مجردان انقلابی
#مهارت_زندگی_مشترک مهارت ششم: تمرکز روی ویژگی های مثبت #قسمت_ششم سعی کنید روی #نقاط مثبت همسرتان م
#مهارت_زندگی_مشترک
#قسمت_هفتم
مهارت هفتم: باور قلبی به خوشبختی
باید این #باور را در خود بوجود آورید که #ازدواج تان💍 پایدار خواهد بود و هرگز به طلاق و جدایی💔 منجر نمی شود. پس به این #اطمینان برسید که همسرتان به اندازه ی شما عاشق❤️ است. دیکسون می گوید شاید گاهی به #وضوح متوجه عشق همسرتان نشوید، اما بپذیرید عاشق تان هست و سعی کنید #عشقش را باور کنید. هم زن و هم مرد، باید بدون هیچ تردیدی اطمینان پیدا کنند که دیگری به #وعده های خود عمل خواهد کرد. با این اطمینان متقابل می توانید #خاطر جمع باشید که زندگی تان دچار هیچ تنشی نخواهد شد. اگر اینگونه رفتار کنید، همین #تفکر به همسرتان هم منتقل می شود و به سرعت، #رابطه تان رو به بهبودی می رود.❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
مجردان انقلابی
#مجردان_بدانند موضوع: #خواستگاری و مسایل مربوطه #قسمت_ششم #سوالات_خواستگاری ۲۰_#شرایط و خواسته ه
#مجردان_بدانند
موضوع:
#خواستگاری و مسایل مربوطه
#قسمت_هفتم و اخر
#سوالات_خواستگاری
نکات کلیدی درمورد سوالات خاستگاری:
۱_ازش بخوایم بما بگه که الگوی او در زندگی کیه؟اگه اقا ازخانوم بپرسه ،خب میگه حضرت فاطمه(س) و اگه خانوم ازاقا بپرسه،میگه امام علی(ع) ،حالا یکم پایین تر بیایم ،فوقش میگه عموم،یا مادربرگم یا ...، خب اینهابرای ما قابل اعتماد نیست.چون هرکسی این جوابهارو میده.
گاهی دختر میپرسه نظرتون راجبه ادامه تحصیل من چیه؟خب پسره ممکنه بگه مایه ی افتخار منه و فلان و بهمان ....اما گاهی هست که پسره خودش میپرسه:شما درستون کی تموم میشه؟چن واحد مونده؟ترم تابستون بردارین زودتر تموم شه،خب ازاین سوالات و حرفها من میفهمم ک اون دلش میخواد زودتر دانشگاه من تموم شه،اما گاهی وقتا پسر بااشتیاق سوال میکنه که:رشتتون چیه؟ترم چندین؟میدونستین این رشته از سرامد های کشوره و...؟اینجامتوجه میشیم که به ادامه تحصیل ماعلاقه داره
۲_نکته بعدی اینکه مابایدخیلی زیرکانه سوالات معکوس بپرسیم:مثلا من خیلی شادم، اهل بیرون رفتن و تفریحم،شما چطور؟اونم میگه منم همینطور😐خب این ب درد نخورد که😑😑😑(سوال معکوس میشه این:نظرتون راجبه اونایی که همش تو خونه ان و اهل بیرون رفتن و تفریح نیستن ،چیه؟دراینجا چون ماسوال معکوس پرسیدیم،اون نمیدونه که موضع ماچیه😉یا مثلا بپرسیم:من شنیدم دروغ همیشه هم بدنیست،گاهی وقتا باید بهم دروغ مصلحتی بگیم،نظرتون چیه؟)
نکته دیگه اینکه:سوالاتی که جوابش بله یا خیر هست اصلا به درد مانمیخوره،سوالات پیش پاافتاده مثل رنگ و غذای مورد علاقه تون رو نگید و نپرسید😐سوالات کلی نپرسید: مثلا اهل مادیات هستید؟اونم میگه نه نیستم😐😐
خب،اینم از سوالاتی که باید تو چند جلسه خاستگاری،دختر و پسر ازهمدیگه بپرسن.همونطور که گفته بودیم براتون اماده کردیم😍
شماخیلی برای ماعزیزین😍
#اللهم_ارزقنا_توفیق_ازدواج_به_همه_جوونا 😉😉
نوشته: #س_ر
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#رهایی_از_رابطه_حرام #قسمت_ششم 🔹 سه تا موضوع رو باید یکی یکی بهش بپردازیم. 💢 اول چیکار کنیم که گ
#رهایی_از_رابطه_حرام
#قسمت_هفتم
❇️ سومین نکته برای پیشگیری از روابط حرام اینه که آدم سعی کنه کلا بیکار نباشه! آدمی که بیکار باشه طبیعتا حتی اگه خودش هم نخواد بالاخره تسلیم هوای نفسش میشه.
