بریزی
مهدا : موردی نیست ، عذر میخوام حواستونو از بررسی حوالات اطرافیان پرت کردم .
ثمین : ببین عهد قجری زیاد حرف میزنی ...
ـ شاید زیاد حرف میشنوم .
با غلدری از روی صندلی بلند شد بسمت مهدا رفت و گفت : چته ؟ چه مرگته ؟! چرا پاچه میگیری؟!
مهدا پوزخندی نثارش کرد و سعی کرد با آرامش پاسخ بدهد : بفرمایید خانم ناجی بشینین استاد میان و ممکنه از اخبار زنده جا بمونید ....
ـ به تو چه ؟! تو چی کاره ای ؟ هان ؟ و با پشت دست محکم به مهدا زد که حسنا از بهت درآمد و با ناباوری رو به مهدا گفت : مهدا تو تمومش کن تو که اهل این حرفا نیستی .
مهدا چشمانش را بست و زیر لب شیطان را لعنت کرد و گفت : ببخشید ثمین جان من خسته بودم زیاده روی کردم ، حلال کن .
ـ گمشو بابا ! همتون قاطی دارین الان جو پوریای ولی گرفتی که بگی خیلی خوبی ؟! هان ؟
ـ آره جو پوریای ولی گرفتم که جهل و خشم سوارم نشه!!
ثمین سری به نشانه تاسف تکان داد و گفت : فک کردی با این رفتارات بقیه جذبت میشن ؟! دنبال چی هستی ؟ چرا میخوای خاص و متفاوت به نظر برسی ؟! نکنه شوهر میخوای بابا بیا یکی از همین برادرا رو با چادر خر کن برو دیگه ...
ـ برات متاسفم واقعا تمامیت وجود یه زن رو در این میبینی ؟! منتظر ازدواج و دنبال اغفال مردا !!؟ وقتی ما زنا این شکلی همو می بینیم چطور انتظار داریم مردا درک درستی از ما داشته باشن
ـ ببند بابا شما ها برین برا همون حاج آقاهاتون آشپزی و کلفتی کنین ؛ شما ها اصلا چی از خواسته های طبیعی زن میدونین ؟ چی از عشق میدونین ؟! هان ؟
🍁به قلم : ف_میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت24
مهدا خواست جواب این سرکشی های هم کلاسیش را بدهد که حسنا پا به فرار گذاشت و سید مهراد حسینی استاد جوان وارد کلاس شد .
ـ سلام ، عصر همگی بخیر
همه جواب استاد را دادند و استاد شروع به حضور غیاب کرد .
ـ خب قبل از شروع بحث یه نفر بیاد و مطالب جلسه قبل رو در ۵ دقیقه ارائه بده .
همهمه ای در کلاس برپا شد که استاد کلاس را ساکت کرد و گفت :
خب اگر داوطلب نیست کسی که کمترین نمره رو داره صدا میزنم ؛ تا پیداش میکنم اگر کسی میخواد داوطلب بشه بگه
همه میدانستند کمترین نمره احتمالا متعلق به امیر رسولی است کسی که به دلیل ضعف مالی که داشت مجبور بود کار کند و همه او را با تاخیر و غیبت هایی که داشت میشناختند اما غرور و اعتماد بنفس کاذبش به او اجازه نمیداد از کسی کمک بخواهد ؛ همه میدانستند اگر این فرصت را خراب کند قطعا این درس را پاس نخواهد کرد و اخلاق خاصش که از کسی بابت لطفش تشکری نمیکرد باعث شد هیچ کس این فداکاری را نکند .
مهدا جزوه اش را بالا پایین کرد و با اشاره به آن سوالی به رسولی نگاه کرد که او شانه ای بالا انداخت و بی تفاوت به استاد خیره شد ؛ تا استاد خواست نام فرد مورد نظرش را صدا بزند مهدا با فکر این که خانواده ی او به حضورش نیاز دارند و با تاخیر در اتمام تحصیلش به مشکل میخورند دستش را بلند کرد و با صدایی که از خستگی گرفته بود گفت :
ببخشید استاد ؟
ـ سوال داری ؟
ـ خیر ، من میخواستم مطالب جلسه قبل رو یاددآوری کنم .
ثمین : اسپایدرمن وارد میشود ...
اغلب دانشجویان کلاس خندیدند که استاد گفت : خانم فاتح شما بیش از ظرفیتتون داوطلب شدین ...
