مجردان انقلابی
🌸چند #نكته در باره گفتگوی #خواستگاری #قسمت_اول 👇👇👇👇👇 🔸🔶🔸1- سوالاتی با جوابهای توضيحی ☘شيوه #درست
#هفت_نکته_کلیدی_در_انتخاب_همسر
۴.خواستگاری
#قسمت_دهم
🔸تا اینجا به #دنبال آن بودیم که متناسب با آنچه در زندگی به دنبال آن میگردیم، #معیارهایی را برای همسر خود انتخاب کنیم.
🔹 از اینجا به بعد در پی آن هستیم که ببینیم چگونه می توان متوجه شد که این #معیارها در طرف مقابل وجود دارد؟
🔸 اولین راه گفتگو #خواستگاری است.
(برای بهتر متوجه شدن این قسمت پست های گفتگوی #خواستگاری را دنبال کنید)
به همین👆 خاطر از توضیح اضافه دست کشیدم😁
ادامه دارد....
@mojaradan
مجردان انقلابی
#مهارت_زندگی_مشترک مهارت نهم: رفتاری متفاوت از زمان مجردی #قسمت_نهم دیکسون می گوید #بعد از ازدو
#مهارت_زندگی_مشترک
مهارت دهم: بحث مسالمت آمیز
#قسمت_دهم
گاهی #شرایطی پیش می آید که انگار هیچ چاره ای جز جدال ندارید، اما اگر می خواهید #حالت تدافعی به خود بگیرید حتما انصاف را رعایت کنید و بحث را خیلی کِش ندهید. ابتدا به این #اطمینان برسید که برای حالت تدافعی تان دلیل موجهی وجود دارد. تنها باید نظرات تان را اعلام کنید و اگر همسرتان مخالف بود، حداقل #حرف تان را شنیده است و اگر به شما علاقه مند باشد، حتما سعی می کند خواسته تان را عملی کند و رضایت تان را به دست آورد. اگر #جدال غیرمنصفانه داشته باشید، یقینا طرف مقابل برای جلب رضایت شما هیچ تلاشی نخواهد کرد. این در #حالیست که اگر محترمانه رفتار کنید، طرف مقابل سعی می کند با یکدیگر به #مصالحه و نقطه نظر مشترک برسید. حتی اگر حق با شما باشد اما به طور #نادرستی رفتار کنید، بدون شک همسرتان به رفتاری که باعث ناراحتی تان شده است ادامه می دهد.
برای داشتن #ازدواج موفق و زندگی مشترک پایدار، به این مهارت ها مسلط شوید. #ثمره ی تسلط بر این مهارت ها، احترام، شادی، اعتماد متقابل، حمایت دوطرفه و عشق پایدار است. پس زمان را دریابید و هر چه زودتر قبل از ازدواج، مهارت هایی که معرفی کردیم را در خود پرورش دهید. اگر #متاهل هستید و تاکنون مطلبی درباره ی مهارت های زندگی زناشویی نخوانده بودید، بازهم دیر نشده و می توانید با #یادگیری و تمرین این مهارت ها، از پاشیدن پیمان ازدواج تان جلوگیری کنید و #ازدواجی موفق و پایدار داشته باشید.
#پایان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_نهم 🎬
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_دهم
اول دوم مهر بود. سر سفره ي ناهار از رادیو شنیدیم سربازای منقضی پنجاه و شش رو ارتش براي اعزام به جبهه خواسته...
از منوچهر پرسیدم: "منقضی پنجاه و شش یعنی چی؟"
گفت: "یعنی کسایی که سال پنجاه و شش خدمتشون تموم شده."
داشتم حساب میکردم خدمت منوچهر کی تموم شده که برادرش رسول اومد دنبالش و رفتن بیرون...
بعد از ظهر برگشت، با یه کوله خاکی رنگ...
گفتم: " اینا رو برای چی گرفتي؟"
گفت: "لازم میشه.... آماده شو با مریم و رسول میخوایم بریم بیرون."
دوستم مریم با رسول تازه عقد کرده بودن ...
شب رفتیم فرحزاد. دور میز نشسته بودیم که منوچهر گفت: "ما فردا عازمیم ".
گفتم : "چی؟ به این زودي؟"
گفت:"ما جزو همون هایی هستیم که اعلام شده باید بریم ".
مریم پرسید : "ما کیه؟"
گفت: "من و داداش رسول".
مریم شروع کرد به نق زدن که «نه رسول، تو نباید بري. ما تازه عقد کردیم اگه بلایی سرت بیاد من چی کار کنم؟"
من کلافه بودم، ولی دیدم اگر چیزی بگم، مریم روحیه اش بدتر میشه.
تازه دو ماه بود عقد کرده بودند. باز من رفته بودم خونه ي خودم.......