✔️ حتما سعی کنید وقت خودتون رو با کارهای مفید پر کنید تا اصلا وقت نکنید به این چیزا فکر کنید!
⭕️ متاسفانه یکی از مشکلات بزرگ دوران دبیرستان اینه که نوجوانان وقت خالی خیلی زیادی دارن و همین وقت های خالی زمینه رو برای انواع گناهان آماده میکنه.
🔶 پدر و مادرها و مسئولین مدارس در این زمینه باید بیشتر کار کنند و وقت دانش آموز رو با مطالعه و ورزش و کار اقتصادی و کار جهادی پر کنند.
⭕️ اگه انسان از سنین نوجوانی به رابطه با نامحرم آلوده بشه واقعا در ادامه کارش خیلی سخت خواهد شد و به این سادگی ها نمیتونه از این مشکل رها بشه.
خصوصا با توجه به دسترسی راحت به شبکه های اجتماعی، هر فردی تا اراده کنه خیلی زود میتونه با تعداد زیادی نامحرم ارتباط برقرار کنه. در چنین شرایطی پر بودن وقت انسان بسیار مهم خواهد بود...
"تنهامسیر"
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
——🌀⃟————
www.iranseda.irhamase 7.mp3
زمان:
حجم:
8.88M
💠حماسه حسینی
#قسمت_هفتم
🔰 مجموعه ای مشتمل بر همه سخنرانی ها و یادداشت های استاد شهید مرتضی مطهری درباره حادثه کربلا است.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
💠 @mojaradan
#تا_ثریا
#قسمت_هفتم
🎗مراسم عقد ثریا و سعيد در حال برگزاری است و ثریا نگران از این است تا مبادا خانواده سعید در جشن شرکت نکنند. آیا این چالش پیش آمده برای ثریا قابل حل خواهد بود؟
#امشب_ساعت_20:30وارد_کانال_میشه
#با_ما_همراه_باشید
>•
‹⃟⃟⃟-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--_-
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
4_5888479933243591821.mp3
زمان:
حجم:
9.84M
#تاثریا
#فصل_اول
#قسمت_هفتم
#نویسنده:
هانیه فرزا
#سرپرست_گویندگان
حجت عابدیان
علی علوی مهر
#تدوینگر
علی حمدی
#گویندگان:
م باران نقش ثریا
ناصر رفیع زاده نقش اسایش
نیما صالحی در نقش سعیدمجد
منصوره باهوش نقش مادرثریا
علیرضاجباریان نقش عاقد
#کاری_از_رادیو_مجردان
#با_ما_همراه_باشید
-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
╲\╭┓
╭ ❤️@mojaradan
┗╯\╲
═══❀❀❀❀❀❀═══
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
مجردان انقلابی
💍💞💍 💞💍 💍 #رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑 ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌 #رمان_اینک_شوکران 📚 #قسمت_ششم
💍💞💍
💞💍
💍
#رمان_واقعی_عاشقانه_مذهبی💑
ما ثابت میکنیم مذهبیا عاشقترن👌
#رمان_اینک_شوکران 📚
#قسمت_هفتم🎬
《منوچهر گل از گلش شکفت! پایش را گذاشت روي گاز و رفت، حتی فراموش کرد از فرشته خداحافظی کند فرشته خنده اش گرفت اصلا چرا این حرفها را به او گفت؟ فقط می دانست اگر پدر بفهمد خیلی خوشحال می شود. شاید خوشحال تر از خود
او!! اما دلش شور افتاد. شانزده سال بیشتر نداشت. چنین چیزی در خانواده نوبر بود! مادر بیست سالگی ازدواج کرده بود. هر وقت سروکله ي خواستگار پیدا میشد، می گفت: "دخترهایم را زودتر از بیست و پنج سالگی شوهر نمی دهم".