ـ اگر لطف بفرمایید اجازه بدین من مطالب امروز رو ارائه بدم مطالعه پیش از کلاسم رو آزمایش میکنم و شما از میزان یادگیری سطح کلاس آگاه میشین
ثمین :.... هههه آگاه ... راز بقاست حتما تو هم آفتاب پرستشی
استاد :
ـ مشکل اینکه که سطح یادگیری شما با سطح یادگیری کلاس مطابقت نداره و شما خانم ناجی ؟ یه بار دیگه بخواید حرف اضافه تر از مباحث کلاس بزنید میتونید برید بیرون و از راه پله پذیرایی کنید .
این بار همه جز ثمین و مهدا خندیدند که ثمین گفت : آخه استاد این خانوم حق ما رو ضایع میکنه دنبال نمره و خود شیرینیه
ـ خب نظرتون چیه شما تشریف بیارید و برای ما توضیح بدید
ثمین به لکنت افتاد و گفت : اِ ...ِ استاد ... چیزه ... من واسه جلسه قبل آمادگی داشتم
ـ مشکلی نیست شما فصل ۴ رو کنفرانس بدین ، خیلی مشتاق بنظر میاید .
ثمین با حالتی که نشان میداد دوست دارد مهدا را بکشد گفت : بله استاد چشم .
ـ خانم فتاح بفرمایید .
مهدا شروع به توضیح کرد و سر ۵ دقیقه مبحث را بست
که ثمین گفت : یه مبحثو جا انداختی خانوم محترم
مهدا : بله ، تدریس مبحث ابتدایی فصل ۳ در قالب ۳ صفحه به زمان تدریس فصل ۴ موکول شده ، ان شاء الله شما جبران میکنید .
استاد لبخندی زد و گفت : بفرمایید ممنون ، توضیحات کامل بود ، ضمنا کسایی که نمره شون پایینه فکر نکنن من متوجه نیستم یا اگه از بقیه سوء استفاده میکنن من متوجه نمیشم ...
مهدا : ببخشید ، اما استاد من خودم خواستم ...
ـ بهتره منو بچه فرض نکنی خانوم فتاح
ـ نه ایـنـ...
ـ خب کافیه مبحث جدید رو شروع میکنم لطفا دقت کنید تا مجبور نباشم چندبار توضیح بدم .
🍁به قلم : ف_میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی وقته نرفتیم کربلا …
#اربعین
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
هدایت شده از مجردان انقلابی
*🌸┄┅═✧﷽✧═┅🌸*
✍️🌸🍃"اولین سلام صبحگاهی با هزاران عشق، تقدیم به ساحت مقدس و نورانی قطب عالم امکان، حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواحنا فداه" و بی بی دو عالم خانم فاطمه ی زهرا و سرور و سالار شهیدان و اولاد و یارانش و امام هشتم ما علی بن موسی الرضا..*
سلام امام زمانم❣
🌸🍃جانم فدای نام شما يا صاحبالزمان
قربان آن مقام شما يا صاحبالزمان
*جان ميدهم بخاطر يڪ لحظه ديدنت*
*دل عاشق سلامِ شما يا صاحبالزمان* ✋
*هرروز به عشق سلام به شماو به امید دیدارشما از خواب بیدار میشوم یا صاحب الزمان* ❤️
*🌸🍃السَّلامُعَلَيْكَیابقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه*
*اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه*
*اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا نورُ اللهِ فی ظُلُماتِ الْاَرضِ*
*اَلسّلامُ عَلَیْکَیا مَولایَ* *یاصاحِبَالزَّمان*
*🌸🍃هرکه صبحش باسلامی برحسین(ع) آغازشد.*
*🍃حــق بگویـد خوش بهحالشبیمهزهرا(س)شد.*
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
*🌷سلام به مادر سادات*
**هرگاه به هر امامی سلام دهید خود آن امام جوابتان را میدهد اما هنگامیکه به مادرشان حضرت زهرا سلام می دهید همه ی امامان سلامتان را می دهند* *
*تا ابد این نکته را انشاء کنید ،پای این طومار را امضاء کنید، هر کجا ماندید در کل امور، رو بسوی حضرت زهرا کنید*
•┈••✾◆🌺✦✧✦🌺◆✾••┈•
*🌸🍃السلام علیک یا فاطمه الزهرا صلوات الله علیه*
*🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ*
*🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ*
*🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه️*
*🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ*
*🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ*
*🌸🍃 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِ اللهِ، وَعَلَي الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنآئِكَ، عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،*
*✨ اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ،*
*✨ وَعَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ،*
*✨ وَعَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ،*
*✨ وَعَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ.*
