eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
•💔🥀• 😭 از ڪارِ گِرِه خورده‌‌ےمنْ یڪ گِرِه وا ڪنْ منْ پیشِ خُــدا وجهہ نَدارَم، تـــو دعا کنْ ♥️ •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• 💔|↫ @mojaradan
👌 تصمیم عجولانه برای ازدواج ممنوع اگر حتی در یکی از شرایط زیر قرار دارید، در مورد ازدواج احتیاط کنید؛ ⛔️ شیفتگی و دلدادگی بیش از حد ⛔️ تن دادن به ازدواج برای راضی کردن دیگران ⛔️ ازدواج پیش از کسب شناخت ⛔️ آماده نبودن برای تعهد طولانی‌مدت ⛔️ عدم تناسب در اعتقادات دینی ⛔️ نارضایتی والدین هر یک از طرفین ⛔️ انتخاب کسی که نیازمند تغییر است ⛔️ تن دادن به ازدواجی جدید درحالی‌که زخم ازدواج پیشین بهبود نیافته ⛔️ انکار یا نادیده گرفتن شواهدی دال بر ویژگی‌های نامناسب رفتاری و شخصیتی طرف مقابل @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐟⏳ روح خسته‌ے شهر🏘 حبس در بحران‌هاے پے در پےِ🚨 نبودنت🥀 انگار خاک مرگ روے ثانیه‌ها پاشیده‌⏰💔 ! دیگر همه میدانند؛ تا نیایے خبرے از بهار نیست..😔 الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج❤ 🧕🏻 ⃟🍒صد ݜُڪرْ که‍ اݫ ٺبآر زهڔاٮیم ⠀ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💑 نقاط ضعف خانواده همـسرتان را به رویش نیاورید! 🔸ورود به یک خانواده جدید، به معنای ورود به یک فرهنگ جدید است. ظرفیت پذیــرش تفاوت‌ها را در خــود ایجاد کنـــید. هیچ گاه نکات منفی خانواده همسرتان را با همسر خود در میان نگذاریــد. همه انسان ها نقطه ضعف دارند و شما باید سعی کنید اشتباهات آنها را ببخشید و فراموش کنید. 🔸در مقـــابــل، اتفاقات خوب را به خاطـــر بسپارید و سعی کنــید در قبال آنها بازخورد مثبتی از خود نشان دهید. کش دادن اتفاقات ناگوار چیزی جز احساس خشم و نفرت عاید شما نمی‌کند. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید کی داره دم از ایران می زنه😱 کسیکه حاضره ۸۰ میلیون ایرانی رو فدای بچه اش بکنه و حتی حاضر نشد خانوادش تو ایران زندگی کنن تا در غم و شادی این ملت ایران شریک باشن. 🔹 بعضی ها به هرچی بی شرافت هست بوق می زنن که برید کنار من اومدم @mojaradan
34.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ ❌اولین حجاب استایل جهان که آخرش استعفا داد!!! ❌ماجرای حجاب استایل ها تا برهنگی! ‌ یک مستند کوتاه از یک اتفاق عجیب! ‌ ⛔️دیدن تصاویر کلیپ مناسب آقایان محترم نیست‌ ‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی مردی برای پسر و عروسش خانه‌ای خرید ! پسرش در شرکت پدر، مدیر فروش بود و رییس زنان و دختران زیادی بود که با آن‌ها تعامل داشت. پدر بعد از خرید خانه، وقتی کلید خانه را به پسرش داد از او خواست، هرگز از روی این کلید‌، کلید دوم نسازد و پسر پذیرفت. روزی در شرکت، پدر کلید را از جیب پسرش برداشت. وقتی پسر متوجه نبود کلید شد، در شرکت "سراسیمه" به دنبال کلید می‌گشت. پدر به پسر گفت: قلب تو مانند جیب توست و چنان‌چه در جیب خود بیش از یک کلید از خانه‌ات نداری، باید در قلب خودت نیز بیش از