eitaa logo
مجردان انقلابی
13.9هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 با دلخوری نگاهش رو تو چشمام دوخت و گفت: -لعنتی یعنی نمی فهمی دوست دارم ، نمی فهمی عاشقت شدم ، اینقد ر فهمیدنش سخته حال و روزم رو نمیبینی ؟ یه لحظه احساس کردم قلبم ایستاد : -یعنی امیر علی من رو دوس داره ؟ ولی دوبار حرفاش با بی بی عین خوره به جونم افتاد اگه دوسم داره چرا دوباره پسم زد؟ نا باور نگاهم رو به چشماش دوختم و گفتتم : -دروغ میگی ، داری دروغ میگی چرا داری این کارو میکنی ؟ دستم رو گرفت و ری قلبش گذاشت ضربان تند قلبش به راحتی حس می شد: -ببین دریا این قلب لعنتیم برای توئه که اینطور میزنه ، آخه من کی بهت دروغ گفتم که این بار دومم باشه ؟ دستم رو کشیدم و گفتم: - باور نمیکنم ، باور هم بکنم فرقی به حال تو نداره چون من دوست ندارم میفهمی من دوستت ندارم عصبی دستش رو زیر لباسم برد و تسبیح دور گردنم رو بیرون کشیدو با داد گفت: -پس این چی میگه دور گردنت ها ؟ اگه دوسم نداری چرا همیشه همراهته ؟ اول شوکه شدم این از کجا میدونه ولی بعد سعی کردم خودم رو نبازم: تسبیح من چه ربطی به تو داره؟ -ربطش اینه که این مال منه خودم رو متعجب نشون دادم و گفتم: -کی گفت این مال تو ؟؟ سرش رو نزدیک گوشم آورد و آروم توی گوشم زمزمه کرد : -یعنی میخوای بگی من تسبیح و انگشتر پدر خودم رو نمیشناسم ؟ تسبیح رو از گردنم در آوردم و دستش رو گرفتم کف دستش گذاشتم : - این مال تو بود ؟ من نمیدونستم ، بیا دوباره مال خودت متعجب بهم نگاه کرد فکر کنم باور کرد که نمیدونم مال خودشه دلم از پریشونیش گرفت ، دوس نداشتم اینقد درمانده ببینمش ولی دلم باهاش صاف نمی شد غرورم زخم خورده بود . امیر علی رو که بهت زده سرجاش مونده بود تنها گذاشتم و به اتاقم رفتم میخواستم به دیدن علی برم البته اصلا قصد نداشتم باهاش ازدواج کنم اون حرفا هم برای این بود که لج امیر علی رو در بیارم ، میخواستم برم و آب پاکی رو روی دستش بریزم وقتی آماده شدم با دیدن لوازم آرایشم وسوسه شدم بیشتر امیر علی رو اذیت کنم بازم مثل چند سال پیش آرایش کردم آخرین تیرم رژ قرمز رنگم بود که زدم شالم رو عقب دادم و موهام رو روی پیشونیم ریختم به خودم خیره شدم همون دریای چند سال پیش شده بودم از اتاق بیرون رفتم امیر علی روی مبل نشسته بود و سرش رو توی دو دستش گرفته بود با صدای در سرش رو بالا آورد و بهم خیره شد بزور آب دهنش رو قورت داد و گفت: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