فرشته این جور وقت ها می گفت: "ما را شوهر نمیدهند برویم سر زندگیمان!" و میزد روي شانه مادر که اخم هایش درهم بود و می خنداندش! هر چند این حرف ها را به شوخی می زد اما حالا که جدي شده بود، ترس برش داشته بود. زندگی مسئولیت داشت و او کاري بلد نبود...》
حتی غذا درست کردن هم بلد نبودم. اولین غذایی که بعد از عروسیمون درست کردم، استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم. شد سوپ !!! آبش زیاد شده بود. کاسه کاسه کردم گذاشتم سر سفره. منوچهر می خورد و به به و چه چه می کرد ! خودم رغبت نکردم بخورم! روز بعد گوشت قلقلی درست کردم. شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره رو آماده کنم منوچهر چیده بودشون رو میز و باهاشون تیله بازی میکرد...!! قاه قاه می خندید و می گفت: "چشمم کور، دندم نرم تا خانم آشپزي یاد بگیرن هرچی درست کنن می خوریم حتی قلوه سنگ".
و واقعا می خورد...!!
به من می گفت: "دونه دونه بپز. یک کم دقت کنی یاد میگیری"
روزي که اومدن خواستگاري، پدرم گفت: "نمیدونی چه خبره مادر وپدر منوچهر اومدن خواستگاری تو !!".
#ادامه_دارد...
📖به روایت همسر شهید منوچهر مدق
✍نویسنده:مریم برادران
🌼✨همانا برترین کارها،
کار برای امام زمان است✨🌼
@mojaradan
💍
💞💍
💍💞💍
38.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#محمد_رسول_الله
#قسمت_هفتم
نام فیلم: محمد رسول الله
امتیاز: 9/5 از 10
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: مجید مجیدی
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
40.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_علی
#قسمت_هفتم
نام سریال : امام علی
ژانر: #تاریخی #مذهبی
کارگردان: داود میر باقری
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
#اهمیت_دادن_به_ظاهد_تا_کجا_خوب_است
#قسمت_هفتم
. البته این تمایل تا حد لازم میتواند مفید باشد اما اگر همه زندگی به آن اختصاص یابد از معنا و عمق رها میشویم و فقط به مسائل ظاهری میپردازیم، در نتیجه دچار احساس پوچی خواهیم شد. متاسفانه خیلی از مفاهیم موفقیتی مثل قانون جذب و… باعث شده ذهن افراد فقط به سمت بهدست آوردن برود و آنها را در نیازها و خواستههایشان گیر بیندازد. راهحل این است که هر فردی خودش یک نگاه و تفکر ویژه داشته باشد و ارزشهای زندگیاش را با آنها بسنجد. در غیر این صورت هرچقدر هم که به امور ظاهری بپردازد، خوشحال و سرزنده نمیشود
آقایان هم بیتقصیر نیستند
خیلی اوقات این سوال برای افراد پیش میآید که چرا بعضی از آقایان جذب خانمهایی با جراحیهای زیبایی افراطی میشوند. در پاسخ باید گفت این گروه از آقایان بهدلیل کمبودهای معنایی به راحتی جذب خانمهایی با اختلال شخصیت نمایشی میشوند. خانمهایی که دچار این اختلال شخصیتی هستند،
#ادامه_دلرد
@mojaradan
52.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 فیلم『 #انفرادی
ژانر: کمدی،احتماعی
#قسمت_هفتم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ناحله🌼
#قسمت_هفتم
🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫
شام و تو آرامش بیشتری خوردیم
همش داشتم فکر میکردم فرداشب ک مادرم نیست من چجوری تنهایی برم؟
وقتی پدرم از آشپزخونه خارج شد
از مادرم پرسیدم :
_مامان فردا ساعت چند میری بیمارستان ؟
_فردا چون باید جای یکی از دوستامم بمونم زودتر میرم.غروب میرم تا ۲ شب.چطور؟
تو فکر فرو رفتم و گفتم
_هیچی
برگشتم به بهترین و آروم ترین قسمت خونمون یعنی اتاقم
خب حالا چ کنم ؟
بابامم ک غروب تازه میاد
اوففف نمیدونم چرا ولی دلم خیلی میخواست که برم .شاید دیگه فرصتی پیش نمیومد ک ببینمشون.یا اگه پیش میومد دیگه خیلی دیر بود و منو حتی به یادمنمی اوردن.
ولی من باید میدیدمشون.
وقتی از فکر کردن خسته شدم از اتاقم بیرون رفتم و نشستم رو کاناپه جلو تی وی .
مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بودم اما نگام به چهره ی پر جذبه بابام بود.