محبت یک زن قرار ندهی. "همسرت" مانند کلید خانه‌‌ات، نباید بیشتر از یکی باشد. همان‌طور که وقتی نمونه دیگری از کلید خانه‌ات نداشتی، خیلی مواظب آن بودی تا گم نشود، بدان همسرت نیز نمونه دیگری ندارد، مواظب باش محبت او را گم نکنی. اگر عاشق زن دیگری شوی، انگار یدکی دومی از کلید خانه داری و زیاد مراقب کلید خانه‌ات نخواهی @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️زود باورۍ!! ⚠️اعتماد زود هنگام!! ⚠️بۍ دقتۍ به ظریف ترین مسائل!! ✨به گفتہ امـام خمینـۍ (ره): ❌ڪوچڪترین ڪوتاهی در مراعـات اصـول امنیتـی گناه بزرگ شناختـه می‌شـود❗️ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جلوۍ رهبر حرف از اعدام زدند واڪنش آقا رو ببینید‌🙌🏾🙂!! - -----------------❁------------------ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت44 با عجله بلند شدم و وسایلم رو جم کردم فعلا باید از اینجا برم ام
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 رقیه خانم همچنان کنار بی بی بود اوالایل فکر کرده بود حالا که برگشتم ردش می کنم تا بره ولی با شرایط کاری که من دارم و با توجه به تنها بودن خودش تصمیم گرفتم هنوزم بمونه کنار بی بی تا تنها نباشه بی بی هم که قربونش برم کمر ه مت رو بسته و داره دنبال زن برا من میگرده دیونم کرده میگه خوب نیست پسر تو این سن عز ب باشه دیگه باید زن بگیری کوتاه بیا هم نیست البته خودم هم بی میل نیست به نظرم دیگه وقتشه ولی خوب منم دوست دا رم مثل هر انسان دیگه ای با عشق ازدواج کنم بی بی م عت قده عشق بعد ازدواجم به وجود میاد ولی من دوس دارم قبل ازدواج دل ببندم ** از زبان دریا مشغول مطالعه پرونده یکی از بیمارا بودم که توی کما بود با صدای زهرا نگاه از پرونده گرفتم : -دریا این چند روز کجا بودی ؟ -مرخصی گرفتم یه کاری برام پیش اومده بود -اون روز که بیمارستان بود ی یهوی کجا غیبت زد؟ -گفتم که مربوط به همون کاره باید میرفتم - اهمم ... پس دکی جون رو ندیدی ؟ دلم لرزید : -چطور واسه چی؟ -باید ببینیش چه آقای به جای برادری همه چی تموم مودب با سواد چشم پاک باو ر ت میشه دخترای بخش خودشون رو کشتن این چند روز حتی نگاهشم بالا نمیاد یه نگاه کوتاهی بهشون بندازه پس هنوزم نگاهت به سنگ فرشه ب رادر بسیجی یه لحضه همون دریای شیطون چند سال قبل توی وجودم زنده شد ، کاش اذیتش کنم به خودم اومدم لبم رو گزیدم -دریا زشته دیگه بزرگ شدی بیخیال اون کارای بچه گانه شو پوووف کلافه ای کشیدم دوبار ه حواسم رو به زهرا دادم: -آره داشتم می گفتم خلاصه خیلی آقاست امروزم قراره به بخش خودمون بیا د بیا ببینش -من ببینمش که چی بشه ؟ -هیچی محض اینکه یه جیگر دیده باشی -وای دست از این خل بازیات بردار زهرا من چکار پسر مردم دارم استغفرالله -اه جم کن بابا انگار چی شده توبه میکنه لبخندی به لحن حرصیش زدم و گفتم: -خوب حالا حرص نخور ب ا لاخره این جیگر رو می بینم هه نمیدونست این جیگر مودبشون چه به سر من دیونه آوره و چندین ساله برای من آشنا ترینه با تقه ای که به در خوررد از افکارم جدا شدم : -سلام خانم مجد دکتر فراهانی اومدن و میخوان وضعیت عمومی بیمار اتاق صد دو رو بدونن هری دلم ریخت هول شدم حالا چکار کنم ؟ زهرا: ب ا لاخره اومد بدو برو که چشم و دلت از دیدن جیگر روشن بشه بلکه ط لسم نگاه اون بخت تو هم باز شد شوهر کردی رفت زهرا همینطور لودگی می کرد و از حال داغون من خبر نداشت راهی نبود باید می رفتم ولی ترجیح دادم فعلا من رو نشناسه با همین فکر ماسک زیر چونم رو روی صورتم کشیدم و با ب ر داشتن پرونده بیمار به سمت اتاق صد و دو حرکت کردم نزدیک در مکثی کردم و خودم رو به تخت رسوندم هنوز امیر علی به اتاق نیومده بود بعد از یه معاینه کلی از وضع یت عمومی بیمار منتظر اومدن امیر علی شدم به همرا چند پرستار خانم وارد اتاق شد ، لحظه ای حس حسادت توی وجودم شعله کشید ولی وقتی نگاه به زمین دوخته ی امیر علی رو دیدم دلم آروم شد با استرس سلام دادم : -سلام آقای دکتر نگاه کوتاهی انداخت و... نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁 سلام کرد: -سلام خانم ، دکتر مجد نیومدن ؟ هول شدم اسمم رو گفت یعنی می شناسه ؟نه بابا از کجا بشناسه منکه اسم کوچیک م ثبت نشده این همه آدم فامیلشون مجده -خودم هستم در خدمتم -ببخشید نمیدونستم،میخواستم وضعیت عمومی بیمار رو بدونم -بله...از لحاظ عمومی مشکلی ندارن ضریب ه وشیش ون هم خوبه دکتر کشکولی علت کما رو شوک عصبی یا ترس تشخیص دادن پرونده رو سمتش گرفتم : - اینم پرونده پزشکیشون -ممنون دستش که برای گرفتن پرونده جلو اومد خاط ر ه گرفتن دستش توی ذهم زنده شد و لبخندی روی لبم نشست ،خوبه که ماسک دارم و لبخندم رو نمی بینه بعد از مکث کوتاهی پرونده رو گرفت و مشغول بررسی شد منم گوشه ای ایسادم تا کارش تموم بشه تمام وقت با دل و نگاهم در جدال بودم تا نگاه م سمتش نره وقتی برای گرفتن پرونده دستم رو سمتش گرفتم بازم متوجه مکث چند لحظه ایش شدم با بی خیالی شونه ای بالا انداختم و بعد از انجام کارها از اتاق خارج شدم: -خدا رو شکر امروز به خیر گذشت **** از زبان امیر علی امروز باید برای دیدن بیماری که یکماه توی کماست به بیمارستان میرفتم وقتی سراغ پروند بیمار رو گرفتم گفتن که پرونده دست پزشک عمومیه بخشه و کارههای عمومی بیمار با خانم دکتر مجده اسم مجد برام آشنا بود ولی با خودم گفتم : بیخیال توی این کشور مجد زیاده اینم یکیش حتما که نباید اون مجد باشه -بلا به دور خدا هم نکنه اون باشه به سر پرستار بخش گفتم که باید مجد رو ببینم -بله دکتر بزارید الانم میگم بیان -تا شما خبرشون می کنید منم سری به بقیه بیمارا میزنم لطفا بگید توی اتاق منتظر باشن تا برسم خدمتشون -بله چشم -ممنون بعد از سرکشی به بقیه بیمارا به سمت اتاق صد و دو رفتم جواب سلام دختر چادری که توی اتاق بود رو دادم و سراغ دکتر مجد رو گرفتم که گفت خودم هستم خیالم راحت شد که اون مجد نیست بعد از اینکه اوضاع بیمار رو توضیح داد پرونده رو سمتم گرفت چشمم به تسبیح فیروزه دور دستش افتا چقدر آشنا بود از خودم پرسیدم - یعنی این همون تسبیح منه؟ - نه بابا دیونه شدی تسبیح تو چرا باید دست این خانم باشه ؟ بیخیال افکارم شدم و پرونده رو گرفتم بعد مطالعه وقتی خواستم پس بدم دوباره چشمم به تسبیح افتاد درست تسبیح فیروزه زیاده ولی مگه چندتا تسبیح فیروزه هست که نگین کوچیک انگشتر پدر من به ریشه هاش وصل باشه؟ با فکری درگیر از اتاق خارج شدم * از زبان دریا عقلم سدی از تمام لحظه های خورد شدن و نادیده گرفتن جلوی دل بیقرارم کشیده بود و همین سدها باعث شده بود بعد از گذشت یکماه هنوزم به امیرعلی نگاه نکنم حتی وقتهای که کنارم بود و صداش آتیش به دل بیچارم می کشید همه چی خوب پیش می رفت و من برا ی پنهان کردن خودم موفق بودم تا روزی که دکتر خوشنام دوست امیر علی و البته معاون رییس بیمارستان من ر و به دفترش احضار کرد با تقه ای وارد اتاق شدم: -سلام دکتر کارم داشتید -بله بفرمایید بشینید جلوش نشستم شروع کرد به صحبت: -راستش خانم مجد آقای فراهانی یه درخواستی از شما داشتن ولی روشون نشد شخص ا به شما بگن اینه که از من خواستن بهتون بگم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁 بیخیال تفکراتی که می رفت تا به ذهنم هجوم بیاره گفتم: -بله دکتر درخدمتم خیره انشاللهء - انشالله که خیر باشه ،راستش رییس بیمارستان تصمیم داره آقای فراهانی رو برای یه سری تحقیقات به ماموریت بفرستن ولی متاسفانه مادر بزرگ ایشون بیمار هستن و بنا به دلایلی حاضر ن یستن به بیمارستان اتنقالشون بدن ، آقای فراهانی هم که نمیتونن به این ماموریت نرن برای همین از بنده خواستن تا یکی از دکتر ها رو بفرستم برای رسیدگی از مادر بزرگش منم شما رو پیشنهاد دادم که روشون نشد ب هتون بگن -ولی دکتر پس کار خودم چی میشه ؟ -مشکلی نیست من خودم یا یکی دیگه از دکترها می تونیم کارای شما رو انجام بدیم البته همیشگی هم که نیست فقط به مدت یک هفته روزی یکبار به ایشون سر بزنید فکر نکنم کلا دو ساعتم وقتتون گرفته بشه البته اینم بگم اختیار با خودتونه می تونید رد کنید ما با کسی دیگه هماهنگ می کنیم -اگه اجازه بدید من یه فکری بکنم اگه تونستم تا غروب بهتون خبر میدم -ممنون خانم مجد حالا اینو کجای دلم بزارم ، عقل و دلم در جدل بودن عقلم می گفت این کار رو نکن این کار نزدیکترت می کنه به امیر علی ولی دلم می گفت خوب بشه مگه چی میشه امیر علی که اینجا نیست ، فقط یه سرک کشیدن کوچولو تو زندگیشه هوووم چیزی نمیشه آخرشم وسوسه هاس دلم کار خودش رو کرد و من درخواست دکتر خوشنام رو پذیرفتم و برای هماهنگ کردن برنامه به اتاق امیر علی رفتم، مثل تمام این مدت ماسکم رو روی صورتم ثابت کردم و تقه ای به در زدم: -بفرمایید -سلام دکتر ، مجد هستم بلند شد و گفت: -بفرمایید -ممنون اگه لطف کنید برنامتون رو با من هماهنگ کنید ممنون میشم -ولی اینطور که درست نیست لطفا بشینید روی صندی نزدیک میزش نشستم و چشم ام رو به میز جلوش دوختم: -من منتظرم دکتر بفرماید - ممنونم از شما واقعا نم یدونم چطور از شما تشکر کنم، راستش مادر بزرگم به خاطر بیماری ریه ای که دارن می ترسم به بیمارستان انتقالشون بدم، ب ا لا خره محیط بیمارستان احتمالش هست آ لودگی های داشته باشه و ریش دچار عفونت بشه اینه که مزاحم شما شدم - مزاحمتی نیست دکتر ب ا لاخره ما هم وظیفه ای داریم ،الان مشکلشون چیه؟ -راستش معدشون چند وقت پیش خونریزی داشتنه و دکتر شون گفتن تا مدتی باید تحت نظر باشن من خودم همه چی رو اوکی کردم فقط شما لطف کنید روزی یک بار برای چک کردنه اوضاعشون یه سر تا خونه ما برید -بله حتما مشکلی نیست یک دسته کلید سمتم گرفت: - اینم کلید های خونه کسی خونه نیست فقط مادر بزرگم و خانم ی که کارهای مادر بزرگ رو انجام میدن اونجا هستن می تونید کاملا راحت باشید خودم هم به مدت یک هفته تهران نیستم کلیدا رو ازش گرفتم و بلند شدم -بله حتما سر میزنم شما نگران نباشید ، الانم اگه کاری نیست بنده مرخص بشم -نه عرضی نیست فقط با کلافگی دستی به موهاش کشید و گفت: -میشه شماره شمارو داشته باشم برای خبر گرفتن ؟ به کلافگیش لبخندی زدم چقدر سختشه یه شماره از همکارش بگیره طفلی توی دلم خندیدم به این حالتش به خودم تشر زدم: - خنده نداره دریا یادت رفته عاشق همین خاص بودنش شدی ؟ بیخیال جنگ درونم شدم و شمارم رو براش گفتم ، با گوشی خودش به گوشی من زنگ زد تا شمارش رو داشته باشم برای مواقع ضروری بعد گرفتن آدرس از اتاق خارج شد م قرار شد از فردا برای سر زدن به مادر بزرگش برم و بی صبرانه منتظر بودم تا یه فضولی حسابی از زندگی امیر علی بیچاره بکنم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
34.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . ※ امیرالمؤمنین خبر داده‌اند : هستند آدم‌هایی از جنس ما، همینجا کنار ما ، که خداوند دربرابر ملائک به آنها مباهات می‌کند! خودمانی بگوییم؛ " پُزِ شان را می‌دهد"! آدمهای عجیب و غریبی نیستند، فقط یک مشخصه دارند ؛ "حریمِ استفاده از حلال‌های خدا را می‌شناسند" ※ آیا حلالِ خدا هم، حریم دارد؟ C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
-این بود انرژی امروز ما در اوج بی انرژی ها!🤝🏾 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعري که آيت الله بهجت در اواخر عمرشان زمزمه مي کردند: با کدام آبرويي روز شمارش باشيم؟ عصرها منتظر صبح بهارش باشيم؟ سال ها منتظر سيصد و اندي مرد است آنقدر مرد نبوديم که يارش باشيم... گيرم امروز به ما اذن ملاقاتي داد مرکبي نيست که راهي ديارش باشيم سال ها در پي کار دل ما افتاده يادمان رفت کمي در پي کارش باشيم ما چرا؟ خوبترين ها به فداي قدمش حيف او نيست که ما ميثم دارش باشيم؟ اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد به گمانم که بنا نيست کنارش باشيم @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غُصه‌اۍتلخ‌تراز دوریِ‌دیدارِتونیست(: خواروبیچاره‌هرآن‌دل‌ که‌گرفتارِ‌تونیست... + السلام علیك یا سید‌الشباب اهل جنّة. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🌼 🌼 ✨بی تو با سردترین ✨ فصل زمستان چه کنم؟ ✨با دلِ یخ زده و ✨پیکر بی جان چه کنم؟ ✨گیرم از مهلکه‌ی ✨سردیِ دی ، جان بِبَرَم ✨با هوای قفس ✨و نم نم باران چه کنم؟ 🌼 اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلَیَّکَ الْفَرَج ✨ @mojaradan