eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
📝موضوع: که تمام خصوصیات خوب را دارد اما به ننشسته سلام و عرض خسته نباشید🌸 سوالی داشتم و اون اینکه در طی جلسات دوم و سوم خواستگاری چه میزان از و دلبستگی لازمه؟ بنده خواستگاری دارم که تمام خوبه یعنی هم به لحاظ شغلی و هم به لحاظ اعتقادی و اخلاقی مورد محسوب میشه اما هیچ احساس تعلق خاطر و تمایلی به ایشون ندارم. آیا اخلاق و و ایمان،به طور قطع موجب علاقه بعد از ازدواج خواهد شد یا اینکه باید از قبل تمایلی، هرچند اندک، وجود داشته باشه؟ با تشکر🌸 ................................................. سلام معمولا با جلسات و یا بعد از محرمیت برای افراد مذهبی این علاقه به مرور ایجاد و بیشتر میشه این مشکل برای که در مجردی با پسری دوست نبودن بیشتر پیش میاد خوب سخته یک دفعه یک مرد رو به حریمشون راه بدن در صورتی که تا قبل از این باید میداشتن که پسری رو به حریمشون راه ندن و با پسرها دوست نشن به همین دلیل این مرحله و پذیرفتن یک مرد به عنوان همسر و علاقه مندی به او برای این دختر خیلی سخته و زمان بر هست بهتره اگه همه جوانب رو در نظر گرفتید این مسئله نباشید @mojaradan 🎀
📝موضوع: که تمام خصوصیات خوب را دارد اما به ننشسته سلام و عرض خسته نباشید🌸 سوالی داشتم و اون اینکه در طی جلسات دوم و سوم خواستگاری چه میزان از و دلبستگی لازمه؟ بنده خواستگاری دارم که تمام خوبه یعنی هم به لحاظ شغلی و هم به لحاظ اعتقادی و اخلاقی مورد محسوب میشه اما هیچ احساس تعلق خاطر و تمایلی به ایشون ندارم. آیا اخلاق و و ایمان،به طور قطع موجب علاقه بعد از ازدواج خواهد شد یا اینکه باید از قبل تمایلی، هرچند اندک، وجود داشته باشه؟ با تشکر🌸 ................................................. سلام معمولا با جلسات و یا بعد از محرمیت برای افراد مذهبی این علاقه به مرور ایجاد و بیشتر میشه این مشکل برای که در مجردی با پسری دوست نبودن بیشتر پیش میاد خوب سخته یک دفعه یک مرد رو به حریمشون راه بدن در صورتی که تا قبل از این باید میداشتن که پسری رو به حریمشون راه ندن و با پسرها دوست نشن به همین دلیل این مرحله و پذیرفتن یک مرد به عنوان همسر و علاقه مندی به او برای این دختر خیلی سخته و زمان بر هست بهتره اگه همه جوانب رو در نظر گرفتید این مسئله نباشید 🌸 @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۴۹ و ۵۰ صدرا اخم کرد و ارمیا سر به زیر انداخت. سیدمحمد رنگ به رنگ شد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۱ و ۵۲ _نه از بابام یاد گرفتم؛ حالا گوشی رو میدی به رهایی؟ صدرا به رها اشاره کرد صحبت کند: _سلام احسان جونم، خوبی آقا؟ احسان کودکانه خندید: _سالم رهایی، کجایی؟ اومدم خونه‌تون نبودی، رفتین ماه عسل؟ صدرا قهقهه زد: _احسان؟! رها خجالت کشیده بود و سرش را پایین انداخته بود. +خب بابا میگه! رها: _نه عزیزم یکی از دوستام حالش بده، من اومدم پیشش، زود برمیگردم! احسان: _حال منم بده! رها: _چرا عزیزم؟ احسان با بغض گفت: _دیشب بابا از رستوران غذا گرفت، مسموم شدم. دردانه فرزندش این کار را میکند؟ رها عصبانی شد. کدام مادری در حق دردانه فرزندش، این کار میکند؟ احسان خودش را لوس میکرد و رها نازش را میکشید. مادری میکرد، برای کودکی که مادری میخواست. صدرا گوش سپرده بود ، به مادرانه‌های زنی که زنش بود و هرگز مادر فرزندش نمیشد، دلش پدرانه میخواست. چیزی که از آن محروم بود، رویا هرگز بچه نمیخواست؛ شرط کرده بود که هرگز بچه‌دار نشوند، صدرا هم پذیرفته بود که پدر نشود؛ آیا میتوانست خود را از این لذت محروم کند؟ کودکش ناز کند و همسرش ناز بکشد و صدرا پدرانه‌هایش را خرج کند. لحظه‌ای به همسر رها بودن اندیشید. به احسان که پسرک آنهاست، قلبش تپش گرفت و غرق لذت شد. پدر نشدن محال بود... آن‌هم وقتی مادر کودک اینگونه عاشقانه نوازشگری بداند! صدرا: _از احسان برام بگو. رها لبخند زد و اخم صدرا را در هم برد : _پسر خوبیه، خیلی مهربون و دوست‌داشتنیه! دلش پاکه، وقتی با چشمای قشنگش نگام میکنه دلم ضعف میره براش. رنگ از رخ صدرا رفت و وقتی برگشت بیشتر کبود بود. رها ادامه داد: _اولین باری که دیدمش دلم براش سوخت! کوچولو و با صورت کثیف...چطور امیر و شیدا میتونن این کارو با این بچه انجام بدن! نفس رفته بازگشت، رگ غیرت خوابید. رها با شنیدن نام احسان، یاد نامزدش نکرد، یاد احسان کوچک هم‌خون او افتاد؛ یعنی واقعا رها اهل خیانت نبود؟! حتی در ناخودآگاهش؟! حتی بعد از تماس رویا که همه‌اش را شنیده بود؟ صدرا: _رها... من منظورم نامزدته! این بار رنگ از رخ رها رخت بست: _خب چی بگم؟ صدرا: _دیگه ندیدیش؟ _برای سه ماه رفته بود عسلویه، میخواست یه سر و سامونی به خودش و زندگیش بده و بیاد برای عقد و... هیچ خبری ازش ندارم. صدرا: _به هم تلفن نمیزنید؟ رها: _نه؛ نبودیم که... داشتن با نامحرم به مرور باعث یه حریم‌هایی میشه، نمیخواستم احساسم با هوس بشه! صدرا: دوستش داری؟ رها سکوت کرد. صدرا دلش لرزید: _دوستش داری؟ رها سرش را به سمت شیشه برگرداند و گفت: _چیزی بود که گذشت، بهش فکر نمیکنم، اگه حسی هم داشتم چالش کردم و اومدم تو خونه‌ی شما! مقابل در خانه حاج علی پارک کردند. رها و صدرا خود را به حاج علی و آیه و ارمیا رساندند و وارد خانه شدند. خانه‌ی حاج علی ساده و کوچک بود. وسایل خانه نو نبود اما تمیز بود.حاج علی برای آیه و رها و سایه در تنها اتاق خواب خانه رختخواب گذاشت و در هال سه دست رختخواب برای مردها. صدرا از رها پرسید: _این خونه‌شونه؟ رها لبخند زد: .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´