*❣❀بــِسـْمِ اللـَّهِ الـرَّحْمَــنِ الرَّحِيـــمِ.❀*
*🌸🍃✰اللّهُمَّ صَلِّ عَلى ، علیِّ بنِ موسَی الرِّضا المرتضی*
*✰الاِمامِ التَّقیِّ النَّقی و حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَن تَحتَ الثَّری*
*✰ الصِّدیقِ الشَّهید صلاةً کَثیرَةً تامَّةً*
*✰زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً*
*✰کاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک...*
*✧ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا غریب الغربا✧*
*✧ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا معین الضعفا✧*
*✧السَّلامُ عَلَيْكَ يَا علی بن موسی الرضا✧*
*✧ هدیه به پیشگاه مقدس امام رضا(ع)بہ نیت تعجیل در امر #فرج فرزندش ،مولاے غریبمان حضرت صاحب الزمان عجّل اللّہ تعالے و فرجہ.✧*
*✾ ملتمس دعای فرج ..ان شاءاللّہ استجابت دعا هاتون بہ حق محمدﷺوال محمدﷺ به برکت دعای فرج.*
🌹برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا سه توحید و پنج صلوات هدیه کنید🌹
*اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج والعافیه وانَّصر بحق زینب کبری سلام الله علیه*
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
روز سی و پنجم چله
به نیت ظهور و سلامتی امام زمان و حاجت روایی تون
ماه محرم برای حاجات وگشایش امور چه
ذکری رو چله بگیریم که مجرب باشه
ونتیجه بده ‼️
اولی👈از روز اول محرم به مدت ۴۰ روز متوسل
به حضرت قمر بنی هاشم (ع) شویم و
١٣٣ مرتبه بگیم👈«یا کاشِفَ الکَرْبِ عَنْ
وَجْهِ الحُسَین اِکْشِفْ کَرْبي بِحَقِّ اَخیکَ
الحُسَین» (ای برطرفکننده غم و اندوه از
چهره و روی حسین، بحق برادرت حسین،
اندوه و غم و مشکل مرا نیز برطرف نما).
دومی👈از روز اول محرم به مدت ۴۰ روز
هر روز یکمرتبه زیارت عاشورا بخوانیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸مراقب چشمات باش/دکتر صاحبی
🎥#دکتر_صاحبی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔹 «همسران سند بهشت برای یکدیگرند»
دقایقی پای نکات تربیتی
🔸 گزیدهای از بیانات استاد تراشیون در جلسه «عطر خوش خانواده»
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
⚘|❀ ❀|⚘
چند جمله زیبا.... حتما بخونید
اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر
قله ای که چند بار فتح شود؛بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود مواظب دلت باش
گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند
پایِ “معرفت که میاد وسط“دستِ “خیلیا کوتاه میشه
وقتی حرف راست میزنید فقط انسانهایی از دستتان عصبانی میشوند که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است
یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت اگه خودتو بگیری میندازنت
مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :معذرتمیخوام
آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار نه آنهایی که برایت نقش بازی کردهاند
زمان وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه زبان
✨✨✨
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
سلام وقتتون بخیر
ببخشید نتونستم پست بزارم امروز سفره حضرت رقیه در مسجد داشتیم
دستم بند بود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت25
کلاس که تمام شد ، وسایلش را برداشت و خواست از در خارج شود که استاد صدایش کرد :
خانوم فتاح ؟
مهدا جلو رفت و گفت : بله ، استاد
ـ میخوام گروه بندی کنم واسه آزمایشگاه که قراره بریم ، لیست رو بهت میدم بنابر صلاح دیدت گروه بندی کن ، میخوام سر کلاسم مشکلی نباشه
ـ استاد ممکنه بچه ها...
ـ تصمیم استاد ربطی به دانشجو نداره
ـ بسیار خب ، سعی میکنم درست انجامش بدم .
سری به نشانه ی تایید تکان داد ، لیست را بسمت مهدا گرفت و گفت : بگیر ، جلسه بعد هم گروه بندی رو بهشون اعلام کن .
ـ بله ، حتما .
ـ خب من برم کلاس دارم ! به در اشاره کرد و ادامه داد ؛ تو هم برو حسنا منتظرته .
مهدا به طرف در برگشت ، حسنا را دید و بعد از خداحافظی با استاد ، بسمت خروجی دانشگاه راه افتادند که حسنا گفت : مهدا ؟
ـ جانم .
ـ قهر نیستی ؟ بخدا نمی دونستم خسته ای ، ببخشید . جون خودم نمیخواستم اذیتت کنم .