《چشم هایش روي هم نمی رفت. خوابش نمیبرد. به چشم هاي منوچهر نگاه کرد. هیچ وقت نفهمیده بود چشم هاي او چه رنگی اند، قهوه اي میشی یا سبز؟انگار رنگ عوض میکردند. دست هاي او را در دستش گرفت و انگشتانش را دانه دانه لمس کرد. خنده ي تلخی کرد. دو تا شست هاي منوچهر هم اندازه نبودند. یکی از آنها پهن تر بود. سرکار پتک خورده بود. منوچهر میگفت: "همه دوتا شست دارند من یک شست دارم یک هفتاد!".
می خواست همه ي آنها را در ذهنش نگه دارد. لازمش می شد. منوچهر گفت: "فقط یک چیز توی دنیا میتواند مرا از تو جدا کند ... یک عشق دیگر، عشق به خدا، همین".
فرشته بغضش را قورت داد، دستش را زیر سرش گذاشت و گفت: "قول بده زیاد برایم بنویسی."
اما منوچهر از نوشتن زیاد خوشش نمی آمد. جنگ هم که فرصتی برای این کارها نمی گذاشت. آهسته گفت: "حداقل یک خط".
منوچهر دست فرشته را که بین دست هایش بود فشار داد. قول داد که بنویسد،تا آن جا که می تواند...》
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌼✨همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است✨🌼
@mojaradan
💍
💞💍
💍💞💍
33.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محمد_رسول_الله
#قسمت_دهم
نام فیلم: محمد رسول الله
امتیاز: 9/5 از 10
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: مجید مجیدی
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradanبعد
12.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_دهم
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
51.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 فیلم『 #انفرادی
ژانر: کمدی،احتماعی
#قسمت_دهم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ناحله🌼
#قسمت_دهم🔟
🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫
_نه بابا چ زحمتی .پیش بابا بودم کارم تموم شد.در حال حاضر بیکارم
+خوبن عمو و زن عمو ؟
_خوبن خداروشکر
پدر مصطفی آقای رضا فاطمی که من عمو رضا صداش میزنم یکی از بهترین قاضی های کشوره.
عمو رضا و پدر من از بچگی تا الان تو همه دوره های زندگیشون باهم بودن
دوستیشون ازمقطع ابتدایی شروع شد و تا الان ک پدر من ی بچه و پدر مصفطی ۲ تا بچه داره ثابت مونده
بخاطر رفت و آمدای زیادمون و صمیمیت بین دوتا خانواده باباش شده عموم و مادرش زن عموم.
من و مصطفی هم از بچگی باهم بزرگشدیم
۵ سال ازم بزرگتره .از وقتی که یادم میاد تا الان حمایتم کرده و جای برادر نداشتم و پر کرده برام
ولی پدرش بخاطر علاقه اش ب من از همون بچگی منو عروس خودش خطاب کرد خلاصه این رو زبون همه افتادو منم موندم تومنگنه
البته باید اینم اضافه کنم ک سر این مسئله تا حالا کسی اذیتم نکرده بود
خود مصطفی هم چیزی نگفت ولی متوجه میشدم ک محبتش به من هر روز اضافه میشه
منم واسه اینکه ناراحتشون نکرده باشم چیزی نمیگفتم و سعی میکردم واکنش خاصی نشون ندم
مصطفی خیلی پسر خوبی بود مهربون،با اراده،محکم از همه مهمتر میدونستم دوستم داره ولی هرکاری کردم نشد ک جز ب چشم ی برادر بهش نگاه کنم.
برگشتم سمتش حواسش ب رو به روش بود .
موهای خرماییش صاف بود وانگاری جلوی موهاشو با ژل داده بود بالا
چشمای کشیده و درشت مشکی داشت
بینیش معمولی بود و ب چهره اش میومد
فرم لباش تقریبا باریک بود
صورتشم کشیده بود
چهارشونه بود با قد بلند.
یه پیراهن مشکی با کت شلوار سرمه ایم تنش بود
رسمی بودن تیپش شاید واسه این بود ک از پیش پدرش بر میگشت
از بچگی دوست داشت وکیل شه.فکر میکنم تحت تاثیر پدرامون قرارگرفته بود
یه ساعت شیک نقره ایم دستش بود که تیپش و کامل کرده بود
همینطور ک مشغول برانداز کردنش بودم متوجه سنگینی نگاهش شدم
دوباره نگاهم برگشت سمت صورتش ک دیدم بعلهه با یه لبخند ژیکوند داره نگام میکنه.تو دلم به خودم فحش دادم بابت این بی عقلی
خو آخه دختره ی خل تو هرکی و اینجوری نگاه کنی فکر میکنه عاشقش شدی چ برسه مصطفی ک...
لبخند از لباش کنار نمیرفت با هیجانی ک ته صدای بم و مردونه ی قشنگش حس میشد گفت
+ به جوونیم رحم کن دختر جان
نگاهم و ازش گرفتم تا بیشتر از این گند نزنم
ولی متوجه بودم که لبخندی که رو لبش جا خوش کرده حالا حالا ها محو نمیشه
سرم پایین بودکه ماشین ایستاد
با تعجب برگشتم سمتش ببینم چرا ماشین و کنار خیابون نگه داشت که یهو خم شد سمتم...
نویسندگان:🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´