متفکرانه به کتاب توی دستش خیره بود و غرق بود تو کلمه های کتاب
وقتی دیدم حواسش بهم نیست تی وی و بیخیال شدم و دستم و گرفتم زیر سرم و بیشتر بش زل زدم
پدرم شخصیت جالبی داشت
پرجذبه بود ولی خیلی مهربون
در عین حال به هیچ بشری رو نمیداد
و کم پیش میومد احساساتش و بروز بده
با سیاست بود و دلسوز
حرفش حق بود و حکمش درست
جا نماز آب نمیکشید ولی هیچ وقت نشد لقمه حرومی بیاره سر سفرمون
مثه شاهزاده ها بزرگم نکرد با اینکه خودش شاهی بود
بهم یاد داد چجوری محکم وایستم رو به رو مشکلاتم
درسته یخورده بعضی از حرفاش اذیتم میکرد
اما اینو هم میدونستم ک اگه نباشه منم نیستم
از تماشاش غرق لذت شدم و خدارو شکر کردم بخاطر بودنش
پدر ومادر من نمیتونستن بچه ای داشته باشن.
ب دنیا اومدن من یجور معجزه بود براشون
از جام بلند شدم و رفتم پشت سرش
خم شدم و رو موهاشو بوسیدم
و دوباره تند رفتم تو اتاقم .
یه کتاب ورداشتم تا وقتی خوابم ببره بخونم
ولی فایده نداشت نه حوصله خوندن داشتم نه خوابم گرفت.
پریدم رو تختم
تشک نیمه فنریم بالا پایین شد و ازش کلی لذت بردم
دوباره خودم و پرت کردم روش که بالا پایین شم
بابام حق داشت هنوز منو بچه بدونه آخه این چ کاریه ؟؟
یخورده که گذشت چشام و بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
__
+فاطمه جاان ماماان پاشوو بعد نگو بیدارم نکردیی
با صدای مامان چشامو باز کردم و ب ساعت فانتزی رو دیوار روبه روم نگاه کردم ۵ و نیم بود
به زور از تختم دل کندم و رفتم وضو گرفتم
سعی میکردم تا جایی ک میتونم نمازام و بخونم .
سجاده صورتیم و پهن کردم چادر گل گلیم و از توش در اوردم و رو سرم گذاشتم.
چشمم افتاد به قرآن خوشگل تو جانمازم
یادش بخیر مادرجونم وقتی از مکه اومده بود برام آورد.
نمازم و خوندم و کلی انرژی گرفتم.
بعدش چندتا از کتابامو گرفتم و گذاشتم تو کیفم. یخورده هم پول برداشتم .رفتم جلو میز آینم نشسم
یخورده به صورتم کرم زدم ک از حالت جنی در بیام
موهامو شونه کردم و بعد بافتمشون
یه بوس تو آینه واس خودم فرستادم و رفتم تو آشپزخونه
با اینکه از شیر بدم میومد بخاطر فایده های زیادی که داشت یه لیوان براخودم ریختم و با عسل نوش جان کردم
دوباره برگشتم اتاقم .از بین مانتوهای تو کمد ک مرتب کنار هم چیده شده مانتو سرمه ایم که ساده ترینشون بود و برداشتم و تنم کردم .یه شلوار جین ب همون رنگ پوشیدم.
در کمد کناری و باز کردم. این کمدم پر از شاخه های روسری و شال و مقنعه بود.
چون داشتم میرفتم کتابخونه یه مقنعه بلند مشکی از توشون انتخاب کردم
گذاشتم سرم و یخوردع کشیدمش عقب .
موهامم چون بافته بودم فقط ی تیکه اش از پایین مقنعه ام مشخص بود برا همین مقنعه رو بازم عقب تر کشیدم
حالا فقط یه خورده از ریشه های موهای بورَم معلوم بود
ادکلن خوشبوم و برداشتم و زدم و با لبخند کیفم و گرفتم از اتاقم بیرون رفتم
روپله جلو در نشستم و مشغول بستن بندای کتونی مشکیمشدم
از خونه خارج شدم راه کتابخونه رو پیش گرفتم .چون راه زیادی نبود پیاده میرفتم تا یه خورده ورزشم کرده باشم
برنامه هر پنجشنبه ام اینجوری بود
یه مغازه ای وایستادم و دوتا کیک کاکائویی گنده با یه بطری شیرکاکائو خریدم پولشو حساب کردم و دوباره راه افتادم سمت کتابخونه .
به کتابخونه که رسیدم خیلی آرومو بی سرو صدا وارد سالن مطالعه شدم و رفتم جای همیشگی خودم نشستم.
کتابامو در اوردمو به ترتیبی که باید میخوندم رو میزم چیدمشون .
اول دین و زندگی و بعدش ادبیات و بعدشم برای تنوع زیست !
ساعت مچیمو در اوردم و گذاشتم رو به روم تا مثلن مدیریت زمان کرده باشم
دین و زندگی و باز کردم و شروع کردم ....
نویسندگان:🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´