ـ اووو وایسا ببینم ، کی باز خواستت کرده حالا ؟! بعدشم من ازت خیلی ممنونم که جلومو گرفتی شیطون بدجوری از خستگی روز اول کاری داشت استفاده میکرد منم که ...
حسنا ، مهدا را بوسید و گفت : خیلی گلی ... راستی چی شده مهراد اینقدر باهات گرم میگیره ؟! یادم قبلا به خونت تشنه بود .
ـ الان غیرتی شدی ؟
ـ آره ، تازشم ممکنه مرصادتون خیلی غیرتی بشه
ـ حسنااااا
ـ هان ؟ این دوست داره ، مطمئنم . ناسلامتی پسر عمومه ، میشناسمش ، فقط ده سال ازت بزرگتره مشکلی نداری ؟
ـ اوه حسنا خوردی مخمو کی گفته ، یه اتفاقی افتاده یکم رفتارش بهتر شده همین .
ـ من میخوا...
مهدا با صدای بوق مرصاد در ماشین رو به حسنا گفت : ولش کن پسر عموتو ،حسنا ماشین داری ؟
ـ نه داداشم گفت شاید بیاد دنبالم .
ـ خب یه زنگ بهشون بزن ببین میان یا نه ! اگه نمیتونن بیان برسونیمت .
ـ جایی کار ندارین ؟ مزاحم نباشم ؟
ـ نه بابا ، اینهمه مرصاد مزاحم شما میشه یه بارم تو مزاحم شو اشکالی نداره .
حسنا خندید و شماره ی برادرش را گرفت :
الو ؟ سلام داداش !.... ممنون..... میتونی بیای دنبالم ؟ ..... نه بابا دشمنت . ... اشکال نداره ... دوستم هست با اون میرم ... کمی از مهدا فاصله گرفت و به فرد پشت خط گفت ؛ خواهر دوست امیرحسینه ... فتاح ... آره ... نه اونام شهرک میشینن ... باشه ... مراقبم ... خدانگهدارت
با هم بسمت ماشین مرصاد رفتند که حسنا گفت : داداش محمدم بود ، تازه از تهران برگشته .
ـ بسلامتی .
ـ سلامت باشی ، کلا زیاد حساسه .
ـ لازمه ، مرصاد ما هم گاهی اینقدر حساسیت نشون میده تعجب میکنم این همون برادر ۱۹ سالمه
ـ برعکس امیرحسین ما اصلا تو باغ نیست ..
🍁به قلم :ف_میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗محافظ عاشق من💗
قسمت26
مرصاد با تعجب به مهدا و حسنا نگاه کرد و با خودش گفت ؛ امیرحسین عرضه نداری بیای دنبال خواهرت آخه ! خاک تو سرت و به امیرحسین پیام داد و گفت به رستوران برود تا خواهرش معذب نباشد .
مهدا و حسنا سوار ماشین شدند و سلام کردند ، مرصاد جوابشان را داد و رو به حسنا گفت : خانم حسینی من یکم کار دارم این نزدیکیا اشکالی نداره ؟!
ـ نه خواهش میکنم ، شرمنده مزاحمتون شدم .
ـ این چه حرفیه ، مراحمین .
ـ متشکرم .
مرصاد جلوی رستوران ایستاد و گفت : الان میام .
مهدا : باشه .
گوشی همراهش را عمدا در ماشین گذاشت و داخل رفت و به جمع سلام کرد و گفت : بابا لطفا یه زنگ به تلفن من بزنین ؟
ـ باشه بابا .
زنگ زد و قبل از وصل تماس قطع کرد و دوباره زنگ زد ، مهدا گوشی را برداشت و گفت : بابایی ؟ سلام قربونت برم خوبی ؟
ـ سلام ، نور چشم بابا . فدای تو بشم من ، بابا مرصاد هست ؟
حسنا پیامک جدید گوشی را باز کرد و دید فاطمه نوشته ؛ حسنا با مهدا بیاین بالا . حسنا فهمید این نمایش برای مهدا ترتیب داده شده و با لبخند گوشیش را داخل کیفش گذاشت و منتظر به مکالمه مهدا گوش سپرد .
ـ نه بابا جون ، گوشیشو داخل ماشین جا گذاشته ، رفت جایی
ـ میتونی گوشی رو براش ببری کار دارم بابا جان .
ـ باشه چشم الان .
رو به حسنا ادامه داد ؛ حسنا من گوشی مرصاد رو ببرم براش .
ـ منم بیام دلم میخواد داخلش رو ببینم .
ـ باشه بیا بریم .
در ماشین را قفل کرد و بسمت رستوران رفتند .
🍁 به قلم : ف میم🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´