#حکایت
روزی امیرالمؤمنین به اصحاب خود فرمود:
دلم خیلی به حال ابوذر میسوزد
خداوند رحمتش کند. پرسیدند چطور؟! فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانهی او رفتند؛
چهار کیسهی اشرفی به ابوذر دادند
تا با خلیفه بیعت کند!
ابوذر عصبانی شد و به مامورین گفت:
شما به من توهین کردید آن هم دوبار؛
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم وآمدید من را بخرید،دوم؛ بی انصافها،
آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟!!
شما با این چهار کیسه اشرفی
میخواهید من"علی"فروش شوم؟!
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی
با یک تار موی"علی"عوض نمیکنم!
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه میکردند و می فرمودند:
قسم به خدایی که جان"علی"در دست اوست
آن شبی که ابوذر درب خانه را
به روی سربازان خلیفه بست
سه شبانه روز بودکه او وخانواده اش
هیچ غذایی نخورده بودند!
#ایا_ما_هم_این_طوری_هستیم؟
#در_برابر_رهبرمان
@mojaradan